رفتن به مطلب

گابریل گارسیا مارکز درگذشت


mim-shimi

ارسال های توصیه شده

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده شهیر ادبیات آمریکای لاتین و برنده جایزه نوبل ادبیات، ساعتی پیش به دلیل بیماری درگذشت. وی که اغلب کتاب‌هایش به زبان فارسی نیز ترجمه شده و در میان ایرانیان از طرفداران فراوانی برخوردار است، از مدتی پیش به دلیل بیماری در بیمارستان بستری بود.

 

 

به گزارش «تابناک»، خبرگزاری‌های مختلف جهان دقایقی پیش خبر فوت گابریل گارسیا مارکز را مخابره کردند. وی که ۸۷ سال داشت، در شهر مکزیکو سیتی درگذشته است. وضع جسمانی وی از مدتی پیش وخیم گزارش شده بود و وی در بیمارستان بستری بود.

 

 

گابریل گارسیا مارکز در تاریخ ششم مارس ۱۹۲۷ در دهکده آرکاتاکا در در منطقه سانتامارا در کلمبیا به دنیا آمد و در طول حیاتش به عنوان یک رمان نویس، روزنامه نگار، ناشر و فعال سیاسی شناخته می‌شد. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام «گابو» یا «گابیتو» مشهور بود و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کرد.

 

 

او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشته‌هایش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه ال‌اسپکتادور به همکاری پرداخت. در همین روزنامه بود که گزارش داستانی «سرگذشت یک غریق» را بصورت پاورقی چاپ کرد.

 

 

در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار ال‌اسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن روزنامه‌اش به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزدش مرسدس بارکاپاردو ازدواج

کرد. در سال‌های بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.

 

 

در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند. صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد.

 

 

در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در‌‌ همان سال، به وی پیشنهاد سفارت کلمبیا در اسپانیا داده شد که وی این پیشنهاد را رد کرد و یک سفر طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد. مارکز در طول این مدت کتاب «داستان باورنکردنی و غم‌انگیز ارندیرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگدل‌اش» را نوشت که جایزه «رومولوگایه گوس» بهترین رمان را بدست آورد. وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه، رمان پاییز پدرسالار بود.

 

 

مارکز اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت. او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز شدند که وی نپذیرفت.

 

 

مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی بود، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد.

 

 

در سال ۱۹۹۹، مارکز به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شد؛ اما پس از انجام مراحل درمانی در لس آنجلس، توانست بهبود پیدا کند. پس از آن بود که وی تمام وقت خود را صرف نوشتن کتاب خاطراتش کرد که در سال ۲۰۰۲ با عنوان «زنده‌ام تا روایت کنم» منتشر شد. اما در سال ۲۰۱۲، اعلام شد که مارکز به آلزایمر مبتلا شده و توان داستان نویسی را از دست داده است. در ‌‌نهایت، وی پس از یک دوره بستری شدن در بیمارستان، ساعتی پیش در مکزیکو سیتی درگذشت.

 

 

منبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

روحش شاد ...

وسط خوندن صدسال تنهایی یکسری اتفاقات بد واسم افتاد ، نشد تمومش کنم

هنوزم وقتی میخوام بخونم یاد اون اتفاقات میفتم ، بیخیالش میشم .. حسرتی شده واسه خودش:hanghead:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

این هم نامه خداحافظی این مرد بزرگ

 

 

«اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم. به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقینا هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم. هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم. کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم. راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خواستم که سایرین هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید، ‌ ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم. به همه ثابت می‌کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند بلکه زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌شوند. به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان حال است. چه چیز‌ها که از شما‌ها [خوانندگانم] یاد نگرفته‌ام...

یاد گرفته‌ام همه می‌خواهند بر فراز قلهٔ کوه زندگی کنند و فراموش کرده‌اند مهم صعود از کوه است. یاد گرفته‌ام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت می‌فشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند. یاد گرفته‌ام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده‌ای را از جا بلند کند. چه چیز‌ها که از شما یاد نگرفته‌ام... احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا. اگر می‌دانستم امروز آخرین روزی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت.آرزو می‌کنم و امید دارم از این نامه‌ی کوتاه خوشتان آمده باشد و آن را برای مام کسانی که به آن‌ها علاقه‌مندید بفرستید.»

همراه با عشق

«گابریل گارسیا مارکز»

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...