رفتن به مطلب

دانلود کتاب شلوارهای وصله دار رسول پرویزی


spow

ارسال های توصیه شده

شلوارهای وصله دار/رسول پرویزی/سازمان انتشارات جاویدان

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

 

کتاب شلوارهای وصله دار یک مجموعه داستان از رسول پرویزی است که در سال 1336 برای نخستین بار منتشر میشود و بعدها به دلیل گرفتاری پرویزی در مناصب اداری و حضور در مجلس ملی از نوشتن دور می شود تا اینکه در سال 1346 کتاب لولی سرمست را منتشر می کند و به این ترتیب پرونده نوشتنش را می بندد.

لحن ساده و صمیمی پرویزی در بیان حکایاتی از زندگی شخصی خودش در تنگستان (محل تولدش) ، بوشهر و شیراز که در 58 سالگی ودرسال 1356 در همین شهر در میگذرد و در حافظیه به خاک سپرده میشود و پایبندی اش به سبک داستان نویسی کوتاه جمالزاده پدر داستان کوتاه ایران کتابی را پدید می اورد که بعد از این همه سال و با نشستن گرد گذر زمان بر ریتم داستانی اش همچنان خواندنی و جذاب است.

شاید به نظر برسد که خیلی از داستان ها با عوض شدن زمانه و هجوم تکنولوژی به میان ما انچنان که باید به مذاقمان خوشایند نباشد با این حال ادم ها همان ادمها هستند! با همان سخاوت و رذالت معمولشان و داستان پرویزی همان حکایت قدیم اما جاریست که صادقانه بیان شده است.

در پیشینه چاپ کتاب عنوان 19 داستان قید شده است اما کتابی که بنده خواندم شامل 214 صفحه و 20 داستان به شرح زیر بود و شاید مشهورترین داستان برای نسل جدید داستان قصه عینکم پرویزی باشد که در ادبیات دوره دبیرستان در کتابهای درسی گنجانده شده است و طنز تلخ و گزنده ای از ندانستن است.

زار صفر

قصه عینکم

پالتو حنائیم

شیرمحمد

ابراهیم

زبان کوچک پدرم

گرگعلی خان

زنگ انشا

شلوارهای وصله دار

من به دنیا آمدم

ای واویلا

تقویم عوضی

سه یار دبستانی

عوضی نگیرید

مرگ رسول شله

درویش باباکوهی آرام مرد

زرگر مظلوم

بوالفضول

درهفت روز هفته

دوپشته بر الاغ

با هم گوشه هایی از متن کتاب را مرور می کنیم:

از روز اول که دختر همسایه را دیدم هوا ورم داشت فوری کیسه دل را درآوردم و آنرا در طبق اخلاص گذاشتم که به معشوق تقدیم دارم.

اینرا نیز بگویم که محصل دوره ادبی(علوم انسانی امروز) طبعا عاشق پیشه میشود مثل شاگردان دوره های ریاضی و طبیعی سروکارش با لابراتوار و فرمول های گیج کننده و ریاضیات عالیه نیست.

سرو کارش با شعر و غزل و تاریخ و آثار جاوید ادبی است، شعر و ادب آنهم در زمان ما مقدمه عشق و عاشقی است.

بروید و به کلاس های ادبیات سر بزنید و در آنجا تا بخواهید لیلی و مجنون، رومئو و ژولیت و یوسف و زلیخا پیدا می شود.

آخر جوانی هست، شادابی هست، نان مفت پدر هست، شعر و غزل هم هست

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اگر با این مقدمات عاشق نشوند خیلی ...ند ، دیدار دختر (منیر) همان و عاشق شدن بنده همان .

 

...

 

یک روز قصیده ای از خاقانی به منیر دیکته کردم ، قصیده ای زمخت و بدقیافه بود. اکنون اگر کسی آن قصیده را برایم بخواند ، احساس می کنم سنگ پا بصورتم می کشند، ولی محصل دوره ادبی هنرش همین قصیده هاست. فردا که قرار بود منیر قصیده را بخواند عوض جواب دادن خندید، از آن خنده های تمسخر و تحقیر، من بشدت ناراحت شدم اما منیر گفت:

آقا معلم حیف نیست تا شعر حافظ را گذاشته اند ، دختری قصیده خاقانی حفظ کند؛ آنهم این قصیده با آن قافیه های ثقیل و نامانوس که مثل سیم خاردار دور قصیده را سرتاسر گرفته است.

 

...

 

حرف مرد یکی بود، محصل دوره ادبی جز هجران طالب هیچ نیست. مگر "ورتر" به وصل رسید؟ مگر مجنون لیلی را در بغل گرفت؟ مگر فرهاد جان شیرین ره در راه معشوق نگذاشت؟ پس باید سوخت و ساخت و در هجران گذرانید تا معنای عشق خیالی را فهمید.

از داستان سه یار دبستانی/ ص 122 - 137

آقای معلم گفت: - ابراهیم بیا انشایت را بخوان! - چشم آقا! و بلافاصله ابراهیم از جایش بلند شد، شلوار وصله دارش را بالا کشید چشمان درشتش را به اطراف دوخته، دفتر انشایش را برداشت و جلوی میز معلم سیخ ایستاد.

 

- چرا نمی خوانی؟ جان بکن بخوان! بغض گلوی ابراهیم را گرفت مثل اینکه بار سنگینی دوشش را فشار می دهد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
کمی خم شد و چشمهای نزدیک بینش را به دفتر انشا چسباند و با صدایی که آهنگ گریه داشت اینطور خواند: پدرم! پدر خشن و تند خویم!

 

آقای معلم نفسش از جای گرمی بلند می شود. او نمی داند من در چه جهنمی به نام خانه زندگی می کنم. او از تند خویی و خشونت شما از بدبختی و نکبت من خبر ندارد. او بدون توجه به زندگی تیره و تار ما، دستور داده است نامه ای به شما بنویسم از شما خواهش کنم در تابستان مرا به ییلاق ببرید. ییلاق چه کلمه قشنگی... مرا به باغها ببرید تا در کنار جوی‌ها بازی کنم، شادی کنم، گل بچینم، دنبال دخترها بدوم، گیس آنها را گرفته دور دستم بپیچم، آنها را کتک بزنم و گریه اندازم. از درخت بالا روم آب روی همبازی‌هایم بریزم، سنبله گندم را چیده در ساقه اش سوت بزنم. تاب بخورم از باغ همسایه میوه بدزدم از کوه بالا روم با بچه ها بدوم و شب خسته و خورد در کنار مادر بزرگ نشسته و قصه گوش کنم .... چه آرزوهایی! آقای معلم این ها را از شما خواسته است، اما نمی داند که ییلاق شما چگونه است؟

 

او نمی فهمد که شما به جای ییلاق هر صبح مرا شلاق می زنید و با لگد مرا از خواب می پرانید بلند شوم و نان بخرم. او نمی داند که به جای ییلاق فقط آرزو دارم یک بار خنده پدرم را ببینم. او به خانه ما نیامده و نمی داند که به جای آرامش خانوادگی، چه غرش و نهیبی سراسر فضا را گرفته است.

 

او نمی داند که شما دائماً با مادرم دعوا می کنید و مادرم به شما نفرین می کند و این من بدبخت هستم که باید مانند گندم در میان سنگهای آسیا له و لورده شوم. آقای معلم خیلی حواسش جمع است. متوجه نیست که من شبها باید کتاب درسم را نیمه تمام گذاشته و شیشه سیاه را بدکان عرق فروشی ببرم آن را پر کنم و برای شما بیاورم. او برای من بدبخت هوس ییلاق می کند و من هم باید ریا کنم دروغ بگویم دروغ بنویسیم و مثل بقیه شاگردان از حضرت خداوندگاری تمنا کنم که به ییلاق برویم!

از داستان زنگ انشا / ص 85 - 91

 

برای دانلود کتاب شلوارهای وصله دار نوشته رسول پرویزی به لینک زیر مراجعه فرمایید:

 

دانلود کنید

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

پسورد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...