رفتن به مطلب

دربارة فيودور داستايفسکي و نيکلاي گوگول


ارسال های توصیه شده

يادداشتي بر ادبيات فيودور داستايفسکي و نيکلاي گوگول از يوري تينيانف

هنگامي که سخن از سنّت يا تداوم ادبي به‌ميان مي‌آيد آدم معمولاً خط مستقيمي را در نظر مي‌آورد که نمايندة جوان يکي از شاخه‌هاي ادب را به تنة آن متصُل مي‌کند. اما موضوع بسيار پيچيده‌تر از اين است. خط مستقيمي وجود ندارد، به‌عوض آن جرياني است که به‌راه مي‌افتد و از مرکز مستقر دور مي‌شود- خلاصه کشمکش و مبارزه است. نمايندگان شاخه يا سنت ديگر حتي با هم مبارزه و منازعه هم نمي‌کنند؛ اين‌ها صاف و ساده از کنار يک‌ديگر مي‌گذرند، يک‌ديگر را نفي مي‌کنند يا سري به‌هم تکان مي‌دهند و مي‌گذرند، و تنها صرف وجود آن‌هاست که مبين اين اختلاف و نزاع است. تقريباً همة نويسندگان روسية سدة نوزدهم اين اختلاف صامت را با پوشکين داشتند: از او دوري مي‌کردند، اما در عين‌حال برمي‌گشتند و سري به‌سمت او فرود مي‌آوردند. تيوچف که خود از دورة قديم در ژاوين بود از سلفش ذکري نمي‌کرد، هر چند اغلب به‌سمت ژوکوفسکي و پوشکين و کارامزين سري فرود مي‌آورد. داستايفسکي هم نسبت به پوشکين چنين بود. وي بي‌توجه به جريان تکاملي که نقادان زمان مسير آن را دنبال کرده بودند اعلام کرد که« پله ئياد 2 سال 1860 » مستقيماً از پوشکين نشأت کرده است.

 

به‌رغم اين اعلام، معاصران داستايفسکي وي را خلف بلافصل گوگول مي‌دانستند. نکراسف3 مي‌گويد بلينسکي (در رابطه با داستايفسکي) از« گوگول جديد »4 سخن رانده است. بلينسکي گوگول را «پدر داستايفسکي» مي‌خواند و حتي «ايوان آکساکف»5، که در کالوگا6 واقع در هفتاد ميلي مسکو نشسته است، از ظهور «گوگول جديد» با خبر مي‌شود. تنها معدودي بودند که کشمکش بين گوگول و داستايفسکي را مي‌ديدند و از آن سخن مي‌داشتند. پلتنيوف7 نوشت که داستايفسکي «گوگول را دنبال کرده» و مي‌خواسته «يادداشت‌هاي يک ديوانه8» را با نوشتة خود به نام هم‌زاد9 از بين ببرد.» و در همان سال‌هاي 1880 استراخف10 نوشت که چگونه داستايفسکي از همان آغاز مي‌کوشيده است «گوگول را اصلاح کند.» روزانف11 دربارة کشمکش داستايفسکي با گوگول مطالبي نوشت. اما مسألة وراثت و جانشيني در عرصة ادب از همه اول مبارزه است و بس.

 

داستايفسکي آشکارا از گوگول نشأت مي‌کند، و او خود جريان اين نشأت را آشکارا مشخص مي‌کند. در مردم فقير از داستان «پالتو»12ي گوگول ياد مي‌کند و در داستان به نام « آقاي پراخارچين»13 بحثي در بارة داستان «بيني14» گوگول پيش مي‌کشد. سنت و راه و رسم گوگول به‌شيوه‌اي ناهموار در نخستين کتاب‌هايش منعکس است. «هم‌زاد» به گوگول نزديک‌تر از مردم فقير است و داستان «زن صاحب‌خانه15» حتي از«هم‌زاد» هم به گوگول نزديک‌تر است. داستايفسکي هنوز به‌طور قطع نمي‌داند چه چيز گوگول بيش‌تر به‌کار او مي‌آيد؛ آشکارا تدابير و تمهيدات مختلفي را که گوگول به‌کار گرفته است مي‌آزمايد، و آن‌ها را با هم ترکيب مي‌کند. اين نخستين منشأ نزديکي کوشش‌هاي اولية داستايفسکي با آثار گوگول است. «هم‌زاد» به «بيني»، نوشتة گوگول، و نتوچکانزوانووا16 به «تصوير»17 نزديک است، و تمام وقايع ضمني اين اثر به وقايع ضمني «انتقام هولناک»18 نوشتة گوگول شبيه‌اند. تصاوير اساسي «هم‌زاد» به تصاوير نفوس مرده 19 نزديک‌اند.

 

چيزي که در بدو امر توجه معاصران را به‌خود جلب کرد تکرار و تبديل، و تنظيم مجدد سبک و شيوة کار گوگول از سوي داستايفسکي بود. بلينسکي از «عبارات به‌شيوة گوگول» سخن داشت و گريگوروويچ20 از «نفوذ گوگول در ساختار جملات» نوشته‌هايش سخن ساز کرد. داستايفسکي از همان آغاز هر دو مقام سبک و شيوة نگارش گوگول، يعني «نمط عالي» و « وجه کميک» را در نوشته‌هاي خود منعکس ساخت. در مثل، تکرار نام را در «هم‌زاد» با آغاز داستان گوگول به‌نام «حکايت اين‌که چگونه ايوان ايوانوويچ با ايوان نيکي فوروويچ نزاع کرد»21 با تکرار اين عبارت که «مرد خوبي است ايوان ايوانوويچ» مقايسه کنيد: «م. گاليادکين به‌روشني مي‌ديد که لحظة مناسب براي اقدام به عمل جسورانه فرا رسيده است. م. گاليادکين دست‌خوش هيجان بود. م. گاليادکين احساس مي‌کرد که گويي به او الهام شده است.» جنبه‌اي ديگر از اين زبان و سبک و شيوة گوگول در داستان «زن صاحب‌خانه» و نتوچکانزوانووا بارز است. «روحم روح شما را باز نشناخت، هر چند در جوار خواهر زيبايش احساس وجد و مسرت کرد.» بعدها داستايفسکي نمط عالي گوگول را به سويي مي‌نهد و وجه ديگر را در همه جا ، اما گاه بي‌انگيزه کميک آن ، به‌کار مي‌برد.

 

نامه‌هاي داستايفسکي پراز مطايبات و نام‌ها و عبارات گوگولي هستند. داستايفسکي در نامه‌ها و مقالات خود مکرر نام‌هاي خلستاکف22 و چيچيکف23 و پوپريشچين24 را به‌کار مي‌برد و نام‌هايي را که گوگول به‌کار برده است در داستان‌هاي خود مي‌آورد. شخصيت اول داستان «زن صاحبخانه» درست مانند شخصيت اول داستان «انتقام هول‌ناک»، کاترينا است؛ خدمتکار گاليادکين نيز مانند خدمتکار چيچيکف، پتروشکا 25 است. نام‌هاي عجيب و غريب پسل دونيمف26 و ملکوپيتائف27، که در داستان داستايفسکي به‌نام «قصه‌اي زشت» 28 و روستاي استپانچيکووو29 آمده‌اند نام‌هاي معمول گوگولي‌اند، که نويسنده آن‌ها را بدين منظور در داستان آورده است که بعدها بتواند با آن‌ها بازي کند. داستايفسکي هرگز از شيوة استفاده از نام خانوادگي در اسلوب گوگول، عدول نکرد. حتي نام مادر راسکولنيکف 30 در جنايت و کيفر31 پولخرياآلکساندروونا 32 را بايد بر زمينة پولخرياايوانووناي33 گوگول ديد.

 

سبک پردازي 34 به parody 35 نزديک است. هر دو زندگي دوگانه‌اي دارند: در پس ساختار ظاهري هر يک ساختار دومي است که به موضوع يا هدف «سبک» يا parody مربوط است. اما در parody نبود توافق بين دو مستواي مورد نظر، يعني بي ترتيبي و جابه‌جايي منظور، از ضروريات کار است. Parody يک تراژدي، طبعاً يک کمدي است (مهم نيست که اين عمل به ياري بزرگ کردن بي تناسب منظور تراژيک انجام شود يا از طريق جايگزيني عناصر کميک). در جريان «سبک پردازي» نبود توافقي در کار نيست. برعکس، دو ساختاري که گفتيم به‌يک‌ديگر شبيه‌اند. از «سبک پردازي» به parody گامي بيش نيست ، و داستايفسکي به‌زودي اين گام را برداشت.

 

شخصيت‌ها و نمونه‌هاي نوعي گوگول، از همان آغاز داستايفسکي را با او در انداخت ، و بيش‌تر به‌اين علت که اين کيفيت براي داستايفسکي مهم بود. استراخف36 مي‌نويسد: «به‌ياد دارم که فيودور ميخايلوويچ با چه لحن موکدي دربارة شخصيت‌هاي داستاني گوگول، که نمونة نوع خود بودند، سخن مي‌گفت.» داستايفسکي خود در سخن از رمان پيزمسکي37 به‌نام هزار نفوس38 گفت: «اي کاش تنها يک شخصيت در اين داستان بود که او آفريده بود و پيش از او در ادبيات نيامده بود. اما ما اين را از مدت‌ها پيش در آثار نويسندگان نوآورمان، به‌ويژه گوگول، داشته‌ايم .» در 1871 از نمونه‌هاي نوعي داستان‌هاي لسکف39 به‌وجد آمد: «نيهيليست‌ها40 به‌شيوه‌اي دور از ذهن ارائه شده‌اند، با اين‌همه چه تيپ‌هاي جالبي هستند. « وانسکوک41» ش را نگاه کنيد! در نوشته‌هاي گوگول چيزي به‌اين جالبيت و خلوص نيست.» و در همان سال در مقاله‌اي که در بارة بلينسکي نوشت گفت: «برخوردي فوق العاده بد با نمونه‌هاي نوعي» گوگول داشت، و تنها از مطالب و گفته‌هاي او لذت مي‌برد.»

 

گوگول اشياة را به‌شيوه‌اي غيرعادي مي‌ديد. « ملاکين سابق»42 در وجه موازي با خانه‌هاي شکسته و زهوار در رفته و ساکنان شکسته و فرتوت آغاز مي‌شود، و اين توازي در طول تمام داستان ادامه مي‌يابد. « بولوار نوسکي» 43 بر تشخيص قطعات لباس و نقشي که بر جاهايي از بدن گذرندگان ايفا مي‌کنند استوار است: «يکي کت جلف پوشيده است با يقة بسيار عالي از پوست سگ آبي؛ ديگري بيني قلمي بسيار زيبا دارد... چهارمي يک جفت چشم بسيار خوشگل و کلاهي جالب.» در اين‌جا نويسنده با تعداد کردن چيزهاي نامربوط به‌هم، در همين مايه، به کمدي دست مي‌يابد. گوگول با مقايسة پالتو با «هم‌دمي سازگار در زندگي» همين وسيله و تدبير را به‌کار مي‌برد. در اين‌جا نيز کمدي از نبود همانندي بين دو تصوير زنده و بي‌جان مايه مي‌گيرد. استفاده از استعارة مادي، قانون توصيف در ماية کميک است. در مثل، ما اين نوع وصف را در آثار هاينه44 و در قصة مارلينسکي به‌نام «کشتي به‌نام اميد»45 مي‌بينيم، که در آن افسري دريايي از عشق مي‌نويسد و عبارات و اصطلاحات دريايي را به‌کار مي‌برد. اين‌ها جنبه‌هاي مختلف شيوه و تدبير واحدي هستند.

 

يکي از تدابير و تمهيدات اساسي که گوگول در تصوير اشخاص به‌کار مي‌گيرد «صورتک » 46است. صورتک ممکن است در مقام پوشاک، لباس، به‌کار رود (گوگول در ترسيم و تصوير اشخاص به لباس اهميتي خاص مي‌دهد) يا بر عکس، ظاهري مبالغه‌آميز ممکن است درمقام صورتک به‌کار رود. اين نمونه و مثالي است از صورتک هندسي: «چهره‌اي بود که آدم نمي‌توانست گوشه‌اي در آن ببيند، و از طرف ديگر خطوط نرم و صاف هم نداشت.» گاه در نوشتة گوگول استعارات سادة زباني قيافة صورتک لفظي را مي‌يابند. استعارة بيني تبديل به صورتک مي‌شود (در اين‌جا تأثير، تأثير صورتکي است شکسته)، يا مجازي مادي- مثل نام کاروبوچکا47 در نفوس مرده، که به‌معني «صندوق» است، و به‌صورتکي لفظي بدل مي‌شود. آکاکي آکاکيه ويچ،48 شخصيت اصلي «پالتو» مورد و مثالي است از صورتک لفظي که پيوند زباني49 خود را از دست داده و در عوض بدل به‌صورتکي صوتي50 شده است. همان‌طور که صورتک مادي مي‌تواند بشکند (در مثل در« بيني») صورتک لفظي نيزممکن است مضاعف شود: بابچينسکي51 و دابچينسکي52 ، فوما بزرگه53 و فوما کوچکه، عمو ميتياي 54 و عمو مينياي.55 مي‌توان نام‌هاي مزدوج بسيار ونام‌هاي مقلوب بسياري را ذکر کرد. در اين‌جا، نقش اساسي را تکرار صداها در مقام جانماية ترکيب بر عهده دارند. صورتک مي‌تواند در عين حال مادي و زودگذر باشد: صاف و ساده و به‌طور طبيعي «روحي» جانشين آکاکي آکاکيه ويچ مي‌شود: صورتک جادوگري جاي صورتک قزاقي را مي‌گيرد که بلوز سرخ به‌تن دارد. صورتک متحرک اغلب شيطاني است: شاهد اين مدعا جنازه‌اي است که بر مي‌خيزد، گالوش‌هايي هستند که در دهان يکي از شخصيت‌هاي داستان مي‌پرند؛ تاخت پس پسکي اسپ، و گردونة سه‌اسپه‌اي است که به‌قيافة يک روس جلوه مي‌کند. گوگول مي‌توانست نام کوچک اشخاص را در مقام صورتک لفظي به‌کار برد و آن را بدل به‌صورتک مادي کند (قيافة ظاهر) و پس آن‌گاه حرکاتش را تأمين کند و موضوع مورد نظر را بپردازد. به‌اين ترتيب هم حرکات و هم موضوع خود بدل به‌صورتک مي‌شوند. طبيعت سنتي يا « قصه‌اي»56 موضوع‌هاي مورد عمل گوگول، اين امر را آشکارا تأکيد مي‌کنند. حتي موضوع داستان «بيني» که در اولين نظر توجه ما را به‌خود جلب مي‌کند، در زمان خود پديده‌اي جالب و در خور توجه نبود، زيرا «بيني شناسي»57 يک موضوع شايع بود. در اين زمينه مي‌توان از تريسترام شندي58 استرن 59 و ملانور60 مارلينسکي و مقالات جالبي ياد کرد که در سالهاي 1820 و 1822 در بارة جراحي پلاستيک بيني در مجلة فرزند وطن61 درج شده‌اند. آن‌چه در داستان «بيني» جالب و طرفه بود مسلماً خود موضوع نبود بلکه آميزة منطقي دو صورتک بود: نخست «بيني کنده شده و پخته شده» و دوم «بيني مجزا و مستقل»_ يعني مجاز متحقق. اين مجاز اخير به اشکال مختلف در بسياري از نامه‌هاي گوگول آمده است: «بيني‌ام مي‌شنود...» يا «باور مي‌کني، اغلب دست‌خوش اشتياقي مي‌شوم که اختيار از من سلب مي‌کند و دلم مي‌خواهد بدل به يک بيني بشوم، به قسمي که ديگر ، هيچ چيز نباشد، نه چشم، نه دست، نه پا ، هيچ چيز به‌جز يک بيني...»

 

 

« حکايت اين‌که چگونه ايوان ايوانوويچ با ايوان نيکي فوروويچ نزاع کرد» در واقع از تشابه و عدم تشابه نام‌ها نشأت مي‌کند. در آغاز فصل يکم داستان پانزده بار از ايوان ايوانوويچ نام برده مي‌شود، از ايوان نيکي فوروويچ هم تقريباً همين قدر. شانزده بار اين دو نام در کنار هم ظاهرمي‌شوند. تبديل عدم تشابه لفظي به اصطلاحات و تعبيرات مادي منتهي به‌يک تقابل مي‌شود: ايوان ايوانوويچ بلند بالاست و پوست و استخواني؛ ايوان نيکي فوروويچ کمي کوتاهتر از او است، اما به‌جبران اين کوتاهي به فربهي مي‌زند. سر ايوان ايوانوويچ مانند هويجي است که دمش رو به پايين باشد ؛ اما سر ايوان نيکي فوروويچ شبيه هويجي است که دمش رو به بالا باشد.» نيز، تشابه نام‌ها تبديل به تشابه صورتک‌ها مي‌شود: «ايوان ايوانوويچ هم مثل ايوان نيکي فوروويچ ميانة خوشي با « کک» نداشت. با اين همه، به‌رغم پاره‌اي بي شباهتي‌‌ها ، هم ايوان ايوانوويچ و هم ايوان نيکي فوروويچ ، هر دو، مردم خوبي هستند.» رشد اين عدم تشابه صورتک‌‌هاي لفظي مايه و موجب نزاع ايوان ايوانوويچ و ايوان نيکي فوروويچ مي‌شود؛ رشد تشابه، يک‌ساني آن دو را بر زمينة زندگي ملالت بار هر روزي تصوير مي‌کند.

 

صورتک وسيله‌اي بود که گوگول آگاهانه به‌کار مي‌برد. در دفترهاي يادداشتش مطلبي هست که عنوان آن بسيار جالب است: «صورتک‌‌هايي که استانداران بر چهره مي‌زنند.» گوگول دو نوع صورتک را به‌کار مي‌برد: صورتک عالي (تراژيک) و صورتک داني( کميک). اين دو بنا بر معمول هم‌گام به‌پيش مي‌روند، با يک‌ديگر جا عوض مي‌کنند. اين دو مستوا به ياري واژه‌ها و بر اساس زبان از يک‌ديگر مشخص و متمايز مي‌گردند: سبک و شيوة عالي ، به زبان اسلاوي کليسا عطف مي‌کند، در حالي‌که شيوة داني ، زبان روزمره را به‌کار مي‌برد.

 

نظام استعارات و مجازات مادي گوگول، و صورتک‌‌هايي که به‌کار مي‌برد به‌يک اندازه به هر دو مستوا مربوط مي‌شوند. نويسنده وقتي به موضوعات اخلاقي و مذهبي مي‌پردازد نظام تصويري را در کار مي‌آورد، و گاه استعاره‌ها و مجازها را تا به مرز کنايه و رمز گسترش مي‌دهد، چنان‌که در گزيده‌هايي از مکاتبه با دوستان62 منتشر به سال 1848 مي‌بينيم. اما اين وسيله و تدبير که در عرصة هنر مجاز بود در عرصه‌هاي اخلاق و مذهب و سياست مجاز تلقي نشد، و اين شايد توضيح تأثيري باشد که «مکاتبه با دوستان» در دوستان گوگول کرد. گوگول خود علت عمدة ناکاميابي کتاب را در نارسايي «وسايل بيان» مي‌دانست، اما معاصرانش بيش‌تر متمايل بودند به‌اين‌که اين ناکاميابي را بر اساس تغيير شيوه‌هاي کار توجيه کنند. اما در واقع بين نحوة پرداخت به موضوع‌هاي داستاني و وعظ اخلاقي تشابه و توافق کامل موجود بود.

گوگول که در مکاتبه با دوستان ديدن «روح» را هدف خود قرار داده بود برحسب قوانين هنر خود عمل مي‌کرد. ظاهراً فرض بر اين بود که تغيير و تحول زندگي مسير همان جرياني را خواهد پيمود که صورتک‌‌ها به اختيار نويسنده مي‌پذيرند. همان‌طورکه صورتک قزاق سرخ‌پوش بدل به صورتک جادوگر («انتقام هولناک») مي‌شود، حتي شخصيتي چون پليوشکين63 در نفوس مرده هم مي‌توانست به‌نحوي شگفت اما ساده تبديل صورت دهد. در نظر بود که چيچيکف احياة شود و تولدي تازه يابد. اما اين تجديد صورت بايد به ياري شيوه‌هاي چيچيکفي انجام مي‌گرفت.

عمدتاً در جريان شخصيت‌پردازي است که داستايفسکي با گوگول برخورد پيدا مي‌کند. شيوه‌هاي اولية داستايفسکي براي بسط و گسترش موضوع‌هاي پيچيده مناسب نبود. در آغاز توجه عمدة او به خلق و پروراندن شخصيت‌ها بود، و فقط بعدها بود که پرداختن به موضوع‌ها و شخصيت‌هاي پيچيده را در محدودة هدف ومنظور خويش قرار داد. در مردم فقير، ماکار،64يعني شخصيت اول داستان، دقيقاً همين جنبه از داستان «پالتو» را مورد حمله قرار مي‌دهد: «اين هيچ جاي باور نيست، چنين مأموري نمي‌تواند وجود داشته باشد.» اين را ماکار مي‌گويد. (داستايفسکي گفت: «خودم را نشان ندادم.») اما داستايفسکي بي‌واسطة شخصيت داستاني، در آغاز بخش چهارم ابله65 با وضوح و روشني تمام از همين جريان سخن مي‌دارد: «پر کردن رمان تنها با نمونه‌هاي نوعي يا حتي صاف و ساده، تنها به منظور جالب کردن آن، با اشخاص عجيب و غريب و باور نکردني، داستان را از واقع‌نمايي تهي مي‌کند و از اين مهم‌تر از لطف و جاذبة آن مي‌کاهد. به نظر ما کاري که نويسنده بايد بکند اين است که در هر شخصيت عادي سايه روشن‌هاي جالب وآموزنده را بيابد.» شخصيت‌هاي ساخته و پرداختة داستايفسکي با يک‌ديگر مقابله شده‌اند. اين تقابل و تباين66 در گفتار شخصيت‌هاي عمده هم که در طي آن بخش پاياني داستان هميشه با آغاز آن مقابله67 شده آشکار است، و اين تقابل و تباين تنها برحسب گذر نامنتظر از تمي به تم ديگر نيست، بلکه در اختلاف لحن و آهنگ سخن نيزهست: گفتارها که به‌آرامي آغاز مي‌شوند در لحن و آهنگي شوريده و آشفته پايان مي‌پذيرند، و بالعکس. داستايفسکي خود در گفتار شخص خود نيز به اين دو گانگي علاقه‌مند بود. يادداشتي هست در مجلة پيک تاريخ 68 براي سال 1904 ، که وي را در حالي وصف مي‌کند که مطلبي را با صداي بلند و به آهنگ مي‌خواند. «... آرام و با احساس، به آهستگي و با صداي فرونشسته آغاز به سخن کرد، اما وقتي به اوج مطلب رسيد صدايش اوج و هيجان گرفت و صداهاي رسا69 از سينه‌اش خارج مي‌شد. دستش پيوسته در هوا تکان مي‌خورد، گويي امواج اين شعر را براي من و خودش در هوا رسم مي کرد. » دوستش استراخف نيز همين را مي‌گويد: «دست راستش که با صرف کوشش بر پهلويش آويخته بود آشکار سعي داشت آرام بماند ؛ صدايش تا به حد يک فرياد اوج گرفته بود.» شايد همين استعداد تباين و تقابل در لحن و آهنگ سخن باشد که به داستايفسکي امکان مي‌دهد رمان‌هاي خود را ديکته کند.

 

شکل رساله70 گونه‌اي که در کارهاي اوليه‌اش به‌کار مي‌برد مي‌تواند بسيار افشاگر باشد: در اين شکل هر کلمه نه تنها بايد از لحاظ تباين به‌کلمة پيش از خود پاسخ دهد بلکه بايد در درون خود حاوي رشته‌اي متباين از مايه‌هاي استفهامي و استعجابي و برانگيزنده نيز باشد. بعدها داستايفسکي اين کيفيات شکل نثر رساله‌اي را به آشفتگي متباين فصل‌ها و گفت‌و گوهاي رمان‌ها منتقل کرد. اگر چه ساختارهاي رساله‌گونه و يادداشت‌گونه را علي‌الرسم در پرداختن موضوع‌هايي به‌کار مي‌برند که گسترش چنداني نمي‌يابند، داستايفسکي شکل نابي از قصة رساله‌گونه را در مردم فقير، و شکل يک‌دستي از شيوة يادداشت‌گونه را در يادداشت‌هايي از خانة مردگان71 به‌دست داد؛ و کوشيد که در اثر ديگري به‌نام رماني در نه نامه72 شکل رساله‌گونه را با موضوع گسترده‌تري پيوند دهد؛ و همين کوشش را به‌عمل آورد تا در رمان خوارشدگان و آزردگان73 شکل يادداشت‌گونه را به‌شيوه‌اي پيچيده تر به‌کار گيرد.

 

در جنايت و کيفر، داستايفسکي به‌شيوه‌اي هنرمندانه تباين بين موضوع و شخصيت‌هاي داستان را سازمان مي‌دهد. در چارچوب موضوعي جنايي، شخصيت‌هايي را مي‌گنجاند که با آن ناسازگار‌اند. در طرح داستان، يک قاتل، يک فاحشه، و يک دادستان را با يک انقلابي، يک قديس، و خردمندي که در وجود همين شخصيت‌ها مأوا گزيده است، در کنار هم مي‌گذارد. در ابله موضوع به‌شيوه‌اي متباين گشوده مي‌شود، که خود با آشکار شدن مشخصات اشخاص داستاني، باز در وجهي متباين، انطباق دارد. اوج هيجان داستان در عين حال اوج برهنه کردن شخصيت‌ها و افشاي جوهر وجود ايشان نيز هست.

 

اما عجيب اين است که داستايفسکي اگر چه به اجبار خود را از «نمونه‌هاي نوعي» گوگول جدا مي‌کند هم‌چنان از صورتک‌‌هاي لفظي و مادي او استفاده مي‌کند. در نوشته‌اش به‌نام «رماني در نه نامه» استفاده از نام‌هاي مقلوب را مي‌توان ديد (پيوترايوانيچ و ايوان پتروويچ)، 74 و حتي در ابله تکرارهاي صوتي را مشاهده مي‌کنيم: آلکساندرا75، آدلايدا76، آگلايا77. قيافه‌هاي ظاهر سويدريگايلف78، استاوروگين79، و لامبر80، آشکارا صورتک‌اند. صورتک لفظي که شخصيت متبايني را در پس خود پنهان کرده است خود مورد و مثالي ديگر از تباين است. در مثل، نخستين آشنايي خواننده با خواهران اپانچين81 در ابله ظاهراً بدين منظور است که تبايني را که بعدها در کار خواهد آمد قوت دهد. افزون بر تکرار مضحک حرف A در نام اين خواهران، صرف تذکار نامشان در وهلة نخست ما را براي دريافت تأثير مضحک آماده مي‌کند که بعدها به تمام و کمال ضايع مي‌شود: «خواهران اپانچين هر سه بانواني اشراف‌زاده و تندرست و بشکفته و رشد کرده بودند، با سر‌شانه‌هاي زيبا ، و سينه‌هاي پر، و بازواني به قوت بازوان يک مرد ، و البته در نتيجة همين سلامت ونيرو گاهي اوقات دوست داشتند خوب بخورند... افزون بر چاي و قهوه و پنير و کره و عسل ، خوراکي‌هاي خاص مورد علاقة خانم ژنرال، يعني کتلت و از اين قبيل ، سوپ گرم و چرب هم مي‌خوردند.» به اين ترتيب وسيله‌اي که در اصل از آن گوگول است در دست داستايفسکي کاربردي نو مي‌يابد ، يعني بدل به‌وسيلة بيان تباين مي‌گردد.

داستايفسکي اغلب پاي ادبيات را به نوشته‌هايش مي‌کشد. به‌ندرت شخصيت عمده‌اي را در آثارش مي‌يابيم که گاه از ادبيات سخن نگويد. اين وسيله البته براي parody شيوة بسيار مناسبي است؛ اگر شخصيت داستان کميک باشد، آن‌گاه نظري هم که اظهار مي‌کند مضحک است. در خوارشدگان و آزردگان parody هايي از نوشته‌هاي مجله‌ها و بحث‌هاي بلينسکي است. در تسخيرشدگان82 parody هايي از شعرهاي اوگاريف83 ، و مقالة تورگنيف تحت عنوان « کافي است!» 84 و نيز نامه‌هاي گرانوفسکي85 و سبک سنکوفسکي (قطعات جدلي) و يادداشت جنگي آن زمان (خاطرات ژنرال ايولگين)86 به‌چشم مي‌خورند. و کيست که بتواند بگويد چه مقدار هزل مکشوف نشده در نوشته‌هاي داستايفسکي موجود است؟ - او خود هيچ‌گاه اين چيز‌ها را بروز نداد. شايد همين بافتة ظريف «سبک پردازي» و parody که پوشش موضوع پيچيده و تراژيکي است خود طبيعت غريب سبک داستايفسکي باشد. اکنون يکي از هدف‌هاي من اين است که مستواي دوم parody را که تا کنون در يکي از رمان‌هاي او ( روستاي استپانچيکووو) از نظر دور مانده است، خاطر نشان کنم.

 

روستاي استپانچيکووو در 1859 منتشر شد. داستايفسکي وقت زيادي بر اين رمان صرف کرده بود و به‌آن بسيار بها مي‌داد، هر چند مردم کتاب‌خوان توجه چنداني بدان نکردند. در 1859 داستايفسکي به برادرش نوشت: «بي‌گمان اين رمان نقايص بزرگي دارد، که مهم‌ترين‌شان شايد پرگويي است، اما در عين حال من بي هيچ شک و شبهه‌اي بر آنم که محسنات بزرگي هم دارد و بهترين کار من است. من دو سال بر اين اثر وقت و زحمت صرف کردم، با فاصلة کوتاهي که طي آن « رؤياي عمو» را نوشتم. آغاز و اواسط آن را خوب پرداخت کرده‌ام ، اما پايان داستان را يک نفس نوشتم. اما روح و گوشت و خونم را درآن ريخته‌ام... دو شخصيت فوق العاده و جالب در آن است که ساخته و آفريدة من‌اند، و به گمان من در طي پنج سال به نحو غير قابل ترديدي صيقل خورده و تهذيب شده‌اند- اين‌ها شخصيت‌هاي روسي نمونه‌اند، از گونه‌اي که تا کنون جز به‌طرزي ضعيف در ادبيات روس ظاهرنشده‌اند.» اين دو شخصيت «فوما آپيسکين»87 و «عمو روستانف» 88 هستند. يکي از آن دو، يعني فوما، شخصيتي است «تقليدي» 89 که نويسنده براي پرداختنش از شخصيت گوگول استفاده کرد؛ سخنان فوما تقليد مسخره‌اي است از مکاتبه با دوستان گوگول.

 

رابطة داستايفسکي با گوگول چيزي است پيچيده. وقتي در1846 خبر مرگ گوگول را شنيد، بر نامه‌اي که مي‌نوشت نکتة جالبي را افزود: «دوستان، براي همه سعادت آرزو مي‌کنم. گوگول دو هفته پيش در فلورانس مرد.»● از لحاظ ادبي چنين به‌نظر مي‌رسد که گوگول در نامه‌اي به برادرش مي‌گويد: «از آن بيش از نفوس مرده خوشت خواهد آمد.» برخورد داستايفسکي را با مکاتبه با دوستان همه مي‌دانند- خواندن و توزيع نامة متهم کنندة بلينسکي به گوگول در پاسخ به اين اثر يکي از اتهاماتي بود که در جريا ن محاکمة ياران پطراشفسکي 90 به داستايفسکي زده شد. برخورد داستايفسکي با مکاتبه با دوستان ظاهراً هرگز تغيير نکرد، زيرا در1876 نوشت: «گوگول در مکاتبه ضعيف است، اما اين اثر چيزي است که او را به‌خوبي ارائه مي‌کند.» در نامه‌اي به‌عنوان آکساکف در حوالي اواخر سال 1880 مي‌نويسد: «صعود به ميان ابرهاي مطنطن (در مثل، لحن سخن گوگول در مکاتبه با دوستان) به‌معناي دورويي است، و حتي بي‌تجربه‌ترين خواننده مي‌تواند دورويي را به‌غريزه تشخيص دهد. اين اولين چيزي است که جلب نظر مي‌کند.» وقتي از زندان در‌آمد در همان حال که بر روستاي استپانچيکوو و «روياي عمو» کار مي‌کرد آثار گوگول را باز‌خواند. در سال 1857 تازه دو مجلد از نامه‌هاي گوگول به کوشش کوليشف91 منتشر شده بود، و اين دو مجلد از جمله ساير چيزها باز مسئلة مکاتبه با دوستان را عنوان کرد. و به‌همين جهت من از اين نامه‌ها که بر داستايفسکي شناخته بودند در بحثي که در زير خواهد آمد استفاده خواهم کرد.

 

در اين‌جا در پيوند با آنچه گفته‌ام يک نکته را بايد تذکر دهم: دشمني داستايفسکي با مکاتبه با دوستان به‌خودي خود علت سيماي مسخره‌اي نيست که وي از شخصيت گوگول به‌دست داده است. اين يک چيز تصادفي است، اما مي‌توانست جز اين هم باشد. هر چيزي مي‌تواند تقليد يا هزل را( parody) به‌کار آيد، و در اين راستا نياز به علل و موجبات رواني نيست. تقليد هزل‌آميز از انجيل در ميان جماعات متشرع عبري امري شايع است؛ پوشکين با اين که به تاريخ کارامزين بسيار بها مي‌داد در تاريخچه روستاي گوريوخينو92 تقليدي از آن را به‌دست داد. به‌اين جهت است که نبايد تعجب کرد وقتي مي‌بينيم که با وجود برخورد خصومت‌آميز داستايفسکي با مکاتبه با دوستان و تقليد هزل‌آميزي که از آن به‌دست مي‌دهد همين داستايفسکي در اثري ديگر يعني داستان« قهرمان کوچولو»93 ، که در زندان نگاشت، از همين مکاتبه نه در مقام مواد و مصالح هزل بلکه در مقام نمونه و سر مشق سبک استفاده مي‌کند. در درون‌ما‌ية اين اثر، در عبارات و الفاظي که مستقيماً از گوگول گرفته شده‌اند، در ساختار نحوي، و در روية زبان واصطلاحات اسلاوي کليسايي94 که به‌کار مي‌برد جاهاي بسياري است که شخص مي‌تواند در مکاتبه با دوستان بر آن‌ها انگشت بگذارد. و اما صورت تقليدي شخصيت گوگول – اين حقيقتي است که داستايفسکي اغلب از مواد و مصالح تاريخي و معاصر استفاده کرده است. در تسخير‌شدگان براي پرداختن شخصيت‌هاي تقليدي از گرانوفسکي و تورگنف، در مقام مواد و مصالح، استفاده کرده است. در زندگاني يک معصيت کار بزرگ95 – کتابي که صورت برادران کارامازف را به‌خود گرفت- در نظر بود پوشکين و بلينسکي و گرانوفسکي از چادائف، که بنا بود در ديري معتکف شود، ديدار کنند. داستايفسکي در مورد طرح داستان قايل به اين قيد شد: «چيزي که هست خود چادائف نخواهد بود، تنها نمونة نوعي‌اش را در اين رمان آورده‌ام.» حتي پوشکين در اين‌جا ممکن بود در مايةparody ارائه شود، زيرا داستايفسکي سخت شيفتة اين انديشه بود که شخصيت‌هاي تاريخي داستان‌هاي خود را در مايه‌هاي عاطفي شديد بازسازي کند. اين نکته هم جالب است که چگونه يکي از شخصيت‌هاي ابله از ايپوليت96 به‌عنوان « نازدريف 97 گوگول در تراژدي» ياد مي‌کند، و داستايفسکي خود با شوق و شعف ارزيابي‌اي را که استراخف از شخصيت‌هاي تسخير‌شدگان مي‌کند مي‌پذيرد. (« اين‌ها شخصيت‌هاي ساخته و پرداختة تورگنف در سنين پيري‌اند.») در ابله خواننده لحظات جالبي از زندگاني گوگول را باز مي‌بيند. داستايفسکي هميشه دوست دارد چنين نکاتي را در داستان بگنجاند. در مثل، وقتي ايپوليت با ب... ن گفتگومي‌کند، اين اشاره‌اي است به بوتکينِ منتقد.98

 

داستايفسکي گه‌گاه روي‌دادهاي تراژيک را از عالم زندگي به نوشته‌هايش منتقل مي‌کند، اما آن‌ها را از اساس تغيير مي‌دهد و به‌آن‌ها حالت و قيافة کميک مي‌بخشد. از باب اين مورد ناخوشايندي که ذکر خواهم کرد از خواننده پوزش مي‌طلبم، اما نمونه و مثال روشن‌گري است. برادر داستايفسکي در خاطرات خود در بارة سنگ يادبودي مي‌نويسد که بايد بر مزار مادرش نصب مي‌شد. «پدرشان انتخاب متني را که بايد بر سنگ مزار نوشته مي‌شد به اختيار برادرها گذاشت. هر دو برادر معتقد بودند که نوشته تنها حاوي نام کوچک و نام خانوادگي و تاريخ تولد و مرگ باشد. و بعد، اين جمله از کارامزين را برگزيدند: «بيارام، اي غبار گرامي، تا صبح شادماني.» و همين کتيبه را بر آن نقش کردند. در ابله ژنرال ايولگين در جريان داستان لبه دف99 تعريف مي‌کند که چگونه لبه‌دف پاي چپش را از دست داد و آن را برداشت و با خود به خانه آورد و در گورستان واتانکوفسکي 100 دفن کرد، و داد سنگي بر آن نصب کردند که بر يک روي آن اين کتيبه بود:« اين آرامگاه پاي لبه‌دف منشي شوراي نظامي است.» و بر طرف ديگر آن اين نوشته بود:« بيارام، اي غبار بسيار و بسيار گرامي ، تا صبح شادماني.»

 

تقليد شخصيت گوگول در روستاي استپانچيکوو با استفاده از گوگول دورانِ «مکاتبه» و ارائه او در مقام سيماي ادبي ناموفق و نيز يک طفيلي، انجام شده است. فوما در مرتبة نخست اديب و واعظ و معلم اخلاق است، و نفوذش بر اين چيزها استوار است. «عمو دربست به توانايي استعداد ادبي و نبوغ او اعتقاد داشت. عمو در برابر الفاظ «علم» و «ادب» به‌شيوه‌اي بسيار ساده ‌دلانه و خالي از شرم و خجلت به خاک مي‌افتاد.» يا «فوما به‌خاطر حقيقت رنج مي‌برد.» اين پديده‌اي بود که پيش‌تر گوگول خود در مقاله‌اي تحت عنوان «دربارة تغزُل شاعران ما»101 بدان توجه کرده بود: «در ميان ما حتي کسي که ميرزابنويسي بيش نيست واغلب نه تنها اخلاقاً آدم جالبي نيست بلکه گاه حتي آدم کاملاً فرومايه‌اي است به‌آن صورت که در واقع هست ارزيابي نمي‌شود. برعکس، در ميان ما، حتي در ميان کساني که به‌زحمت چيزي دربارة نويسندگان شنيده‌اند اعتقادي شايع هست مبني بر اين‌که نويسنده تافتة جدا بافته‌اي است، و به‌طور قطع بايد انسان شريف باشد.»

 

نام فوما آپيسکين مفهومي تحقير‌آميز يافته است، اما خود فوما تنها يک ناکس ، يک تارتوف،102 يک رياکار، يا يک فرد متظاهر نيست. داستايفسکي در طرح و ترسيم فوما در وجهي متباين به‌راه و رسم خود وفادار مانده است. «کس چه مي‌داند، شايد اين خودبيني شديد و فزاينده در اساس تنها احساسي کاذب و کج و معوج از مناعتي باشد که در بدو امر مثلاً در کودکي، در اثر شلاق خوردن و فقر وچرک و کثافت، معروض تحقير و تخفيف بوده است.» اين را با نوشتة گوگول مقايسه کنيد:

 

« در معاشرت و برخوردم با مردم، چيزهايي بسياري بوده که آن‌ها را معذب مي‌داشت...اين جريان بعضاً ناشي از خودبيني فوق العاده بود، چيزي که خاص آن عده از ماست که راه خود را از ميان چرک و کثافت گشوده‌اند و به‌خود حق مي‌دهند بر ديگران به‌چشم خواري بنگرند.» داستايفسکي حتي در نکات بسيار جزيي نيز زندگاني گوگول را منعکس مي‌کند. آن وقت‌ها کم بودند يادداشت‌هايي که به زندگي گوگول بپردازند، اما با اين همه حتي همان وقت هم اين خصلت‌ها شناخته بودند. يکي از معاصران مي‌نويسد: «دشوار بتوان نويسند‌اي خودبين‌تر و پرمدعاتر از گوگول آن زمان را در هيچ جا سراغ کرد... دوستان مسکويي گوگول، يا به‌عبارت بهتر کساني که به‌او نزديک بودند (چون از قرار در تمام مدت زندگي خود دوستي حقيقي نداشت) با ناز و نوازش و توجه خاص دورش را مي‌گرفتند؛ در هر سفري که به مسکو مي‌کرد اين دوستان آن‌چه را که لازمة يک زندگي آرام و راحت بود برايش فراهم مي‌کردند. خوراک‌‌هايي بر ميز چيده مي‌شد که اوبيش‌تر دوست مي‌داشت، جايي دنج و آرام و خدمتکاري که خواست‌هايش را برآورد به‌او اختصاص مي‌يافت... حتي آشنايان و دوستان نزديک ميزبان بايد مي‌دانستند که چنان‌چه ناگهان به‌او بربخورند و با او وارد گفت‌و گو شوند چگونه رفتارکنند.» تمام اين چيزها جايي در اين رمان داستايفسکي دارند، آن‌جا که همه تملق فوما را مي‌گويند: «چاي،چاي، خانم عزيز! اما سعي کن بسيار شيرين باشد، خانم عزيز. فومافوميچ دوست دارد چاي بعد از خوابش بسيار شيرين باشد.» آرامش و خلوت محيطش به‌دقت رعايت مي‌شود. خدمتگار حتي دو اتاق آن ‌ور تر اتاق مطالعة فوما در حالي که بر پنجة پا راه مي‌رود مي‌گويد: «دارد چيز مي‌نويسد!» گاوريلا103ي خدمتگار مأموريت مخصوص دارد که خواهش‌هاي فوما را شخصاً انجام دهد، و عمويش به برادرزاده‌اش ياد مي‌دهد که در صورت مصادف شدن با او چگونه رفتار کند. در اتاق‌هاي فوما، «آسايش کامل اين مرد بزرگ را در بر مي‌گرفت.» رفتار فوما در خانوادة روستانف عيناً همان رفتاري است که گوگول در خانوادة آکساکف دارد.

 

قيافة ظاهر فوما نيز به‌نظر مي‌رسد ازقيافة ظاهر گوگول گرفته شده باشد. صفحة دهم اين رمان اشارات روشني بر اين معنا دارد:

من خودم سخنان فوما را در خانة عمويم در استپانچيکوو که فوما آقا و ارباب مطلق آن شده بود و در عين حال همه چيز را هم رد مي‌کرد شنيدم. گاهي اوقات با حالت و قيافه‌اي که کلي غرور در پس آن نهفته بود مي‌گفت: «من جزو شما نيستم، من مقيم اين‌جا نيستم! من بر کار شما نظارت مي‌کنم، به شما راه نشان مي‌دهم، به شما مي‌آموزم، و بعد، برو که رفتي: به مسکو، که مجله‌اي راه بيندازم! سي هزار نفر در سخنراني‌هاي ماهانه‌‌ام گرد خواهند آمد. نامم سرانجام در افواه خواهد افتاد، و آن وقت واي به‌حال دشمنانم!»

اين سي هزار نفري که در سخنراني‌هايش گرد خواهند آمد البته همان سي وپنج هزار چاپار خلستاکف در بازرس کل104 هستند، و به احتمال زياد اشاره‌اي است به استادي ناموفق گوگول در دانشگاه سن‌پترزبورگ.

«اما اين نابغه در حالي که براي شهرت و معروفيت آتي تهيه مي‌ديد پاداش آني هم مي‌خواست: اصولاً گرفتن پيش پرداخت چيز خوشايندي است، بخصوص د ر اين زمينه. من مي‌دانم که فوما جداً به عمويم گفته که کار بزرگي در انتظار اوست، کاري که براي انجام آن به اين جهان فراخوانده شده و مرد بال‌داري که شب هنگام براو ظاهر شده وي را به اتمام و اکمال آن ترغيب کرده است- يا چيزي در اين مايه. اين رسالت اين بود که اثري فوق العاده ديني از آن گونه که روح را رستگار مي‌کنند بنويسد، که جهان را تکان دهد و روسيه را به لرزه در‌آورد. وقتي روسيه خوب به جوش آمد آن وقت او، فوما، که از شهرت بيزار است، داخل دير خواهد شد و در سردابة يکي از ديرهاي کيف 105 شب و روز براي سعادت وطنش دعا خواهد کرد.»

اهميتي را که گوگول به مکاتبه‌اش اسناد مي‌داد و انتظاري را که از آن داشت همه مي‌دانند. مي‌نويسد: «زماني خواهد رسيد که همه چيز توضيح خواهد شد... چاپ اين کتاب هم براي من و هم براي ديگران ضرورت دارد؛ در يک کلمه، براي خير و خوبي عامه ضرور است. دلم اين را به‌من مي‌گويد، هم‌چنين فيض و تأ ييد الهي.» اشاره به داخل شدن به دير در سفر گوگول به اورشليم مي‌شود که در بارة آن گوگول خود نوشت: «بر مزار خداوندگار، براي همة هم‌وطنانم، بدون استثناة، دعا خواهم کرد.»

 

فوما فوميچ خود را سخت با مسألة دهقانان مشغول داشته است. پس از مرگش در ميان آثارش رسالة مضحکي به‌دست مي‌آيد، در باب «اهميت و طبيعت دهقان روسي و نحوة رفتار با او» افزون بر اين، فوما چيزهايي هم در بارة «توسعة صنعتي» و «تکاليف مقدس دهقان در قبال ارباب» و «بحثي غيرمستقيم دربارة مسألة الکتريفيکاسيون106 و تقسيم کار» نوشت. اين چيزها محتواي دو مقالة گوگول را در مکاتبه با دوستان تشکيل مي‌دهند.

 

نظرياتي که فوما دربارة ادبيات اظهار مي‌کند با نظرياتي که دربارة «رقص‌هاي مردمي روسيه» بيان مي‌کند پيوند نزديک دارد، و در حقيقت تقليد مقالات گوگول است. در مثل، در نوشتة داستايفسکي مي‌بينيم طرف چه مي‌گويد: «راستش، پاول سميونوويچ107 من تعجب مي‌کنم اين ادبا و فضلا و شاعران و متفکران چه مي کنند. چرا به ترانه‌هاي مردم روس و موسيقيي که اين مردم به نواي آن مي‌رقصند توجه نمي‌کنند؟ تاکنون اين همه پوشکين‌ها و لرمانتف‌ها و باروزدنوها108 چه گلي به‌سر مردم زده‌اند؟ تعجب مي‌کنم.» اين تعداد کردن « پوشکين‌ها و لرمانتف‌ها وباروزدنوها» به‌اين گفتة گوگول مربوط مي‌شود: «شکسپير، شريدن109، مولير، گوته، شيللر110، بومارشه،111 حتي لسينگ112، رنيار113 ، و ديگر نويسندگان دست دوم سدة گذشته چيزي را به‌دست ندادند که از احترام ما نسبت به « موضوع والاتر114» بکاهد.»

داستايفسکي در دو جاي مهم گفته‌هاي گوگول را به‌صورت هزل تقليد مي‌کند:

فوما فرياد برآورد:« من اين را بر همگان اعلام خواهم کرد، و کارهاي بسيار قابل توجه خواهم کرد! خداوند شخصاً مرا مأمور کرده است که اين اعمال زشت و زننده را به تمام جهان آشکار سازم!»

اکنون اين نوشته را با نوشتة گوگول مقايسه کنيد:

و اکنون خداوند را بسيار سپاس مي‌گذارم که به‌من، دست کم تا حدي، اين توانايي را داد که اعمال زشت و زننده را تشخيص دهم... پيش از اين هرگز نويسندة ديگري با چنين مايه و استعدادي نبوده که (توانسته باشد) ابتذال (پوشلوست) زندگي را به طرزي چنين زنده تصوير کند و بداند که خودپرستي مردم مبتذل را چنان ترسيم کند که اين چيز فراري را که از چشم مردم مي‌گريزد به‌پيش چشم‌شان بياورد.

اين هم تقليد هزل‌آميز مهم ديگري که داستايفسکي از گوگول به‌عمل آورد:

فوما فرياد برآورد: «من مي‌خواهم دوست بدارم، انسان رادوست بدارم، اما انساني به‌من نمي‌دهند، مانع از دوست داشتنم مي‌شوند، انسان را از من دور مي کنند! به‌من انساني را بدهيد که بتوانم دوستش داشته باشم! اين انسان کجاست؟ اين انسان کجا پنهان شده است؟ من هم مانند ديوجانس115 تمام مدت عمر با چراغ دنبال انسان گشته‌ام و نتوانسته‌ام او را بيابم، و تا اين انسان را نيابم نمي‌توانم کسي را دوست بدارم. لعنت بر آن کس که بخواهد آدمي مردم گريز از من بسازد! من فرياد مي‌زنم: به‌من انساني را بدهيد که بتوانم دوستش داشته باشم، اما فالاله‌يي116 را به‌من تحميل مي‌کنند! آيا من مي‌توانم فالاله‌يي را دوست بدارم؟ مي‌توانم بخواهم که فالاله‌يي را دوست بدارم؟ و تازه اگر هم مي‌خواستم مي‌توانستم فالاله‌يي را دوست بدارم؟ نه- چرا؟ براي اين که او فالاله‌يي است. چرا نوع بشر را دوست نمي‌دارم؟ براي اين که در اين کرة ارض به‌هر جا که بروي به فالاله‌يي يا چيزي که بسيار به فالاله‌يي شبيه است برمي‌خوري!»

در اين گفتار داستايفسکي بر تمام تکرارهاي بيهوده و مکرر گويي‌هاي گوگول انگشت نهاده است. ‌همين نام فالاله‌يي خود بسيار جالب و افشاگر است واز لحاظ « ساختار شناسي زبان » 117 اشاره‌اي است بر صورتک‌‌هاي لفظي گوگول. اکنون اين قطعه را با نوشتة گوگول مقايسه کنيد:

من نمي‌توانم اين مرد را ببوسم، چون نفرت‌انگيز است، روح فرومايه‌اي دارد، و دامنش را به اعمال بد آلوده است؛ من اين شخص را حتي به دالان خانه‌ام راه نمي‌دهم؛ حتي نمي‌خواهم از هوايي استفاده کنم، که او استفاده مي‌کند؛ براي اين که با او روبه‌رو نشوم راهم را کج مي‌کنم. من نمي‌توانم با مردم فرومايه و حقير بياميزم. آيا انتظار داريد چنين کسي را به‌عنوان برادر در آغوش کشم؟... آخر آدم چگونه مي‌تواند برادرانش را دوست داشته باشد؟ آدم چگونه مي‌تواند مردم را دوست داشته باشد؟ روح مي‌خواهد تنها چيزهاي زيبا را دوست بدارد، در حالي که مردم بسيار ناقص‌اند، و از زيبايي بهره‌اي ندارند! پس آدم چگونه مي‌تواند دوستشان بدارد؟

در روستاي استپانچيکوو و فوما مي‌گويد:« آه، بناي يادبودي بر مزارم برپا مکنيد! بر پا مکنيد! من بناي يادبودي نمي‌خواهم ! بناي يادبود را در دل‌هاتان به‌يادم بر پا کنيد، و جز اين به‌چيزي نيازي نيست، هيچ چيز، هيچ چيز!» در وصيت‌نامه گوگول مي‌خوانيم: «وصيت مي‌کنم بناي يادبودي بر مزارم بر پا نشود و کسي حتي فکر چنين چيزي را که شايستة يک مسيحي نيست به مخيله‌اش راه ندهد... هر کس که پس از مرگم صفاي روحي بيش از زمان حياتم يافته باشد خود نشان مي‌دهد که به‌من محبت داشته و دوست من بوده است، و تنها از اين طريق است که بناي يادبودي را به‌ياد من برپا خواهد کرد.»

عجيب اين است که اين هزل مندرج در روستاي استپانچيکوو در آگاهي ادب وارد نشده است، اما اين امر بي سابقه نيست. هزلهاي موضوعي118 مي‌توانند کاملاً از نظر پنهان بمانند. اگر پوشکين خود بر اين امر اشاره نداشته بود آيا کسي ظن تقليد و هزل به گراف نولين 119 مي‌برد؟ اما وقتي اين پرده به‌کنار زده مي‌شود درک و برداشت خواننده از جريان با برداشت نويسنده اختلاف پيدا مي‌کند. در محتواي روستاي استپانچيکوو توجه ما بيشتر بر مسئله‌اي است که گوگول در خصوص انسان خوب مطرح مي‌کند. داستايفسکي در قبال اين صورتک آرماني گوگول پاسخي را عرضه مي‌کند که بعدها تکيه کلام عادي او شد: انسان خوب يعني انسان ناقص.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانويس ها:

1 – Yury Tynyanov

2 – Pleiad : گروهي مرکب از هفت تن از شاعران فرانسه در سده شانزدهم که طرفدار استفاده از قالبها و شکلهاي کلاسيک بودند. گروهي کوچک ( معمولاَ مرکب از هفت تن) از اشخاص برجسته.-م.

3 - Nekrasof

4 – در واقع اين نکراسف و گريگوروويچ بودند که چون دستنوشته مردم فقير را براي بلينسکي بردند گفتند: چه نشسته‌اي که گوگول جديدي ظهور کرده است.- م.

5 – Ivan Aksakov

6 - Kaluga

7 - Pletnyov

8 - Notes of a Madman

9 - The Double

10 - Strakhov

11 - Rozanov

12 - The overcoat

13 – Mr. Prokharchi

14 - the Nose

15 – the Landlady

16 - Netochka Nezvanova

17 - the Portrait

18 - the Terrible Vengeance

19 - Dead Souls

20 - Grigorovich

21 - Tale of how Ivan Ivanovich quarreled with Ivan Nikiforovich

22 - Khlestakov

23 - Chichikov

24 - Poprishchin

25 - Petrushka

26 - Pseldonimov

27 - Mlekopitaev

28 – A Nasty Tale

29 – Village Stepanchikovo ترجمه اين کتاب در انگلستان تحت عنوان دوست خانواده منتشر شده است.—م .

30 – Raskolnikov

31 Crime and Punishment -

32 – Pulkheriya Alexandrovna

33 – pulkheriya Ivanovna

34 - Stylization

35 - Parody ، تقليد ادبي، تبديل ادبيات به هزل، هزل نويسي، تقليد. تقليد خنده‌آور. – م .

36 - Strakhov

37 – Pisemsky

38 – A Thousand Souls

39 - Leskov

40 – Nihilism ، مأخوذ از واژة نيهيل به معني هيچ چيز. از نظر فلسفي مکتبي است که به موجب آن بشر قادر به شناخت حقيقت نيست. نفي کامل از نظر اخلاقي به معني نفي قواعد و ارزش ها و الزامات اجتماعي و مذهبي. از نظر سياسي به معني رد و نفي تمام نهادهاي اجتماعي موجود. نيهيليسم سياسي در جامعة روسية قرن نوزدهم پا گرفت و برخي از هوادارانش تروريست شدند. نيهيليست: معتقد به اين مکتب. – م .

41 - Vanskok

42 – the Old World Landowners

43 – Nevsky Prospect

44 - Heine ، هنريخ. شاعر آلماني، 1797-1856 .- م .

45 – the Frigate Hope

46 - Mask

47 - Korobochka

48 - Akaki Akakievich

49 – Semantic Connection

50 - Sonic Phonetic mask

51 - Bobchinsky

52 - Dobchinsky

53 - Foma

54 - Mityai

55 - Minyai

56 - Anecdotal

57 - Noseology

58 – Tristram Shandy . اين همان کتابي است که نويسنده کتاب دائي جان ناپلئون وجه ناقصي از آن باز پرداخته است. نويسندة دايي جان ناپلئون شخصيتهاي اصلي داستان خود ( دايي جان و مش قاسم) و ساير عناصر، و حتي سوةتفاهمي را که پايه و اساس داستان خود قرار داده است از اين کتاب گرفته و متأسفانه نشنيده‌ايم در هيچ جا کمترين اشاره‌اي به اين مطلب کرده باشد.—م .

59 – Sterne، استرن، لارنس. رمان نويس و کشيش انگليسي متولد ايرلند، 1713 – 1768 . کتاب تريسترام شندي يا زندگاني و عقايد آقاي تريسترام شندي را در سالهاي 1759- 1767 منتشر کرد. – م .

60 – Mulla - Nur

61 - Son of the Fatherland

62 – Selected Passages from a Correspondeca with Friends

63 - Pliushkin

64 - Makar

65 – The Idiot

66 - Contrast

67 – Contrasted to…

68 – the Historical Messenger

69 – High Sounds

70 – Epistolary ، نامه اي، رساله اي ، در خور نامه. – م .

71 – Notes from the House of the Dead

72 – Novel in Nine Letters

73 - the Insulted and the Injured

74 - Pyotr Ivanich – Ivan Petrovich

75 - Alexandra

76 - Adelaida

77 - Aglaya

78 - Svidrigailov

79 - Stavrogin

80 - Lambert

81 - Epanchin

82 – the Possessed ، جن زدگان.

83 - Ogaryov

84 – Enough!

85 - Granovsky

86 - Ivolgin

87 – Foma Opiskin

88 - Rostanev

89 - Parodic

● - مقاله‌اي که دکتر باژنف نوشته و در صفحات آينده خواهد آمد نشان خواهد داد که گوگول در فلورانس نمرده است. – م .

90 - Petrashevsky

91 - Kulishev

92 - the Chronicle of the Village of Goriukhino

93 – The Little Hero

94 - Church Slavonicism

95 - the Life of a Great Sinner

96 - Ippolit

97 – Nozdryov

98 - Botkin

99 - Lebedev

100 - Vatankovsky

101 – On the lyricism of Our Poets

102 - شخصيت رياکار نمايشنامه مولير، به همين نام. – م .

103 - Gavrila

104 – the Inspector General

105 - Kiev

106 - Electrification

107 - Pavel Semyonovich

108 - Brozdnos

109 - Sheridan

110 - Schiller

111 - Beaumarchais

112 - Lessing

113 - Reniar

114 – Which Lessons our esteem for higher matter

115 – Dio

115 – Diogenes ، حکيم کلبي يونان، ؟ 412- ؟ 323 پيش از ميلاد.

( دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست.) – م .

116 - Falalei

117 - Semantically

118 - Thematic parodies

نقل از سيري در نقد ادبيات روس اندرو فيلد

برگردان: ابراهيم يونسي

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...