Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۳ داریوش در کتیبه بیستون به درگاه اهورامزدا دعا میکند که کشورش را از گزند دروغ، خشکسالی و دشمن ایمن نگاه دارد، دعایی که در طول تاریخ بلند ما ایرانیان گاه پذیرفته شد و گاه نه. گویا وجود و همراهی این سه پدیده، نظم و ثبات ایران را برهم زده و زمینه افول و سقوط اجتماعی-اقتصادی و سپس سیاسی ایران را در پی داشته است. به رغم تفسیر و تاویلهای بسیار نسبت به این دعای باستانی یک نکته معمولا در غالب این تحلیل و تفسیرها از نظر دور میماند و آن منظور از دروغ در این دعای داریوش است. چنانچه گاهی حتی معنی کلمات در گذار تاریخ دیگر میشود، چندان دقیق نمیتواند بود اگر ما بر این نکته اصرار داشته باشیم که منظور از دروغ در کلام داریوش همین تلقی امروزین ما از دروغ است. کسی نمیپرسد آخر شهریاران را با موعظه اخلاقی چه کار؟ ایران را اگر به چند صفت در تاریخ جهان بشناسند بیتردید یکی از آن همه این است که زادگاه بسیاری از ادیان و از جمله زادگاه کهنترین دین توحیدی است. در کشوری چنین که در حاشیه فلاتش ادیان ابراهیمی نیز ریشه کردهاند چرا شهریاری چون داریوش که سیاستمداری چیرهدست و جنگاوری تیزبین بوده در مقام یک واعظ ظهور میکند؟ به نظر نگارنده تلقی داریوش در تذکر این سه تهدید مهم باید از جنسی دیگر بوده باشد؛ از جنس دغدغههای یک شهریار نسبت به آتیه سرزمینش نه از منظر یک واعظ برای تهذیب نفس مردم. دروغ را اگر نقطه مقابل حقیقت بگیریم و نه الزاما سخن ناراست در آن صورت میتوان ارتباط میان این سه تهدید را دریافت، به نظر نگارنده هر سه این تهدیدها را باید در سپهر جغرافیای ایران و ناظر به ویژگیهای ژئوپلتیک ایران فهم کرد. از این منظر دروغ هر آن چیزی است که با حقیقت سرزمینی ایران منافات داشته باشد، به تعبیری دیگر در منظر داریوش آن چیز در افق سرزمینی ایران دروغ دانسته میشود که نظم اجتماعی-اقتصادی و ثبات سیاسی این کشور را به هم بزند، شاید خوانندگان محترم بپرسند چه فرق دارد؟ سخنهای ناراست هم اگر از حد بگذرند ثبات اجتماعی-سیاسی سرزمین را برهم خواهند زد، خاصه اینکه شاهد هم از غیب رسیده است. به نظر نگارنده دروغگویی در افق نوشته داریوش عملی است برخلاف حقایق زیست پایدار و با ثبات در ایران، با این تعبیر در سرزمین کمآب ایران هرز دادن آب دروغگویی است، چاه عمیق دروغگویی است، نپرداختن به زلزله در معماری دروغگویی است، زندگی مصرفزده دروغگویی است، اسراف در مصرف انرژی دروغگویی است، خلاصه هر آنچه که حقایق گوناگون زیست در این فلات را انکار کند دروغگویی است. حتی در قصه حکومت، شهریاری به شیوه بردیا دروغگویی است و چون داریوشی ناگزیر است از فروافکندنش. روایت گئوماتای مغ و بردیای دروغین را اگر به گونهای دیگر تاویل کنیم میشود خلاف طبع یک سرزمین حکومت کردن توسط یک شهریار، بردیایی که میل به تمرکززدایی داشت و در جغرافیایی وابسته به تمرکز قدرت نوع دیگری از ملکداری را برگزید. پس آنان که طبع سرزمین را میدانستند کمر بستند به سرنگونیاش و حتی نسبتش را با کوروش و کمبوجیه دروغ خواندند، نه مگر آن دو که حقیقی بودند با تمرکز در این خاک حکم راندند؟ پس بردیای دروغین میشود بردیایی که با حقیقت ملکداری در ایران سر سازگاری نداشت. چنانکه ژول سزار در آن سوی جهان در جغرافیایی بهرهمند و هماهنگ با تمرکززدایی میل به انحصار در قدرت داشت و همین طومارش را درهم پیچید. به عبارتی منظور از دروغ را در کلام داریوش نباید ناراستیهای معمول در زمان ما گرفت و از این رهگذر، تاریخی ساخت برای دروغگویی ایرانیان که بله از آغاز مدنیت در این فلات، ما دروغ گفتهایم و شاهدش آنکه بر دل کوه آرزوی شهریار هخامنشی گم شدن دروغ در میان ایرانیان بوده، تو گویی این صفت در زمان او بدان پایه میرسد که داریوش از شر آن به اهورامزدا پناه میبرد. پس گفته داریوش را نمیتوان سند دروغگویی ازلی ایرانیان دانست. نگارنده اما میخواهد در اینجا به سخیف بودن این باور که ایرانیان دروغگویند هم بپردازد، نه اینکه ایرانیان دروغ نمیگویند. آنها هم مثل سایر ملل با این صفت نکوهیده آشنایند ولی به یقین بیشتر از دیگران دروغ نمیگویند و دروغگویی صفت ثانویه آنها نیست. این افسانه چندی است پیدا شده و مشکل آنجا است که گاه امر بر خود ما هم مشتبه میشود و بیش از بیگانگان در تنورش میدمیم که بله ما ملتی هستیم چنان و شاهد اگر میخواهید فلان. اصلا بگذارید ببینیم از چه زمانی ایرانیان دروغگو خوانده شدند؟ چه کسانی برای نخستین بار دروغگویی را چون صفتی عام به ریش ایرانیان بستند؟ این افسانه با خودآگاهی و اعتماد به نفس ما چه کرده است؟ و چگونه باید دامن از این تهمت رهانید؟ نگارنده نمیداند آیا آنها که سفرنامهها و گزارشهای فرنگیان را گواه دروغگویی ایرانیان در همه ادوار میدانند آیا هیچ توانستهاند سندی هندی، عربی، ترکی یا چینی در همه این سالهای طولانی حضور ما در اینجا که هستیم بیاورند که در آنها ایرانیان متقلب، دروغگو، لافزن، خودستا و پشتهمانداز معرفی شده باشند؟ آیا کسی به این نکته دقت کرده که چرا درست از بعد از قرن شانزدهم میلادی و همزمان با گسترش مبادلات فرهنگی-تجاری میان ایران و اروپا است که افسانه دروغگویی و تقلب ایرانی پا میگیرد و کمی بعد دامن خود ما را هم میگیرد؟ نگارنده نمیخواهد دنبال مقصر بگردد یا در پس این امر ردپای توطئهای را ببیند که اگر هم توطئهای باشد مربوط به روزگار معاصر است که این صفت را چون صفت ثانوی ایرانیان در همه شئون زندگی اجتماعی-سیاسی به خورد خود ما میدهند و آنها که خود بدین صفت شهره عالمند انگشت اتهام به سوی ما میگردانند. اما نکته اینجا است که چرا تفاوت فرهنگی مردمان دو قاره و روشهای متفاوت آنها برای بقا را باید در خارج از زمینه خود تفسیر و تاویل کرد. بگذارید مثالی بزنیم؛ آیا این تصور از جانب ما صحیح خواهد بود که خانوادههای غربی را بیعاطفه و بیمسئولیت بدانیم چرا که فرزندان را از 18 سالگی تشویق به استقلال از خانواده میکنند و جوانان این خانوادهها هم به محض استقلال از خانواده راه خود را پیش میگیرند و میگذارند مادر و پدر پیرشان باقی عمر را در تنهایی در کنج آسایشگاه سالمندان یا به همراه یک سگ در خانهای طی کنند. آیا قضاوت ما بر نبود شفقت و سستی بنیان خانواده در غرب چیزی بیش از مقایسه آن نظام اجتماعی با نظام اجتماعی پیوسته و خانوادهمحور ما است؟ آیا چنین قضاوتی در نبود نگرش عمیق به بنیادهای فردگرایی تاریخی جوامع اروپایی دقیق و وافی به مقصود خواهد بود؟ نگارنده باید نظر خوانندگان را به یکی دیگر از ویژگیهای مهم سرزمین ایران معطوف کند و آن اینکه ایران سرزمینی است که میان دنیای چینی، دنیای هندی، دنیای ترک، دنیای اسلاو و دنیای عرب واقع شده است. وجوه تمایز و تفاوت این تمدنها گاهی تا بدان پایه میرسد که در معدود برخوردهای نزدیک چند تمدن از تمدنهای فوق جهان دورههایی از جنگ، رکود و بینظمی را تجربه کرده است، زیستن میان این قطبهای ناهمگون جمعیتی-فرهنگی بیتردید آدابی دارد و مهارتهایی میطلبد که برای ایرانیان شرط بقاست. اگر ایرانیان توانستهاند به رغم فراز و فرودهای بسیار در همه ادوار تاریخ در این منطقه که هستند بمانند و بپایند، این مهم را باید مرهون مهارتهای تعامل و تفاهم با ملتهای همجوارشان دانست، آن چیزی که برای ملتی رفتار و گفتار شایسته شناخته میشده برای دیگری اهانت و جسارت تلقی میشده. هوشمندی و زیرکی معاشرت با چنین همسایگان ناهمگون و متفاوت را انسان غربی هر نام که میخواهد بگذارد اما بیتردید همین مهارتها بودهاند که بقای ایرانی را در چنین منطقهای خطرناک از جهان تضمین کردهاند. جالب آنکه این تمدنهای همجوار که با ایرانیان قرنها در بدهبستان تاریخی بودهاند، مهارت و زیرکی ایرانی را به ظرافت طبع، نکتهسنجی، تدبیر و حکمت تعبیر کردهاند و نه دروغ، تا آنجا که از ایران وزیر و دبیر، تحفه بردهاند به سرزمینشان، آخر میشود از ملتی دروغگو و پشتهمانداز مشاور و وزیر در امور مملکتداری برگزید؟ اما اگر جیمز موریه انگلیسی داستان «حاجی بابای اصفهانی» را میپردازد و هر نسخه آن را دست دیپلماتهای انگلیسی میدهد که بخوانند و ایرانی را بشناسند چه باک، آنها که در جغرافیای ما سینه به سینه مغول ندادهاند تا بدانند پروای نابودی چیست؟ اما اینکه ایرانی، قصه جیمز موریه را به خود بگیرد و خود، ایرانی را دروغگو و لافزن بخواند آن دیگر دردی است که باید بدان پرداخت. در نظر این فرنگیان حتی آداب تعارف ایرانی هم دروغ خوانده میشود و ایرانی بدان شماتت میشود که کسان و خویشان را با اصرار به خانه خود میخواند در حالی که در دل از دیدار آنکه به دعوتش اصرار میکند کراهت دارد. این مسافران فرنگی سادهترین مهارت ایرانی که همچنان که در معنایش نهفته تلاش و فرصتی برای شناخت طرف مقابل است را هم نفهمیدهاند. نگارنده میخواهد بگوید برای ایرانی که هم اکنون با پانزده کشور مرز آبی و خاکی دارد همان مهارتهای گذشته هم ناکافی است، زندگی در منطقهای که ما هستیم همیشه تاریخ دشوار بوده و بقای ایرانی وابسته به مهارتهایی بوده که او را در کشاکشهای تمدنی فرهنگی همسایگان و قدرتهای فرامنطقهای زنده و پویا نگاه داشته، حال اگر تمدن و فرهنگی در آن سوی این کره خاکی از سر ناآگاهی یا بر سبیل غرض و مرض این مهارتها را باژگونه بنماید نباید بیتامل آن را چنان باور کرد که خودآگاهی و سلامت طبعمان آسیب ببیند، نه مگر او که در آن قارههای جدید کمر به قتل بومیان سرزمینهای جدید بست از این کار نادم است و بر استعمار تمدنهای بزرگ شرق در آسیا و آفریقا تاسف میخورد؟ منظور نسل گذشتهاش نیست، همین نسل حاضر هم آنچه با دیگران کرده را ناگزیر میداند و حتی بدان کردهها میبالد. چندی پیش برنارد کوشنر؛ پزشک فرانسوی مشهور و وزیر امور خارجه دولت نیکلا سارکوزی، بنیانگذار موسسه خیریه مشهور پزشکان بدون مرز در پاسخ به خبرنگاری که نظر او را درباره استعمار الجزایر و کشتارهای گسترده در جریان استقلال این کشور میپرسید، گفت که از این همه هیچ متاسف نیست و فرانسه نیازی به عذرخواهی نمیبیند چرا که فرانسه به آنجا تمدن برده است. پس اگرچه انسان شرقی، غرب را مهاجم و رفتارش با تمدنهای ناهمطراز را سبعانه میداند، انسان غربی خود اینگونه فکر نمیکند و آنچه کرده را ضرورت وضعیتی میبیند که در آن میزیسته است. سخن کوتاه که مقصود این نوشته این است که دروغگویی ایرانیان افسانه است، ایرانیان نه راستگوتر و نه دروغگوتر از سایر مردمان این جهاناند و از این نکته نباید غافل شد که چون مایی نباید ابزار سنجش خود را به دست چون ایشانی بسپارد و خود را در آینه او به نظاره بنشیند که بقول شیخ اجلّ: «من آنم که من دانم«. این مطلب در چهارچوب همکاری رسمی میان «انسان شناسی و فرهنگ» و مجله «نمایه تهران» منتشر می شود. منبع: انسان شناسی و فرهنگ 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده