sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۲ زندگي و آثار: غلامحسين ساعدي با اسم مستعار گوهرمراد (1364-1314 ش)، در تبريز به دنيا آمد. در 1323 به دبستان بدر تبريز و در 1329 به دبيرستان منصور رفت. سال 1330 آغاز فعاليت سياسي او بود، در1331، مسئوليت انتشار روزنامههاي فرياد، صعود و جوانان آذربايجان را به عهده گرفت و به درج مقاله و داستان در اين سه روزنامه و روزنامة دانش آموز چاپ تهران، پرداخت. بعد از كودتاي 28 مرداد32 دستگير و چند ماه زنداني شد. در 1324 به دانشكدة پزشكي تبريز وارد شد و سال بعد با مجلة سخن همكاري كرد و كتابهاي مرغ انجير و پيكماليون را در تبريز انتشار داد. از اين سال به بعد شروع به نوشتن و منتشر كردن نمايشنامه و داستانهاي كوتاه كرد. در 1341 با كتاب هفته و مجلة آرش همكاري خود را شروع كرد. در واقع پر بارترين سالهاي عمر ساعدي از سالهاي 1343ـ1342 شروع مي شود. به خصوص سالهاي 1346ـ1345 سالهاي پركاري ساعدي است. تنيچند فضاي خاص يك دوره را ميسازند كه از اواسط 1330 تا نيمة 1350 ادامه دارد. غلامحسين يكي از سازندگان فضاي روشنفكري ايران است. در سال 1353 با همكاري نويسندگان معتبر آن روزگار دست به انتشار مجلة الفبا زد. در فاصلة دورهاي سي ساله، كه از سال 1332 شروع ميشود و به 1363 پايان مييابد، ساعدي بيش از شصت داستان كوتاه نوشته است. ساعدي هفت رمان نوشته است كه سهتاي آن كامل است و چاپ شده؛ توپ؛ غريبه در شهر و تاتار خندان. اين آخري را در زندان نوشته است. از آثار داستاني او: خانههاي شهرري؛ شب نشيني باشكوه؛ عزاداران بيل؛ دنديل؛ مرغ انجير؛ واهمههاي بي نام و نشان؛ ترس و لرز؛ گور و گهواره؛ شكسته بند؛ شكايت؛ مهدي ديگر؛ سايه به سايه و آشفتهحالان بيدار بخت را مي توان نام برد. ساعدي نمايشنامههاي زيادي نوشت و منتشركرد: كار با فكها در سنگر؛ كلاتهگل؛ چوب به دستهاي ورزيل؛ بهترين باباي دنيا؛ پنج نمايش نامه از انقلاب مشروطيت؛ آي با كلاه ،آي بيكلاه؛ خانه روشني؛ ديكته و زاويه؛ پرواز بندان؛ واي بر مغلوب و آثار ديگري كه هنوز تعدادي چاپ نشدهاست. تم:دنياي داستانهايش دنياي غمانگيز نداري، خرافات، جنون، وحشت و مرگ است. دهقانان كنده شده از زمين، روشنفكران مردد و بي هدف، گداها و ولگرداني كه آواره در حاشية اجتماع ميزيند، به شكلي زنده و قانع كننده در آثارش حضور مييابند تا جامعهاي ترسان و پريشان را به نمايش بگذارند. ساعدي برخلاف اجتماع نگاران ساده انگار، از فقرستايي ميپرهيزد و ميكوشد كه فقر فرهنگي را در زمينهسازي تباهيهاي اجتماعي و استهالة انسان ها بنمايد. در نخستين داستانهايش، چنان توجهي به دردشناسي رواني دارد كه گاه روابط اجتماعي را در حدي رواني خلاصه ميكند و داستان را بر بستري بيمار گونه پيش ميبرد. اما ساعدي به مرور برجنبة اجتماعي و سياسي آثارش ميافزايد و نوميدي و آشفته فكري مردمي را به نمايش ميگذارد كه ساليان دراز گرفتار حكومت ترس و بي اعتمادي متقابل بودهاند. در دنديل، آرام آرام فضايي كابوسوار و تلخ از مجموعهاي فقرزده ساخته ميشود، اما وقتي تمام خواب و خيالهاي لحافكشان دور ميشود، نه جاي خنده و نه جاي گريه است، آن فضاي عبث و پوك شايسته در زهر خندهاي است بر اينها كه قربانياناند و آنها كه رمه را به چنين قربانگاهي سوق دادهاند. با وجود اينكه گذر زمان بر بسياري از داستانهاي روستايي سال 1340 تا 50 گرد فراموشي پاشيده عزاداران بيل همچنان اثري پرخواننده و پديد آورندة يك جريان ادبي خاص است. شاملو ميگفت:«عزاداران بيل را داريم از ساعدي كه به عقيدة من پيشكسوت گابريل گارسيا ماركز است.» كتاب عزاداران بيل را در سال 1343 به چاپ رساند كه تا سال 1356 دوازده بار تجديد چاپ شد. از نمايشنامههاي متعددي كه دارد، مهمترينشان «چوب به دستهاي ورزيل» قدرتي بيچون و چرا دارد. براي نشان دادن حسن غربت اين محيط و انعكاس رؤياها و كابوسهاي مردمان اين ديار غريب، آنسان واقعيت و خيال را درهم ميآميزد كه كارش جلوهاي سوررئاليستي مييابد. از تمامي عوامل ذهني و حسي كمك ميگيرد تا جنبة هراس انگيز و معناي شوم وقايع عادي شده را در پرتو نوري سرد آشكار سازد. ساعدي سوررئاليسم را براي گريز از واقعيت به كار نميگيرد بلكه، با پيش بردن داستان بر مبناي از هم پاشيدن مسائل روزمره، به وسيلة غرايب، طنز سياه خود را قوام مي بخشد. طنز وهمناكي كه كيفيت تصورناپذير زندگي در دوران سخت را با صراحت و شدتي واقعيتر از خود واقعيت مجسم ميكند. جلال آل احمد پس از ديدن نمايشنامة چوب به دستهاي ورزيل مينويسد: «اينجا ديگر ساعدي يك ايراني براي دنيا حرفزننده است. بر سكوي پرش مسائل محلي به دنيا جستن، يعني اين، اگر خرقه بخشيدن در عالم قلم رسم بود و اگر لياقت و حق چنين بخششي مييافتم، من خرقهام را به دوش غلامحسين ساعدي ميافكندم.» سبك: ساعدي به عنوان نويسندهاي صاحب سبك در عرصة ادبيات ايران مطرح شده است. ادبيات ساعدي ادبيات زمانة هراس (دهة 50 ) است. از اينرو، ترس از تهاجمي غريبالوقوع تمامي داستانهايش را فرا ميگيرد. مضحكهاي تلخ به اعماق اثر رسوخ ميكند و موقعيتي تازه پيدا ميكند. وموقعيتي تازه پديد ميآورد. غرابت برخواسته از درون زندگي بر فضاي داستان چيره ميشود ونيرويي تكان دهنده به آن ميبخشد. ساعدي از عوامل وهم انگيز براي ايجاد حال وهواي هول وگم گشتگي بهره ميگيرد وفضاهاي شگفت و مرموزي ميآفريند كه در ميان داستانهاي ايراني تازگي دارد. در واقع، از طريق غريب نمايي واقعيتها، جوهرة دروني واز نظر پنهان نگه داشتة آنها را بر ملا ميكند و به رئاليسمي دردناك دست مييابد. نثر محاورهاي او از امتياز خاصي بهرهمند نيست؛ اصرار نويسنده براي انتقال تكرارها وبي بند وباري لحن عاميانه (به بهانة حفظ ساختار زبان عامه) نثر او را عاري از ايجاز و گاه خسته كننده ميكند. ساعدي نگران شايستگي تكنيكي داستانهاي خود نيست وهمين امر به كارش لطمه جدي زده است. اما او نويسندهاي توانا در ايجاد وحفظ كنش داستان تا آخر است و اصالت كارهايش مبتني بر فضا آفريني شگفتي است كه نيرويي تكان دهنده به آثارش ميدهد و از او نويسندهاي صاحب سبك ميسازد كه به بيان شخصي خود دست يافته است. بيشتر داستانهايش مايههاي اقليمي دارد.عزاداران بيل، توپ و ترسولرز از سفرها وپژوهشهاي او در نقاط ايران مايه گرفتهاند. ساعدي، در هر زمينه، ضمن پديد آوردن داستانهاي متوسط آثار طراز اولي نيز آفريدهاست. يكي از مشخصههاي نويسندگي غلامحسين ساعدي با شتاب نوشتن و با شتاب چاپ كردن است. كاري كه تجديد نظر ندارد، پاكنويس ندارد، و بيش از يك بار نوشته نمي شود و زود هم چاپ مي شود. بعدها خود او نيز آن را نقطه ضعف كارش مي داند:«اولين و دومين كتابم كه مزخرف نويسي مطلق بود و همهاش يك جور گردن كشي در مقابل لاكتابي، در سال 1334، چاپ شد. خنده دار است كه آدم، در سنين بالا، به بيمايگي و عوضي بودن خود پي ميبرد و شيشة ظريف روح هنرمند كاذب هم تحمل يك تلنگر كوچك را ندارد. چيزكي در جايي نوشته و من غرق در نااميدي مطلق شدم. سيانور هم فراهم كردم كه خودكشي كنم... حال كه به چهل سالگي رسيدهام احساس مي كنم تا اين انبوه نوشتههايم پرت و عوضي بوده، شتابزده نوشته شده، شتابزده چاپ شده. و هر وقت من اين حرف را مي زنم خيال مي كنم كه دارم تواضع به خرج مي دهم. نه، من آدم خجول و درويشي هستم ولي هيچ وقت اداي تواضع در نمي آورم. من اگر عمري باقي باشد- كه مطمئناً طولاني نخواهد بود- از حالا به بعد خواهم نوشت، بله از حالا به بعد كه ميدانم كه در كدام گوشه بنشينم و تا بر تمام صحنه مسلط باشم، چگونه فرياد بزنم كه در تأثيرش تنها انعكاس صدا نباشد. نوشتن كه دست كمي از كشتي گيري ندارد، فن كشتي گرفتن را خيال ميكنم اندكي يادگرفته باشم؛ چه در زندگي، و جسارت بكنم بگويم مختصري هم در نوشتن.» گفتوگو:گفتوگو دركارهاي ساعدي هم جه دراماتيك داستانهاي او را به عهده ميگيرد و هم در آدمپردازي نمود پيدا ميكند. با گفتوگوهاي ساده، بديهي، تكرار شونده پيش ميرود. بي آن كه مزه پراني و مضمون سازي كند. از مجموعه گفتوگوها و حركات موقعيت ساخته ميشود كه از خوب بنگري ديگر ساده، بديهي و تكرار شونده نيست، تمام اجزا ساخته شده تا تركيبي مضحك از رابط آدمها و جهان پيش چشم بيايد. ساعدي ميگويد:« من از گفتوگوي آدميزاد خيلي لذت مي برم و گفتوگو اصلاً براي من مسئله شوخي نبود.» و آخر: ساعدي هرگز با محيط غربت اخت نشد:« الان نزديك به دو سال ست كه در اين جا آواره ام و هر چند روز را در خانة يكي از دوستانم به سر مي برم. احساس مي كنم كه از ريشه كنده شدهام. هيچ چيز را واقعي نميبينم. تمام ساختمانهاي پاريس را عين دكور تئاتر ميبينم. خيال ميكنم كه داخل كارت پستال زندگي ميكنم. از دو چيز ميترسم: يكي از خوابيدن و ديگري از بيدار شدن. سعي ميكنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديك صبح بخوابم. در تبعيد، تنها نوشتن باعث شده من دست به خودكشي نزنم. كنده شدن از ميهن در كار ادبي من دو نوع تأثير گذاشته است: اول اين كه به شدت به زبان فارسي ميانديشم و سعي ميكنم نوشتههايم تمام ظرايف زبان فارسي را داشته باشد دوم اين كه جنبة تمثيلي بيشتري پيدا كرده است و اما زندگي در تبعيد، يعني زندگي در جهنم. بسيار بداخلاق شدهام. براي خودم غير قابل تحمل شدهام و نميدانم كه ديگران چگونه مرا تحمل ميكنند. من نويسندة متوسطي هستم و هيچ وقت كار خوب ننوشتهام. ممكن است بعضيها با من هم عقيده نباشند، ولي مدام، هر شب وروز صدها سوژة ناب مغزم را پر ميكند. فعلاً شبيه چاه آرتزيني هستم كه هنوز به منبع اصلي نرسيده، اميدوارم چنين شود و يك مرتبه موادي بيرون بريزد.» اين آخريها تلخ كام بود. داريوش آشوري دربارة آخرين ديدارش با ساعدي مينويسد: «آدرسش را گرفتم و با مترو و اتوبوس رفتم و خانهاش را پيدا كردم... در را كه باز كرد، از صورت پف كردة او يكه خوردم. همان جا مرا در آغوش گرفت و گريه را سر داد. آخر سالهايي از جوانيمان را با هم گذرانده بوديم. چند ساعتي تا غروب پيش او بودم. همان حالت آسيمگي را كه در او مي شناختم داشت اما شديدتر از پيش. صورت پف كرده و شكم برآمدهاش حكايت از شدت بيماري او داشت و خودش خوب ميدانست كه پايان كر نزديك است. در ميان شوخيها و خندههاي عصبي، با انگشت به شكم برآمدهاش مي زد و با لهجة آذربايجاني طنز آميزش ميگفت: بنده ميخواهم اندكي وفات بكونم. و گاهي هم ناصر خسرو ميافتاد و از اين سر اتاق به آن سر اتاق ميرفت و با همان لهجه ميگفت:«آزرده كرد كژدم غربت جگر مرا.» هما ناطق ميگويد:«در اين دو سال آخر ساعدي بيمار بود. چه پير شده بود و افسرده. اين اواخر خودش هم ميدانست كه رفتني است... با استفراغ خون به بيمارستان افتاد. به سراغش رفتم در يكي از آخرين دفعات كه شب را با التهاب گذرانده بود، دست و پايش را به تخت بسته بودند. مرا كه ديد گفت: فلاني، بگو دستهاي مرا باز كنند، آل احمد آمده است و در اتاق بغلي منتظر است، مرا هم ببريد پيش خودتان بنشينيم و حرف بزنيم. دانستم كه مرگ در كمين است يا او خود مرگ را به ياري ميطلبد. اين شايد آخرين كابوس ساعدي بود. همان روز بود كه مسكن به خوردش دادند و ديگر كمتر بيدار شد. شب آخر كه ديدمش با دستگاه نفس مي كشيد... فردايش كه رفتم، يك ساعتي از مرگ او ميگذشت. دير رسيده بودم همه رفته بودند. خودش هم در بيمارستان نبود همزمان سه تن از دوستان هنرمند آذربايجانياش سر رسيدند. به ناچار نشاني سردخانه را گرفتيم و به آخرين ديدارش شتافتيم... زير نور چراغي كم سو، آرام و بيخيال خوابيده بود، ملافة سفيدي بدنش را تا گردن مي پوشاند. انگار كه، همراه با زندگي، همة واهمهها، خستگيها و حتي چين و چروكها رخت بربسته بودند. غلامحسين به راستي جوانتر مينمود و چهرهاش سربهسر مي خنديد، آن چنان كه يكي از همراهان بي اختيار گفت: دارد قصة تنهايي ما را مي نويسد و به ريش ما مي خندد... آن گاه يك به يك خم شديم. موهاي خاكستري اش را، كه روي شانه ريخته بودند. نوازش كرديم، صورت سردش را،كه عرق چسبناكي آن را پوشانده بود، بوسيديم. در اثر فشار دست، قطره خوني بر كنج لبانش نقش بست كه آخرين خونريزي هم بود». غلامحسين ساعدي 2 آذر بر اثر خونريزي داخلي در پاريس در بيمارستان سن آنتوان درگذشت. و در 8 آذر در قطعة هشتاد و پنج گورستان پرلاشز در نزديكي آرامگاه «صادق هدايت» به خاك سپرده شد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده