sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۲ ادبيات تعليمي در قرن ششم هم زمان با رشد و شكوفايي فارسي در قرون قبل، چند شاخة مهم ادبي به تدريج در پهنة ادبيات به ظهور رسيد كه در روند تكاملي خود انواع ادبي را در شعر فارسي شكل داد. مهمترين اين شاخههاي ادبي عبارت بود از ادبيات حماسي، قصيده درباري و... و ادبيات تعليمي با موضوعات زهد و پند و اندرز. مراد از ادبيات تعليمي و پندآميز نوعي از ادبيات است كه نشان دادن راه نيكبختي و رستگاري بشر به وسيلة تهذيب اخلاقي او را هدف و غرض اصلي خود قرار دهد. با ظهور اسلام موضوع «حسن الخلق» كه ريشه در قرآن و حديث داشت[1] به يكي از موضوعات مهم ادبي بدل گشت و به تدريج در متنهاي مربوط به سيرة نبوي آميخته شد و با شاخ و برگهايي به قرنهاي بعد رسيد. اين امر توجه مسلمانان را به مسألة تعليم و تربيت و شيوههاي بهتر زيستن كه با گسترش و توسعة جامعة اسلامي اهميّت روزافزون مييافت نشان ميدهد. هرچند نزد اعراب بدوي نيز بعضي اصول و ارزشهاي اخلاقي معتبر دانسته ميشد، امّا غالباً اين ارزشها در ساية انتقامها و جنگهاي قبيلهاي كمرنگ ميشد[2]. اما با ظهور اسلام ارزشهاي اخلاقي تازهاي به كالبد تفكر انساني دميده شد. در اين ميان اثر فرهنگ ايراني را نيز نميتوان از نظر دور داشت. دربارة تفكّر اخلاقي ايرانيان باستان در كتب مختلف چون پندنامهها و سيرت پادشاهان ميتوان به حدكافي با آنها آشنا شد. آنچه ايرانيان فرهنگ ميناميدند در پرورش مفهوم ادب در دورة اسلامي تأثير بسياري داشت[3]. از طرف ديگر شكلگيري و رشد نهضت زهد كه در ادامه به پيدايش تصوف انجاميد نيز ادب و اخلاق خاص صوفيان را پديد آورد كه به نوبة خود اثر شگرفي در شكلگيري ادبيات تعليمي در دورة اسلامي داشته است. صوفيان از آغاز ادب خاص خود را به شكلي آييني و فرقهاي شكل دادند و مجموعه آثاري كه با نامهاي آدابالصوفيه، الزهد، رسالة قشيريه و... از قرن دوم به بعد به نگارش درآمد نشاندهندة آن است كه صوفيان نيز در پيدايش جريانها و دورنمايههاي ادبيات تعليمي از همان آغاز سهم عمدهاي داشتند. بنابراين در كنار قرآن و حديث و سيرة نبوي بايد گفت ادبيات زهد و صوفيه از اركان مهم ادبيات اخلاقي است كه از قرن دوم متولد شد و در قرون بعد به نهالي تنومند و قوي تبديل شد[4]. در بعد سوم اين مثلث، علاوه بر انبياء و اديان توحيدي، فيلسوفان نيز در ادوار مختلف به اين مهم توجه داشتهاند. آنچه به ويژه اخلاق را به فلسفه و آراي فيلسوفان مرتبط ميسازد مسألة علمالنفس و همچنين فلسفة اخلاقي است. فيلسوفان و در دين مبين اسلام اگر بخواهيم بهتر بگوييم، حكيمان، به روح انسان كه سرمنشأ هر فضيلت و رذيلت است اهميت بسيار دادهاند و به همين دليل نفس و قواي آن از مباحث مهم فلسفة اخلاق به شمار ميرود. فيلسوفان كه هدف خود را نيكبختي بشر معرفي ميكنند، قصد داشتند راه و طريقة نيكبختي و سعادت انسان را به او بياموزند. پس قبل از هر چيز توجه خود را به نفس او معوطف داشتند. و از جنبهاي ديگر اساس و اصل علم اخلاق و ماهيت وجودي آن و مسائلي چون منيت و يا مطلق بودن اخلاق و از اين قبيل مسائل پايهاي توسط علم فلسفه مطرح و هم از آن طريق حل ميشد. امّا در مجموع ميتوان گفت تعليمات فيلسوفان در باب اخلاق را در سرشاخه بيان كرد: اول شناخت نفس و فواي آن؛ دوم شناخت فضايل و رذايل مرتبط با نفس سوم راه و وسيلة تهذيب نفس فيلسوفان به پيروي از اسلافشان چون افلاطون و ارسطو قواي نفس را به سه نيروي نفس شهواني، نفس غضبي و نفس ناطقه تقسيم ميكنند و براي هريك از اين نيروها صفاتي قائلند كه مجموعاً شناخت آنها به شناخت نفس منجر ميگردد. از نظر افلاطون سعادت بشر به كسب چهار فضيلت اصلي حكمت، خويشتنداري، عدالت و شجاعت وابسته است[5]. در نظر اين فيلسوفان يوناني بشر بايد در جستجوي غايت خويش باشد و براي اين امر بايد اصل خود را بشناسد. اين اصول اخلاقي كه به تفصيل در لابهلاي آثار افلاطون مندرج و پراكنده است به وسيلة شاگردش ارسطو در كتابهاي اخلاقي كه وي به همين منظور مدوّن كرد، موجود است. بنابراين ميتوان چنين گفت جريان مهم ديگري كه در شكلگيري ادبيات تعليمي فارسي سهم عمدهاي داشته است، جريان فلسفه از ابتداي شكلگيري تا تكامل و توسعه آن توسط فيلسوفان و انديشمندان بزرگ اين عرصه است. مسلمانان كه با آثار حكيمان يونان باستان از قبل به ترجمههاي متعدد آشنايي يافته بودند، بخشهاي مهمي از آن را در فرهنگ و ادب خويش جذب كردند. فلسفة اخلاقي يونان باستان به همراه تلخيصها و شرحهاي متعدد در اختيار مسلمانان بود. هم چنين آنان با عقايد اخلاقي ديگر انديشمندان يوناني نيز آشنا بودند[6]. فيلسوفان برجستة ايراني چون فارابي و ابوعلي سينا ديدگاههاي فلسفي و حكمت متعالي را با اصول دين مبين اسلام تلفيق كرده، حكمت عملي را پديد آوردند كه علم اخلاق را در كنار سياست مدينة فاضله و مدن به عنوان بخشي از نظام فكري ـ فلسفي معرفي و بررسي ميكرد. از ديگر فيلسوفان اخلاقگرا بايد به كِندي اشاره كرد كه رسالة اخلاقي او مورد توجه و تقليد و برداشت نويسندگان وانديشمندان قرن بعدي گرديد. همچنين رازي از فيلسوفان برجستهاي است كه نظرية خاصي در مورد علمالنفس داشته است. رسالة كندي با نام «درشفاي روح» ظاهراً گم شده است[7] امّا خوشبختانه آثاري از رازي را با همان نوع نگرش و توجه در دسترس داريم. از ديگر اشخاص مهم و تأثيرگذار در اين حوزه ميتوان به ابنمسكويه رازي (فـ 421) اشاره كرد كه پايهگذار نوعي ادبيات عملي براساس نظريات فلسفي و علم اخلاق است كه بعد در آثار افرادي چون شيخ نصيرالدين توسي، سعدي و خواجه نظامالملك بازنمود يافته است. ابنمسكويه در اثـر معروف خـود، تهذيبالاخلاق، به تعريف قواي سهگانه نفس يعني نفس شهواني، نفس غضبي و نفس نـاطقه ميپردازد. نفس غضبي و نفس شهواني مشترك انسان و حيوان است. نفس شهـواني جميع لـذات جسماني را در خود گرد آورده است و فرزانگان برآن غالب و عموم مردم گاه مغلوب و گاه مقهورند و هرگاه مقهور آن شوند چارپايان خوار و ذليل ميگردند. وي سپس به معرفي نفس غضبي ميپردازد كه ريشة گستاخي و سركشي و عصيانطلبي و قدرتپرستي است. اين نفس از نفس شهواني نيز خطرناكتر و مقهور آن به حيواني وحشي شبيهتر است تا به انسان[8]. قوّة ديگر، نفس ناطقه يا همان جان گوياست كه حدفاصل ميان حيوان و انسان است. ابنمسكويه در برشمردن فضايل نفس ناطقه، از كسب دانش، خودداري از عمل ناپسند و پست، تأديب نفس شهواني و غضبي، رفتار درست در زندگي و كسب و معاشرت، اهتمام به عمل خير ونيكي و محبت، نيت سالم، حلم و حيا و بالاخره عفت و طلب رياست ازراه صحيح نام ميبرد و رذايل را چنين برميشمرد: خبث، حيلهگري، چاپلوسي، مكر، حسد، مردمگريزي و ريا[9]. ابنمسكويه پس از توضيح قواي نفس، فضايل و رذايل مقابل آنها را برميشمارد كه مستقيماً با قواي سهگانة نفس مربوط نشدهاند ونيز فرع بر چهار فضيلت اصلي قرار ندارند. در عين حال وي در كتاب خود صفت و خصوصيات نيكوكاران و دوستداران فضيلت و فرزانگي را ذكر ميكند. براساس نظر ابن مسكويه اين افراد اساس زندگي خود را بر مقتضيات نفس ناطقه و قواي عقلاني بنا مينهند و خود را به گونهاي تعليم ميدهند كه هر انساني را دوست داشته باشندو انسانها را برادر خود بدانند؛ زيرا انسان در حقيقت نفس ناطقه است و آن جوهري است واحد ميان تمام انسانها و مردم در حقيقت شيء واحدند به صورت شخص با يكديگر تفاوت دارند[10]. اين نوع نگرش وتفكر اخلاقي تا اندازة بسياري شبيه عقايد و نظريات اخوانالصفا است كه هم در قرنهاي قبلي نهضت آنان در اوج شكوفايي بود و رسايل آنان نيز به شكلگيري نظرية اخلاق اسلامي كمك بسياري كرد. هرچند بحثهاي آن در علم اخلاق از نظر فلسفي و پايهاي داراي ساختار ونظام يكدست و روشني نيست و يبشتر بر جزئيات واخلاق عملي استوار است. تبليغ اخوّت و برادري و ايثار كه از اصول اخلاقي اين جمعيت به شمار ميرود در كنار ديدگاههاي فلسفي رنگ و بوي اخلاقي خاصي به بسياري از آثار آنان داده است[11]. نكتة جالب توجه در تعليمات اخلاقي اخوانالصفا توجه به عامل اقليمي درمسألة اخلاق است كه به نظر آنها سهم مهمي در شكلگيري شخصيت فرد دارد. همچنين عقيده دارند كه عامل اجتماعي، زيان، عادات، عقايد و مذهب در رفتار مردم و ويژگيهاي اخلاقي آنان اثر دارد. اثر ديگر ابنمسكويه جاودان خرد است كه اساس كتاب اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين توسي (فـ 672) قرار گرفت. از كتاب وي چندين ترجمه به فارسي موجود است. وي در اين كتاب نيز به تفصيل دربارة تهذيب نفس و ارتباط آن با نحوة حكومت از سويي و پرورش اخلاقي جامعه و دستيابي به نيكبختي مردم از سوي ديگر، بحث كرده است[12]. همانگونه كه مي بينيم نظرية اخلاقي در دورة اسلامي تا قرن ششم راه درازي را پيموده است و به پيشرفتهاي بسياري نائل آمده است. همچنين يك قرن قبل ناآراميهاي سياسي و شرايط نابسامان اجتماعي كه حاصل سير شتابان دگرگوني در حكومت و مسائل مرتبط با آن بود، لزوم توجه به بحثهاي اخلاقي را آشكارتر كرد. ميتوان دريافت كه حكيمان وانديشمندان در چنين شرايطي سخت احساس مسئوليت ميكردند و در مقام وجدان بيدار جامعة خويش با احساس خطر از انحطاط فرهنگي و اخلاقي، قصد داشتند موضوعات اخلاقي وتعليمي مربوط به تهذيب نفس را در بين انديشمندان و درسخواندگان مطرح كنند و به تدريج زمينة رواج اين آموزشها را در ميان مردم فراهم آورند. حساسيت به امر تعليم و پرورش اخلاقي با شدّت گرفتن فعّاليّتهاي سياسي چون باطنيان و اسماعيليان، به اوج خود رسيد. چون در اين شرايط خطر از بين رفتن ارزشهاي اخلاقي اسلامي در هجوم افكار و عقايد مختلف و اختلاطي اين مذاهب نوظهور بيش از پيش احساس ميشد. در مقابل، روحية استبداد و ديكتاتوري حاكم بر عصر غزنويان و تعصّب مذهبي، گروههاي مخالف و معارض در پي عواملي بودند تا اين شرايط را از نظر روحي و اجتماعي به سوي اعتدال و ميانهروي گرايش دهند. تعليم در نظر گروههايي چون اسماعيليه و باطنيان و شاعران اين گروهها چون ناصرخسرو اهميت والايي داشت كه آنان را اهل تعليم ميناميدند[13]. پافشاري شاعري چون ناصرخسرو بر دانشآموزي نيز تنها يك نصيحت اخلاقي ساده نيست بلكه او علمآموزي را در پاية طاعت قرار داده است. وي در كتاب جامعالحكمتين درتأويل آية «انّالله يأمر بالعدل والاحسان...» (16/90) ميگويد عدل و احسان وبخشش مال به نزديكان معناي ظاهري آيه است اما معناي باطني آن اين است كه بر عالمان فريضه است كه علم خود را به آنان كه از آن بيبهرهاند، برسانند. بدين ترتيب در نظر او، عدالت، رساندن علم به نادانان است[14]. در چنين شرايطي ناصرخسرو آثار تعليمي خودرا عرضه كرده است. وي كه به گواهي تمام آثارش به ويژه زادالمسافرين و جامعالحكمتين توجه خاصي به مسألة آگاهسازي مردم وتهذيب نفس دارد، در اين دوره پرورش اخلاقي و افزايش آگاهي در بين مردم را يگانه راه بيرون كشيدن آنان از فقر و تيرهروزي وضلالت وگمراهي ميشمارد. در آثار ناصرخسرو نظام وساختار اخلاقي مدون و نظاممندي عرضه شده است كه شاعر در آنها به اين موضوع اشاره كرده است[15]. در مجموع و در يك جمعبندي كلي ميتوان آثار فلسفي ناصرخسرو را در چند گزينه جمعبندي كرد: الف) بيان كليات فلسفي؛ ب) روش اخلاق فلسفي؛ ج) اندرزهاي كلي. در بخشهايي كه متن دربارة گزينة الف است، مقدمات حكمي در شناخت نفس و منشأ آفرينش انسان شرح داده شده است. در اين بخشها و متنها، ديدگاههاي فلسفي شاعر براساس معتقدات و باورهاي اسماعيليه مدوّن شده است. از نظر ناصرخسرو آدمي به دليل وجود نفس ناطقه به طور بالقوه فرشته است[16]. امّا فرشتگي او بالفعل نشده و پنهان است. بنابراين صفت فرشتگي دارد. اين فرشته ميتواند فرشته شود يا ديو. نفس ناطقه دروجود آدمي فرشتة بالقوه است و نفس غضبي و شهواني در آدمي ديو بالقوه محسوب ميشود. آدميان ميان اين دو نيرو حركت دارند و هريك به دستهاي متعلّقاند، يا نفس ناطقه را به فعليت رسانده و فرشته شدهاند و يا مغلوب نفس غضبي و شهواني گشته در مقام ديو قرار دارند. اساس اين نظريه كه منشأ شر و ريشة تمام رذايل نفس در شهوت و غضب است در كتابهاي اخلاقي فيلسوفان قرن چهارم مدوّن شده است[17]. اين تفسيمبندي كه ريشه در آراي عالمان يوناني دارد، چنانكه در آثار ابن مسكويه هم ديديم، اساس نظرية اخلاقي فلسفي قرار گرفت و ناصرخسرو نيز برهمين اساس نظرية تعليمي و اخلاقي خود را مدوّن كرده است. البتّه اندك تفاوتي در نظرية ناصرخسرو با فيلسوفان وجود دارد و آن اينكه در نظرية ناصرخسرو نفس شهواني و نفس غضبي هر دو در مقام ديو قرار گرفتهاند در حالي كه در نظرية فيلسوفان اخلاقي نفس غضبي فضايلي نيز دارد، همچون شهامت دردفاع از نفس در برابر خطرات. در مجموع در نظر ناصرخسرو هرگاه نفس ناطقه از طاعت خارج شود، ديو است و هرگاه بتواند شهوت و غضب را در فرمان خود درآورد، فرشته است[18]. اين امر به زبان تمثيلي، يعني عبور از مرتبة ظاهر به مرتبة باطن. در اين بين ناصرخسرو نبي و وصي را در حدفاصل صفات بشري و صفات ملكوتي نفس قرار ميدهد تا نظام تعليمي خاص او با نظام فكري فيلسوفان تفاوت داشته باشد. از نظر او عقل براي دستيابي به مرتبة فرشتگان كافي نيست و طي اين مسير تنها از راه كتاب و شريعت ممكن است. رسول و وصي در ميان مردم و عقول و نفوس واسطهاند و با كتاب و شريعت مردم را از فرشتة بالقوه به فرشتة بالفعل ميرسانند[19]. چنانكه ميبينيم سير تعليمي انسان از مسير فرشتة بالقوه يا نفس ناطقه، مرتبة فرشتة بالفعلاز طاعت عبور ميكند. در اين مسير آدمي با تمسّك به كتاب و شريعت رسول و از طريق طاعت از رسول و وصي، قواي نفس غضبي وشهواني را مغلوب خويش ساخته است و به مرتبة فرشتگي بالفعل نائل ميشود[20]. اساس تعليم ناصرخسرو و راهنماي اخلاقي او براي بشر براساس چنين بنياني نهاده شده است. در اين ميان توجه خاص او به امر ظاهر و باطن، به نظر ميرسد بيش از آنكه از آراي فيلسوفان متأثر باشد، از ديدگاههاي صوفيانه تأثير پذيرفته است. در اين نظام اخلاقي حواس جايگاه بسيار مهمي را دارند. گوش و چشم آلاتي هستند كه از حال و گذشته خبر ميدهند و وسيلة آگاهي بشرند. براي همين امر بيشترين تأكيد بر روي آنها شده است. زيرا در تعليم و پرورش انسان، بالاترين نقش از آن آگاهي است، اما آگاهي بدون قدرت تشخيص وتمييز ناتوان و قاصر است. در اين نظام فكري ـ اخلاقي قواي فكري در تكميل آن دو حس قرار گرفته است. ناصرخسرو در تبيين «فكر» به اين تعريف ميرسد كه «اگر كسي گويد فكرت چيست گوييم قوتيت از قوّتهاي نفس ناطقه كه چيزهاي مانند يكديگر را جدا كند، بنابراين در اين نظام اعتقادي ـ اخلاقي، فكر، قوة نفس ناطقه و به عبارت بهتر يكي از قواي نفس ناطقه است كه از ميان مدركات حسي، تشخيص و تمييز را براي بشر ممكن ميسازد. مجموعاً اين قوا نقش مهمي در پرورش اخلاقي و تعليم روح انسان دارد[21]. در جايي ديگر در تبيين ضرورت علم ناصرخسرو شيوة خاصي در طرح استدلال خود دارد. وي براين باور است كه در مواجهه با قواي عقلاني، انسان جوياي آن است كه معناي امور را دريابد، بنابراين همواره در پي چيستي اشياء و امور است، اما بسنده كردن به اين پرسش حد كودكان است و بايد آدمي متوجه غايت هرچيز و وظيفة ذهن جويندة بشر است تا از اين طريق در آفرينش خود تأمل كند و بداند كه براي چه به وجود آمده است[22]. نفس از طريق تأمل در جهان عيني ميتواند به حقايق معنوي شناخت پيدا كند و خلق عالم هدفي جز اين ندارد. شناخت عالم روحاني براي نفس جز از طريق شناخت عالم جسماني ميسر نيست. زيرا معاني روحاني در اجسام قرار دارد كه نفس ناطقه جز با تعلق به جسم آنها را درنمييابد. جوهر علم همان نظام عالم است، يعني نمايش يا فعل عقل كلي كه همة موجودات را دربرميگيرد. به همين دليل در عقايد وي توجه به نيازهاي جسماني در حدّ اعتدال لازم و ضروري است، زيرا جسم طريقي است لازم براي شناخت عالم مجردات[23]. 4ـ5ـ فضايل و رذايل بحث فضيلت و رذيلت از آغاز از موضوعات اساسي فلسفة اخلاق به شمار ميرفته است و با عنوان صفات حميده و ذميمه در آثار مختلفي آمده است. هرچندبه درستي و يقين نميتوان به اين نتيجه رسيد كه طرح اخلاقي اين مسئله مقتبس از آراي كلام نظريهپرداز علم اخلاقي يا كدام آثار است. درآثار كلي قرون چهارم تا ششم هجري، اغلب نويسندگان حوزة علم اخلاق هفت صفت را ناپسند ميشمارند: بخل، حرص، آز، مكر، شهوت، غرور، حسد و تكبّر. فضيلتهايي را كه نيز توصيه ميكنند به تبع رذايل هفت است: تواضع، كرم، قناعت، كمآزاري، پرهيز، طاعت و حكمت. در اغلب اين آثار هركسي كه نتواند اين صفات را در خود پرورش دهد دستة نخست را درخود ريشهكن كند، از مقام و منزلت انساني خارج ميشود، البتّه در جزئيات تفاوت و اختلاف است، امّا در حكمت اين مسئله هيچ اختلافي ندارند[24]. بخشي از آثار اخلاقي فارسي قرون قبل در واقع منعكسكنندة اثر فكر ايران پيش از اسلام و در واقع منتقلكنندة بخشي از نظام اخلاقي دوران قبل از اسلام كه با نظام اخلاقي اسلام سازگاري داشته است، است. در قسمتهايي از اين آثار موعظه و پندهايي از زبان موبدان نقل شده كه در دورنماية بسياري از آنها پرهيز از ناجنس و اجتناب از درستي با افراد پست است[25]. در ديگر فصلها و مبحثها، مباحثي پيرامون دوست و مذمت دوستان ريايي آمده است. در اين مبحث دوستي با كساني شايسته است كه در ناملايمات همراه دوست باشند. دوستان حقيقي خردمندان، فقط فرزانگان هستند و اين نكتهاي است كه در تمام كتابهاي اخلاقي به آن اشاره شده است[26]. همچنين پرهيز از سخن زشت و ناسزا، كوشش در راه عدل، پرهيز از سخنچيني و دهنبيني، نكوهش دين تقليدي، يافتن باطن اعمال، نكوهش عالمان دروغين، تكيه كردن بر دليل و حجّت، رازداري، فاش نكردن اسرار و سخن با مردم به قدر عقل ايشان گفتن است. از ديگرموضوعات مطرح شده در اين آثار، مذمت جاه و مال و تشبيه دنيا به عروس بيوفاي شوهركش است. در اكثر اين آثار ترتيب مطالب به گونهاي است كه مطالعه آثار و كتابهاي بعدي كه به تبع و متأثر از اين آثار به وجود آمده است، آن مطالب را يادآوري ميكند و اين به آن دليل است كه مجموعة مطالب و مباحث مربوط به نعمتهاي دنيوي و اصلي دنيا ومتعلّقاتش كه موجب لذت و الم و نهايتاً باعث پريشان خاطري است هم قبل از اسلام و هم بعداز اسلام نكوهش شده و مورد مذمّت قرار گرفته است. از ديگر موضوعات مشترك در بيشتر آثار اخلاق انديشان قبل و بعد، مغتنم شمردن فرصت است: لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۲ بررسي نظام تعليمي و اخلاقي انوري براساس شعر وي 5ـ1ـ مختصري دربارة انوري اوحدالدّين علي بن محمدبن اسحاق ابيوردي دريكي از سالهاي 501 تا 515 هجري قمري در ابيورد از قراي خراسان قديم چشم به دنيا گشود. وي در دوران كودكي و اوان شباب به اكتساب علوم متداول زمانة خود پرداخت و در اغلب علوم مهارت كافي كسب كرده بوده است. طبق اسناد و اشاراتي كه در بعضي ابيات ميتوان ديد، خانوادهاي متمول و ثروتمند بودهاند. اما پس از فوت پدر گويي انوري در مدّتي كوتاه اين ثروت و مال و منال را صرف عيش و نوش و خوشگذراين كرده است. اين مفلس شدن و احتياج باعث شد تا به شعر و شاعري روي آورد و از اين راه كسب معاش كند. سفرهايي به عراق، بلخ، مرو و نيشابور و ماوراءالنّهر داشته است. امّا بيشترين اقامت و سكونت اصلي وي درمرو در دربار سلطان سنجر بوده است[42]. مقام فضل و دانش او و تواناييش در قصيدهسرايي مشهور است. در بعضي كتابها نوشتهاند كه برحسب معمول زمان، علوم عصر را به خوبي آموخته و در آنها به كمال رسيده بود. علاوه بر شعر و ادب، از منطق، موسيقي، ؟؟؟، علوم الهي و... بهره گرفته است و «مايهها اندوخته» است و بدان تفاخر ميكرده است. درفلسفه و حكمت از كتابهاي شفا و عيونالحكمه بوعليسينا استفاده كرده است و آنها را مطالعه كرده بوده است. به قولي وي كتاب اشارات ابن سينا را به فارسي ترجمه وشرح كرده است[43] خود انوري در ديوانش بر علم آموزي و مهارت در انواع علوم اعتراف و بر آن تفاخر ميكند: [TABLE] [TR] [TD]گرچه در ستم در مدح و غزل يكبارگي بلكه در هر نوع كز اقران من داند كسي منطق و موسيقي و هيئت بدانم اندكي وز الهي آنچه تصديقش كند عقل صريح وزرياضيمشكليچندمبهخلوت حلشدهست وز طبيعي رمز چند، ارچندي تشوير نيست نيستم بيگانه از اعمال و احكام نجوم چون ز لقمان و فلاطون نيستم كم درحكم [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]ظن مبركز نظم الفاظ و معاني قاصرم خواه جزري گير آن را خواه كلي قادرم راستي بايد بگويم با نصيب و وافرم گر توتصديقش كني برشرح وبسطش ماهرم واندر آن جزواهب ازتوفيق كس نه ياورم كشف دانم كرد، اگرحاسد نباشد ناظرم در بيان او به غايت اوستاد وماهرم ...............................................................................[44] [/TD] [/TR] [/TABLE] انوري از شعراي بزرگ پارسي است و در ضمن قصيدهسرايي از اساتيد برجسته و درجه اوّل اين فن است. چنان كه قبلاً نيز گفتيم در بيتي فردوسي را در حماسهسرايي و سعدي را در غزلسرايي و انوري را در قصيدهسرايي استاد مسلم و برتر تمام شاعران ميدانند. در مورد اين قضاوت و برتري انوري در فن قصيدهسرايي بر ديگر شاعران، بحث مفصّل و دانشمندانهاي توسط دكتر شفيعي در اثر ايشان، مفلس كيميافروش، شده است كه در اينجا نيازي به تكرار آن نيست. امّا در هر حال اين قضاوت نشاندهندة اهميّت مرتبه و جايگاه انوري در ميان شاعران آن زمان دارد. به هر حال درمورد مرتبه و جايگاه والاي شعري انوري در ميان شاعران هم عصر خود و حتي در طول دورة ادبيات فارسي، هيچ شك و ترديدي نيست. درمورد جايگاه و طبقة اجتماعي انوري نيز بايد گفت وي فردي نزديك و وابستة به دربار سلطان سنجر است و طبعاً از مرّفههان و درباريان آن زمان بوده است. امّا خود به دليل خصايص فردي و خاصي كه داشته، نميتوان او را يك فرد درباري و يا وابستة به حكومت و مانند آنها دانست. انوري به قيود و تعهّدات پايبند نيست و دم را غنيمت ميداند: [TABLE] [TR] [TD]شادماني گزين و نيكي كن وز سر روزگار گرد برآر [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]زندگاني وفا نخواهد كرد پيش از آن كز سرت برآرد گرد[45] [/TD] [/TR] [/TABLE] انوري شخصيتي دو بُعدي و بيهدف است. مقصود و معبودي ندارد و راه مشخصي را دنبال نميكند. آنچه روزگار برايش رقم زند، در پيش ميگيرد و خود را به حوادث روزگار سپرده است. اين سرگرداني و حيراني و بيهدف بود شخصيّت وي را به نوعي پارادوكس و تناقض در رفتار و گفتار مبدّل ساخته است. آنچه در ديوان انوري بيش از هر چيز خودنمايي ميكند تناقض در اشعار وي است. خواننده در مواجهه با اين تناقض به شخصيّت انوري پي خواهد برد. امّا در درون و خلوت خود در پي حكمت و قناعت و دانش است، هرچند نياز روزانه و امرار معاش او را از اين هدف بازداشته است. هرگاه اين خلوت مهيّا شدهاند از قناعت و عدم خواهش از مردمان دم زده است و آنگاه كه به شراب و علوفه براي اسبش محتاج شده، براي گرفتن جوالي كاه يا «دني» شراب چنان زبان به هجو گشوده است كه نميتوان آن را بيان كرد. هرگاه احتياج و نيازي نباشد از قناعت و بينيازي از مردمان ميگويد: [TABLE] [TR] [TD]قدرت دادن اگرنيست مرا باكي نيست [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]همّت ناستدن هست ولله الحمد[46] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]من چو كرم پيلهام قانع به يكنوع غذا [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]توامان باصبر چون وترخيفي با قنوت[47] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]كيميايي تراكنم تعليم رو قناعت گزين كه در عالم [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]كه دراكسير و در صناعت نيست كيميايي به از قناعت نيست[48] [/TD] [/TR] [/TABLE] و چون ديو احتياج بر سرش هجوم آورد، در برابر جوالي كاه و يا جو تازيانة هجو را بر سر ممدوح فرود ميآورد: [TABLE] [TR] [TD]گفته بودي كه كاه و جو بدهم بر ستوران و اقربات مدام [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]چون ندادي از آن شدم در تاب كاه كهتاب بادر جو كشكاب[49] [/TD] [/TR] [/TABLE] و اين مؤدّبانهترين نوع هجو انوري است. با نگاهي به ديوان انوري به سادگي درمييابيم كه وي تمام قصايد خود را به استثناي چند قصيده، همه را در ستايش امراء، درباريان و افراد سرشناس و غيرسرشناس گفته است تا صلهاي بيابد. البته بايد اذعان نمود اين نوع رفتار و تناقض در گفتار و رفتار و رواج هجوهاي ركيك و دشنامهاي قبيح نسبت به افراد و يا به ظاهر خواستة كم ارزشي كه برآورده نشد و از اين قبيل موضوعات تا حدود نشاندهندة اوضاع اجتماعي و فرهنگي محيط و اجتماع آن زمان انوري هم است.ميتوان گفت كه انوري داراي دو بعد شخصيتي است: انوري فاضل كه به صفات و خصلتهاي نيك ميانديشد و از رذايل و بديها باز ميدارد و انوري فاسق كه برخلاف آنچه انوري فاضل گفته است عمل ميكند و در ردّ و انكار آنچه انوري فاضل گفته است، مينويسد و ميسرايد و هجوهاي ركيك و زشت براي درخواست مشتي كاه يا هيزم به كار ميبرد.انوري فاضل: [TABLE] [TR] [TD]بيشي ز هنر طلب نه از مال [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]اكنون باري كه ميتواني [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]هان تا به خيال بد چو دونان افزون نكني بر آنچه داري مشغول مشو به تن نه ايني گر جانت به علم در ترفيست ورنه چو به مرگ جهل مردي [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]در حال حيات اين جهاني قانع نشوي بدانچه داني فارغ بنشين ز جان، نه آني آنگه تو و ملك جاوداني هرگز نرسي به زندگاني...[50] [/TD] [/TR] [/TABLE] و چون سختي روزگار و نيازهاي روزانه او سخت ميگيرند و او را از نفس مياندازند بر آنچه گفته است ميخندد و آنها را به سخره ميگيرد: [TABLE] [TR] [TD]اي خواجه مكن تا بتواني طلب علم شو مسخرگي پيشهكن و مطربي آموز [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]كاندر طلب راتب هر روزه بماني تا داد خود از كهتر و مهتر بستاني...[51] [/TD] [/TR] [/TABLE] و اين حكايت از روزگار انوري دارد. البتّه شايد هم انوري فرد پر توقّعي بوده است كه انتظار صلههاي فراوان و چشمگيري از ممدوحان خود داشته كه برآورده نميشده است و اين عدم كاميابي در امر شعر و شاعري او را واداشته كه به كنايه به ستايش مطربي و مسخرگي بپردازد؛ چرا كه از عالمان و شاعران كسي تفقّدي نميكند و «شعر» خود هيچ نيست: [TABLE] [TR] [TD]شعر دور از ترخيص مردان است مرد عاقل به ناخن هذيان بر سپيدي كه جان گريه بود [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]بعد پنجاه اگر نبندد به جگر خويش ارگ نرندد به آن ندانم چه؟ اگر نخندد به[52] [/TD] [/TR] [/TABLE] و اين يأس و سرخوردگي از شعر و شاعري او را به اين تناقض دروني و پارادوكس شعري كشانده است و گاهي خود را نصيحت ميكند كه دست از اين پيشه بكشد و آن را رها كند و از «ژاژخوايي» و «ياوهسرايي» دست بكشد: [TABLE] [TR] [TD]انوري شعر و حرص داني چيست پايه حرص كديه و طمعند تاجداري خروسوار از علم گردن و گوش نفس مردم را عمر تو گوهر گرانمايه است بيش برباد شعر ژاژ مده [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]اين يكي طفل و آن يكي دايه تا نگردي به گرد اين پايه چه كني همچو ماكيان خايه همت آمد بهينه پيرايه تو يكي شاعر گران سايه اي گران سايه آن گرانمايه[53] [/TD] [/TR] [/TABLE] در واقع انوري انگيزه و مولد شعر را حرص ميداند و آنچه را كه باعث بر شعر ميداند طمع و آز انساني ميداند. اين حرص و طمع آدمي را به گدايي ميكشاند و اين حرص و طمع عمر گرانماية آدمي را برباد سرود ژاژ شعر ميگردد. 5ـ2ـ ستايش بزرگان علم و حكمت انوري در چند مورد محدود به ستايش افراد و بزرگان مورد پسند و مقبول خود ميپردازد كه در واقع نشانگر آرزو و آمال انوري است كه به اين جايگاه برسد. انوري با آگاهي و علمي كه نسبت به تاريخ و فرهنگ پيشينة مردم ايران و خاندانهاي مختلف دارد، نسبت به اين مردان بزرگ غبطه ميخورد و در آرزوي رسيدن به مرتبه و جايگاه آنان است و در واقع اين ستايش و مدح نمايانگر عقيده و باور انوري نسبت به جايگاه انساني است: [TABLE] [TR] [TD]خطابي با فلك كردم كه با تيغ جفاكشي زمام حل و عقد خود نهادي دركف جمعي [/TD] [TD=width: 24, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 271, bgcolor: transparent]شهان عالمآراي و جوانمردان برمك را كه ازروي خردباشدبريشان صدشرف سگ را...[54] [/TD] [/TR] [/TABLE] و درمدح حكمت بوعلي سينا و شخصيّت اين دانشمند چنين سروده است: [TABLE] [TR] [TD]ديدة جان بوعلي سينا ساية آفتاب حكمت او جان موسي صفات او روشن اي سفيه فقيه نام تو كي در تگ چاه جهل چون ماني؟ [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]بود از نور معرفت بينا تاخت از مشرق ولو شئنا به تجلّي و شخص او سينا بازداني زمرد ز مينا سكنت روح قدس مسكينا[55] [/TD] [/TR] [/TABLE] اگر نبود هجوهاي انوري و اگر نبود مدحهاي اغراقآميز انوري، وي شخصيتي بزرگمنش و نيكوسيرت بود و در هر روي انوري شخصيتي دو بعدي است كه در اغلب اشعار و تمام قصايد به مدح و ستايش ممدوحان پرداخته است و در آنها كوچكترين مطالب مفيد و سودمندي وجود ندارد. تنها در قطعات آنچه را كه مطلوب و مقصود دل خود بوده بيان كرده است كه ما در اينجا تنها به اين موارد اشاره ميكنيم. 5ـ2ـ1ـ در پي انسانيّت بودن اين ابيات انوري يادآور داستان ديوژن، فيلسوف رومي است كه با چراغي در شهر و در روز روشن در پي انسان ميگشت و مولوي نيز آن را به شعر درآورده. انوري نيز اين نفس شهوتانگيز و حريص و طمّاع خسته شده و در آرزوي انسانيّت است و آرزوي طوفان نوحي ديگر ميكند تا ربع سكون را شستشوي دهد: [TABLE] [TR] [TD]ربع سكون آدمي را بود ديو و دد گرفت دور،دورخشكسال دين وقحطدانش است [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]كس نميداند كه درآفاق انساني كجاست؟ چند گويي فتح با؟؟؟كو و باراني كجاست؟ [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]من تورا بنمايم اندر حال صد بوجهل جهل آسمان بيخ كمال ازخاك عالم بركشيد خاك راطوفان اگر غسلي دهد وقت آمدست [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]گرمسلماني توتعيينكنكه سلماني كجاست؟ تو زنخميزن كهدرمن بيخ نقصاني كجاست؟ ايدريغا داعيي چوننوح وطوفاني كجاست؟[56] [/TD] [/TR] [/TABLE] انوري بر احوال دل آگاه هست ميداند اگر دل از غبار حرص و طمع و... پاك شود انوار الهي برآن ميتابد و نيازي به چون و چرا و ابزار نيست. نقل داستان چينيان و ژميان كه سابقهاي طولاني دارد و در اشعار ديگر شاعران هم ميتوان ديد، نقل زبان انوري نيز هست. اما حيف كه انوري هيچكدام از اين دو قسمت صفّه نشد: [TABLE] [TR] [TD]صفّهاي را نقش ميكردند نقّاشان چين اوستادي نيمهاي را كرد همچو آينه تا درآن نقشي كه حاصل باشد اندر نيمهاي اي برادر، خويشتن را صفهاي دان همچنان باري ار آن نيمة پرنقش نتواني شدن [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]بشنو اين معني كزين بهتر حديثي نشنوي اوستادي نيمهاي را كرد نقش مانوي بيني اندر نيمهاي ديگر چو اندر وي روي هم به سقفي نيك عالي، هم به بنيادي قوي جهد آن كن تا مگر آن نيمة ديگر شوي[57] [/TD] [/TR] [/TABLE] انوري هميشه در آرزوي زندگي عزّتوار و به دور از اين هرزگيها و عيش و نوشها است. در دل آرزوي اين انسانيّت و كمال را دارد امّا آنچه او را از نيل به اين آرزو باز ميدارد، احتياج است كه: [TABLE] [TR] [TD]آنكه شيران را كند روبه [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]احتياج است احتياج است احتياج[58] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]چنان زندگي كن اي نيكراي كه خايند از بهرت انگشت دست [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]در آن وقت كه اقبال دادت خداي گرت بر زمين آيد انگشت پاي [/TD] [/TR] [/TABLE] در فلسفة اعتقادي انوري، انسان موجودي فرشتهخو و فرشته صفت است بالقوّه. در واقع در نظام تعليمي انوري، انسان به تنهايي و مطلق پاك و بيآلايش و استعداد و آمادگي نيكو صفتي و حسن خلق و عمل و در نتيجه فرشتهخويي را دارد و آنچه او را از اين هدف بازميدارد، مطيع فرمان ديو و دد شدن است: [TABLE] [TR] [TD]هركه تواند كه فرشته شود [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]خيره چرا باشد ديو و ستور؟[59] [/TD] [/TR] [/TABLE] و تنها راه اينكه اين انسان به اين نيروي بالقوه خود، كه سعادت او نيز در آن است، برسر آن است كه از دنيا دست بكشد: [TABLE] [TR] [TD]هركه تواند كه فرشته شود تا نكني اي پسر ناخلف چيست جهان؟ قعور تنور اثير جان كه دلش سير نگردد زتن [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]خيره چرا باشد ديو و ستور؟ ملك پدر در سر شيرين و شور خود چه تفرّج بود اندر تنور؟ مرغ و فقس نيست كه مرده است و گور...[60] [/TD] [/TR] [/TABLE] و اين دنيا با اين قانون و قاعدهاش فرزانگان و نيكوصفتان را در رنج و عذاب ميدارد. يا بايد خون جگر خورد و فرزانگي پيشه كرد و يا چون زنان ديباي زر پوشيد و خوش گذراند: [TABLE] [TR] [TD]هركس كهجگرخورد و به مردي هنرآموخت يا پيش كساني كه به صورت چو كسانند پيغام زنان ميبرو ديباي به زرپوش [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]در دور قمر گو بنشين خون جگرخور با سيرت ايشان نفسي ميزن و برخور يا مسخرگي ميكن و حلواي شكرخور[61] [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۲ 5ـ2ـ2ـ ستايش حكمت انوري در موارد متعدّدي به ستايش و مدح حكمت پرداخته است. در نظام تعليمي انوري حكمت چون ديگر حسنات چون عقل و داد و زيركي و... داراي ارزش ومرتبة والايي است و انوري خود به مرتبة حكمت و جايگاهش واقف است. در ديدگاه انوري راه شعر و شاعري راهي جداگانه و در مقابل با حكمت است. در واقع حكمت با شعر و شاعري سازگاري و تناسب ندارند و آنكه راه حكمت رود نميتواند راه شعر و شاعر هم در پيش گيرد: [TABLE] [TR] [TD]انوري بهر قبول عامه چند از نيك شعر رفت هنگام غزل گفتن دگر سردي مكن تاج حكمت با لباس عافيت باشد بپوش در كمال بوعلي نقصان فردوسي نگر [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]راه حكمت رو قبول عامه گو هرگز مباش عاشقان را گرمي هنگامه گوه هرگز مباش جان چو كامل شد ترازجامه گوهرگز مباش هركجا نگر آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش[62] [/TD] [/TR] [/TABLE] 5ـ2ـ3ـ ستايش آزادي و آزادمردي انوري با آنكه گاه به خاطر مشتي كاه و جو ممدوح را هجو گويد و با آنكه گاه ممدوح را براي دريافت را صلهاي ناچيز تا عرش بالا ميبرد، امّا بر آزادگي و آزاد بودن تأكيد دارد. وي هرچند براين صفت نيست و آن را در خود نمييابد، امّا به ارزش آن آگاه است و به آزادي و آزادمردگي به چشم تحسين مينگرد و آن را ميستايد: [TABLE] [TR] [TD]تو آن فرزانه و آزاد مردي [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]كه آزادي ز مادر، با تو زادست[63] [/TD] [/TR] [/TABLE] [TABLE] [TR] [TD]چهارچيز است آيين مردم هنري يكي سخاوت طبعي چو دستگاه بود دوم چه، آنكه دل دوستان نيازاري [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]كه مردم هنري نيست زين چهاربري به تازه رويي آن را ببخشي و بخوري كه دوست آينه باشد چو اندرو نگري[64] [/TD] [/TR] [/TABLE] البتّه انوري شرط رستگاري را در سه صفت ميداند: رادي، راستي و كمآزاري. انوري معتقد است كه اين سه صفت مورد تأكيد عقل هستند و هركه صاحب خرد باشد اين صفتها را نيز درخود دارد. همچنين اين صفتها در تمام اديان نيز تأكيد و سفارش شده است: [TABLE] [TR] [TD]عادت كن ازجهان سه فضيلت را زيراكه رستگار بدان گردي با هيچ كس نگشت خرد همره در هيچ دين و كيش كسي نشيند داني كه چيست؟ آن بشنو از من [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]اي خواجه وقت مستي و هشياري اميد رستگاري اگر داري كان هر سه را نكرد خريداري هرگز ازين سه مرتبه بيزاري رادي و راستي و كمآزاري[65] [/TD] [/TR] [/TABLE] 5ـ2ـ4ـ جايگاه عقل جايگاه و اهميّت عقل در نزد شاعران و شعرسرايان، هميشه از اهميّت ويژهاي برخوردار بوده است. گروهي عشق را برتر از عقل و راهبر و راهنما را عشق دانستهاند و عقل را درمرتبة پايينتر قرار دادند. گروهي نيز عقل را سرآمد و برتر از تمام نيروها دانسته و سعادت را در گرو آن دانستهاند. گروهي نيز گاهي عقل را برتر دانسته و گاهي عشق را. امّا در مورد انوري نميتوان او را جزو هيچ يك از گروه ها جاي داد. چون وي از مبحث عشق سخني به ميان نياورده است و تنها از عقل صحبت كرده و البتّه آن را ستايش كرده و بر اهميّت و نقش راهبردي آن تأكيد كرده است. عقل در نظر انوري طبيب مبارك قدم است: [TABLE] [TR] [TD]نزد طبيب عقل مبارك قدم شدم [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]حال مزاج جمله بگفتم كماجرا[66] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]برترين پاية مرد را عقل است [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]بهترين مايه شخص را تقويست[67] [/TD] [/TR] [/TABLE] در بسياري از موارد ديگر به صورت پراكنده و جسته و گريخته به اهميّت وبرتري عقل اشاره كرده است. البتّه اينكه منظور از عقل در نظر انوري با عقل در نظر فلان شاعر، مثلاً مولوي، چيست، خود مقالهاي و كتابي جداگانه ميطلبد. 5ـ2ـ5ـ جايگاه زنان در نظام تعليمي و اخلاقي انوري زنان در ميان آثار ادبي و فاخر او جايگاه مهم و با ارزشي دارند. در اثر سترگي چون شاهنامه زنان آزادهاي را ميبينيم كه پا به پاي مردان در تمام صحنهها حضور دارند و حتي گرد آفريد در دفاع از دژ و قلعة خودشان در برابر هجوم تركان افراسيابي چنان مبارزه ميكند كه سياوش هرگز فكر نميكند يك زن ايراني با پوشيدن لباس رزم در برابر او مبارزه ميكند.در آثار صوفيه زنان صوفي و عارفي را مشاهده ميكنيم كه كتابها از آنها به يادگار مانده و صوفيه از آنها نقل قول كردهاند. همين طور به ترتيب در آثار ديگر نقش زنان پررنگ و برجسته است. امّا در مورد ديوان انوري بايد اذعان نمود، برعكس تمام آثار قبل از خود، به طور بسيار برجستهاي درمذمت و نكوهش زنان سخنسرايي كرده است. انوري زنان را چون ابري ميداند كه باعث پوشاندن چهرة چو ماه مردان ميشوند: [TABLE] [TR] [TD]زن چو منعيت و مرد چو ماهست بدترين مرد اندرين عالم هركه او دل دهد به مهر زنان [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]ماه را تيرگي ز ميغ بود بر بهينه زني دريغ بود گردن او سزاي تيغ بود[68] [/TD] [/TR] [/TABLE] انوري هيچ استثنايي در اين مورد قائل نيست و همة زنان را به يك چشم مينگرد. قبل از انوري در بعضي از آثار درنكوهش زنان و مذمت آنان به طور جسته و پراكنده مطالبي به چشم ميخورد امّا درهمة مواردبه زنان بدسرشت و بدخو اشاره شده است وزنان ديگرمستثني شدهاند و در هيچ اثر به قطع ميتوانگفت كه چنين تمام زنان وزن به معنيمطلق، اينگونه نكوهش و مذمّت نشده است: [TABLE] [TR] [TD]مرد باش و ترك زن گو كادرين ايام ما [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]زن نخواهد هيچ مرد يا تميز هوشيار...[69] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 256, bgcolor: transparent]به خدايي كه بيارادت او كاندرين روزگار زن كردن [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]خلق را رنج و شادماني نيست به جز از محض قلتباني نيست[70] [/TD] [/TR] [/TABLE] اينكه چرا در فلسفة تعليمي انوري، زن از چنين جايگاهي برخوردار است، عوامل مختلفي دخيلند. محيط اجتماعي و فرهنگي زمان انوري همراه با مسائل اعتقادي و رفتاري انوري و مسائل فسادانگيز و فاسد محيطي و فرهنگي زمان انوري كه در ديگر ابيات آن نمايان است و نميتوان آنها را در اينجا بيان كرد از عوامل اين نوع نگاهي ضدّ زن و يكجانبهنگري است. [TABLE] [TR] [TD]گفت با خواجه يكي روز ازين خوشمردي زن چه را شايد آن را كه بري برسر چاه مارگيري را ماري ز كيسه بجست [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]خنك آن كس كه زن خوب بميرد اورا... در چه اندازي و كس نه كه بگيرد اور گفت: هل تا برود هركه بگيرد اورا[71] [/TD] [/TR] [/TABLE] انوري دليل همسرگزيني و زن گرفتن را غلبة شهوت بر عقل آدمي ميداند و معتقد است هركس شهوت او بر عقلش چيره شود، زن گرفته و اين زن براو مسلط و او فرمانبردار و زيردست زن خود كه همان شهوت باشد است: [TABLE] [TR] [TD]كرا عقل باشد زبردست شهوت عيال زن خويش باشد هرآن كس وليكن كسي را كه زن شوي باشد [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]چرا زيردستي كند هيچ زن را كه فرمان بر زن كند خويشتن را كجا درگذارد به گوش اين سخن را[72] [/TD] [/TR] [/TABLE] و اين شهوت با شيوهها و شگردهايي گوناگون مردمان را در چنگ خود گرفتار ساخته است: [TABLE] [TR] [TD]همه در دست نخوتند زبون [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent] همه در چنگ شهوتند اسير[73] [/TD] [/TR] [/TABLE] شهوت همراه با غضب و خشم از جمله عواملي هستند كه در نظام تعليمي انوري انسان را به درة هلاكت برده و او را از بين خواهند برد: [TABLE] [TR] [TD]سگخشم وخرشهوت كه زبونگيري نيست نفس من كوملك مملكت شخص نيست [/TD] [TD=width: 46, bgcolor: transparent][/TD] [TD=width: 261, bgcolor: transparent]تيزدندانتر ازين هردو درين خاك كهن هردو را مسخرة خود كرد تأييد سخن...[74] [/TD] [/TR] [/TABLE] [1]- «و ولأنّنك علي خلق عظيم» (قلم ـ 4) و حديث «بُعثت لاتم مكارم الاخلاق». [2]- پورنامداريان، در سايه آفتاب، ص29. [3]- همان، ص 50. [4]- شفيعي كدكني، تاريانههاي سلوك، ص47. [5]- نگاهي به آثار فلاسفه يونان، مجتبي عرفاني، تهران، اميركبير، 1381، ص120. [6]- عدناني، ص108. [7]- ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج1، تهران، اميركبير، 1362. [8]- ابن مسكويه، تهديبالاخلاق، به كوشش مجتبي مينوي، تهران، علمي، 1363. [9]- همان، ص 9ـ36. [10]- همان، ص 208. [11]- ابن مسكويه، ص133. [12]- همان، ص 17. [13]- شهرستاني، ملل و نحل، ج1، ص341، تهران، اساطير، 1358. [14]- ناصرخسرو، جامعالحكمتين، به كوشش دكتر محقق، تهران، علمي، 1352. [15]- همان، ص 89. [16]- جامعالحكمتين، ص140. [17]- پورنامداريان، ص151. [18]- جامعالحكمتين، ص1ـ140. [19]- همان، ص69. [20]- همان، ص56. [21]- زادالمسافرين، صص 9ـ52. [22]- جامعالحكمتين، صص33ـ31. [23]- پورنامداريان، صص 45ـ21. [24]- عدناني، صص 5ـ181. [25]- همان، ص121. [26]- ابن مسكويه، صص 8ـ185. [27]- ناصرخسرو، ديوان، ص163. [28]- عدناني، صص92ـ89. [29]- همان، صص 7ـ103. [30]- ابن مسكويه، فصل چهارم، صص 143ـ117. [31]- عدناني، صص 100ـ94. [32]- همان، ص 128. [33]- همايي، مقدمة رسالة قشيريه، ص 17. [34]- همايي، رسالة قشيريه، ص192. [35]- همان، صص 92ـ67. [36]- همايي، فصل دوم. [37]- همان، صص 5ـ181. [38]- همان، ص201. [39]- همايي، ص 119. [40]- قشيريه، ص9ـ78. [41]- همايي، ص29. [42]- شفيعي كدكني، مفلس كيميافروش، تهرانف سخن، 1372، صص42ـ7. [43]- همان، صص 44ـ38. [44]- ديوان انوري، ص 312. [45]- ديوان، ص371. [46]- همان، ص381. [47]- همان، ص365. [48]- ديوان، ص359. [49]- همان، ص332. [50]- انوري، ص472. [51]- ديوان، ص471. [52]- همان، ص448. [53]- ديوان، ص457. [54]- انوري، ص331. [55]- انوري، ص332. [56]- ديوان انوري، ص339. [57]- همان، ص473. [58]- مولوي، مثنوي معنوي، ج1، ص192 [59]- انوري، ديوان، ص409. [60]- همانجا. [61]- همانجا. [62]- انوري، ديوان، ص414. [63]- همان، ص342. [64]- انوري، ديوان، ص465. [65]- همان، صص 6ـ365. [66]- انوري، ديوان، ص329. [67]- همان، ص356. [68]- انوري، ديوان، ص393. [69]- همان، ص407. [70]- همان، ص360. [71]- همان، ص331. [72]- انوري، ديوان، ص331. [73]- همان، ص410. [74]- همان، ص438. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده