Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۳ شاپور جورکش تعریف و کارکرد تم در شعر، داستان و کلأ در هنر ایرانی گرهی پیچیده شده. برا شناخت این معضل، مثال های داستانی آشفتگی را بهترنشان می دهند . داستان "گردن بند" از گی دو موپاسان را به یاد داریم: زنی جذاب و زیبا از طبقه ی متوسط که تمایلات جلوه گری زیاد دارد برای یک مهمانی همراه همسر، از دوست خود گردن بندی عاریه می گیرد تا در مقابل زیورآلات مدعوین کم نیاورد. گم شدن گردن بندِ یک شب اعتماد به نفس ساز، زندگی زن را زیرو رو می کند. نه می شود به صاحب گردن بند چیزی بروز داد، نه پرداخت غرامت به بهایی کمتر از کل زندگی ش رضا می دهد . زن زیبا هرطور شده گردن بندی با همان شکل و وزن به صورت قسطی به صاحب گردن بند تحویل می دهد و بقیه عمر را با ظرفشویی و خدمتکاری در خانه ها به پرداخت بدهی خود می گذراند و جسم و جان پر ظرافت خود را بر سر این غرامت معوج می سازد . سال ها پس از این ماجراها روزی این زن بادست هایی تهی شده ازلطافت و چهره ای خسته با صاحب گردن بند روبه رو می شود. وقتی صاحب گردن بند از او می پرسد که چرا این همه شکسته شده، زن تازه جریان گم شدن گردن بند را می گوید و شرح سال هایی که برای جبران خسارت به زجرِپرداخت قسط ها مشغول بوده و از آن سو در کمال حیرت می شنود گردن بندی که سالیان عمرش را سوزانده فقط یک گردن بند بدلی بوده. تم این داستان، بر پایه ی درک عمومی و اخلاقیات زمانه ی خود، در جمله ی زیر می آید: *- هر گاه به زرق وبرق ظواهر فریفته شویم چه بس که گوهر هستی خود را از دست بدهیم. در اینجا چند نکته ی نهفته و آشکار قابل توجه است: *- آنچه داستان بر مبناش شکل گرفته در قالب یک جمله بیان شده *- آنچه در داستان تجربه ای فردی بود در نهایت می تواند در مورد بی شمار افراد صادق باشد *- تم آموزه ای ست که دستاورد زندگی زیسته است با منظری عام و گشوده *- تم، دریافت و نگاه ویژه ای ست که شخصواره ی داستانی را دگرگون کرده؛ پس می تواند مخاطب را هم در دیدگاه آن شخصواره سهیم کند و بیاموزاند؛ منتها به بهایی کمتر. *- اسم شخصواره ی اصلی گردن بند چه بود ؟ کـُذِت؟ دللا یا ماتیلد؟ مهم نیست ؛ بعداز مدت ها آنچه در ذهن خواننده ته نشین می شود همین تم است. نه حتا خطوط تعلیق داستانی. *- تم ارمغان کوچکی ست که نویسنده به خواننده هدیه می کند و به او آگاهی می بخشد. *- تم مهم ترین مؤلفه ی یک اثر هنری ست؛ جان اثر با تم درآمیخته؛ محض همین است که ترجمه ی ذکاوتبار این لغت در فارسی "جانمایه" است. *- تم امری ست نظریه پردازانه و نوگرا که می تواند مبنای اخلاقی داشته باشد؛ خواه اخلاق فضیلت گرایانه ی کانتی، یا اخلاقی مصلحت گرایانه مبنی بر نظریه ی ماکیاولی. ــ مشورت با نصرالله روحی نژاد این نکته را کلاسه کرد. در حالی که " موضوع" یک بخش کوچک و زیرمجموعه ی "تم" است *- چون تم دستاورد تأملات و زندگانی زیسته است ممکن است بسیاری ازآثار هنری یک تم مشترک داشته باشند؛ پس می توان گفت تم بالا بسا که در فیلم ها،شعر ها و هنرهای گونه گون مشترک باشد: مثلأ داستان " گجسته دژ" از هدایت با پیرمردی در جستجوی کیمیا که نادانسته خون دختر خود را می ریزد بر همین تم استوارست. آنچه هنرمکتوب معاصر ایرانی را دچار دوراهه ی حیرت زا کرده مخدوش شدن مرز میان تم و موضوع یا مضمون است: تفاوت تم با موضوع یا مضمون : موضوع داستان گردن بند را می توان در یک کلمه خلاصه کرد: آز. ظاهرپرستی. تم، اما، چون یک دیدگاه و نتیجه ی یک تجربه ی انسانی ست تنها در قالب یک جمله است که خود را بیان می کند و رسا؛ عبارت و یا کلمه ی تنها از بیان تم عاجز است. مثلأ اگر برای شخصی که "گردن بند" را نخوانده سهل انگارانه بگوییم تم این داستان ظاهر پرستی است، شنونده به درستی هدایت نمی شود که آیا طبق سنت و عرف معمول، ظاهرپرستی در این داستان نتیجه ی دردناکی داشته یا بر پایه ی استثنائی مقطعی، مطلوب از آب درآمده. موضوع یا مضمون یک داستان یا شعراست که می تواند در یک کلمه چکیده شود: حرص؛ نه تم که الزامأ پیامی ست دربردارنده ی یک دریافت از زندگی. خواننده ی ذکاوتمند ! اگر در انتهای این مطلب به نکته ای تازه رسیدید این توضیح واضحات دراز دامن را ببخشید ! باشد که مته به خشخاش افغانی گذاشتن کامی مع دود بدهد : نزد اذهان مألوف و آسانگیر داستان، کاربرد واژه ی "موضوع" یا "مضمون" به جای "تم" چه گم بودگی ها را سبب نشده؛ به همین پیش پا افتادگی ! چون در موارد ی تعیین کننده آسانگرایانه تم را با موضوع اشتباه گرفته یم اتفاق هایی افتاده مضحک و به بهای پرگویی و هرزخوانی : novelette: " نوولت" کلمه ی معادل ِداستان یا رمان کوتاه، خود به معنای "یک چیز کوچک نو"ست که به خواننده تقدیم می شود.یعنی همان دریافت نو ، تم. در اروپا و آمریکا که مهد داستان کوتاه به شمارست نویسنده ی غیربازاری به تعداد تم ها و دریافت های تازه اش داستان نوشته؛ در حالی که در ایران بسیاری از فرزانگان داستان نویس به تعداد حادثه هایی که دیده یا شنیده اند ! و مگر در طول زندگی آدمی چند دریافت نو دست نویسنده می گیرد که طراز اول های ما مثل صادق چوبک در "انتری که لوطی اش مرده بود"، بزرگ علوی در " گیله مرد" یا حتا غلامحسین ساعدی در " خاکستر نشینان" حادثه-محوری را، جای تم، انگیزه ی نوشتن می کنند. *- گرچه حوادث و ماجراهای پلیسی روزمره هم می توانند دستمایه ی داستان باشند، نویسنده ی حواس جمع به تعداد تم و دریافت تازه داستان می نویسد؛ و نویسنده ی بی هوا به تعداد اتفاقات صفحه ی حوادث. بله موضوع " گیله مرد" مبارزه علیه دیکتاتور و حادثه جویی ست و مضمونی پرکشش و خوش خوان ؛ اما یکی بگوید این گونه ماجرانویسیِ پرکشش اثر بزرگان داستان نویسی ما بر پایه ی چه تم یا جانمایه ای ست. برا اینکه زمینه ی این دراز نویسی در داستان کوتاه ما پیچیده تر شود متاسفانه یک سوء برداشت دیگر، نکته ی باریک تر زموی دیگر ی هم سر زده : از دو شاخه ی داستان نویسی نوین ما، هدایت و جمال زاده، داستان های هدایت را می توان بر اساس تم بررسی کرد. در مورد جمال زاده نکته این است که ظاهرأ داستان هاش فاقد تم اند. او طنز نویس است و در داستان طنز دقیقأ لازم نیست دنبال تمی معین و آشکار بگردیم ؛ چون نفس طنز و دیدگاه طنز آمیز، خود نگاه به جهانی ست که به عنوان " یک چیز کوچک نو" به خواننده هدیه می شود تا او را از گرداب مسائل پیرامون لحظه ای بیرون کشد و مجهزش کند تا از منظری نو به اطراف بنگرد. داستان جمال زاده را که می خوانیم ظاهرأ مثل خاطره نویسی هایی ست که ماجرایی را نقل می کند و می گذرد؛ خواننده را با دنیایی شوخ چشم و بی درکجا رها می کند. در این داستان ها منتظر این نیستیم که خب شخصواره ی داستان چه تغییری کرد یا به چه دیدگاهی رسید. *- صِرف عنصر طنز دیدگاهی نو است. جهان نگری ست. در "سفرهای گالیور" ، مثلأ، نسبی نگریِ ملازم با طنز آموزه ای ست ماندگار در ذهن مخاطب. داستان نویسی ما ظاهرأ مدعی ست که پیرو شاخه ی هدایت است. اما وقتی به قیاس دقیق تر، می بینیم بیشینه داستان های هدایت دارای تم اند؛ اما داستان های پیروان او اغلب حادثه-محوراند؛ نکند اسمأ همه خود را دنباله گیر هدایت فرض می کنیم که داستان هاش خیلی هم جدی ست و تم دارد؛ اما در عمل، وقتی به تحلیل داستانی می رسیم و بحث تم پبش می آید که مرکز ثقل یک داستان است، می بینیم به داستان های جمال زاده میانبُر زده ایم که به ظاهر تمی در کارش نیست؟ این طوری از شرّ تم که نیاز به جهان بینی و تأمل دارد رها می شویم: زن: یادبگیر مرد همسایه هر شب زنش را می بوسد ! مرد: من هم حاضرم هر شب او را ببوسم ! در داستان های بسیارند مواردی که متمرکز بر ذهن روشنفکرانه، دریافت سرراست تم کاری ست که به تدقیق بیشتر نیاز دارد. فقدان تم در هنر ما چه ارتباطی با آشوب در شعر معاصر دارد؛ نمونه هاش کدامند؟ تم دریافت تازه و دیدگاهی ست که نویسنده ی داستان به عنوان دستاورد و نتیجه ی یک تجربه به خواننده عرضه می کرد؛ هرچند که حوادث و ماجراهای پلیسی هم می تواند محور داستان قرار گیرد. در واقع داستان هاییکه در رده ی فرزانگی ارزیابی می شوند اغلب دارای تم و دریافتی تازه اند. در شعر اما مطلب کمی گسترده تر در نظر گرفته می شود.شعر نمی تواند مثل داستان وابسته ی یک تم باشد. شعر هم می تواند دارای تم باشد؛ اما داشتن یک تم نمی تواند نشانه ی برا ارزیابی یک شعر خوب باشد؛ چون شعر بیشتر با ناخودآگاه ما سروکار دارد، در سیر تکاملی خود ای بس که فقط یک حس آنی را بیان کند یا اندیشه ی خاصی را در بر داشته باشد. شعرچیزی نیست که از پیش اندیشیده رخ دهد. بیان یک لحظه ی غنایی یا ثبت یک ماجرا در فرم شاعرانه می تواند شعر باشد. میان هنرهای نوشتاری ، شعر آزادانه ترین گونه ی بیان است که ضمن وصل بودن به ناخودآگاه، هر دانش اندوخته و هر مشاهده و مطالعه ی شاعر را با حس می آمیزد و بیان می کند. در سطرهای شعر آغازین، شاعر از زبان یک پرسونای شعری شور شکفتن زندگانی در بهار را به رخ می کشد تا مخاطب درونی شعر- وارطان- را به زیستن وسوسه کند. در این شعر بهار نماد نوبودگی و تداوم حیات است: یاسی پیر گل می دهد و بهار می خندد. شعری که در آن بهار نماد تداوم حیات است و حق طبیعی هر موجود. پرسونای شعر به بهار توسل می جوید تا به مخاطب خود - وارطان- بگوید اگر دهان به اعتراف باز نکند حق حیات او به سادگی می تواند سلب شود. این مفهوم از بهار را قیاس کنیم با "آنِ"ی دیگر از همین شاعر: من زمینم تو بهار ناز انگشتای تو بارون باغم می کنه میون جنگلا تاقم می کنه... اندیشه ی تم در هر شعر می تواند چکیده ی نهایی ذهن یک شاعر نباشد و - بسته به لحظه ی سرایش – نظر شاعر نسبت به دیدگاه های لحظه های پیشین او متفاوت باشد؛ شعر تنها رسانه ای ست که در آن تضادها و تناقض ها می تواند قابل پذیرش و حتا دلپذیر باشد. تنوع دیدگاه ها نه تنها در آثار شاعران گونه گون، جهانِ ما را برمی سازند و زیباتر می کنند، بلکه در آثار یک شاعر هم این تضادها پذیرفتنی اند چرا که شعر بیانگر احساس های لحظه ای ما هم هست. لارنس پرین در درسنامه ی خود " عناصر شعر" موضوع تم را چنین بیان می کند: " اندیشه در شعر تنها جزئی از تجربه ای ست که شعر به خواننده عرضه می کند. ارزش و قدر شعر با مرتبه و قدر کل آن تجربه سنجش می شود؛ نه با حقیقت یا اصالت اندیشه در آن شعر؛ سنجه ی ارزیابی اندیشه در شعر نمی تواند در مورد کلیت یک شعر صادق باشد. نه اینکه اندیشه در شعر بی اهمیت باشد، یا برای آن سنجه ای در نظر نباشد و قدر آن ناشناخته بماند. بلکه،بهتر که بگوییم نه اندیشه ی قوی می تواند الزامأ شعرخوبی را به بار آورد، و نه اندیشه ای مخالف ِ ذهنیت خواننده می تواند شعریتِ اثری را بکاهد"... (" عناصر شعر"، لارنس پرین، ص.690 ) به شعرهایی در باره ی بهار از چهره ها ی ماندگار ادب فارسی نگاه کنیم: بهار آمد به صحرا و در و دشت جوونی هم بهاری بود و بگذشت سر قبرجوانان لاله رویه دمی که گلرخون آین به گلگشت باباطاهر عریان بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی به غلغل در سماع آیند هر مرغی به بستانی دم عیساست پنداری نسیم باد نوروزی که خاک مرده باز آید درو روحی و ریحانی به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی به هر کویی پریرویی به چوگان می زند گویی تو خود گوی زنخ داری ، بساز از زلف چوگانی سعدی صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد ز فکر تفرقه بازای تا شوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد ز خانقاه به میخانه می رود حافظ مگر زمستی زهد و ریا به هوش آمد حافظ حلول بهار ، سعدی را که " همه قبیله ی او عالمان دین بودند" به یاد دگرگونی زمین می اندازد تا با توسل به " روح و ریحان" - در اینجا به معنای رزق و روزی- مأخوذ از آیه ی 89 از سوره ی "واقعه" به محبوب خود نیازی عرضه کند و آن سرو روحانی - و مخاطب- را به رساندن رزق روح بخواند. حافظ که در عالم رندی خود به "دنیی و عقبا" سر فرو منی آرد،در بهار اراده ی گل به شکفتن را گوشزد می کند تا به مخاطب یادآوری کند از تفرقه – زهد ریایی- باز آید و زندگانی خود را بر شادباشی نهان مجموع کند. در هر دو غزل طبیعت آموزگاری ست که با عناصر خود راه زندگانی آدمی را می نمایند. در دوبیتی باباطاهر بهارِ بیرونی خزان زندگی درونی را به خاطر می آورد که شکوفایی ش را حضور گلرخان به بهار بدل می کند. این اندیشه های شعری را مقایسه کنیم با این بیت از ناصرخسرو: شصت بار آمده نوروز مرا مهمان جز همان نیست اگر ششصد بار آید اگر اندیشه، مثل داستان، اصل و گوهره ی یک شعر بود خواننده آیا با خواندن این همه نظرگاه متناقض چطور کنار می آمد؟ و ای بسا شعر و مضامین شعری که با واژگونه کردن یک کلمه یا یک حرف از عنصر معنایی پدید آمده: زمان خوشدلی دریاب و دُریاب... و یا بازی های واژگانی با معنا: در باره ی مولانا آمده که درسماع شخصی به او تنه می زد یاران می خواستند با او در آویزند مولانا نمی گذاشت . گفتند می خورده ! گفت شما چرا مستی می کنید؟ گفتند ترساست! گفت شما چرا ترسا نیستید؟ لارنس پرین در ادامه ی بحث در باره ی تم به خواننده تکیه می کند: "خواننده ی خوب شعر کسی ست که از هیچ ایده ای روگردان نیست و هر نوع تجربه ای را پذیراست.چنین خواننده ای به "بی اعتقادی باورمند" است که کالریج آن را اراده ی ایمان شعری می نامد. وقتی شخصی برای دیدن نمایش هملت می رود، در حال بهشکلی ارادی فراموش می کند که فردی به اسم هملت وجود خارجی نداشته و آنچه بر صحنه می گذرد افسانه ای است و بس.خواننده ی شعر هم ، موقتأ، اراده می کند که به صورت تخیلی به جهان اندیشگانی ای وارد می شود که می داند غیرحقیقی ست". "این طریقه یک راه درک اندیشه ها و گستره دادن به تجربه ی شخصی ست. یک مؤمن مسیحی باید قادر باشد از شعری با اندیشه ی بی خدایی لذت ببرد. یک فرد متقی باید بتواند از رباعیات عمرخیام لذت ببرد ؛ هم چنانکه شخصی دائم الخمر از شعری در ستایش پرهیزگاری". "ارزش پایه ای شعر آن قدر بر خقیقت عقیده ی مطرح شده در ان نیست که بر قدرتی که آن عقیده را توجیه و باورپذیر می کند و آن را به کلیت تجربه ای متقاعدکننده بدل می سازد". "آنچه خواننده باید حس کند این است که عقیده ی مطرح شده در شعر عمیقأ و حقیقتأ شاعر را تحت تأثیر قرار داده و اینکه شاعر دارد در شعر کاری انجام می دهد فراتر از درس اخلاق دادن". "عناصر شعر"، لارنس پرین، ص. 690 همین تجربه ی زیسته ی شاعر است که برای شاعر می تواند جهان نگری او را شکل دهد. جهان بینی چیست و چه مؤلفه هایی دارد؟ مشاهدات و تجربه های شاعر در یک "آن ِ" خاص چنان با حس و حال شاعرانه می آمیزد که دیگر هیچ یک از آن مشاهدات و مطالعه های پیشین به تنهایی ممکن است قابل تفکیک نباشند. در این آلیاژ حاصل شده و همه ی زندگی زیسته ی شاعر دخیل اند ؛ در حالی که هیچ یک از آن ها چنانکه در عالم واقع بوده اند قابل مشاهده نباشند. زمان و مکان نی به شکلی که در داستان الزام وضوح دارند در شعر ممکن است به صورت پیوستاری تفکیک ناپذیر ظاهر شود و نه تنها خاطره های دیروز و سالیان پیش در هم آمیزند، که گذشته های دور قومی وگاه آ ینده ی رخ نداده به شعر راه یابند. در واقع می توان گفت نزدیک ترین پدیده به شعر خواب ، رؤیا یا کابوس است.همچنان که در خواب ممکن است آدم یا درختی به حیوان مسخ شود، واژه های شعری هم می توانند به هیأتی ناآشنا درآیند. محض همین است که نیما می گوید غیراز واژه های باستانی، کوچه بازاری و قاموسی، خود شاعر مرجعی ست که می تواند به آفرینش لغت های نو دست بیازد برای بیان مفاهیم تازه ای که در ذهن اش شکل گرفته اند. شعر گاهی مولانا را از واژه های معمول فراتر می کشد و ناگزیرش می کند مثلأ جای اسم، از مصدر و ریشه ی لغت ها بهره بگیرد؛ همچنان که در عالم خیالِ او درختی قیام می کند یا سروی سلام می گوید. جیمزجویس در رمان " فینگانز وِیک" واژه هایی می آورد ترکیب شده از نام درخت- انسان- حیوان. برخی غزل های رومی به معنای خاصی تن نمی دهند چرا که صرفأ ابزاری بوده اند برای به رقص آوردن عارفان؛ مثل ریتمی ساده برای کودک. در این حالت، شعر چنان با جان معنا آمیخته که در حد یک اشاره می تواند به کن فیکونِ کائناتی خود نزدیک باشد ضمن آنکه فراتر از معنا، پرواز را تجسم دهد و اجرا کند. و این آفرینش از شاعری برمی آید که برای آماده کردن خودآگاه و ناخودآگاه خویش همه متون زمانه ی خود را در ذهن دارد تا بر گذشته و حال آدمی تاحد امکان دسترسی داشته باشد. آنچه متنی را شعر می کند آمیزه ای از فرم بیانی و معنایی ست که به شعبده ی ساختار نزدیک تر است تا مفهوم یک کتاب مقدس. واژه ها ی شعر در خدمت ساختن یک جهان ویژه اند که ممکن است به روابط علــّی- معلولی دنیای واقع تن ندهند. پس انگشت نهادن بر یک عنصر اندیشه ی شعری یا مفهوم نمی تواند تمام هم و غم یک شعر به شمار رود: تم تنها یکی از عناصر شعری ست که قاطعیت آن نسبت به داستان چندان برجسته نیست. در فرهنگ های مختلف کارکردهای شعر گونه گون بوده. در اقلیم هایی که شعرهای اولیه شان با دراما در آمیخته، روابط علـّی – معلولی در خواننده انتظار نظمی خاص برمی انگیزد تا پرسوناهای شعری از منطق گفتاری خاصی پیروی داشته باشند. در سرزمین هایی که جباریت ماندگاری دیرین داشته مونولوگ روش محتوم شعری شده و خود مختاری تام به شاعر داده تا از منظری فردی به دیدگاه " متکلم وحده " رو کنند و در شناخت شعر هم به تعریف ناپذیری تأکید کنند؛ در حالی که مثل شعبده و معجزه ، شعر هم نزد اصحاب اش تعریف معینی دارد و چنان نیست که سردر گمی ِ تعریف بتواند دستاویز خود مختاری و بلبشو شود. شعر ممکن است دارای تم مشخصی نباشد؛ اما این که می دانیم هدف خاصی دارد، کنجکاومان می کند که مفهومی ویژه را از آن بیرون بکشیم. شعرکودکی شامل ریتم و وزن بی هیچ مفهوم انتقالی هدف جذب یا ارتباط با دنیای کودکانه دارد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده