Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۳ مهمان داشتیم، مینا، دوست همسر که باردار بود، چند ماه دیگر قرار بود دشمنان را از رسیدن به نقشههای شوم خود دلسرد کند. همسر آرام زد روی پای مینا و گفت: حالا اسمشو چی میخوای بذاری؟ پیش خودم اظهار تاسف کردم و گفتم حرمت بچه از بین رفته، قدیم ندیمها که ما میخواستیم پا به عرصه وجود بگذاریم معمولا یک سری آدم خوشمزه به پدر و مادرمان میگفتند: «این تولهسگ کی به دنیا میاد؟» این خودش یک تلنگر جدی برای پدر و مادرها بود که با زبان بیزبانی میگفت مادامی که شما اسمی برای بچه انتخاب نکردهاید او از نگاه ما تولهسگ است! مینا در جواب همسر با چهرهای عاجز و مستاصل گفت: راستش موندم بین آتبین و پادرا و پوپک و پرمون و پروشات و آبادیس کدوم رو انتخاب کنم! نتوانستم خودم را کنترل کنم، به هرحال پای سرنوشت یک کودک در میان بود، سریع گفتم: مینا جان آپاندیس نذار. بعدا میترکه میپاشه رو در و دیوار. گفت: آپاندیس نه آبادیس. همسر گفت: وای این اسما خیلی هیجانانگیزه. مینا گفت: البته بردیا میگفت بذاریم شرلوک هلمز. گفتم: بردیا کیه؟ مینا گفت: بردیا دیگه! محمود! گفتم: محمود کیه؟ گفت: محمود دیگه! بردیا! همسر چشمغره رفت که یعنی تمامش کن! بعد با یک لبخند مصنوعی گفت: آقامحمود شوهر میناجون اسمشون رو عوض کردن و گذاشتن بردیا. گفتم: آهان. بازم خیلی خوبه. مورد داشتیم طرف اسمش محمود بوده بعد از یه مدت شده باز همافر شکاری! بهنظرم بردیا خیلی بهتره. آفرین! آفرین! مینا رو به همسر گفت: شما برای بچهتون چه اسمی انتخاب کردین؟ به حالت دشمن شاد کنی ناگهان گفتم: ما فعلا قصد نداریم. همسر بیتوجه به موضعگیری من گفت: اگه پسر شد آستیاژ اگر دختر شد شادلین! به همسر گفتم: البته من برای پسر غلام رو در نظر داشتم. مینا پیفپیفکنان گفت: وااا... الان کی اسم بچهاش رو میذاره غلام؟ گفتم: این خودش یه نوع ساختارشکنیه مینا جان. بیست سال بعد که اسم همه بچهها آنیا و مانیا و گانیا شد، اسم بچه ما میشه خاص! اونوقت همه آنیاها و مانیاها و گانیاها میافتن دنبالش که غلام! ما رو به کنیزی بپذیر. مینا گفت: من که میگم اسم باید مد روز باشه. گفتم: بله همین مد باعث شد چند وقت پیش همکارم اسم بچهاش رو بذاره پایتخت اتیوپی «آدیسآبابا»! بعدم ازش میپرسی یعنی چی میگه یکی از پادشاهان ایران باستانه! حالا بعد از یه مدت دختردار شدن، تحت فشار افکار عمومی اسم دختره رو گذاشتن «آدیسآمامان»! که چی؟ اسم بچهها همخونی داشته باشه! همسر بیچاره که این وسط مثل کشور عزیزمان مانده بود بین سنت(من) و مدرنیته(مینا) و داشت تقریبا کش میآمد برای خاتمه دادن به این غائله گفت: «من اصلا پسر نمیخوام! دختر میخوام.» مینا گفت: وااای پس بیچاره دخترت! همسر گفت: چرا؟ مینا گفت: با این بابایی که من میبینم طفل معصوم تا سیسالگی هم نمیتونه آرایش کنه. گفتم: نه بابا من اینطوریا هم نیستم. فقط این فاز شما برام جالبه. اصلا بیا یه پیشنهادی بدم بهتون. مینا گفت: چه پیشنهادی؟ گفتم: شما یکی از گزینههای روی میزتون شرلوک هلمز بود دیگه نه؟ مینا گفت: آره. گفتم: یعنی در واقع اسم بچه میشه شرلوک هلمز حسنزاده؟ مینا خیلی جدی گفت: بله! گفتم: بسیار خب... پس ما هم اسم دخترمون رو میذاریم خانم مارپل که در آینده این دو تا با هم ازدواج کنن و به امید خدا نوهمون بشه هرکول پوآرو. فکر میکردم الان مینا عصبانی میشود و خانه را ترک میکند یا لااقل یک نگاه ایشدار به من میاندازد و دیگر هم با من صحبت نمیکند ولی در کمال تعجب گفت: قبوله! حقیقتا انتظار این برخورد جدی را با این قضیه نداشتم. نگاهی به همسر انداختم و آرام از جایم بلند شدم، رفتم توی اتاق و توی کامپیوترم سرچ کردم: «راههای پسر شدن بچه. چیکار کنیم بچه پسر شه. چی بخوریم بچه پسر درآد!. عوامل پسرزا. اوقات خوش آن بود که با دوست «پسر» شد...» 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده