anjello 2427 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۸۹ خداوند بینهایت است و لامکان وبیزمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک میشود... پدر میشود یتیمان را و مادر برادر میشود محتاجان برادری را همسر میشود بیهمسرماندگان را طفل میشود عقیمان را امید میشود ناامیدان را راه میشود گمگشتگان را نور میشود در تاریکی ماندگان را شمشیر میشود رزمندگان را عصا میشود پیران را عشق میشود محتاجان به عشق را ... خداوند همه چیز میشود همه کس را... به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار... و بپرهیزید از ناجوانمردیها،ناراستیها، نامردمیها! چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سفره شما با کاسهای خوراک و تکهای نان مینشیند در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند و در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند... مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود ...؟ 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ مي گويند روزي ملاصدرا در کنار حوض پر آب مدرسه درس مي داد. غفلتاً فکري به خاطرش رسيد و رو به شاگردان کرد و گفت: " آيا کسي مي تواند ثابت کند آنچه در اين حوض است آب نيست؟" چند تن از طلاب زبردست مدرسه با استفاده از فن جدل که در منطق ارسطو شکل خاصي از قياس است و هدف عاجز کردن طرف مناظره يا مخاطب است نه قانع کردن او، ثابت کردند که در آن حوض مطلقاً آب وجود ندارد و از مايعات خالي است. ملاصدرا با تبسمي رندانه مجدداً روي به طلاب کرد و گفت: " اکنون آيا کسي هست که بتواند ثابت کند در اين حوض آب هست؟ " يعني مقصود اين است که ثابت کند حوض خالي نيست و آنچه در آن ديده مي شود آب است. شاگردان از سؤال مجدد استاد خود ملاصدرا در شگفت شده جواب دادند که با آن صغري و کبري به اين نتيجه رسيديم که در حوض آب نيست، حال نمي توان خلاف قضيه را ثابت کرد و گفت که در اين حوض آب هست... فيلسوف شرق چون همه را ساکت ديد سرش را بلند کرد و گفت: « ولي من با يک وسيله و عاملي قويتر از دلايل شما ثابت مي کنم که در اين حوض آب وجود دارد ». آنگاه در مقابل چشمان حيرت زده طلاب کف دو دست را به زير آب حوض فرو برد و چند مشت آب برداشته به سر و صورت آنها پاشيد. همگي براي آنکه خيس نشوند از کنار حوض دور شدند. فيلسوف عاليقدر ايران تبسمي بر لب آورد و گفت: «همين احساس شما در خيس شدن بالاتر از دليل است ....». لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده