رفتن به مطلب

حرف دل


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 78
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امشب خیلی دلم گرفته. ولی انقدر بغض تو گلوم گیر کرده که نمیدونم چی بگم.

خیلی باورش برام سخته.

کامیار دیگه پیشمون نیست. ولی یادش همیشه باهامون میمونه.

 

خیلی احساس سنگینی دارم. با اینکه نتونستم از نزدیک ببینمش و مدت آشناییمون هم چند ماه بود ولی احساس میکنم سالها میشناختمش.

 

ای خدا من منتظر تاپیک جشن برگشتن کامیار بودم چرا اینطوری شد؟

  • Like 19
لینک به دیدگاه

سپیده جونی

ببخشید اینجا تاپیک حرف دل تو

اما منم اومدم اینجا یکم گریه کنم

از دیروز چون مهمون دارم کلی خودمو نگهداشتم که گریه نکنم حالام خبر کامیار

خیلی بهم ریختم

خیلی...

:ws44:

صفحه انجمن و باز کردم سرم گیج رفت:ws44:

الآنم ترجیح میدم برم و تو انجمن نباشم:ws44:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

نه اینجا همه میتونن حرف دلشون رو بزنن همه انوشه جونم

 

...............................................................................................................

 

 

هفته پیش بود که صدای گریه مامان رو شنیدم....

 

تازه داشتم میرفتم تو حمام

دمه در حموم بودم

با علیرضا تلفن حرف میزدم

در حموم باز بود و با لباس دمه حموم ایستاده بودم و به علیرضا میگفتم کشتی منو چرک خانومتو خوردا زنت تموم شدآ اونم اذیت میکرد و قطع نمیکرد تا اینکه صدای مامان منو به خودش آورد هق میزد فقز تنها جمله که به دهنم اومد اینکه علی مامان گریه میکنه و گوشی بستمو دوییدم طرف مامان

دیدم تلفن حرف میزنه

حالا هی میگم چی شده اونم گریه میکنه

وسط گریه هاش و هق هاش حالیم کرد که همکارش فوت کرده

رفتم واسه مامان دستما و آب بیارم که علیرضا هی میزنگید و اس ام اس میداد چی شده تلفن خونه چرا همش اشغاله سکتم دادی بردار گوشی و که اومدم بزنگم زنگ زد و کوتاه بهش گفتم و خیالش راحت شد که ما همه سالمیم و قطع کرد

آب و دستما دادم به مامان و بیخیال حموم شدم

5 شنبه داشتم تو نت دنبال برنامه مبایل میگشتم که اس ام اس اومد برداشتم

تعجب کردم

این موقع ظهر

حتما جوکه

اما نوشته بود مادر پدر نیوشا

خبر بد

و فوری زنگ زدم بهش

واسم همه چیو تعریف کرد

و باز یه غم دیگه

کلی گریه کردم

تنها بودم خونه مامان اینا نبودن خونهنگران مامان اینا شده بودم

تا شب بیان خونه 120 بار زنگیده بودم و مامان و بابا هم نگران من شده بود

....

حالا هم دیشب

مامان بابای علیرضا تازه از خونمون رفته بودن

یه کم انرژی گرفته بودم

آن شدم مهسا هی غم حرف میزد

نمیگفت چی شده

هی میگفت کدوم سایتی و میگفتم اصلا هنوز هیچجا آن نیستم

و گفت بیا نواندیشان

تا آن شدم دیدم اولین پستم

کامیار

نه خدا یکی دیگه نهههههههههه

تمام انرژیم باز ازبین رفت و بدتر شدم

کلی گریه کردم دستام میلرزید

یه کم خالی شدم و بهت شدم و محمد یه سری حرفها رو بهم زد تونستم به خودم بیام

.......

حالا امروز صبح افشین تو کماست

فرنوش میخواد آنژیو کنه و نگرانه برای چیزی که ترس نداره و نمیدونم چطوری آرومش کنم

میدونم حرفام طولانی شد

خوبیش اینه که کسی حوصله خوندنش رو پیدا نمیکنه

خدایا خودت کمکمون کنکمکمون باز بخندیم نه الکی واقعیی که بعدش لبامون درد بگیره از خنده :ws21:

 

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چه روز مسخره ایی بود

3 بار دلم شکست

آخریش همین الان بود

خسته شدم خیلی زندگی مسخره شده

یه هفتست شبا ساعت 3 خواب میرم تازه 12 میرم تو رخت خوابا

کلی فکر میکنم و گریه تا شاید خواب رفتم

دیروز یه روزنه دیدم

دارم میدووم طرف روزنه خدا کنه بهش برسم و برم توش و همه جا رو روشن ببینم

دیشب پشت تل باز خواب رفت تو خواب ناله میکرد کلی اروم گیه کردم و قطع کردم

خدایا تنها روزنه امیدم رو کور نکن و کمکمون کن:ws21:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

فردا روز پدره و علیرضا 3 روزه مریض شده

پیشمم نیست و دارم دق میکنم

ای خدای من چقدر سخته

چند مین پیش بهش زنگ زدم برداشت فقز ناله میکردی نا خود آگاه زدن زیر گریه و خودش گفت میلاد داره گردنم رو پماد میزنه خودم میزنگم و قطع کرد...

الان زنگ زد سعی میکرد خودش رو خوب نشون بده اما از معلوم بود تلفن رو به زور نگه داشته و زود از خسته میشه و دردش بیشتر میشه

دیشب رفت دکتر یه عالمه آمپول زد و امشبم همین زور اما انگار نه انگار هنوز هم درد داره

نمیدونم چی کار کنم و چی یگم خدایا من نمیتونم حتی یه خم رو ابروش ببینم چه برسه به مریضی

خوایا تمامه بدنم رو مریض کن اما علیرضامو خوبخ خوب کن خواهش میکنم....

  • Like 9
لینک به دیدگاه

فردا روز پدره و علیرضا 3 روزه مریض شده

پیشمم نیست و دارم دق میکنم

ای خدای من چقدر سخته

چند مین پیش بهش زنگ زدم برداشت فقز ناله میکردی نا خود آگاه زدن زیر گریه و خودش گفت میلاد داره گردنم رو پماد میزنه خودم میزنگم و قطع کرد...

الان زنگ زد سعی میکرد خودش رو خوب نشون بده اما از معلوم بود تلفن رو به زور نگه داشته و زود از خسته میشه و دردش بیشتر میشه

دیشب رفت دکتر یه عالمه آمپول زد و امشبم همین زور اما انگار نه انگار هنوز هم درد داره

نمیدونم چی کار کنم و چی یگم خدایا من نمیتونم حتی یه خم رو ابروش ببینم چه برسه به مریضی

خوایا تمامه بدنم رو مریض کن اما علیرضامو خوبخ خوب کن خواهش میکنم....

 

ایشالله که هر دوتون سالمو سلامت باشید ..این جرفا چیه از تو بعیده ..

علیرضا استراحت کنه دارو هاشم درست مطرف کنه خوب میشه ..

من خودم سالی 14 ماه مریضم یعنی دو ماه بعد از فروردین هم مریضم ..

تو هم ناراحت نباش امیدوار باش ...

روز مردم این موجود دوست داشتنی رو هم بهش تبریک بگو .

  • Like 9
لینک به دیدگاه
میخوام اینجا حرف های دلم رو بنویسم

یه رازها

یه حرفها

...............................................

 

ساعت 7:25 عصره

دلم خیلی گرفته

از صبح تنهام

خبر خیلی بدی شنیدم

کاش یه نفر الان پیشم بود

کاش علیرضا بود باز بغلم میکرد تا تو آغوشش بغضم بشکنه و هق هق گریهام تو بغلش گم بشه

باز با تمام وجودش با حرفاش آرومم میکرد

دلم خیلی گرفته

داره بارون میاد

کاش پیش نیوشا بودم تا اشک های من اشک هاشو کم کنه

از صبح که گیلاس بهم گفت دارم گریه میکنم طفلی نیوشا

باید بد از مدت ها برم پیش دوستام کاش با شادی میرفتم نه غم

دارم میسوزم

دلم خیلی پره

از همه از همه چیز

دلم میخواست میرفتم گرند و الیا رو سر اسپمم اذیت میکردم اما حتی نای شوخی هم ندارم

دلم میخواست

هیچی

خدایا فقط به نیوشا صبر بده

اگه حرف دلمو بزنم این تاپیکم قفل میشه:ws44:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
اگه حرف دلمو بزنم این تاپیکم قفل میشه:ws44:

بیا و هرچه دل تنگت بگو:flowerysmile:

ایشالله که هر دوتون سالمو سلامت باشید ..این جرفا چیه از تو بعیده ..

علیرضا استراحت کنه دارو هاشم درست مطرف کنه خوب میشه ..

من خودم سالی 14 ماه مریضم یعنی دو ماه بعد از فروردین هم مریضم ..

تو هم ناراحت نباش امیدوار باش ...

روز مردم این موجود دوست داشتنی رو هم بهش تبریک بگو .

ممنونم آرش جان

مرسی برای دل داریت:flowerysmile:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

اما امروز صبح.....

 

کله سحر بلند شدم و از خونه واسه کارم زدم بیرون

ساعتای 9 :30 بود که از دیشب نگرانه مهسا بودم گفتم بهش زنگ بزنم

وقتی برداشت دلم هوری ریخت هنوز غم تو صداش بود

داشت گریه میکرد

دلم میخواست اون موقع پیشش بودم کلی تو بغلم گریه میکرد تا آروم شه

هی هق میزد و میگفت سپیده دعا من

فقط از خدا اون لحظه یه نیرو میخواستم که مهسا آروم شه

میگفت ایمان آرزو رو خیلی دوست داره اگه چیزیش بشه ایمان رو چیکار کنم و باز هق هق گیه میکرد

راست میگفت یادمه روزی که با مهسا رفته بودم بیرون از آرزو بهم میگفت

از اینکه ایمان خیلی این خواهرش رو دوست داره

آرزو دختری بودش مهربون که تا جایی که متوجه شده بودم دختر با نشاطی بودش

سعی میکردم بیشتر سکوت کنم تا مهسا از گریه سیر شه اما انگار که دریا تو چشماش بود و حالا حالا ها نمیخواست خالی شه

منم تو فکر حرفای مهسا رفتم که اون روز با چه هیجانی از آرزو واسم میگفت

انقدر ازش خوبی میگفت که هر کسی فکر میکرد از خواهرش داره میگه تا خواهر شوهرش

که به خودم اومدم دیدم هنوز داره گریه میکنه

گفتم مهسا زنگ زدی ایمان

گفت نه گوشیش دسترس نیست گفتم خوب زنگ بزن باباش

گفت صبح زدم گفته خبر بهم میده و منتظر زنگشم

گفتم خوب هودت رو داری آزار میدی یه زنگ بزن گناه که نمیکنی

قبول کرد و گوشی رو قطع کردیم و سفارش کردم بی خبرم نزاره

تو دلم همش خدا خدا میکردم خبر بد نیاد خدایا نه

مهسا نه مهسا ایمان نه خدایا نه..

تلفن که زنگ زد بند دلم پاره شد و فقز شنیدم سپیده ارزو رفت و دیگه صدای هقاش بد تر شد

فقط گریه میکرد

 

نمیدونستم چی بگم

ای خدا تمام نیروم رو انگار گرفتی

همیشه میتونستم با حرف طرف مقابلم رو اروم کنم

چرا اینبار کلمه ها تو دهنم گم شدش

نمیدونستم چی بگم و بازم سکوت کردم تا اروم شه

.....

 

مهسا منو ببخش که اون جور که باید نتونستم آرومت کنم

اما بدون با تمام وجودم برات دعا میکنم

مهسا این نیز بگذرد

آروم باش فقط

....................

خدایا دیگه منو تو این حالت ها قرار نده و کمکشون کن

 

 

 

خدایا از هز آنچه ترسانم بر سرم نیار

آمین
:ws21:

 

 

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

باز هم مثل همیشه

باز هم تنهام

خیلی تنهام

بارها نوشتم پاره کردم

نوشتم پاک کردم

اما نشنیدی خدا

خستم خدا

دستای خالیم رو نشون دادم اما پر نکردی

گفتم کمک اما....

چرا مثه بقیه فکر میکنی من محکمم

نه نیستم خدایا من زود میشکنم

همه ازم توقع دارن

همه میخوان وایستم

کاش کسی بود الان پیشم بقلش میکردمو فقط گریه میکردم اونم هیچی نمیگفت دلیل نمیخواست

نمیخوام اندفعه پاک کنم میخوام باشه بخونی

ببینی خستم

 

شاید دستامو ببینی

ببینی خالیه و بگیریشون

خدا تنهام خیلی تنها

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

همیشه ادما تودوراهی قرار میگرن که به حرف دلشون گوش بدن

یا ببینند که عقلشون چی میگه اون لحظه بدترین لحظه ی تصمیم گیریه

فقط واسه اونایی که فقط با دیدن یه چهره عاشق میشن میتونم

بنویسم که

خوبرویان را که دیدی عاشق رویش مشو

نقش او بر دل نگهدار عاشق نقاش باش

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

به یاد سپیده عزیزم......

wubpink.gif

 

جاش اینجا خیلی خالیه،میخواستم نوشته ای در تاپیک دل نوشته ها بذارم که به این تاپیک رسیدم...:icon_redface:

 

.............................

 

 

 

 

 

 

بالاخره این غم هامون تموم میشه،دیر یازود، تحمل سخته خداجون ،نذار کم بیارم،تحملم کم شده ،حساس شدم ...خیلی حساس .... وقتی میگم این حقم نیست ،بازهم سرمو میارم پائین به خودم میگم ،تو بنده ای نه خدا،اون بهترین هارو برات میخواد ....باورت دارم ،اما .....

 

 

بازهم خودت کمکم کن.

 

دوباره میخوام از نوع شروع کنم ،شاید اشتباه رفتم ،شاید تلاشم کم بوده

 

شاید ...... شاید

 

کمکم کن ،به همه دوستام کمک کن:icon_gol::icon_gol:

 

 

 

 

d68pu1av68ibsski5tb1.jpg

  • Like 18
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

این روزها حالم خیلی خوبه ، دوست دارم این شادی رو به بقیه دوستام هم انتقال بدم واون هارو هم شاد کنـــــم

 

از اینکه هستین ممنونم ،از تک تکتون

 

flower4.gifflower.gifflower2.gif

 

 

b34w0pvztnlkniwi4pxy.jpg

  • Like 17
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...