Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۲ اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد . و و و و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم . . فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 22 لینک به دیدگاه
ژارسین 4579 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۲ میگویم چتر بیاورم ؟ شاید باران ببارد... میگویی .. زود برمیگردیم .. مگر چقدر راه رفتنمان وقت میگیرد؟ میگویم بعد از سالها آمده ای .. امده ای که کمی بمانی .. میخواهم تا جایی که میتوانم قدم بزنیم .. برویم تمامی راه های نرفته .. حالا که سکوت شب ...است تا صبح به تمام راههایی برویم که سالهاست بر آنها قدم نگذاشته ایم .. میخواهم بدویم .. میگویی .. باشد میرویم تا خود صبح .. میدویم تا آنجا که بخواهی... میگویم چتر بیاورم ؟.. شاید باران ببارد ... .... میگویی .... چتر نمیخواهد .. خیال که خیس نمیشود ..... 17 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۲ باران شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست. 15 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۲ هوا بارانی بود پشت شیشه ایستاده بودم و به شیشه ی بخارگرفته می نگریستم از ازدحام کوچه کم میشد بوی عطر باران روی خاک چشمها را بستم یاد آن روز بارانی که باهم بودیم در خاطرم جان گرفت هوا سرد و بارانی و وجود ما که از عشق پرحرارت بود من بودم و تو و دیگر هیچ دستهای گرمت را بر شانه های تکیده ام احساس کردم بوی تنت که در عطر باران پیچیده بود... به خود آمدم گویی از خوابی طولانی بیدار شدم، چشم گشودم من بودم و در و دیوار و پنجره و نم باران که بر شیشه میکوبید و نسیمی که از لای پیجره موهایم را چنگ میزد، یادآور دستانت شد لبخند و اشک با هم غم و شادی عشق و نفرت گویی دیگر مرزی نمیشناسند کاش خاطراتت را هم با خود برده بودی 13 لینک به دیدگاه
parniyan71 560 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۲ باران که میبارد دلم برایت تنگ تر میشود! راه می افتم بدون چتر.... من بغض میکنم، آسمان گریه.... 7 لینک به دیدگاه
m@f 1923 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۲ تا یادت میکنم باران می آید.....نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد... 5 لینک به دیدگاه
خانوم اسفندیاری 465 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۲ بارونو دوس دارم هنوز چون تو رو یادم میاره 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده