sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۳ يادداشتي بر رابطة زبان و تفكر از محمدرضا باطنی يكي از سوالات مهم و قديمي در روانشناسي و زبانشناسي مربوط به رابطه زبان و تفكر است. آيا زبان تنها شرط وجود فعاليتهاي عالي ذهن مانند تفكر، تخيل، تجريد، تعميم، استدلال، قضاوت و مانند آن است؟ آيا اگر ما زبان نميآموختيم از اين فعاليتهاي عالي ذهن بيبهره ميبوديم؟ چنانچه براثر تصادف يا بيماري قدرت سخن گفتن را از دست بدهيم، آيا قدرت تفكر را نيز از دست خواهيم داد؟ اين سوال ها تازگي ندارد و از ديرباز توجه فلاسفه و متفكرين را بخود مشغول داشته است. افلاطون معتقد بود كه در هنگام تفكر روح انسان با خودش حرف ميزند. واتسون از پيشروان مكتب رفتارگرايي در روانشناسي اين مطلب را به نحو ديگر بيان كردهاست. او معتقد است تفكر چيزي نيست مگر سخن گفتن كه به صورت حركات خفيف در اندامهاي صوتي درآمدهاست. بعبارات ديگر تفكر همان سخن گفتن است كه وازده شده و به صورت حركات يا انقباضهايي خفيف در اندامهاي صوتي ظاهر ميشود. ولي تا آنجا كه روانشناسي زبان براساس شواهد موجود ميتواند قضاوت كند، اين نظريات را افراطي ميداند و پاسخ اين سوال را با احتياط چنين ميدهد: زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در فعاليتهاي عالي ذهن چون تفكر نيست ولي شايد مهمترين عامل باشد. تفكر بدون استفاده از زبان ممكن است ولي اين نوع تفكر بسيار ابتدايي است و قدرت تجريد در آن بسيار ضعيف است تا آنجا كه شايد نتوان بر آن نام تفكر اطلاق كرد، ولي بههرحال فعاليتهاي ذهني از نوع تفكر بدون زبان نيز صورت ميگيرد. ما بعضي دلايلي را كه روانشناسان عرضه ميكنند تا ثابت كنند زبان تنها شرط تفكر نيست در زير ذكر ميكنيم. در حقيقت بنياد اكتساب، پرورش و كار و فعاليتهاي عالي ذهن، چون تفكر، ساختمان عصبي انسان است. اگرانسان داراي چنين ساختمان عصبي نبود، نه تنها نميتوانست اين فعاليتهاي ذهني را در خود بپروراند، بلكه خود زبان را نيز ياد نميگرفت. شما اگر سعي كنيد به عاليترين پستانداران نزديك به انسان، مثلا شامپانزه، زبان ياد بدهيد (زبان به معني انساني آن يعني دستگاهي نظام يافته از علايم قراردادي) بهكاري عبث دست زدهايد. زيرا ساختمان عصبي آن حيوان، او را براي يادگيري چنين دستگاهي مجهز نكرده است. يكي از روانشناسان به آزمايش جالبي دست زده است: روزي كه فرزند او به دنيا آمد، نوزاده شمپانزهاي را هم از باغ وحش گرفت وبه خانه آورد و هر دو را تا آنجا كه ممكن بود در شرايط همانندي بزرگ كرد. نوزاد شمپانزه چيزها يادگرفت ولي وقتي نوبت به آموختن زبان رسيد به كلي درمانده شد و از كودك انساني عقب ماند. اگر كودك انسان زبان ياد ميگيرد فقط به اين علت نيست كه در جامعه بدنيا آمده و از روز نخست اطرافيان با او سخن ميگويند. البته اين مطلب عامل بسيار مهمي است. ولي در اصل، اين يادگيري بدين علت صورت ميگيرد كه طبيعت يا ساختمان ژنتيك اين كودك از طريق وراثت او را براي يادگيري چنين دستگاه پيچيدهاي مجهز كرده است. زبان چيزي نيست كه از طريق وراثت منتقل گردد. زبان دستگاهي است نظام يافته از علايم قراردادي كه ارزش آن علايم و رابطهي آنها با پديدههايي كه به آنها دلالت ميكنند بوسيله اجتماع تعيين ميشود. بنابراين زبان را بايد در اجتماع و از اجتماع يادگرفت. ولي استعداد يا توانايي بالقوه براي يادگيري زبان چيزي است كه ما از طريق وراثت در هنگام تولد با خود بدنيا ميآوريم. اين استعداد يا توانايي بالقوه مربوط به ساختمان و كار دستگاه عصبي ماست كه در نتيجه تكامل در طول هزارها هزار سال بصورت امروزي درآمده است. اگر كودك نوزادي را كه تازه چشم به جهان گشوده است از پدر و مادر و اجتماعي كه درآن متولد شده جدا كنيم و به اجتماع ديگري منتقل كنيم كودك بدن كم و كاست زبان اجتماعي را كه بهآن منتقل شده است يادخواهد گرفت زيرا چنانكه گفتيم، زبان به عنوان دستگاهي از علايم، غريزي و ارثي نيست بلكه نهادي است اجتماعي و قراردادي. اگر جز اين بود انتقال از يك جامعه به جامعه ديگر موثر نميافتاد و در هر صورت كودك به زبان والدين خود سخن ميگفت. ولي قطع نظر از اينكه كودك در اجتماعي كه بدنيا آمده بزرگ شود يا به اجتماع ديگري منتقل شود، به شرط اينكه با او سخن گفته شود، زبان خواهد آموخت. اعم از اينكه اين زبان، زبان والدين و اجتماع نخستين او باشد يا زبان اجتماعي باشد كه بهآن انتقال يافته است، زيرا توانايي يادگيري زبان استعدادي است ارثي كه كودك هنگام تولد با خود همراه دارد. اگر اين استعداد يا توانايي بالقوه نبود، يعني اگر دستگا عصبي و عضلاني كودك از طريق مكانيسم وراثت براي اينكار مجهز نشدهبود، او هرگز زباني را ياد نميگرفت. چنانچه نوزاد شمپانزه كه فاقد استعداد ارثي است از يادگيري آن ناتوان است. به علت تكامل زيستي انسان، مخصوصاً تكامل دستگاه عصبي و بالاخص رشد و نمو مغز است كه يادگيريهاي پيچيده، از جمله يادگيري زبان كه حتي پستانداران نزديك بهانسان از اكتساب آن عاجزند، در انسان امكانپذير گرديده است. مثلا نهنگ دريايي در ميان همهي پستانداران داراي بزرگترين مغز است كه وزن آن به چندين كيلوگرم ميرسد ولي نسبت وزن مغز به وزن بدن در انسان از كليه پستانداران ديگر بيشتر است. دلايلي كه روانشناسان عرضه ميكنند تا نشان دهند با وجود اينكه زبان و تفكر رابطهاي سخت پيوسته دارد تنها شرط آن نيست، مربوط به رفتار بيماراني است كه در نتيجه بيماري يا سانحهاي مغز آنها آسيب ديده است. در فيزيك و شيمي ممكن است محقق شرايط خاصيدر آزمايشگاه بوجود آورد تا رفتار ماده را آنطور كه ميخواهد مطالعه كند. ولي در مورد مسائل مربوط به انسان محقق حق ندارد دستگاه عصبي انسان را بطور آزمايشي دچار اختلال كند تا از آن براي تحقيق خود نتيجهگيري كند. به اين دليل است كه در اكثر مطالعات روانشناسي آزمايشات بر روي حيوانات انجام ميگيرد. ولي موضوع قابل بحث است كه نتايجي كه از مطالع روي حيوانات گرفته ميشود تا چه حد ميتواند در مورد انسان صادق باشد. جواب اين سوال هرچه باشد اين نكته مسلم است كه در باره رابطه تفكر و زبان خود انسان بايد مورد مطالعه قرارگيرد زيرا حيوانات ديگر، حتي پستانداران نزيديك به انسان، داراي تفكر و زبان به معني اخص و انساني آن نيستند و بههمين دليل نميتوانند در اين مورد مفيد واقع شوند. بنابراين رفتار بيماراني كه بطور تصادفي در اثر ضايعهاي دچار اختلال شدهاند تنها مدارك آزمايشگاهي است كه ميتوان بهآن استناد كرد. بيماراني ديده شده اند كه در اثر آسيب مغزي قدرت تكلم يا كنترل گفتار خود را از دست دادهاند ولي با وجود اين ميتوانند فكر كنند. مثلا بيماراني مشاهده شدند كه زبان آنان دچار نابساماني شده بود بهطوريكه وقتي اشيائي را بهآنها نشان ميدادند نام آنها را بياد نميآورند، از توصيف وقايع ساده و معمولي ناتوان بودند، از تعبير جملات سادهي نوشتهاي كه بهآنها نشان داده ميشد عاجز بودند، مقولات دستوري زبان را درهم ميآميختند، ولي با وجود اين، اين بيماران ميتوانستند با موفقيت شطرنج بازي كنند. تعبيري كه از اين پديده ميتوان كرد اين است بيمار ميتواند مفاهيم ذهني را كه براي بازي شطرنج لازم است به آساني بكار برد ولي نميتواند مفاهيم زبان را متقابلا بكار گيرد. برعكس بيماران ديگري ديده شدهاند كه بر اثر ضايعه مغزي قدرت تفكر، تجربه، تعميم و بسياري از فعاليتهاي عالي ذهن را از دست دادهاند در حاليكه دستگاه زبان در آنان دست نخورده و بي عيب باقي مانده است. اين بيماران جملات امري، استفهلامي و خبري را بخوبي ميفهمند و واكنش مناسب را نشان ميدهند؛ ميتوانند درباره وقايع ساده و عيني صحبت كنند ولي نميتوانند درباره مسائل مجرد بيانديشند. مثلا وقتي از يكي از بيمارن خواسته شد كه بگويد «برف سياه است» نتوانست و هربار جواب ميداد «نه، برف سفيد است» دادن يك حكم غلط عمدي يا گفتن دروغ مستلزم تجريد و بريدن پيوند انديشه از واقعيات است. انسانهاي سالم اين كار را به آساني انجام ميدهند. از مجموعه شواهدي نظير آنچه در بالا گذشت، اكثر روانشناسان اينطور نتيجه ميگيرند كه يادگيري و استعمال زبان به عنوان دستگاهي از علايم آوايي قراردادي اختصاص به انسان دارد. تكامل زيستي انسان و رشد و توسعه فوقالعادهي دستگاه عصبي او، به او امكان ميدهد كه چنين دستگاه پيچيدهاي را بياموزد و بكار برد. زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در تفكر و ديگر فعاليتهاي عالي ذهن نيست ولي زبان توانايي انسان را در تفكر و ديگر فعاليتهاي ذهني به ميزان معجزهآسايي بالا ميبرد تا جاييكه ميتوان گفت تفكر و استدلال در مراحل عالي و بسيار مجرد از زبان غير قابل تجزيه است. در اين مراحل، تفكر يعني زبان و زبان يعني تفكر. بدون زبان ميتوان تصور كرد كه تفكر و ديگر فعاليتهاي عالي ذهن در انسان وجود داشتهباشند، ولي مسلما اين فعاليتها در مراحل ابتدايي باقي ميماند، چنانكه در بسياري حيوانات ديگر باقي ماندهاند، و هرگز تا اين درجه پرورده نميشوند. برگرفته از مجموعه مقالات زبان و تفكر– نشر فرهنگ معاصر 1373 حروفچين: فرشته نوبخت برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده