sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۲ آنتوان پاولويچ چخوف برگردان: سروژ استپانیان چند روز پيش ، خانم يوليا واسيلی يونا ، معلم سرخانه ی بچه ها را به اتاق كارم دعوت كردم. قرار بود با او تسويه حساب كنم. گفتم: ــ بفرماييد بنشينيد يوليا واواسيلی يونا! بياييد حساب و كتابمان را روشن كنيم … لابد به پول هم احتياج داريد اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف هستيد كه به روي مباركتان نمي آوريد … خوب … قرارمان با شما ماهي ۳۰ روبل … ــ نخير ۴۰روبل … ! ــ نه ، قرارمان ۳۰روبل بود … من يادداشت كردهام … به مربي هاي بچه ها هميشه ۳۰ روبل مي دادم … خوب … دو ماه كار كردهايد … ــ دو ماه و پنج روز … ــ درست دو ماه … من يادداشت كردهام … بنابراين جمع طلب شما مي شود ۶۰روبل … كسر ميشود۹ روز بابت تعطيلات يكشنبه … شما كه روزهاي يكشنبه با كوليا كار نميكرديد … جز استراحت و گردش كه كاري نداشتيد … و سه روز تعطيلات عيد … چهره ي يوليا واسيلي يونا ناگهان سرخ شد ، به والان پيراهن خود دست برد و چندين بار تكانش داد اما … اما لام تا كام نگفت! … ــ بله ، ۳ روز هم تعطيلات عيد … به عبارتي كسر ميشود ۱۲ روز … ۴ روز هم كه كوليا ناخوش و بستري بود … كه در اين چهار روز فقط با واريا كار كرديد … ۳ روز هم گرفتار درد دندان بوديد كه با كسب اجازه از زنم ، نصف روز يعني بعد از ظهرها با بچه ها كار كرديد … ۱۲و۷ ميشود ۱۹ روز … ۶۰ منهای ۱۹ ، باقي ميماند ۴۱روبل … هوم … درست است؟ چشم چپ يوليا واسيلي يونا سرخ و مرطوب شد. چانهاش لرزيد ، با حالت عصبي سرفهاي كرد و آب بيني اش را بالا كشيد. اما … لام تا كام نگفت! … ــ در ضمن ، شب سال نو ، يك فنجان چايخوري با نعلبكي اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس كسر ميشود ۲ روبل ديگر بابت فنجان … البته فنجانمان بيش از اينها مي ارزيد ــ يادگار خانوادگي بود ــ اما … بگذريم! بقول معروف: آب كه از سر گذشت چه يك ني ، چه صد ني … گذشته از اينها ، روزي به علت عدم مراقبت شما ، كوليا از درخت بالا رفت و كتش پاره شد … اينهم ۱۰ روبل ديگر … و باز به علت بي توجهي شما ، كلفت سابقمان كفشهاي واريا را دزديد … شما بايد مراقب همه چيز باشيد ، بابت همين چيزهاست كه حقوق ميگيريد. بگذريم … كسر ميشود دو روبل ديگر … دهم ژانويه مبلغ ۱۰ روبل به شما داده بودم … به نجوا گفت: ــ من كه از شما پولي نگرفتهام … ! ــ من كه بيخودي اينجا يادداشت نمي كنم! ــ بسيار خوب … باشد. ــ ۴۱ منهاي ۲۷ باقي مي ماند ۱۴ … اين بار هر دو چشم يوليا واسيلي يونا از اشك پر شد … قطرههاي درشت عرق ، بيني دراز و خوش تركيبش را پوشاند. دخترك بينوا! با صدايي كه مي لرزيد گفت: ــ من فقط يك دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همين … پول ديگري نگرفتهام … ــ راست مي گوييد ؟ … مي بينيد ؟ اين يكي را يادداشت نكرده بودم … پس ۱۴منهاي ۳ ميشود۱۱ … بفرماييد اينهم ۱۱ روبل طلبتان! اين۳ روبل ، اينهم دو اسكناس ۳ روبلي ديگر … و اينهم دو اسكناس ۱ روبلي … جمعاً ۱۱ روبل … بفرماييد! و پنج اسكناس سه روبلي و يك روبلي را به طرف او دراز كردم. اسكناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهاي لرزانش در جيب پيراهن گذاشت و زير لب گفت: ــ مرسي. از جايم جهيدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسيدم: ــ « مرسي » بابت چه ؟!! ــ بابت پول … ــ آخر من كه سرتان كلاه گذاشتم! لعنت بر شيطان ، غارتتان كرده ام! علناً دزدي كردهام! « مرسي! » چرا ؟!! ــ پيش از اين ، هر جا كار كردم ، همين را هم از من مضايقه ميكردند. ــ مضايقه ميكردند ؟ هيچ جاي تعجب نيست! ببينيد ، تا حالا با شما شوخي ميكردم ، قصد داشتم درس تلخي به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را ميدهم … همه اش توي آن پاكتي است كه ملاحظه اش ميكنيد! اما حيف آدم نيست كه اين قدر بي دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نميكنيد؟ چرا سكوت ميكنيد؟ در دنياي ما چطور ممكن است انسان ، تلخ زباني بلد نباشد؟ چطور ممكن است اينقدر بي عرضه باشد؟! به تلخي لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره ، ممكن است! » بخاطر درس تلخي كه به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حيرت فراوانش ، ۸۰ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و كمروئي ، تشكر كرد و از در بيرون رفت … به پشت سر او نگريستم و با خود فكر كردم: « در دنياي ما ، قوي بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است! ». برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده