رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

بهترین مستندهای سینمایی

در این تاپیک قصد داریم در مورد بهترین مستدهایی که دیده اید صحبت کنیم

سعی میکنم در هرپست به معرفی یکی از بهترین مستندهایی که دیده ام بپردازم

شماهم در مورد تجربیاتتون از مستندهایی که دیده اید و در دسترس می باشند بنویسید

در این تاپیک به هیچ عنوان در مورد مستندهای مسخره پوپولیستی و مستندهای با طول عمر پشه سیاسی نوشته نخواهد شد لطفا این نکته را مدنظر داشته باشید

موفق باشیم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

دانلود مستند ابرسازه های نازی

 

nazi megastructures free download

 

مستند ابرسازه های نازی در شش قسمت به بررسی انچه از تفکر نازیسم در دوران هیتلر و جنگ جهانی دوم به جا مانده بود می پردازد.

 

قدرت بسیار بالای اقتصادی المان ها به همراه ایدئولوژی خاص انها در تفکرات نازیسم که هیتلر نماد ان به شمار می رود به همراه رشد خارق العاده در پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی ان زمان منجر به سربراوردن قدرتی در اروپا شد که حتی امروز نیز مایه حیرت می باشد.

این مستند زیبا در شش قسمت به شرح زیر به بررسی بزرگترین دستاوردهای این نظام فکری و اقتصادی می پردازد و مطمئنا شما از دیدن این مستند زیبا که شبکه نشنال جئوگرافی ان را تهیه نموده است به هیچ عنوان پشیمان نخواهید شد.

Atlantic Wall

V2 Rocket Bases

U Boat Base

Super Tanks

Hitlers Jet Caves

Fortress Berlin

در فایل که تقدیم حضورتان میگردد شش لینک تورنت برای دانلود قسمت های شش گانه مستند ابرسازه های نازی با کیفیت بسیار خوب اماده شده است.

اگر با تورنت و نحوه دانلود از تورنت اشنایی کافی ندارید لطفا ابتدا لینک زیر را مطالعه فرمایید:

 

 

[h=3]دانلود تورنت واموزش نحوه دانلود تورنت[/h] برای دانلود مستند زیبای ابرسازه های نازی nazi megastructures به لینک زیر مراجعه فرمایید:

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

با مستند هستم

 

یکی بهترین مستندهایی که دیدم خط آبی باریک بود. اونم در دوران جوانی

هنوز تو ذهنم هست

کارگردان ارول موریس نابغه

به شدت فیلم تکان دهنده ای بود.

فیلم ماجرای یک قتل از زبان دو متهم رو بیان میکنه

واقعا عالی بود

توی متون سینمایی همیشه میگن فیلم مستند قبل از هر چیز باید جذاب باشه همین و بس.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مستند سه گانه ی کاتسی

 

(The Qatsi)

Trilogy

 

 

Koyaanisqatsi

 

Powaqqatsi

 

Naqoyqatsi

 

 

 

...اثری فاخر و ماندگار در سینمای مستند...

 

 

گادفری رجیو (Godfrey Reggio) کارگردان سه‌گانه‌ی کاتسی،

انسان در کنار تکنولوژی و مبتلا به تفکر مدرن را از نمایی بالا به خودش نشان می‌دهد

و از همین منظر، نقدی کوبنده و ویرانگر از اندیشه‌ی مدرنیته ارائه می‌کند

 

 

The_Qatsi_Poster.jpg

 

 

 

گادفری رجیو مستندساز ۷۳ساله ی و فهیم آمریکایی يك فيلسوف نيست، يك سينماگر هم نيست،

رجيو تنها مخاطب فلسفه معاصر مي باشد؛ که با آگاهی و پرسشگری

به توصیف مدرنیسم و جهان تکنولوژیک و دست آوردهای منفی آن می پردازد.

او روايتگرتمام چيزهاييست كه از فلسفه آموخته است و....گادفري رجيو خالق سه گانه كاتسي،

درآثارش دست به خلق تصاويرمجازي از جهان انديشه مي زند.

او حقايقي را به زبان تصوير بيان مي كند كه در نگاه انسان معاصر تبديل به مجازهاي مشخص شده است.

نگاه رژيو غريب وآشناست، آشنا از اين لحاظ كه در هربرخورد ما نيز همانگونه مي نگريم

و غريب زيرا" آيا اين گونه نيزمي توان ديد؟"

 

 

مستند سه گانه ی کاتسی تصویری گسترده و فراگیر از آمریکای معاصر، که بی‌هیچ تحلیل یا پیگیری خط روائی،

جلوه‌هائی چشمگیر از جنبه‌های مختلف زندگی آدم‌های دربند تکنولوژی را به نمایش می‌گذارد.

 

سه گانه ی کاتسی، فیلمی مستند است که بدون بکار گرفتن گفتار متن و گفتگو،

تنها با نمایش تصاویر و موسیقی قوی، تصویری از تمدن مدرن آمریکایی را نمایش می دهد.

 

فیلم برای شناساندن بهتر تمدن بشری و رشد تکنولوژی، آن را با تصاویری از طبیعت دورافتاده مقایسه می کند.

شروع فیلم با تصاویری از طبیعت برهوت و عاری از آب و علف و زندگی است،

بعد از آن شکل های اولیه و سادۀ حیات ظاهر می شوند. تصاویری از ابرها و اقیانوس، جنگل، خاک و آب می بینیم،

تا جایی که سرانجام انسان وارد می شود، همراه با شهرهای بزرگ، آسمانخراش ها و ماشین های غول آسا ... و تمدن مدرن با شتاب جنون آمیزی به حرکت و جنب و جوش در میاید.

گادفری رجیو برای نمایش این دنیای جنون آمیز، از تند کردن حرکت دوربین استفاده کرد

که همراه با موسیقی پرهیاهوی فیلیپ گلس، سمفونی تصویری کاملاً دیوانه واری را ایجاد می کند.

 

گادفري رجيو بر اين اعتقاد است كه زبان نمي‌تواند ارتباط مطلوبِ انسان‌ها را محقق سازد، و به‌دليلِ اين ناكامي بايد از زبانِ تصوير، به‌جاي زبان محاوره و كتابت، براي ايجاد ارتباط بهتر بهره جست.

او كه در اين فيلم كوشيده است جهان را به چالش بطلبد، تأكيد دارد:

زبان يارايِ توضيح دادنِ جهاني را كه ما در آن به‌سر مي‌بريم ندارد. بنابراين بايد اين وضع را نوعي تراژدي به‌شمار آورد،

كه مانع تكثر و تنوع بشريت مي‌شود، و او را به‌سويِ قالبي‌شدن و مكانيكي بودن سوق مي‌دهد.

 

استاستیون سودربرگ که از زمان ساخته شدن کوانیس کاتسی در سال ۱۹۸۲ از طرفداران جدی آثار رجیو بوده،

مسئولیت حمایت از این فیلم و معرفی آن را برعهده گرفته است.

سودربرگ یکی از تهیه کنندگان آخرین فیلم کاتسی هم بوده است.

 

موسیقی ملودیک و زیبای (فیلیپ گلاس) نیز بی شک بر زیبایی های تصویری و روایت این مجموعه افزوده است.

این پایان ماجرا نیست چون با دیدن نام تهیه کنندگان این سه‌گانه

یعنی (جورج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا) تعجب شما از این ترکیب عالی افزایش می یابد!

فیلم محصول انستیتو سانتا فه است، انستیتوئی برای مطالعات منطقه‌ای که هدفش در استفاده از رسانه، «فروش ایده است تا کالا».

فیلم‌برداری فریک فوق‌العاده و بخش عمده تأثیرگذاری فیلم به کار او برمی‌گردد.

 

 

 

محصول :انستیتو سانتا فه - آمریکا

کارگردان : گادفری رجیو Godfrey Reggio

 

فیلمنامه‌نویس : ران فریک، مایکل هوینگ، آلتن والپول و رجیو

فیلمبردار : فریک

آهنگساز(موسیقی متن) : فیلیپ گلاس Philip Glass

 

 

 

Koyaanisqatsi

مستند کایانیس کاتسی

 

 

Koyaanisqatsi_Poster1.jpg

 

 

قسمت اول(كويانيس كاتسي؛koyaanisqatsi) نام دارد كه آن را (زندگي بدون توازن؛life out of balance) ترجمه کرده اند.

نام فیلم از یک واژه سرخ‌پوستی به‌معنای «زندگی بدون توازن» یا

«مرحله‌ای از زندگی که روش دیگری برای زیستن می‌طلبد» گرفته شده است.

فیلم با بهره‌گیری از نماهای منقطع، حرکت‌های آهسته، و فیلم‌برداری هوائی و مادون قرمز، از نقاشی سرخ‌پوستان

در سراشیبی یک تل در بیابان گرفته تا کوه‌های مرتفع راکی، و از مناطق دورافتاده شهری

(که انبوه کارخانه‌های صنعتی و جلوه‌های تکنولوژی هسته‌ای در آن به‌چشم می‌خورد)

تا بطن شهرهای متراکم از آسمان خراش‌ها و بیغوله‌ها به گردش در می‌آید

و در آخر، به نقش‌هائی در سینه‌کش کوه‌ها باز می‌گردد.

حرکت مورچه‌وار کارگران معدن طلای برزیلی و اوج آن حمل یکی از کارگران مجروح توسط دو نفر دیگر

عالی‌ترین لحظات را در این فیلم خلق می‌کند

 

 

Koyaanisqatsi_Poster3.jpg

محصول 1982

برای دانلود سه گانه کاتسی ساخته گادفری رجیو با کیفیت بلوری به فایل پیوست مراجعه فرمایید:

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خط آبی باریک، نویسنده وکارگردان: ارول موریس ، تهیه کننده: مارک لیپسون، محصول سال 1988 ، 103 دقیقه

 

 

ارول موریس در سال 1948 در لانگ آیلند نیویورک به دنیا می آید. کارنامه فیلمسازی وی مستند های بلندی چون "دروازه های بهشت" ( 1978) ، "ورنان، "فلوریدا" (1981)، "خط آبی باریک (1988)،"تاریخ مختصر زمان" ( 1992) و "سریع ، ارزان و خارج از کنترل" ( 1997)، را در بر می گیرد.

خط آبی باریک در نظرسنجی روزنامه واشنگتن پست از 250 منتقد سینمایی به عنوان بهترین فیلم سال 1988 سینمای امریکا انتخاب شده است. مجله پرمی یر نیز در نظرسنجی درباره فیلم های دهه 80 جهان، این فیلم را " یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین آثار دهه 80" توصیف می کند. " خط آبی باریک" جایزه بهترن مستند سال 1988 از نگاه انجمن منتقدان نیویورک، هیات ملی مرور آثار سینمایی و انجمن ملی منقدان فیلم امریکا و انجمن منتقدان کانزاس را از آن خود کرده است. این فیلم همچنین برنده جایزه سینمایی ادگار آلن پو و جایزه بهترین فیلم خارجی ( اسب طلایی) جشنواره بین المللی فیلم تایوان را در سال 1988 به خود اختصاص داده است. خط آبی در سال 1989 نیز نامزد دریافت جوایز " ادی" بهترین مستند از انجمن تدوینگران امریکا ، جایزه منتقدان جشنواره فیلم " دوویله" و جایزه بهترین فیلم و کارگردانی " اسپریت اواردز" نیز شده است. خط آبی باریک همچنین در سال 1989 جایزه معتبر انجمن بین المللی سینمای مستند را برای بهترین فیلم مستند سال دریافت کرده است. انجمن ملی ثبت گنجینه های سینمایی امریکا این فیلم را به عنوان یکی از میراث بزرگ سینمای امریکا ثبت کرده است و هم اکنون نسخه اصلی آن را در گنجینه خود نگهداری می کند.

از طنزهای روزگار یکی هم این است که انجمن فیلم اسکار با " غیرداستانی" خواندن خط آبی باریک، یکی از ستوده ترین فیلم های مستند تاریخ سینما، آن را از فهرست فیلم های مستند سال 1988 برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم مستند خارج کرد.این در حالی رخ داد که فیلم در اولین هفته از نمایش خود تنها در یک سالن سینما به فروش بیش از یک میلیون و سیصد هزار دلاری دست یافت و از آن زمان تاکنون بیش از 17 میلیون و دویست هزار دلار از فروش نسخه های مختلف آن به دست آمده است. خط آبی باریک در میان پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما و در رقابت با فیلم های عظیم و پرخرج داستانی، رتبه 72 را به خود اختصاص داده است.

 

در شبی تاریک از سال 1976 ، یکی از افسران پلیس شهر دالاس به نام " رابرت وود" به ضرب گلوله های سرنشین خودرویی، که به خاطر خلاف کوچکی متوقفش کرده است، کشته می شود.

مردی که به ارتکاب این قتل محکوم می شود، جوانی ست به نام "رندال آدامز" که در آن روزها یازدهمین سال از دوره حبس ابد خود را می گذراند. شاهد اصلی علیه او، دیوید هریس، خود به اتهام قتل دیگری محکوم به اعدام است. در لحظات پرتنش پایانی فیلم "خط آبی باریک" هریس اعتراف می کند که " وود" را به قتل رسانده است.

آن لحظات ، نتیجه سی ماه جستجو و تحقیق ارول موریس است، یکی از متفاوت ترین و درخشان ترین مستند سازان سینمای آمریکا که گاهی به شوخی می گوید که او یک "کارگردان - تهیه کننده" نیست بلکه یک " کارآگاه- کارگردان" است!

موریس در واقع به تگزاس رفته بود تا مستندی درباره دکتر "جیمز گریگسون بسازد، روانپزشکی اهل دالاس که به نام مستعار " دکتر مرگ " خوانده می شد؛ چرا که در طی پانزده سال و در جریان پرونده های قتل بسیاری پیش بینی کرده بود که متهم، از آن جا که فرد جامعه ستیزی است که قطعا دوباره مرتکب قتل خواهد شد، مستحق اعدام است.

موریس، در جریان تحقیق درباره گریگسون، با آدامز گفتگو کرد، جوانی که تا قبل از پرونده " وود" هیچ جرمی در پرونده اش ثبت نشده بود.

موریس به تازگی در جشنواره فیلم تورنتو به ذکر خاطره ای پرداخت:" آدامز به من گفت که بی گناه است اما در زندان همه به آدم می گویند که بی گناهند. فقط بعد از ملاقاتم با هریس بود که به این مشکوک شدم که این فرد به اشتباه به ارتکاب قتل محکوم شده است"

هر چند " خط آبی باریک" پرونده محکمی به نفع آدامز و علیه هریس جمع می کند، اما هرگز یک مستند متعارف نیست- نسخه بلند یکی از قسمت های " 60 دقیقه" ای که در آن فرد بی گناهی از اعدام رهایی می یابد، هم نیست.

موریس هر چند فیم مستند می سازد، اما بیش از آن که به خود واقعیت ها علاقه مند باشد به فضاهای ( خالی) میان واقعیت ها علاقه مند است. او شیفته آدم های غریب است، شیفته نحوه حرف زدن و واژه گزینی های عجیب و غریب آدم هاست، شیفته این که چطور سمبل ها و باورهایی مشخص می توانند خود به بتواره هایی بدل شوند که زندگی انسان را تحت سلطه خود گیرند.

اولین فیلم موریس به نام " دروازه های بهشت،( 1987) ، به اعتقاد من یکی از بهترین فیلم هایی ست که تا کنون ساخته شده است. مستندی تماشایی درباره دو گورستان حیوانات دست آموز در کالیفرنیای شمالی و کسی که مالک آن هاست. یکی از عمیق ترین و سرگرم کننده ترین فیلم هایی که درباره موضوعاتی چون مرگ و زندگی، کامیابی و ناکامی ، رویاها و نومیدی ها، و نقش حیوانات در تنهایی های ما، ساخته شده است. با این حال هر چند " دروازه های بهشت" در جذب تقریبا 50 نفری که همراه من آن فیلم را دیدند ناکام نبود، اما به خاط موضوعش هرگز نتوانست مخاطبان زیادی را به دست آورد.مردم فکر می کنند دلشان نمی خواهد فیلمی درباره گورستان حیوانات دست آموز ببنند و این فیلم تنها به لطف تعریف های دهن به دهن و شفاهی ست که زنده مانده است ( و فقط همین اواخر در ویدیوهای خانگی در دسترس عموم قرار گرفته است)

فیلم بعدی موریس درباره آدم های عجیب و جالبی است که در داخل و اطراف شهری جنوبی که "ورنان، فلوریدا" نام دارد، دیده می شوند. این فیلم در سال 1981 از شبکه پی. بی. اس نمایش داده شد.در سال های پس از آن، هر چند موریس روی چند پروژه کار کرد، اما تا " خط آبی باریک" فیلم دیگری نساخت. در دوره ای در اوایل دهه موریس تلاش کرد تا به یک کارآگاه خصوصی بدل شود. تا این که پرونده آدامز ذهن او را به خود مشغول کرد. و نتیجه آن فیلمی ست که تماشاگران را به وقایع شبی که " وود " به ضرب گلوله کشته می شود، باز می گرداند.

موریس بسیاری از شهود اصلی پرونده را فرا می خواند کسانی چون آدامز، که به نظر می رسد در برابر سرنوشتی که از او یک محکوم به حبس ابد ساخته، منفعل و شکست خورده است، و هریس که با تردید درباره این واقعیت صحبت می کند که زندگی فرد چون در زمان و مکان اشتباهی زندگی می کند، می تواند عوض شود.

موریس از هریس می پرسد: آیا رندال آدامز بی گناه است ؟

"قطعا هست "

" چه طور می توانی مطمئن باشی؟ "

" چون من تنها کسی هستم که از این قضیه باخبره"

سبک بصری موریس در "خط آبی باریک " اصلا شبیه رویکرد مستندهای متعارف نیست. هر چند مصاحبه هایش به شیوه معمول و مستقیم رو به دروربین با سر وشانه های آدمها در کادر تصویربرداری شده، دوربین او مصاحبه شوندگان را چنان در قاب گرفته است که ما به دقت به آن ها نگاه کنیم و همان قدر از آنچه می شویم نصیب مان شود که از چیزی که می بینیم.

علاوه بر این مصاحبه ها، موریس، صحنه قتل وود را هم بازسازی کرده است. ماشینی بدون چراغ جلو، تعقیب توسط ماشین پلیس، نزدیک شدن وود، رفتار پلیس همراه وود، و حتی حرکت آهسته چرخش یک میلک شیک که به آسمان پرتاب می شود و اندکی پس از افتادن جسم تیر خورده وود، بر زمین سقوط می کند.

موریس همچنین از انواع دیگر تصاویر در این فیلم استفاده کرده است. صحنه هایی از فیلم " تشویق کنندگان" که آدامز و هریس قبل از قتل در یک درایو-این-سینما به تماشایش می روند. ( هریس گفت آن ها آخرین سانس فیلم را دیدند اما موریس در تحقیقاتش پی برد که آن شب سانس دیر وقتی در کار نبوده است) همچنین نماهای بسته ای از اشیا، مکان ها و ساعت هایی که گاه شماری از روایت شهود ارائه می دهند، در فیلم وجود دارد. همچنین عکس های خانوادگی ای می بینیم که لحظاتی از دوران کودکی دردناک هریس را بازسازی می کنند. اسلحه ها ، خیابان های خالی، تیتر روزنامه ها و غذافروشی های شبانه روزی را هم می بینیم.

استفاده از این تصاویر به صورت ریتمیک و تکرارشونده ، با موسیقی دلهره آور و سرد فیلیپ گلاس تاثیر قدرتمندی یافته است. نتیجه کار، فیلمی ست که هم مستند است هم دراماتیک، هم جستجوگر است و هم خیالی، و تاملی است درباره این واقعیت که آدامز از متن زندگی خود برکنده می شود و برای همیشه اسیر جنایتی می شود که هیچ آدم منطقی نمی تواند باور کند که آدامز مرتکب آن شده باشد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

[h=2]ماجراجویی های یک کارآگاه-کارگردان: گفتگو با ارول موریس[/h] ترجمه و تلخیص: محمدرضا فرزاد

 

 

 

 

 

ویلیام فیلیپس: شنیدم که شما دوره لیسانس را در دانشگاه ویسکانسین گذراندید و فوق لیسانس تاریخ دارید، تعجب کردم که شنیدم زمانی به عنوان کارآگاه کار می کرده اید. با خودم فکر می کردم آیا تجربه کارآگاهی شما در حین ساخت " خط آبی باریک " یا " تاریخ مختصر زمان"، یا فیلم های دیگرتان، به شما کمک کرده است؟

ارول موریس: جواب این است که کمک کرد. قبل از این که فیلمساز شوم دوره خیلی خیلی کوتاهی کارآگاه بودم. اما در فاصله ساخت " ورنان، فلوریدا" با " خط آبی باریک" نزدیک به دوسال به عنوان کارآگاه کار می کردم. کاملا از کار فیلمسازی جداشده بودم و نمی توانستم آنقدری پول دربیاورم که فیلم دیگری بسازم و خوشبختانه این فرصت از طریق یکی از دوستانم که برای یکی از بهترین کارآگاه های خصوصی امریکا کار می کرد، نصیبم شد. دوره رکود بازار کار کارآگاه ها نبود برعکس بازار پررونقی داشت. برای همین، عوض این که درگیر پرونده دعواهای زن و شوهری یا تعقیب سرنخ بشوم، روی وال استریت کار می کردم، به تماشای معاملات، ادغام شرکت ها و خرید و فروش سهام می نشستم و پرونده شرکت های بزرگ. آن روزها صفحه اول بخش تجارت نیویورک تایمز را بازمی کردم و معمولا یکی دوتا شاید حتی سه تا پرونده ای را که من درگیرش بودم، درباره شان می خواندم. یک کار کارآگاهی حسابی بود. دوره وحشتناکی بود و فکر می کنم کارم هم خوب بود. اگر همه چیز کار کارآگاه را بگذاری کنار، کار کارآگاه در اصل به توانایی او به حرف زدن با آدم ها، و از آن مهم تر به به حرف در آوردن آدم ها خلاصه می شود. و این دقیقا همان کاری ست که در فیلمسازی ام می کنم. خب حتی می شود گفت قبل از این دوره، یک روحیه کارآگاهانه در کارهای من و یک منش فیلمسازانه در کار کارآگاهی من بوده است. که همان حرف زدن با آدم ها، واداشتن آن ها به گفتگو و شنیدن حرف های آن هاست.

ویلیام فیلیپس: به نظرم مشخصا در " خط آبی باریک" در کل روند ساخت این فیلم، نقش یک کارآگاه را بازی می کنی. و این خیلی جالب است که قبل از این که فیلم را بسازی داشتی به عنوان یک کارآگاه کار می کردی. قبل از این که " خط آبی باریک " را بسازی کار اصلی ات همین شده بود دیگر؟

ارول موریس: بله، تا این که پول کافی برای ساخت یک فیلم دیگر به دست آوردم. شکر خدا دیگر لازم نیست کارآگاه باشم.

ویلیام فیلیپس: سال ها پیش در " آن آربور" توی یک مهمانی داشتم با یکی که مدیر یک آژانس کارآگاهی بود حرف می زدم، و طرف به من گفت که ترجیح می دهد تا دانشجویان فلسفه را به کارآگاهی استخدام کند. متوجه شدم که شما در زمینه فلسفه هم مطالعاتی داشته اید. آیا این قضیه هم به تو کمک کرده است؟

ارول موریس: آره، نکته غریبی است، و من فکر می کنم عنصر سودمند در این کار، نوعی کنجکاوی درونی نسبت به جهان و آدم ها است. اما جهان به درستی یک معما پنداشته می شود، و اگر حل این معما هم کار ما نباشد، کا رما دست کم تلاش برای شرح این معماست. و من فکر می کنم غرابت خط آبی باریک از وضعیت عجیب و غریبی که من در تگزاس داشتم، نشات می گیرد. در آن روزگار من خودم را به شوخی یک آدم دوهوا معرفی می کردم. می دانید، نه یک نویسنده-کارگردان یا نویسنده-تهیه کننده، بلکه خودم را یک کارآگاه-کارگردان معرفی می کردم. بعد از آن که فیلم کامل شد، مدتی با فکر نوشتن یک کتاب لاس می زدم، چون فیلم مثل قله کوه یخ است. شما در فیلم، حاصل کار کارآگاهی من را می بینید، اما هیچ وقت نمی فهمید که کار کارآگاهانه من چگونه جزییات ردیابی هریس را آشکار می سازد، فردی که من معتقد بودم قاتل است، ، و دو سال و نیم طول کشید تا متقاعدش کردم تا اعتراف کند. یا این که من چطور سرنخ هایی را از اسناد بازرسی و بازجویی های دفتر دادستانی ایالتی و پلیس دالاس پیش از دستگیری رندال آدامز و صدور حکم وی به اتهام ارتکاب به قتل یک افسر پلیس، پیدا کردم. که آن خودش حکایت جالبی است، حکایتی که هنوز گفته نشده، و شاید یک روزی تعریف اش کنم.

ویلیام فیلیپس: در حال حاضر روی چه پروژه ای کار می کنی ؟

ارول موریس: در حال حاضر سخت دارم تلاش می کنم تا قالب فیلم جدیدی را که دارم کار می کنم دربیاورم، این که چطور فیلم را تدوین کنم. کلی از فکرم را به خودش مشغول کرده. بخش زیادی از این فیلم تکه فیلم های قدیمی است، و خب من در این فیلم جدیدم، یک قدم از فیلم های قدیمی دوران جوانی ام هم جلوتر رفته ام. اسم احتمالی آن آقای مرگ است. در حال حاضر سه نفر هستند که بهشان " آقای مرگ" می گویند. گریگسون در تگزاس، جک که ورکیان در میشیگان، و آدمی به نام فرد لوختر در ماساچوست که سوژه فیلم من است و به عنوان یک تکنیسین اعدام با سبک و سیاق خاص خودش است، یک طراح تجهیزات مجازات اعدام، دستگاه های تزریق سم، اتاق های گاز و صندلی های الکتریکی.

ویلیام فیلیپس: چقدر از کار را پیش رفته اید؟

ارول موریس: دو ساعت و نیم راف کات دارم. و هنوز دارم فیلم می گیرم. فیلم رفته رفته دارد شکل می گیرد، و می شود گفت، خوب پیش رفته است. امیدوارم تا آخر سال آماده شود.

ویلیام فیلیپس: این طور جمع بندی کنم که ترکیبی از فیلم های شما با تکه فیلم هایی از فیلم های اولیه سینما است؟

ارول موریس: بله، فیلم های قدیمی اعدام، یا فیلم های سینمایی است که به موضوع اعدام پرداخته اند. از می خواهم زنده بمانم تا در خون سرد دانیل.

ویلیام فیلیپس: به عنوان یک فیلمساز، از دیدن فیلم های دیگران چه چیزی عایدتان می شود؟

ارول موریس: گمانم این جمله مال گدار باشد که دانشکده سینمایی واقعی خود سالن های سینما هستند.

اگر می خواهید درباره فیلم بیاموزید، بهترین کار آن است که بروید سینما و فیلم ببینید. یقین دارم که من هم سینما را این گونه یاد گرفته ام. وقتی دانشجوی برکلی بودم، یک آرشیو فیلم در دانشگاه بود ( آرشیو فیلم پاسیفیک) که برنامه می ریختم و می رفتم فیلم ها را می دیدم، دو تا سه چهار فیلم در روز. فکر می کنم دیگر شده یکجور مرض. من هنوز نسبت به آنچه بدان سینمای هنری می گویند، چنین حالتی دارم. کار خیلی ها را سعی می کنم بروم و ببینم. دوست دارم بدانم چه خبر است.

ویلیام فیلیپس: فیلم ها را با نسخه ویدئویی می بینی یا می روی سینما؟

ارول موریس: ترکیبی از هر دو. چون با این که نامزد اسکار نشده ام، عضو آکادمی اسکارم. من بعد از " خط آبی باریک " عضو شدم. اعضای آکادمی از این که من نامزد عضویت در آکادمی نشده بودم، عصبانی بودند. خب آخر هر سال نسخه ویدئویی کل فیلم های سال دست نمام اعضای آکادمی می رسد. استودیوهای فیلمسازی کلی فیلم را به امید این که ببینی و نامزدشان کنی برایت می فرستند. پس بله کلی فیلم را ویدئویی می بینم کلی را هم توی سینما.

ویلیام فیلیپس: نکته دیگری که می خواستم از شما بپرسم این است که آیا فکر می کنید باید از فیلم های شما بیشتر به عنوان آثاری " غیرداستانی" نام برد تا مستند؟

ارول موریس: خب، من فکر می کنم اصطلاح " مستند " به دلایل بسیار بسیار زیادی، یک انگ، یک عارضه است. منظورم این است که آکادمی اسکار قطعا خیلی برای ترویج مفهوم فیلم مستند به عنوان یک کار ژورنالیستی تلاش می کند. مستند با مجموعه ای از موضوعات مشخص با فرمول و نحوه پرداخت و ارائه مشخص، تعریف می شود. و من اصطلاح " فیلم بلند غیرداستانی " را به این خاطر انتخاب کردم که فقط بگویم این تقسیم بندی ها، ساختگی است. واقعا هیچ دلیل مشخصی برای چنین نامگذاری هایی وجود ندارد، و مستند می تواند کاملا خلاقانه و تجربی باشد....چیزی غیر از ژورنالیسم سنتی باشد... جنت مسلین در مقاله ای نشان می دهد که چطور مستندها برای این که نامزد اسکار باشند انگار باید درمورد هولوکاست باشند یا در مورد فرد یا گروهی از محرومان. من این نکته را در فیلم " سریع، ارزان و خارج از کنترل " خیلی دوست دارم که چهار آدم این فیلم هیچ یک سوژه های قطعی یک فیلم مستند به نظر نمی آیند. آن ها کاراکترهای غیر قابل پیش بینی هستند. بله فکر می کنم انتخاب اصطلاح " فیلم بلند غیرداستانی " فقط برای این است که بگویم فیلم می تواند با آن چه توقع می رود، متفاوت باشد. بله، مبتنی بر فاکت ( امور واقع ) است، آدم های واقعی در فیلم وجود دارد اما با آن چه به طور معمول انتظار دارید، متفاوت است.

ویلیام فیلیپس: در مورد این که کاربرد عبارت " مستند" عوارضی دارد، حق با شماست. چند وقت پیش در نیویورک تایمز می خواندم که صاحبان ویدئو کلوب می گویند اگر یک قسمت فیلم های مستند در مغازه داشته باشید، مشتری های کمی سراغ آن قسمت می روند که نگاهی به فیلم ها بیندازند. من به سراسر کشور سفر می کنم و همیشه سراغ ویدئو کلوب دارها می روم و سئوال های بسیاری ازشان می پرسم، من هم به حرف آن ها رسیده ام. اما اگر این فیلم ها را از این قسمت خارج کنند و در جای دیگری لابلای باقی فیلم ها بگذارند خیلی هم خوب اجاره می روند و مردم هم ازدیدن شان راضی اند. من در کلاس های خودم دیده ام که دانشجویان از دیدن این فیلم ها خیلی استقبال می کنند . اما راست می گویی: عبارت "مستند"- نمی دانم چرا- به گمانم این عبارت را با فیلم های " نشنال جئوگرفیک" و تصاویر جنگ جهانی دوم و این جور چیزها معادل می گیرند. در مصاحبه ای در سال 1989، از قول شما نقل می شد که گفته اید دلیلی ندارد که فیلم مستند نتواند به اندازه فیلم داستانی، شخصی باشد و امضای سازنده اش همراهش باشد. اگر هنوز هم با چنین نظری موافقید، ویژگی های این امضای شخصی خودتان را چطور

توصیف می کنید؟

ارول موریس: خب، حتما امروز هم چنین نظری دارم. همیشه چنین نظری دارم. فکر می کنم تمام فیلم های من بازتاب احساسات و علائق من هستند. فکر می کنم هر فیلم خوبی – چه مستند چه فیلم های دیگر- تلفیقی است از عناصر درونی ففیلمساز با رابطه ای که با موضوع و خود فیلم برقرار می کند. دوست دارم این طور فکر کنم که بخش هایی از من در " سریع، ارزان و خارج از کنترل " و بخش های زیادی از من در فیلم جدیدم " آقای مرگ" وجود دارد. در ساده ترین سطح، این فیلم ها بازتابی از دغدغه ها و درگیری ها و وسوسه های منند. اما فکر می کنم چیزی که در این فیلم ها مرا به پیش برده این نکته است که چیزی هست که من درباره این آدم ها و موضوع خود فیلم نمی دانم، این که یک رازی ناگشوده مانده.

ویلیام فیلیپس: بخش اعظم این قضه هم برمی گردد به سبک شما که اجازه می دهید آدم ها بدون آن که هدایت شان کنید یا حرف شان را قطع کنید، حرف بزنند؛ این که شنونده خوبی هستید. در " دروازه های بهشت " و " ورنان فلوریدا" و " خط آبی باریک " مصاحبه ها را در لوکیشن انجام دادید. درست است؟ و از آن به بعد، مصاحبه ها را در استودیو گرفته اید؟

ارول موریس: بله. در " خط آبی باریک" همه مصاحبه ها سر صحنه گرفته شد چون من تمام مدت در تگزاس بودم. مصاحبه دوست های دیوید هریس را در " ویدور" تگزاس گرفتم. مصاحبه رندال آدامز را در زندانی بین دالاس و هوستون گرفتم. افسران پلیس را هم در دالاس گرفتم. برای همین همه مصاحبه ها همان جا انجام شد. فکر می کنم کار خوبی هم کردم چون گرفتن این مصاحبه ها کار سختی بود، کلی وقت گذاشتم تا به حرف بیارمشان- همین که متقاعدشان کنم جلوی دوربین با من حرف بزنند- اما در " تاریخچه زمان" ایده دیگری داشتم به جاری آن که گروه را ببرم پیش سوژه ها، سوژه ها را میاورم پیش گروه. حالا دیگر استودیو را آماده می کنم و همه را میاورم به صحنه اصلی و ازشان فیلم می گیرم. این روش با " تاریخچه زمان " شروع شد و با " سریع، ارزان و خارج از کنترل" ادامه یافت و تا امروز هم ادامه دارد.

ویلیام فیلیپس: وقتی با سوژه ها در استودیو، در مکان و حال و هوای غیر مانوس خودشان، مصاحبه

می کنی چطور بهشان آرامش خاطر می دهی؟

ارول موریس: کاملا نمی دانم چطور. فکر می کنم به هر حال به حال و هوایی می رسیم که احساس راحتی می کنند و دوست دارند حرف بزنند. شاید هم من شنونده خوبی هستم. به هر حال من قطعا شنونده تهدیدنکنی هستم یا دست کم دلم می خواهد این طور فکر کنم. هرچه بخواهند بگویند جلویشان را نمی گیرم. با برنامه ثابت و از پیش مشخصی مصاحبه نمی کنم، همین را دوست دارم، مجموعا از این چیزها اجتناب می کنم و می گذارم مصاحبه در مسیری که سوژه ها می برندش، پیش برود. من از شگفتی ها و اتفافات پیش بینی نشده خوشم می آید. دوست دارم در مصاحبه ها از حرف هایی که می شنوم، متعجب و شگفت زده شوم. مصاحبه تا جایی که چیزهایی می شنوم که انتظار شنیدن شان را دارم، واقعا خسته کننده است.

ویلیام فیلیپس: سئوال هایت را از پیش می نویسی؟

ارول موریس: گاهی وقت ها. دوست دارم فکر کنم لااقل آماده مصاحبه کردن هستم و چیزهایی در ذهن دارم که باید پاسخ شان را بگیرم. اما شده که سئوال های زیادی هم نوشته باشم و سر صحنه و در طول مصاحبه از هیچ کدام شان استفاده نکرده باشم. به هر حال یک جور آماده کردن و مشق نوشتن است.

ویلیام فیلیپس: در چه مقطعی موسیقی فیلم را به کار اضافه می کنی ؟ از کی به موسیقی فیلم ات فکر می کنی؟

ارول موریس: از همان آغاز. موسیقی "سریع، ارزان و خارج از کنترل" خیلی دردسر داشت. قبل از پیدا کردن چیزی که به کار می آمد، چیزهای مفاوتی را آزمایش کردیم. کار، کار کالب سمپسون بود که می خواست بارها موسیقی را بازنویسی کند. و آلترناتیوهای بسیاری را آزمود. موسیقی بخش بسیار بسیار مهمی از کار من است، برای همین فیلمی که دارم کار می کنم هم کالب می خواهد موسیقی خاصی بسازد، ما تا همین حالا هم یک ساعت و نیم موسیقی در فیلم داریم. بعضی چیزها تغییر خواهند کرد، من خودم هنوز حس می کنم که کار فیلمبرداری من هنوز تمام نشده

، کلی فیلم دیگر باید بگیریم.

ویلیام فیلیپس: پس هنوز کالب درگیر کار است؟

ارول موریس: آه ، آره.

ویلیم فیلیپس: چطور فیلیپ گلس را سر " خط آبی باریک " آوردی؟ آیا از همان اول درگیر کار شد؟

ارول موریس: خب، هم آره هم نه. راستش، من کار فیلم را اصلا با موسیقی فیلیپ گلس شروع کردم. راستش موسیقی فیلیپ گلس بود که فیلم را جمع کرد. من از تکه موسیقی های گلس استفاده می کردم، بخش هایی از قطعه " نما" از قطعات رقصی که برای توایلا تارپ نوشته بود، از میشیما، از جاهای مختلف.

ویلیام فیلیپس: چه تفاوتی میان فیلم مستند و غیرداستانی وجود دارد؟

ارول موریس: خب، مردم به من می گویند فیلم هام در واقع غیرداستانی نیستند، من بازیگر دارم و بازسازی و از این جور چیزها. جواب من هم همیشه این است که البته که آن ها مستند هستند، البته که آن ها غیرداستانی هستند، چون این آدم ها واقعی اند. درام در فیلم در نهایت از این نکته نشات می گیرد که آدم های واقعی ای در فیلم هستند که دارند با حرف های خودشان جلوی دوربین احساسات خودشان را بیان می کنند. وقتی خط آبی باریک را می بینید این بازیگر نیست که دارد نقش رندال آدامز را بازی می کند. این بازیگران نیستند که دارند نقش پلیس دالاس را بازی می کنند. این خود پلیس دالاس است. و درام قضیه از شرح دقیق حال این ادم ها و تحلیل این که چرا این افراد این حرف ها را می زنند، ناشی می شود. یعنی دارند حقیقت می گویند؟ هدف شان از گفتن این حرف ها چیه؟ و این دقیقا یاد دیدن فیلمی که بازیگر دارد، فرق دارد. در فیلم های من همین عنصر خارج از کنترل که آدم ها را بگذاری جلوی دوربین و بگذاری بدون هیچ فیلمنامه ای حرف بزنند، عاملی است که فیلمم را فیلم مستند می کند. و همین وجه مستند کار من و وجه ممیزه آن با کارگردانی فیلم های فیلمنامه دار است.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...