Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ یکی از نامه های بابا لنگ دراز به جودی: جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. … جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم 21 لینک به دیدگاه
خانوم اسفندیاری 465 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ واقعا درسته ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم اونارو را دوستشون داریم و بهشون وابسته می شیم. 7 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ من بیشتر از جودی عاشق بابا لنگ درازش بودم 2 لینک به دیدگاه
خانوم اسفندیاری 465 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۲ من بیشتر از جودی عاشق بابا لنگ درازش بودم آی گفتی منم دقیقا همین طور به جودی حسودیم میشد. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده