رفتن به مطلب

نیما حتی از خودش هم عبور می کرد


ارسال های توصیه شده

با اینکه بخواهیم ظهور پدیده یی به نام نیما یوشیج و تحولی که در شعر فارسی ایجاد کرد را به صورت تاریخی سیاسی علت یابی و ریشه یابی کنیم، چندان میانه یی ندارم در واقع معتقد نیستم که یک پدیده فرهنگی را به عنوان معلول یکسری وقایع اجتماعی سیاسی در نظر بگیریم.

در زمانه نیما، اتفاقی در ایران افتاد که دامنه اش ده ها سال ادامه داشت و یکی از مهم ترین جنبه هاش و به نظر من مهم ترین جنبه اش تحولی بود که در شعر نیما و به واسطه آن در شعر فارسی رخ داد. نیما تحول اصلی اش را در شعرهای پیش از «افسانه» آغاز کرده بود اما گویا این قراردادی است که همه رعایت می کنند و افسانه را مبدا تحول اصلی شعر نیما می دانند. از طرفی منظومه افسانه سال ۱۳۰۰ نوشته شده است و چون این سال اول قرن ۱۴ هجری محسوب می شود، قضیه را یک مقدار جذاب تر می کند. اتفاقاتی همزمان با تحول در شعر نیما می افتد، می توان با بررسی نوشته های خود نیما این مسائل را دید. یکی از دغدغه های خود نیما عبور از «ذهنیت» سوبژکتیویته به «عینیت» ابژکتیویته است، اینها تعابیر خود نیماست. پس طبیعی است که همه تغییراتی که در شعرش اتفاق می افتد روی همین منوال است و یک سیر مشخص را دنبال می کند. این سیر از شعرهایی مانند «ای شب» شروع شده و نهایتا در حیات هنری خود نیما به شعرهایی مانند «ماخ اولا» ختم می شود. دیگر اینکه در شعر نیما، مفهوم زمان دچار دگرگونی ویژه یی می شود. زمان برخلاف پیشینیان به طرف خطی شدن گام برمی دارد، به ویژه تبلور ایده تجدد در واقع یک تعبیر خطی از زمان را می طلبد و در عین حال باعث می شود که شاعر یک سیر تکاملی را دنبال کند. در آن زمان همه دنبال تکامل بودند، ایده های چپ هم در این میان نقش دارند که ناظر به مفاهیم تز، آنتی تز و سنتز هستند. همه جا بین روشنفکران و حتی مردم عادی ایده زمان خطی را می بینید. اساسا شعر نیما بدون زمان خطی نمی تواند شکل بگیرد، چون زمان شعر کهن زمان طولی است و این زمان طولی بازتاب خودش را در پایان هر مصراع، تساوی افاعیل عروضی و در مفهوم قافیه سنتی پیدا می کند و این مساله دیگر ناظر به ارائه برداشت دیگری از زمان نیست. قوالب سنتی مثنوی، غزل، قصیده و قطعه با توجه به همین نوع از زمان شکل می گیرند.

در شعر «نعره گاو» که یک قطعه کاملا سنتی است و برای نخستین بار شاید در ادبیات فارسی خطاب به نعره یک گاو شعری سروده می شود، در واقع می توانیم بگوییم نیما به دنبال بازتاب همان نعره گاو بوده است، این رابطه با مفهوم زمان خطی مرتبط است ولی در عین حال یک زمینه های شخصی در زندگی خود نیما نیز دارد. نیما اهل طبیعت بود. این شعر فقط از منظر یک شاعر شکل نگرفته است، شاعری که درباری و شهری باشد نمی تواند چنین نگاهی داشته باشد بلکه از دید یک شاعر شهرستانی روستانی مانند نیما نوشته شده است، چنین شاعری آمادگی بیشتری برای تداوم بخشیدن به این دست مفاهیم و ایده زمان خطی دارد. برگردم به ابتدای سخن، اتفاق کلی که در شعر نیما می افتد را نباید و نمی توان فارغ از باقی اتفاقاتی که همزمان دور و بر نیما می افتاده، بررسی کرد و آنها را نادیده گرفت. اما این مساله به این معنی نیست که به سیاق چپ های سنتی بخواهیم تحولات شعری را تحت پوشش تحولات جامعه ببینیم. خیلی از متفکران بوده اند در همان دوره که بیشتر از نیما پایبند این مفاهیم بودند ولی در شعر تحولی ایجاد نکردند. بنابراین ارتباط مستقیم مکانیکی بین اذهان عمومی و با شعری که شاعران می نویسند، وجود ندارد.

درباره پیروان نیما، به نظرم می توان این طور به قضیه نگاه کرد؛ نیما یوشیج در نخستین کنگره نویسندگان به سال ۱۳۲۵ می گوید من مثل رودخانه یی هستم که هر کس به قدر ظرف خودش از آن آب برمی دارد. پس طبعا این اختلاف ظرف هاست که پیروان نیما با هم تفاوت دارند وگرنه مظروف یکی است و آن هم نیماست. به عبارتی وجود و حضور پیروان نیما را شعر نیماست که امکان پذیر کرده است. شعر نیمایی همان ظرف هایی است که نیما از آنها حرف می زند. اما به طور کلی کسی که پیرو یک شاعر انقلابی مانند نیماست، اگر بخواهد به روحیه انقلابی گری اش وفادار بماند، طبعا باید از شعر نیما هم عبور کند، چنین کسی را شاعر نیمایی می دانیم. همان طوری که خود نیما هم تمام عمرش در حال عبور بود، عبور از دیگران و حتی از خودش. اما همه پیروان نیما حق حیات شعری داشتند و هر کدام داعیه دار بخشی از شعر فارسی هستند، حتی توللی هم به تناسب ظرف و ظرفیت در مجموعه شعر «ر ها» نخستین مجمموعه اش شاعر نیمایی محسوب می شود. وقتی برخورد خود نیما را هم به این قضیه نگاه می کنیم، می بینیم که هیچ وقت نگفته است که مثلا یک عده از شاگردانم مرا فهمیده اند و یک عده دیگر نفهمیده اند. حواسش بوده که شعرش در جامعیتی که دارد می تواند برداشت های مختلفی از خودش ارائه بدهد. حال یکی مانند توللی می شود و دیگری مانند اخوان. نیما البته در جایی از نامه هایش به شاملو می گوید که هیچ کس شعر مرا بهتر از تو درک نکرده است. این حرف سخت تامل برانگیز است. این حرف مصادف بوده با زمانی که شاملو شعر «قطعنامه» را نوشته و نیما به صورت مختصر درباره شعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» حرف زده است. در حالی که این شعر ها شروع بی وزنی در شعر شاملو هستند. این مساله را می توان به این صورت نگاه کرد، نیما یکسری استراتژی داشته و یکسری تاکتیک. اگر بنابر استراتژی هایش بخواهیم به قضیه مذکور نگاه کنیم، عبور باید اتفاق بیفتد تا شاعری را نیمایی بخوانیم اما تاکتیک هایش ناظر بر رفتاری است که مثلا با وزن می کند یا تعبیری که از سطر یا مصراع دارد، حتی تعبیری که از قافیه دارد. شگفت انگیز اینکه ادعا می کند شعر من است که وزن و قافیه دارد و شعر بی وزن و قافیه، شعر قدما است. این حرف نشان می دهد که نیما در مبانی اجتهاد می کرده است، در واقع می رود سراغ وزن و قافیه که همیشه وجودشان یک وجود بدیهی و از پیش معلوم فرض شده. نیما با این جمله که خطاب به شاعران کهن می گوید، می خواهد برداشت دیگری از قافیه ارائه دهد که به تبع آن برداشت شعر قبل از خودش را عاری از وزن و قافیه می داند. شاید به خاطر اینکه وزن و قافیه در شعر کلاسیک یک حالت اتوماتیک و خودکار دارد و خود شاعر تاثیر آنچنانی بر این سنت ستبر که از پیشینیان به آن ارث رسیده است، نمی تواند بگذرد و اگر بخواهد عبور کند چاره یی ندارد جز اینکه تعریف دیگری از وزن و قافیه ارائه بدهد. مانند کاری که نیما می کند. برداشت نیما از وزن در واقع نوعی هارمونی و هماهنگی است. هماهنگی و هارمونی همان طوری که از واژه اش بر می آید، در واقع رابطه یی است که بین همه سطرهای یک شعر یا حداقل همه سطرهای یک بند از شعر برقرار است. یعنی نیما معتقد است که این طوری وزن ساخته می شود. این کار و این تعریف یکی از مهم ترین کارهای نیماست. در این تعریف تازه راه را برای شاملو و فروغ تا دهه ۷۰ که شعر زبان مطرح می شود که مبتنی بر سطرهای موزون و بی وزن و ترکیب چند وزن است، باز می کند. پس به گمان من، اجتهاد در مبانی به نظرم بزرگ ترین میراث نیماست.

نیما شاعری رادیکال است و علت این رادیکال بودن این است که هیچ چیزی را از پیش مفروض و پیش دانسته و تعریف شده نمی پذیرد. به همه این مسائل ورود می کند. مهم ترین و در واقع مشهور ترین ورودش همان قضیه وزن و قافیه است. در همه مسائل از پیش تعریف شده دست می برد، این کار خیلی فرق دارد با کار آدم هایی که اسم شاعر نیمایی روی خودشان می گذارند ولی نیما را تبدیل می کنند به یک دسته قواعد و دستورالعمل هایی که نباید ازآنها تخطی کرد، این رفتار ضد نیمایی ترین رفتاری است که می شود داشت. شعری که به تقلید از شعر نیما نوشته می شود به معنای وسیع کلمه اصلا شعر نیمایی نمی تواند باشد.

در روزگار ما هر عده و هر دسته یی یک پیش فرض هایی درباره شعر برای خودشان دارند، بعضی ها پیش فرض کلیدی و اصلی شان تصویر است، با برداشت های متفاوتی که از تصویر دارند شعر می نویسند، بعضی ها تاکیدشان بر موسیقی کلام است یا هر کسی که یک چیزی را مبنا قرار می دهد، بدیهی فرض می کند و بر فرض آن می خواهد نوآوری انجام دهد. از نظر من این رفتار غیر نیمایی است، نیما در تمام عمرش حتی از خودش هم عبور کرد. در نهایت باید گفت، تلاشی که نیما در افسانه و مقدمه اش داشت برای نثربندی کردن شعر به ثمر نشست نثر البته اینجا با برداشتی که این روز ها از شعر ساده شده است متفاوت است نثر در واقع عبور از قوانین پولادین نظم پیشین است. منثور شدن شعر نیما وجوهی دارد که یکی نزدیک شدن به طبیعت کلام است. طبیعت کلام با طبیعت محاوره فرق دارد. نیما به همه امکانات به مثابه مصالح نگاه می کند، به همه چیز سعی می کند یکسان توجه کند، اگرچه موفق نمی شود که همه چیز را در شعرش به صورت یکسان به کار ببرد. باب تجربه های نیما هنوز باز است، یعنی نه خود نیما آنها را به اوج رسانده است و نه کسانی که بعد از نیما آمدند با آن ایده ها شعرهایی در حد کمال نوشتند، پس هنوز می توان ازآنها بهره گرفت.

هوشیار انصاری‌فر

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...