ailin 43 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۸۹ دوستان خوبم سعی میکنم دل نوشته ها مو اینجا بنویسم امیدوارم مورد پسند قرار بگیره :w72: :shad: 4 لینک به دیدگاه
ailin 43 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۸۹ بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بوداهل زمين نبود نمازش شكسته بود برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بودبر سنگ قبر من بنويسيد پاك بودچشمان او كه دائماً از اشك شسته بود بر سنگ قبر من بنويسيد اين درختعمري براي هر تيشه و تبر دسته بود بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمرپشت دري كه باز نمي شد نشسته بود 4 لینک به دیدگاه
ailin 43 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۸۹ خدایا ... چه لحظه هایی که در زندگی ترا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی ... چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی... چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی ... چه روزهایی که سرمو تُو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است ... وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی... وقت از آدم های دور و برم دلم گرفت ... و دنیا غم هاش و بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی... تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ، به نفس کشیدنم رنگ دادی... وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادی... وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم که غم و غصه های دیگرون بارش سنگین تر از از غصه های خودمه... اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم ... وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش ... نه شاد بودن واسه داشته ها ... و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیز های دیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم ... و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی ... خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون..... خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم دادن هایت ...ندادن هایت ... گرفتن هایت....... دادن هایت را نعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را حکمت 2 لینک به دیدگاه
ailin 43 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ خیلی سخته وقتی همه کنارت باشن و بازم احساس تنهایی کنی. وقتی لبخند می زنی و توی دل گریونی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی دونه . وقتی به زبون دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمه . وقتی فریاد می زنی و کسی صداتو نمی شنوه . وقتی تمام درها به روت بسته است... اون وقته که دستاتو به سوی آسمون بلند میکنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آری که: « ای خدای بزرگ دوستت دارم!» و حس می کنی که دیگه تنها نخواهی موند 1 لینک به دیدگاه
ailin 43 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ درست وقتی که میترسی از این دنیای بی فرجام یکی از آسمون میگه: نترس! هی! من هنوز اینجام! درست وقتی که بیزاری از این تنهایی و رخوت یکی از پشت این دنیا, میشه با قلبت هم صحبت! توو اون وقتایی که چشمات, میگیره عطر باریدن مسیر اشک چشمونت, میگیره حس بوسیدن یکی از طاق این دنیا, تو رو میگیره تو آغوش! نمیزاره که تنها شی, با این فانوسک خاموش! توو اون وقتی که دلتنگی, شده کار شب و روزت! یکی میگه: نترس از من! منم مجنون هر روزت! توو اون بالاترین نقطه, یکی میبینتت انگار تو یادت میره اما اون, نمیشه از خودت بیزار! درست تو لحظه ای که تو, شدی مایوس و دل خسته یکی از بوم این دنیا, نمیزاره بشی خسته میگه: هی! من هنوز اینجام! چرا میترسی از فردا؟! نگاه کن !من همین بالام! نمیزارم بشی تنها! 1 لینک به دیدگاه
ailin 43 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۳۸۹ خدایااااا کاش میشد ماهی باشم تا الان از تنگم بپرم بیرونیا اصلا یه جوری یهویی از یه جایی پرت شم پایین! دارم میترکم له شدم انگار خدایا خودت یه سر بیا پایین بگو الان باید چیکار کنم من؟ باید با ابلیس کوچیکی که تو وجودمه چیکار کنم!؟؟ میشه به دادم برسی! یا از تنگم بپرم بیرووون هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده