Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۳ درود در این تایپیک قصد داریم با لغات و اصطلاحات سیاسی آشنا بشیم که اگر جایی به گوشمون خورد اینطوری نشیم خلاصه هرکی اصطلاحی رو میدونه تعریفش ر اینجا قرار بده تمامیّتخواهی، یا توتالیتاریسم به فرانسوی: (totalitarisme) اصطلاحی در علوم سیاسی و توصیفگر نوعی از حکومت است که معمولاً دارای این شش خصوصیّت میباشد: یک ایدئولوژی کلّی، یک سیستم تک حزبی متعهّد به آن ایدئولوژی کلّی که معمولاً توسط یک نفر رهبری میشود، دارای پلیس مخفی گسترده، انحصار در سلاحهای مورد استفاده، انحصار وسایل ارتباط جمعی، انحصار اقتصادی که ممکن است لزوماً و به طور مستقیم توسّط حزب صورت نگیرد. حکومت توتالیتر :نظامی سیاسی که در آن حکومت تقریباً تمام جنبههای زندگی عمومی و خصوصی افراد را کنترل میکند. رژیمهای توتالیتر اغلب استقرار و حفظ قدرت سیاسی را از طریق استفاده از یک ایدئولوژی فراگیر رسمی و تبلیغات فراوان حکومتی از راه رسانههایی که عمده آنها در انحصار دولت است، برقراری کیش شخصیت (مقدس کردن یک نفر در راس حکومت) محدود کردن و ممانعت از بحث آزاد و نقد حاکمیّت، استفاده از فضای سانسور و استفاده از تاکتیکهای ایجاد رعب محقّق میسازند. علایم تشخیص یک حکومت توتالیتر بسته شدن روزنامههای منتقد حکومت وجود سانسور شدید در تمام ابعاد، از جمله اطّلاعات، رسانهها، مطبوعات و کتب زندانی شدن افرادی که از حکومت انتقاد میکنند پناهندگان سیاسی فراوان در کشورهای دیگر اقتصاد دولت مدار وجود رهبری مقتدر و اغلب کاریزماتیک در راس حکومت شخصیت پرستی (کیش شخصیت) وجود ایدئولوژی فراگیر رسمی و حکومتی که همه چیز با آن سنجیده میشود سرکوب شدن حقوق اقلیّتهای سیاسی، مذهبی، قومی قرار داشتن انحصار رسانههای فراگیر، از جمله رادیو و تلویزیون، در اختیار دولت دولتی بودن تمام نظامهای ارتباطی، از جمله پست، تلفن و اینترنت مقدّس شماری آرمانهای رسمی حاکمیّت برخورد سختگیرانه و بیرحمانه با مخالفان حکومت محدود شدن آزادیهای فردی، به ویژه آزادی بیان 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۳ پراگماتیسم یا عملگرائی، نیز انجامگرایی و یا انجامپذیرگرایی، (به انگلیسی: pragmatism)، به معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی در سیاست بیشتر واقعگرایی و مصلحتگرایی معنی میدهد. پراگماتیسم روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عملگرا و متسامح میدانند. مخالفان، این گروه را میانهرو (یا محافظهکار) میخوانند. از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آنها تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است. از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن اثبات میشود. دولتمردان و سیاستمداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات خود مقدم میشمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان میدهند. 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۳ عَوامگرایی یا پوپولیسم (به انگلیسی: Populism) آموزه و روشی سیاسی است در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه. در قرن بیستم بیشتر جنبشهای «عامهگرا» با جنبشهای آمریکای لاتین و هند شناخته میشد اما از دهه ۱۹۸۰ به بعد این جنبشها در کشورهای کانادا،ایتالیا، هلند، اسکاندیناوی و ایالات متحده نیز درجاتی از موفقیت را بهدست آورده است. پوپولیسم دارای چند ویژگی کلی به شرح زیر است: ۱. جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعدههای کلی و مبهم، و معمولاً تحت کنترل رهبر فرهمند و شعارهای ضد امپریالیستی. ۲. پیشبرد اهداف سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی توده مردم به اعمال فشار مستقیم بر حکومت. ۳. بزرگداشت و تقدیس مردم یا خلق، با اعتقاد به اینکه هدفهای سیاسی باید به اراده و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمانهای سیاسی پیش برود البته آیین و سنت سیاسی پوپولیستی، در هر کشوری شکل ویژهای دارد. در نهضتهای پوپولیستی، معمولاً ائتلافی آشکار یا ضمنی، میان طبقات مختلف با منافع متفاوت و گاه متعارض برقرار میشود. تداخل اقشار گوناگون در این نهضتها، به طور عمده ناشی از عدم تشکل طبقاتی و عدم وجود مرزبندی روشن طبقاتی است. پوپولیسم دارای مشخصات عوام فریبی، تقدیس شخص رهبر فرهمند، تعصب، تکیه بر تودههای محروم، نداشتن ایدئولوژی مشخص، اصلاح طلبی، بورژوایی بودن و عناصری از ضدیت با امپریالیسم و ملی گرایی است. توسعه خواهی و پر و بال دادن به نیروهای وابسته به بازار داخلی و گاه آزادیهای سندیکایی و دموکراتیک از خصلتهای عمده دوران پوپولیسم است. 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۳ ماکیاولیسم (به انگلیسی: Machiavellism)، عبارت است از مجموعه اصول و روشهای دستوری که نیکولو ماکیاولی سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) برای زمامداری و حکومت بر مردم ارائه داد. نیکلا ماکیاولی که بنیاد این نظریه خود را پیرامون روش و هدف در سیاست قرار داده، در کتاب خود شهریار، هدف عمل سیاسی را دستیابی به قدرت میداند و بنابراین، آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمیداند و در نتیجه به کار بردن هر وسیلهای را در سیاست برای پیشبرد اهداف مجاز میشمارد و بدین گونه سیاست را به کلی از اخلاق جدا میداند. وی اساس اخلاقیات را واژگون کرد. یگانه شعارسیاسی او این بود که شاه فوق تمام قیود و الزامات مردم عادیست. کتاب و عقاید ماکیاولی را میتوان در احکام دهگانه زیر خلاصه کرد: ۱- همیشه در پی سود خویش باش: بشریت در نگاه او خانوادهای متشکل از برادران یکدل نبود. بلکه آدمیان گلههایی از دد و دام بودند که هر یک در پی مقصد خویش گام بر میداشتند و ماکیاولی معتقد بود این حق حاکم است که از دامان به سود خویش استفاده کنند. حق با قوی است. بنابراین اقویا باید بر قدرت خویش پافشاری کرده و قوانینی وضع کنند که حافظ آنها در برابر عصیان ضعفا باشد. ۲- جز خویشتن هیچ کس را محترم مدار: وی می نویسدآن کس که علت بزرگی دیگران میشود خود سرش بی کلاه میماند. و همین که کسی محبوب عامه گشت او را از میان بردار. به عقیده ماکیاولی مملکتی پیروزمند و موفق مملکتی است که فقط یک نفر بر آن آقایی کند. دیگران هم باید بنده آن یک نفر باشند. شاه باید هدیه بپذیرد اما نباید هدیه بدهد. ۳- بدی کن اما چنان وانمود کن که نیکی میکنی: ماکیاولی معتقد بود که ریاکاری صفتی ارزشمند است. صراحتاً شهریاران و شاهان را اندرز میدهد که از رک و راست بودن بپرهیزند و میگفت خوب بودن زیانآور است. و بر پادشاهان لازم است که برای حفظ قدرت و منفعت خویش بر خلاف عدل، شفقت، انسانیت، و حسننیت رفتار کنند. اما رعایایشان نباید از این امر آگاه باشند. باید آنها را تحمیق کرد و چنان وانمود کرد که شهریارشان فرمانروایی شریف، رحیم، دین دار و عادل است.((بگذار زبانت از رحم و شفقت سخن گوید اما دلت از بدی و شرارت لبریز باشد.)) ۴- حریص باش و آنچه را میتوانی تصاحب کن: در فلسفه وحشیانه ماکیاولی شاه جز به امیال و آرزوهای خویش نباید به چیزی اندیشه کند. اما چنان وانمود کن که از تو آزادیخواهتر کسی نیست. بر نیکی پابگذار اما در همان حالی که لگدمالش میکنی نوازشش کن. ۵- خسیس باش: عاقلانه نیست که حکمرانی برای رعایایش بیش از اندازه ولخرجی کند. شاه آزادمنش همیشه سر انجامش به تباهی خواهد کشید. ۶- خشن و درنده خوی باش: ماکیاولی شهریار ایتالیایی سزار بورژیا را به عنوان شاهد مثال در کتاب خویش نام میبرد و میگوید: نیکی هرگز ثمربخش نیست و شرافت بدترین سیاستهاست. ۷- چون فرصت بدست آوری دیگران را بفریب: کسی که حیلهگرتر است نیرومندتر است و قدرت از عدالت نیرومندتر است و دروغ از حقیقت نیرومندتر. ۸- دشمنانت را بکش و اگر میتوانی دوستانت را هم نیز. ۹- در رفتار با مردم به زور توسل جوی نه به مهربانی: ماکیاولی به عنوان یک قاعده کلی معتقد بود که از انسان بترسند بهتر است تا انسان را دوست داشته باشند. ۱۰- همه مساعی خود را به جنگ متمرکز ساز: مهمترین کار شهریار ماکیاولی جنگ است. مهمترین تفکرات جدی او باید معطوف به یک مسئله مهم باشد یعنی چگونگی شکست دادن همنوعان. [h=2]ماکیاولیسم مذهبی[/h] ماکیاولیسم مذهبی در واقع انحراف در شیوه حکومت مذهبی و تمایل حکومتداران به معیارهای ابزارگرایانهٔ دینی را گویند. از مصادیق این مورد، تن دادن به اصالت منافع و تبلیغات ناراست در انتخابات و شعارهای آن است. در این شیوه، سیاست در حکومت مذهبی به خودی خود هدف میشود و اخلاق و دین دائر مدار منافع سیاسی میچرخد. 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۳ لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) در معنای لغوی به معنی آزادی خواهی میباشد (البته لازم به ذکر است کاربرد کلمه لیبرال برای شخصی در ایران و در ادبیات سیاسی به معنای پیروی آن شخص از مکتب لیبرالیسم بوده و معنای لغوی آن منظور نمیشود) به آرایه وسیعی از ایدهها و تئوریهای مرتبط دولت اطلاق میشود که آزادی شخصی را مهمترین هدف سیاسی میداند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنگری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخههای مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاستهای متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولتها، نقش قانون، تبادل آزاد ایدهها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرالها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژیهای سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق میشود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت میکنند. 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۳ فاشیسم یک نظریه سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامهٔ ملیگراست که نخست بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ در ایتالیا و به وسیله موسولینی رهبری شد. فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه مالی است، بر ضد سایر بخشهای جامعه که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن سایر بخشهای جامعه در جامعه حاکم میشود. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای دست راستی، نظامی و مذهبی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد. فاشیسم، از لحاظ نظری محصول توسعه نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول. ولی با شکست کلی متحدین در جنگ جهانی دوم، از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزبهای نوفاشیست در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نوفاشیست ایتالیا) ولی توفیقی چندان بدست نیاوردند. در قارههای دیگر نیز رژیمهایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند، مانند پرونیسم در آرژانتین به رهبری خوان پرون (۱۸۹۵-۱۹۷۴) که در ۱۹۴۵-۱۹۵۰ دیکتاتور آرژانتین بود. اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوتهای مهمی داشت، از جمله اینکه سیاست خارجی تجاوزگرانه نداشت و در داخل نیز به بهزیستی طبقه کارگر توجه خاص داشت. 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۳ اصطلاح اَمپـِریالیسم (به فرانسوی: Impérialisme) خود از واژهٔ قدیمیتر empire (امپراتوری) آمده است. از واژهٔ امپریالیسم تعاریف گوناگونی بدست داده شدهاست: امپریالیسم به نظامی گفته میشود که به دلیل مقاصد اقتصادی و/یا سیاسی میخواهد از مرزهای ملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمینها و ملتها و اقوام دیگر را زیر سلطهٔ خود درآورد. سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است. این واژه در مفهوم امروزی به معنای کنترل کشوری از سوی کشور دیگر بکار میرود؛ فرایند تحمیل ارادهٔ کشوری بر کشور دیگر. مثلاً گاهی گفته شدهاست نظارت آمریکا بر کشورهای خاورمیانه امپریالیسم آمریکایی است. امپریالیسم عنوانی است برای قدرتی (یا دولتی) که بیرون از حوزهٔ ملی خود به تصرف سرزمینهای دیگر پردازد و مردم آن سرزمینها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی وانسانی آنها به سود خود بهرهبرداری کند. 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ جُمهوری نوعی حکومت است که در آن مسئولین حکومتی موروثی انتخاب نشوند، ریاست کشور با رای مستقیم یا غیر مستقیم مردم برگزیده شده و دوران تصدی او محدود باشد. تاکید اصلی مفهوم جمهوری بر عدم وجود منسبی دائمی برای شخص اول مملکت است. جمهوری از نظر مفهوم واژه بیشتر درجاتی از مردمسالاری را نیز در بر دارد. اما، در عین حال، بسیاری از دیکتاتوریهای غیر سلطنتی نیز ممکن است به این نام نامیده شوند و در این وجه، حکومت جمهوری تنها به معنای حکومت غیر سلطنتی است. به تعریف کلی، جمهوری شیوه حکومتی است که بر پایه مردمسالاری (دموکراسی) یا غیر دموکراسی، مردم آن، حق حاکمیت بر سرنوشت اجتماعی خودشان را بهطور مستقیم یا غیرمستقیم از طریق زمامدارانی که با رضایت و رأی مستقیم یا غیرمستقیم آنان به گونهای که توارث در آن دخالتی نداشته باشد تعیین و آنان نیز اقتدارات معین قانونی خود را در یک مدت محدود و تحت نظارت آنان اعمال مینمایند. امروزه بیشینه دولتهای موجود در دنیا نوعی نظام حکومتی جمهوری دارند ولی این بدین معنا نیست که بافت و ساختار نظام حکومتی جمهوری در تمام کشورهای جمهوری یکسان است. ریشه لفظ جمهوری، اصطلاح لاتین «res publica» به معنای «امر عمومی» است که در نوشتههای لئوناردو برونی، تاریخنگار ایتالیایی به معنی نزدیک به معنی امروزی استفاده شد.«توده» و «تودهای» واژههای پارسی سره برای «جمهور» و «جمهوری» است. 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۳ بنیادگرایی بطور جوهری به معنای محور قرار دادن مفاهیم حداکثری دین و یا یک ایدئولوژی در تمام شؤون اندیشه و سبک زندگی است . در مطالعه همسنجشی ادیان، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکر و عمل دینی است، از طریق تفسیر تحتالفظی متون دینی همانند انجیل یا قرآن و همینطور گاهی نهضتهای ضدمدرنیست در ادیان گوناگون میباشد. بنیادگرایی یک پدیده تاریخی است، که صفت بارز آن مقاوت بر سر اصول در قلب فرهنگ است، حتی در جایی که ممکن است فرهنگ به ظاهر تحت تأثیر دین پیروان آن فرهنگ باشد. این اصطلاح همچنین میتواند به طور خاص به این باور شخص اطلاق میشود که فهم او از متون دین، علیرغم هر امر دیگر و ادعاهای دانشمندان در مورد تناقضات احتمالی، بدون اشتباه و در طول تاریخ همواره درست بودهاست.در اندیشه بنیاد گرایی این خطر وجود دارد که فرد بخواهد اندیشه خود را (چه دینی و چه غیر دینی) به دیگران تحمیل کند؛ اما از متن و جوهر بنیاد گرایی به خودی خود چنین تحمیلی بیرون نمیآید و می تواند اجمالاً با احترام به دیگران همراه گردد. 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۳ تَکَثُّرگَرایی یا پلورالیسم، ابعاد و صور مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، فلسفی و دینی دارد که هر یک معنای ویژه خود را دارد. به طور کلی، تکثرگرایی به معنی پذیرش تنوع و بها دادن به آن است. مفهومی که اغلب به طرق مختلف، در طیف وسیعی از موضوعات، استفاده میشود. در سیاست، تاکید بر تنوع در علایق و اعتقادات شهروندان، یکی از مهمترین ویژگیهای مردمسالاری است. در علم، نظریه چند روشی بر پذیرفتن نظریهها یا نقطه نظرات متفاوت دارد. این روش میتواند تا حد بسیار مهمی یک عامل کلیدی جهت پیشرفت علمی باشد. واژه «جمعگرایی» همچنین، در زمینههای متفاوتی، در حوزههای مذهبی و فلسفی استفاده میشود. تکثرگرایی با این امید مرتبط میشود که این روندهای برخورد و گفتگو به تشخیص و تعریف سود مشترک ختم خواهد شد که جهت تمامی اعضای جامعه بهترین میباشد. حامیان تکثرگرایی چنین استدلال میکنند که بهترین راه جهت دستیابی به سود مشترک مذاکره و رسیدن به جایی است که هرکسی بتواند در قدرت و تصمیم گیری شریک بوده و همچنین قادر به شراکت گسترده و کسب اطمینان از وجود تعهدپذیری در دیگر اعضای جامعه، و در نهایت اطمیان از دستیابی به دست آوردهای بهتر باشد. در مقابل، در جامعهای که طرفدار استبداد حاکم است و جامعه تحت کنترل وابسته به حکومتی که به دست چند تن اداره میشود اداره میشود، قدرت متمرکز شده و تصمیمها توسط عده کمی از اعضاء گرفته میشود، و عملاً امکان مشارکت همه گروهها وجود ندارد. [h=2]شرایط تکثرگرایی[/h] همه گروهها جهت موفقیت در تعیین منافع مشترک تکثرگرایانه، مجبور به موافقت با یک میزان محدود از خواستههایشان هستند که متناسب با ارزشهای تقسیم شدهای است که گروههای متفاوت را به جامعه یکپارچه مبدل میکند، و نقشها را جهت رفع کشمکش میان گروهها تقسیم کردهاست. مهمترین ارزش احترام و تحمل دوطرفه میباشد، به گونهای که در صورت ایجاد برخوردهایی که به طور طبیعی درتغییر علایق و موقعیتها رخ خواهد داد، هیچ گروهی به منافع دیگری تعرض نکنند و ارزشهای همدیگر را ارج بنهند. گروههای مختلف باید بتوانند بدون واردکرد فشار همزیستی و جذابیت داشته باشند. در این حالت مشاجرات را تنها با گفتمان مداوم که منتج به مصالحه و درک دوجانبه میشود، حل کرد. 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۳ پرولِتاریا (از لاتین proletarius، در زبان لاتین، به معنای فرزندمند، از Proles به معنای فرزند) نخست در امپراتوری روم، در قرن ششم پیش از میلاد، پدیدار شد. در آن زمان به موجب قانون، زمینداران و دیگر طبقات میبایست با پرداخت مالیات یا خدمت سربازی به دولت خدمت کنند، آنان که چیزی نداشتند تا به دولت بپردازند، میبایست فرزندان خود را به خدمت دولت بفرستند. این کلمه در سدهی دوم مسیحی ناپدید شد و در سدههای پانزدهم و شانزدهم به معنای مردمی که زمین خود را از کف داده و تنها با نیروی کار خود میزیند، به کار رفت. اما در سدهی نوزدهم نویسندگان سوسیالیست مانند سیسموندی، کابه، لویی بلان و پرودون آن را دوباره به کار بردند، و کسی که آن را رواج عام بخشید یک نویسندهی اجتماعی آلمانی به نام لورنتز فن اشتاین (Lorenz von Stein ) بود. مارکس در کتاب «مانیفست کمونیست» (۱۸۴۸)تعریفی از پرولتاریا به دست میدهد: «مقصود از پرولتاریا طبقهی کارگران مزدور جدیدی است که مالک هیچ وسیلهی تولیدی نیست و نیروی کار خود رابرای تامین زندگی میفروشد.»[۱] پرولتاریا طبقهایست که «مولد ارزش» به شمار میرود اما سهمی از «ارزش» و «سود» نمیبرد. مارکسیسم تقابل این طبقه با بورژوازی را طبیعت تاریخ برمیشمرد. مارکس و انگلس پرولتاریا را تنها به معنای کارگران تهیدست صنعتی بکار میبردند، ولی در جریان انقلاب روسیه و به ویژه انقلاب چین که تکیه گاه عمدهی آن دهقانان بی زمین و تهیدست بود، مفهوم «پرولتاریای دهقانی» به عنوان نیروی متحد «پرولتاری صنعتی» پدید آمد و جنبشهای انقلابی در جهان سوم، با نبود پرولتاریای صنعتی، تکیهگاه اصلی خود را «پرولتاریای دهقانی» قرار دادند. از دیدگاه مارکسیسم، پرولتاریا و بورژوازی در منصبهای ضد هم قرار دارند چون (برای مثال) در حالی که کارگران کارخانه ها ناخودآگاه تمایل زیادی به افزایش حقوق دارند، صاحبان آنها برعکس دوست دارند حقوق پرداختی کارگران تا جای ممکن پایین باشد. 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۳ بورژوازی (به فرانسوی: Bourgeoisie) یک اصطلاح در علم جامعه شناسی و تاریخ است که مورد دستهبندیهای مورد استفاده در تحلیل جوامع بشری است. این واژه به دستهٔ بالاتر یا مرفه و سرمایهدار در جامعه اطلاق میشود. این دسته قدرت خود را از استخدام، آموزش و ثروت به دست میآورند و نه لزوما از اشرافزادگی. این دسته بالاتر از طبقه پرولتاریا قرار میگیرد. در جامعه سرمایهداری این واژه معمولاً به دستههای قانونگذار و مالک اطلاق میشود. طبقه بورژوا پس از اضمحلاح شیوه تولید فئودالی در قلعه هایی {borge} تجمع کردند و اطلاق بورژوا به این طبقه را نیز به {borge} یا همان قلعه نسبت می دهند. لذا ریشه پیدایش آن را تاریخی می دانند. 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۳ فدرالیسم از ریشه لاتین foedus یا foederation به معنای اتحاد یا قرارداد، یک مفهوم سیاسی است که در آن گروهی از واحدها (ایالات، استانها، کشورها و…) با یکدیگر متعهد شدهاند و به نمایندگی از آنها یک حکومت مرکزی وجود دارد. اصطلاح فدرالیسم همچنین برای توصیف یک سیستم حکومتی به کار میرود که در آن حق حاکمیت، مطابق قانون اساسی بین یک قدرت حکومت مرکزی و واحدهای سیاسی تشکیل دهندهٔ آن (مانند ایالتها یا استانها) تقسیم شدهاست. فدرالیسم، نظامی بر مبنای قواعد دموکراسی و نهادها و سازمانهایی است که در آنها قدرت ادارهٔ کشور، بین حکومتهای ملی و ایالتی یا استانی تقسیم شدهاست و آنچه که اغلب فدراسیون نامیده میشود را ایجاد میکند و طرفدارانِ آن «فدرالیست» نامیده میشوند. 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۳ اقتدارگریزییا آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است. آنارشیسم برخلاف باور عمومی، خواهان «هرج و مرج» و جامعهٔ «بدون نظم» نیست، بلکه همکاری داوطلبانه را درست میداند که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است. طبق این عقیده، نظام اقتصادی نیز در جامعهای آزاد و بدون اجبارِ یک قدرت سازمانیافته بهتر خواهد شد و گروههای داوطلب میتوانند بهتر از دولتهای کنونی از پس وظایف آن برآیند. آنارشیستها به طور کلی با حاکمیت هرگونه دولت مخالفند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت میدانند (که معایبش کمتر از استبداد سلطنتی است). 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۳ تیموکراسی از تیمه Time یونانی به معنی آزرم و شکوه و شرف است . این اصطلاح را افلاطون در کتاب جمهوریت خود در مورد حکومتی بهکاربرده است که به دست اشخاصی اداره میشود که تنها به خاطر شرف و افتخار کار میکنند نه بر اساس عدالت و قضائیات و اموال و عناوین دیگر 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۳ کشورگان یا کنفدراسیون (به فرانسوی: Confédération) اتحادیهای مرکب از چند ایالت خودمختار یا کشور است که با حفظ حاکمیت خود برای نیل به اهداف مشترک، امور سیاست خارجی و دفاعی را در یکی از ایالتها یا کشورها متمرکز میکنند. کنفدراسیون بر خلاف فدراسیون، دارای یک قدرت مرکزی نیست که بر شهروندان همه دولتهای متحد فرمانروا باشد، دولتهای عضو، در سیاست داخلی و خارجی خود آزادند. 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۳ گروههسالاری یا اشرافسالاری یا اولیگارشی (به انگلیسی: oligarchy) (یا حکومت گروه اندک)[نیازمند منبع] کلمهای است که اشارههای تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن نه تنها حکومت یک گروه کوچک، بلکه حکومت گروه کوچکی است که در برابر تودهی مردم مسئول نیست، فاسد است، یا از جهات دیگر مورد نفرت همگان است.اشرافسالاری ممکن است به حاکمیت عده ای اندک نه تنها در زمینه ی حکومت کشور، بلکه به حکومت عده ای هم مسلک یا گروه کوچک در هر مجمع خواه کلیسا، اتحادیۀ کارگری، یا هر مجمع دیگر اشاره داشته باشد. در مفهوم سیاسی، این اصطلاح از زمان افلاطون با مونارشی(حکومت شاه) و دموکراسی (حکومت توده ی مردم) فرق نمایان داشته است. اما اشرافسالاری در نظر افلاطون شکل منحط حکومت، یعنی صورت فاسده شدۀ آریستوکراسی (حکومت نخبگان) است، همانگونه که جباریت صورت فاسد شده ی سلطنت و حکومت توده ی بلواگر صورت فاسد شده ی دموکراسی است. 3 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۳ نخبهسالاری یا آریستوکراسی (به انگلیسی: Aristocracy) نظریه و عمل گروهی نخبه در امر حکومت است. این گروه معمولاً امتیازات موروثی دارند و از نظر فرمانروایی شایستهترینِ همه قلمداد میشوند. این معنی اصلی اصطلاح است که حاوی توجیهی اخلاقی برای حاکمیت چنین نخبگانی است.پیدا کردن معیارهای پذیرفتنی برای همگان که براساس آنها بتوان گفت گروه «بهین» در یک جامعهی معین، چه کسانی هستند، البته بسیار دشوار است و عملاً هم چنین معیارهایی را به ندرت به کار گرفتهاند. ارسطو میان اشرافسالاری و نخبهسالاری با عبارات زیر فرق گذاشته بود: " انتخاب بر اساس ثروت، اشرافسالاری است؛ و انتخاب بر اساس شایستگی، نخبهسالاری .همچنین ارسطو بر این عقیده بود که هنر (یا فضیلت) معرف نخبهسالاری است همان گونه که ثروت معرف اشرافسالاری و آزادی معرف مردمسالاری است . " با این وجود در بسیاری موارد کلمهی نخبهسالاری با اشرافسالاری مترادف فرض میشود. در عرف، حکومتی را «نخبهسالار» میخوانند که قدرت دولت در آن مطلق و در دست طبقهی ممتاز باشد و آن طبقه، حاکمیت را از راه وراثت و امتیازهای طبقهای در دست گرفته باشد و دیگر طبقات را در آن راه نباشد. این نوع حکومت امروزه در کمتر جای جهان دیده میشود و جای خود را به دیکتاتوریهای اشرافسالارانه سپردهاست. آریستوکراسی (نخبهسالاری) از ریشهی یونانی aristos kratia به معنای بهترین حکومت، یا حکومت بهینکسان آمدهاست 2 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۳ خونتا (junta) واژهای اسپانیایی و به معنای شورای حکومتی است. خونتا در پارهای موارد به شورایی از نظامیان اطلاق میشود که به دنبال کودتا، قدرت را قبضه کردهاند. این واژه گاهی به جای «دیکتاتوری نظامی» به کار میرود، هرچند با آن یکی نیست. [h=2][/h] 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده