mo safer 120 ارسال شده در 2 مرداد، 2014 ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﮐﻨﺪ .. ﺣﺲ « ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ِ » ﺗﻮ ﺭﺍ .. --- ﺁﻧﺘﻮﺍﻥ ﺩﻭﺳﻨﺖ ﺍﮔﺰﻭﭘﺮﯼ. ﺗﺮﺟﻤﻪ : ﭼﯿﺴﺘﺎ ﯾﺜﺮﺑﯽ 2
mo safer 120 مالک ارسال شده در 2 مرداد، 2014 ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﮔﻨﺪﻡ ﭼﯿﺰ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﯾﯽ ﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﺕ ﺭﻧﮓ ﻃﻼﺳﺖ . پس وﻗﺘﯽ ﺍﻫﻠﯿﻢ ﮐﺮﺩﯼ محشر میشود! ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﻃﻼﯾﯽ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮاهم داشت. 2
mo safer 120 مالک ارسال شده در 2 مرداد، 2014 اگر به ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮒﻫﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﺁﺟﺮ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎﺵ ﻏﺮﻕِ ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽ ﻭ ﺑﺎﻣﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮐﺒﻮﺗﺮ بود ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﺠﺴﻤﺶ ﮐﻨﻨﺪ . ﺑﺎﯾﺪﺣﺘﻤﺎً ﺑﻪﺷﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﺷﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺸﻮﺩ ﮐﻪ : وای ﭼﻪ ﻗﺸﻨﮓ 2
mo safer 120 مالک ارسال شده در 7 مرداد، 2014 ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺷﻤﺎ ﺷﺪﻡﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ! ﺗﻨﻬﺎ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ... 1
mo safer 120 مالک ارسال شده در 7 مرداد، 2014 ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻡ !ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻏﺮﻭﺏ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯿﺒﺮﺩ 1
mo safer 120 مالک ارسال شده در 10 مرداد، 2014 ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﮔﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﺮﻭﺭﻫﺎ ﻭ ﮐﺮﻭﺭﻫﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﺯﺵ ﻫﺴﺖ،ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﻮﯾﺪ : «ﮔﻞ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺁن ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫــﺎﺳﺖ » 2
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 12 مرداد، 2014 رودخانه ها به یادم می آورند که انشعاب دریا بر تن برهنه زمین یعنی چه آن وقت اگر روزی من هم جاری شدم تمام انشعاب تو را به جان خریده ام روزی که دلم برای کوه ها بسوزد روزی که دریا هم به خاطر دلش سر بالا می رود کتیبه ها خیال می بافند برای خود انگار تمام دنیا کف دست های آنهاست نمی دانند در سینه ی من پیامبری ست که چشمان تو را قبله می کند که تمام دنیا را در انعکاس نگاه تو گم می کند " پیامبری که هر شب از یک بوسه می میرد و هر صبح ... " آنتوان دو سنت اگزوپری 2
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 12 مرداد، 2014 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رنگ می بازم در تو و انکار نمی کنم حتی برای بودن تو اصرار نمی کنم دل تنگی ام را لای بیداری هر شبم هر روز برای یاد تو تکرار نمی کنم انگار به هوای تو من نفس می کشم ولی دیگر خیال گونه ی تب دار نمی کنم حس می کنم که شکسته چیزی درون من اما برای بند زدنش دل بی قرار نمی کنم چشم دوخته ام به این یادواره ی غریب عکس و نامه و صدای تو ... / نه / تکرار نمی کنم سخت و است و می دانی و من درد می کشم و برای فراموش کردنت هم هیچ کار نمی کنم تنها میان این همه نشستم / ولی با قافیه ها بین مان دیوار نمی کنم . . . آتشم که سر کشید و برهنه کرد این ریشه را من ماندم و هوای تو و شعری که انکار نمی کن 2
ارسال های توصیه شده