spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۳ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ...در سمت ديگر کليسا جسد خلبان جوان انگليسی را دفن کردهاند که در آخرین روز جنگ کشته شده است. در وسط چمن مقبرهای است از سنگ خارا و به رنگ خاکستری روشن، کاملا صيقلی. در نگاه اول متوجه آن نشده بودم، سنگ را ندیده بودم. وقتی به ماجرا پی بردم، متوجه آن هم شدم. جوانک انگليسی بوده. بيست ساله. اسمش روی سنگ کنده شده بود. اوایل به عنوان خلبان جوان انگليسی از او نام میبردهاند. يتيم بوده و محصل کالجی در حومهی شمالی لندن. او هم مثل بسياری از جوانان انگلیسی به صف جنگ پيوسته بوده. ماجرا مربوط میشود به آخرين روزهای جنگ جهانی، شايد هم آخرين روز، هيچ بعيد نيست. به عرادهی توپ آلمانیها شليک کرده بوده، محض تفنن. آلمانیها هم وقتی ديدهاند که به توپشان شليک شده جواب دادهاند، به طرف جوانک شليک کردهاند. بيست سالش بوده. جوانک توی هواپيما گير کرده بوده. هواپيما هم از نوع يک موتوره بوده. همينطور است، بله، توی هواپيما گير کرده. هواپيما اصابت کرده به نوک يکی از درختان توی جنگل. در همآنجا هم، به گفتهی اهالی دهکده، مرده؛ و در دل شب، آخرين شب زندگیاش. اهالی وويل يک روز و يک شب برايش توی جنگل شبزندهداری کردهاند. مثل گذشتهها، گذشتههای دور. مراسم را به رسمی که گويا باب بوده با روشن کردن شمع به جا آوردهاند برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام با دعا و سرود و اشک و گل. سرآنجام موفق شدهاند از توی هواپيما بياورندش بيرون. لاشهی هواپيما را هم همينطور بالاخره از لای شاخههای درخت کشیدهاند بيرون. اين کار ساعتها طول کشيده، مشکل بوده. جسد جوانک ميان درخت و کوهی از فولاد گير کرده بوده. از روی درخت آوردهاندش پايین. خیلی طول کشيده. شب که به انتها رسيده کار خاتمه پيدا کرده. جسد را بعد از پايين آوردن بردهاند گورستان و بعد هم بلافاصله گور را حفر کردهاند. سنگ خارای کبود را، اگر اشتباه نکنم، فردای آن روز تهيه کردهاند. آغاز ماجرا از اینجاست. هنوز هم آنجاست، جوانک انگليسی هنوز توی آن گور است، زير سنگ خارا. يک سال بعد از مرگش يک بابايی آمده بوده به ديدنش، ديدن سرباز جوان انگليسی. گل هم آورده بوده. مرد سالخوردهای بوده و مثل متوفی، انگليسی. آمده بوده تا بر گور جوانک اشک بريزد، دعا کند. گفته است که معلم جوانک بوده، در کالجی در شمال لندن. اسم جوانک را هم همين بابا گفته بوده. و باز همين بابا گفته که جوانک يتيم بوده. کسی هم نبوده تا به او خبر دهد. هر سال، طی هشت سال، پيرمرد به آنجا سر میزده. زير سنگ خارا مرده به جاويدان شدن ادامه میداده. بعد ديگر پيرمرد نيامده. بعد هم هيچ آدمی در این دنيا از وجود اين پسرهی کلهشق ياد نکرده، هيچکس نگفته: اين پسرهی کلهشق، خودش تنهايی جنگ جهانی را تمام کرد. خودش تنهايی جنگ جهانی را تمام کرد ـ مارگرت دوراس ـ برگردان: قاسم روبین برگرفته از نوشتن؛ همین و تمام – نشر نیلوفر 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده