spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۲ آقای چوخ بختیار صمد بهرنگی هر اتفاقی میخواهد بیفتد، هر بلایی میخواهد نازل شود، هر آدمی میخواهد سر کار بیایید، در هر صورت آقای چوخ بختیار عین خیالش نیست، به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته باشند، چیزی ازش کم نشود. رئیسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملقهای او را به حساب خدمت صادقانه بگذارد. وزیری خوب است که برای او ترفیع رتبهای و پولی در بیاورد. زندگی او مثل حوض آرامی ست. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سر به راه و پا به راهی است. راضی نمیشود حتی با موری اختلاف پیدا کند. صبح پا میشود و همراه زن و بچهاش صبحانه میخورد و بعد به ادارهاش میرود. حتی با بقال و قصاب سر گذر هم سلام و علیک گرم و حسابی میکند که لپه را گران حساب نکند و گوشت بیاستخوان بهش بدهد. وی معتقد است که در اداره نباید حرفی بالای حرف رئیس گفت و دردسر ایجاد کرد. کار اداری یعنی پول درآوردن برای گذران زندگی. پس چه خوب که بکوشد با کسی حرفش نشود و زندگی آرامش به هم نخورد. معتقد است که شرف و کله شقی آنقدرها هم ارزش ندارد که به خاطرش با رئیس و وزیر در افتاد. برای اینکه او را آدم پست و بیشخصیتی ندانند، به جای شرف و کله شقی کلمه زندگی را میگذارد که حرف گندهای زده باشد و هم خود را تبرئه کند. وی زن و بچهاش را خیلی دوست دارد. همیشه میترسد که مبادا بلایی سر آنها بیاید، یا بیسرپرست بمانند. دل مشغولیاش این است که نکند با رئیس اختلافی پیدا کند و از کار برکنار شود و آنها از گرسنگی بمیرند. آقای چوخ بختیار خیلی رنج میبرد. اما نه مثل گالیله و صادق هدایت. وی رنج میبرد که چرا فلان همکلاسش یک رتبه بالاتر از اوست، یا چرا باجناقش خانه دو طبقه دارد و او یک طبقه. بزرگترین آرزویش داشتن یک ماشین سواری ست از نوع فلوکس واگن، و انتقال به تهران، پایتخت. برای اینکه به آرزویش برسد به خود حق میدهد که مجیز مافوقش را بگوید، و وقت زادن زنش به خانهاش برود و تحفهای ببرد. پیش از ازدواجشگاه گداری پیالهای میهم میزد. اما بعدها زنش این را قدغن کرد. از اداره یک راست به خانهاش میآید. عصر هاگاه گاهی همراه زنش به سینما میرود. این دو دوستدار سر سخت فیلمهای ایرانی هستند. میگویند فیلم ایرانی هر قدر هم که مزخرف باشد، آخر سر مال وطنمان است. چرا پولمان را به جیب خارجیها بریزیم؟ زن میکوشد مثل هنر پیشههای فیلمهای وطنی خود را بیاراید و لباس بپوشد. تو خانه با کفش پاشنه بلند راه میرود و شورت طبی به کار میبرد. بچهاش را فارسی یاد داده است فقط. مثل اینکه هر دو معتقدند که ترکی حرف زدن مال آدمهای بیسواد و امل است. گاهی از پزشک خانوادگی هم دم میزنند. و آن پزشکی ست که سر کوچۀ آنها مطب دارد و در همسایگی آنها خانه. همیشه خدا پیش او میروند که آقای دکتر سر بچهمان درد میکند، برایش آسپرین تجویز میکنید یا ساریدن؟ یک تختخواب دو نفره دارند. هیچ شبی جدا از هم نمیخوابند. با اینکه ده سال است که زن و شوهرند، فقط یک بچه دارند. دوا درمان میکنند که بچهشان نشود. پولشان را در بانک ملی ذخیره میکنند. میخواهند ماشین شخصی بخرند. آقای چوخ بختیار هم اکنون مشق رانندگی میکند. سرگرمیاش همین است. به ظاهر وقت کتاب خواندن پیدا نمیکند بعلاوه میگوید توی کتابها افکار ضد و نقیضی بیان میشود که به درد نمیخورد و ناراحتی فکری تولید میکند. اماگاه بیگاه یکی از مجلههای هفتگی را خریدن برای سرگرمی بد نیست. آموزنده هم هست. زنش از قسمت مد لباس و آشپزیش استفاده میکند و خودش هم جدولش را حل میکند. و بعضی گزارشهای مربوط به هنرپیشگان سینما را میخواند و برای اینکه سوادش زیاد شود گاهی کتابهای ادبی و اجتماعی میخواند. مثلاً کتابهای جواد فاضل را که شنیده است همه ادبی و اجتماعی ست. هر دوشان هم شنوندۀ پرو پاقرص داستانهای رادیویی هستند. جمعههاشان اغلب پای رادیو میگذرد. هفتهای دو بلیت بخت آزمایی هم میخرند که برنده جایزه ممتاز شوند. مذهب را بدون چون و چرا قبول دارد، حاضر نیست حتی در جزییترین قسمت آن شک روا دارد. اما فقط روزهای نوزده تا بیست و یک رمضان روزه میگیرد و نماز میخواند. آقای چوخ بختیار را همه میشناسند و دیدهاند. وی در همسایگی من و شما و همه زندگی بیدردسری را میگذراند و خود را آدم خوشبختی میداند. صمد بهرنگی؛ مجموعۀ مقالهها – انتشارات شمس – چاپ اول ۱۳۴۸ – صص ۲۹۳-۲۹۰ 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۲ "آقای چوخ بختیار" صمد بهرنگی آقا یا خانم خیلی خوشبخت، فردی است که هر روز با او سر کار داریم. در فامیل، در محله، در محیط کار، در جامعه و در …. او شادمان و مهربان، با آسودگی و فراغ بال در کنار ما زندگی میکند. متولد می شود، بزرگ میشود، تحصیل و کار میکند، ازدواج میکند، بچهدار میشود، خانه و ماشین و باغ و ویلا میخرد، بچههایش را بزرگ میکند و در کنار همسر و فرزندانش خود را خوشبخت میداند. «هر اتفاقی میخواهد بیفتد، هر بلایی میخواهد نازل شود، هر آدمی میخواهد سر کار بیاید، در هر صورت آقای چوخ بختیار عین خیالش نیست، به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته باشند، چیزی ازش کم نشود. رئیسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملقهای او را به حساب خدمت صادقانه بگذارد. وزیری خوب است که برای او رتبهای و پولی در بیاورد». آقای چوخ بختیار از دردسر بی زار است و معتقد است سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند. از این رو زندگی بلاهت وار و لذت بردن از روزمرگیاش را بهتر از فکر کردن در مورد فلسفهی زندگی و سازوکار هستی و چنین مقولاتی میداند که آسایش و آرامش و خواب شامگاهی او را بر هم میزنند: هر چه کمتر بدانی راحتتر خوایت میبرد. از نظر او کسانی که خواندند و نوشتند و مبارزه کردند و خواستند دنیا را تغییر دهند مگر چه تاجی به سر خودشان و دنیا زدند که حالا ما هم همان راه را برویم؟!. شاعری یعنی حرف مفت و نویسندگی پاپای پولدار میخواهد که یک عمر خرجت را بدهد تا بنشینی و بلفسفی. او به شدت واقعگرا است: زندگی همین است که هست، مگر من چند سال زنده ایم که روند جاری را نقد کنیم و یا بر هم بزنیمش. تا بوده همین بوده. عده ای کار کرده اند و جان کنده اند و عده ای با کار کمتر زندگی بهتری داشته اند. باید سعی کرد در همین شرایط موجود بیشتر لذت را برد. آن که بیشتر دارد لیاقت بیشتری داشته است و از هوش و ذکاوت و درایتش حداکثر استفاده را کرده است: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بی عدالتی این است که توقع داشته باشی همه اندازه هم داشته باشند. معلوم است که باید طبقات مختلف وجود داشته باشد، اگر همه یک طبقه باشند و همه مثل هم زندگی کنند که دیگر کسی انگیزه ای برای کار کردن و پیشرفت ندارد. در این نردبان ترقی هر کسی جایگاهی متناسب با توانایی و لیاقتش دارد. «لیاقت»، این را فراموش نکن: خلایق هر چه لایق. آقای چوخ بختیار اغلب تحصیل کرده است و بسیار به تحصیلات دانشگاهی خود مینازد. البته تحصیلات از نظر او یعنی مدرکی که یه نون و آبی از داخلش در بیاد و گرنه اینکه آدم خودش برای خودش چیزی بخواند که آب در هاون کوبیدن است. او که خود را انسان صاحب کمالاتی میداند مدام غر میزند که: ما این همه درس خوندیم طرف با دیپلم سه تا خونه داره. او خیلی رنج میبرد. «اما نه مثل گالیله و صادق هدایت. وی رنج میبرد که چرا فلان همکلاسیاش یک رتبه بالاتر از اوست، یا چرا با جناقش خانهی دو طبقه دارد و او یک طبقه.» او همواره غبطهی بهتر از خود را میخورد و به قیمت کار بیشتر و تفریح کمتر و اضافه کاری و زندگی قسطی سعی میکند از نردبان ترقی ای که برای خود ساخته است بالا برود و یه رقیبانش برسد. البته غبطهی او برای این نیست که دیگری بیشتر میخواند و بیشتر میداند و بیشتر میفهمد، نه عزیز، اینها که نون و آب نمیشه. غبطهی او برای این است که دوست دوران تحصیلش بیشتر دارد و چندین سفر خارج رفته است. برای همین اگر به حکم قرض و وام هم که شده یک سفر خارج جور میکند تا عکسها و فیلمهایش را چون سند پیروزی به صورت رقیبش بکوبد. آقای چوخ بختیار اخبار را در حد هیجانات زودگذر ۲۰:۳۰ دنبال میکند، در موسم انتخابات کمی سیاسی میشود و انفعال تاریخی خود را جمع میکند و روی پشت بام منزلش در کنار همسایگان دیگری که همچون او میباشند آنها را فریاد میزند. از نظر او چون سیاست پدر و مادر ندارد و مملو از دروغ و کلک و پدرسوختگی است نباید خودش را به آن آلوده کند. به باور او هر کسی کتاب میخواند و اخبار را پیگیری میکند آدم سیاسیای است و برای سلامت خانواده و جلوگیری از بدآموزیهایی که برای فرزندانش دارد باید حتیالمقدور از او دوری کرد: فقط در حد سلام و علیک میشناسیمش!. خانواده آقای خیلی خوشبخت به سریالهای تلویزیونی و ماهواره ای بسیار علاقه دارد، آنها را بسیار آموزنده میداند و معتقد است هر کدام از آنها نکات بسیاری زیادی دارد که باید در زندگیاش به کار گیرد. اخیراً به سریالهای فارسی وان و شبکههای مشابهش خیلی علاقه مند شده است. محتوای این سریالها نزدیکی زیادی به زندگی او دارد و روزمرگیهای زندگی اش را به طرز هنرمندانهای نمایش میدهد. در این سریالها همه همانطوری هستند که باید باشند. نه کسی دستمال به سرش میبندد، نه کسی کار سیاسی میکند و نه کسی کارهای بیهوده ای چون نوشتن و شعر گفتن و کار هنری و … میکند که موجب کسالت ایشان شود. سریالهایی رنگارنگ و شیک و شادی که میتوانند محیط مفرحتری برای اعضای خانواده بسازند. خانم آقای چوخ بختیار اغلب بیش از یکی از این سریالها را دنبال میکند و وظیفه دارد برنامهی زندگی را متناسب با ساعت پخش این سریالها تنظیم کند. او تکرار این سریالها را هم تماشا میکند چون ممکن است نکتهی مهمی داشته باشند که در بار اول متوجه نشده باشد. او همچنین این وظیفه به عهده اش است که آن قسمتهایی را که آقای چوخ بختیار ندیده است برایش تعریف کند. این کار را گاهی برای دوستان و اقوام خود نیز انجام میدهد. البته زندگی خانواده چوخ بختیار آن چنان بی دغدغه هم نیست. پرداخت به موقع اقساط خانه و ماشین و مبل و فرش و البسه و … بزرگترین دغدغهی ایشان است و همواره آروزی روزی را دارند که بتوانند زندگی بی قسط را تجربه کنند و همهی پول خود را صرف خورد و خوراک و گردش کنند. به اطراف خود نگاهی بیندازید. آقا و خانم چوخ بختیار همین نزدیکیها هستند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آن که زنده است به راستی نمی تواند شهروند باشد و موضع گیری نکند. بی تفاوتی کاهلی است. انگلوارگی است، بیجربزگی است. زندگی نیست، و از این روست که من از بی تفاوتها بیزارم. آنتونیو گرامشی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده