spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ حکمت شادان یکی از مهمترین اثار نیچه ، کسی که بیش از همه در گذار از مدرنیته به پست مدرنیسم اثرگذار بود واسطوره سبک شناسی به شمار میرود ودر دنیای فلسفه همچون ابرمرد خودساخته اش ابرمردی دست نیافتنی به شمار میاید.این بخش از وبلاگ به این دلیل حکمت شادان نامیده شده است که این کتاب بیشتر منویات شخصی نیچه ومجموعه ای از اشعار ودست نوشته های اوست ودر کل شخصی ترین نوشته نیچه به شمار میاید. دربخش حکمت شادان سعی براین است تا درهرپست دومطلب مجزا ازکتاب یا نوشته یا شعر یا مصاحبه ای که در برگیرنده نکته نغزی باشد به ارشیو وبلاگ افزوده گردد. به هرروی بخش هایی از مطالب وبلاگ خارج از بار فنی به علایق وسلایق نویسندگان وبلاگ مربوطند وسعی داریم ضمن حفظ هارمونی وبار فنی وبلاگ به دنیای کتاب وسینما نیز گریزی بزنیم ودر حد اشتیاق بهره بریم. دوستان علاقمند میتوانند از طریق ایمیل با ما درتماس باشند. موفق باشیم. ------------------------------------------ چنین گفت زرتشت وای بر تمامي عاشقانی كه به مرحله ای بالاتر از ترحم خود نمي رسند! روزی اهريمن به من چنين گفت:حتی خدا نيز جهنم خاص خود را دارد.اين جهنم عشق او نسبت به انسان هاست. به تازگی چنين سخنانی از اهريمن شنيده ام :خدا مرده است.به علت ترحمی كه نسبت به بشر دارد مرده است. از اين رو شما را از ترحم كردن بر حذر می دارم اما به اين سخن نيز خوب توجه كنيد:هر عشق بزرگی فراتر از هر گونه ترحم مربوط به خودش قرار دارد. چون در صدد آن است پديده مورد علاقه خود را بيافريند! وجود خويشتن را فدای عشق مي كنم و همسايه من نيز هم چون من اين كار را مي كند همه آفرينندگان چنين می گويند. وليكن همه آفرينندگان سنگ دلند. چنين گفت زرتشت... زرتشت در آتشین روزی زیر درخت انجیری به خواب رفت و دستان خود را بر چهره ی خویش نهاد.ماری آمد و به گلویش نیش زد و او از درد فریاد برآورد.زرتشت در حالی که به آن مار خیره بود از جای برخاست و مار چشمانش شناخت و شتابان خواست که از آنجا بگریزد. زرتشت گفت :"پیش از آنکه سپاست بگزارم از اینجا مرو.زیرا مرا به هنگام بیدار کردی که سفری بس دور و دراز در پیش دارم." مار با آوایی آمیخته با پشیمانی گفت:نه!راهت چندان هم دراز نیست.زیرا زهر من کشنده است. لبخندی بر لبان زرتشت نقش بست و گفت:زهر ماری کی تواند اژدهایی را از پای در آورد؟این هم زهر تو .آن را به تو باز میگردانم.تو چنان بی نیاز نیستی که هدیه ای به من ارزانی داری. مار شتابان به گردن زرتشت پیچید تا زهر خویش باز مکد. روزی كه زرتشت اين ماجرا را براي مريدان خود تعريف می كرد،از او پرسيدند:ای زرتشت،نتيجه اخلاقی ماجرای تو چيست؟... زرتشت به آنان پاسخ داد كه خوبان و صالحان مرا ويرانگر اصول اخلاقی قلمداد می كنند.ماجرای من غير اخلاقی است.اما هنگامی كه دشمنی داری،بدی او را با نيكی تلافی نكنيد،زيرا اين كار او را شرمنده می كند ولی ثابت كنيد كه او كار خوبی در حق شما كرده است. بهتر است كه عصبانی شوی ولي كسی را شرمنده نكنی!هنگامی كه كسی تو را نفرين مي كند،دلم می خواهد كه در حق او دعای خير نكنی.بهتر است اندكی نيز او را نفرين كنی! انتقام جزيی گرفتن بهتر از اصلا نگرفتن است.اگر تنبيه كردن نيز حق و افتخاري برای فرد متخلف محسوب نگردد، تنبيه كردن صورت گرفته توسط شما را دوست ندارم. چنين گفت زرتشت... چنین گفت زرتشت : نیچه - ترجمه اشوری برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از مکالمه و پرگویی بیجا نجات پیدا خواهید کرد، اگر به خاطر بیاورید که مردم هرگز نصایح شما را قبول نمی کنند، مگر اینکه وکیل مدافع و یا دکتر باشید و آنها برای شنیدن صحبت های شما پول خرج کرده باشند... جورج برنارد شاو - منبعی یافت نشد! ------------------ پی نوشت : در این تاپیک لطفا کپی کاری صرف و کوتاه نوشت هایی از یک کتاب یا جمله نویسی نکنید! قطعه ای از یک کتاب یا چند کتاب همراه با عکس مطمئنا با ذوق بالای شما حاصلش پرباری جستار خواهد بود شاد باشید و شادی بیافرینید... 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ ما همیشه یا جای دُرست بودیم در زمان غلط یا جای غلط بودیم در زمان دُرست، و همیشه همینگونه همدیگر را از دست داده ایم! مون پلاس پل استر برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام -------------------------------- مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبدیل شود ! مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه ، به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردن خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ نیکوس کازانتزاکیس نقل می کند که : در دوران کودکی ، یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد ، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد . اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرآیند را شتاب بخشد . با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند ، تا این که پروانه خروج خود را آغاز می کند . اما بال هایش هنوز بسته اند و اندکی بعد می میرد . او می گوید : (( بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود ، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم . آن جنازه ی کوچک تا به امروز ، یکی از سنگین ترین بارها ، بر روی وجدان من بوده است . اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک گناه حقیقی وجود دارد : فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان . ------------------------ کسانی که به کشورشان افتخار می کنند کم نیستند، ولی ما در تلاشیم نسلی را بسازیم که کشورشان به آنها افتخار کند. (آبراهام لینکلن) با سپاس از سام عزیز 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ حکمت شادان رسم بر این شده بود که هر وقت خرابکاری پیش می آمد به سنوبال مربوطش می کردند. اگر شیشه ی پنجره ای می شکست یا راه آبی مسدود می شد می گفتند که سنوبال شبانه آمده و مرتکب آن شده است، وقتی کلید انبار آذوقه گم شد تمام حیوانام مزرعه معتقد بودند که سنوبال آن را در چاه انداخته است. و غریب اینکه حتی بعد از آن که کلید را که اشتباهاً زیر کیسه آذوقه گذاشته بودند و آن را پیدا کردند بازهم به اعتقاد خود باقی بودند. به نظر می آمد که سنوبال اثری است نامرئی که تمام فضا را احاطه کرده و آنها را به هر خطری تهدید می کند. مزرعه حیوانات / جورج اورول ------------------- اپیکوروس خیلی ساده گفت: مرگ به ما مربوط نیست چون که مادام که ما وجود داریم، مرگ وجود ندارد و وقتی مرگ آمد، ما دیگر وجود نداریم! (فکرش را که بکنی هیچ مرده ای از مرده بودن خود دلگیر نیست) دنیای سوفی - یوستین گردر 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 دی، ۱۳۹۲ حکمت شادان بخش پنجم هاینریش بل برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام با خودم فکر کردم ادم وقتی غرق میشود، حتما چنین حالتی دارد : احساس میکنی اب خاکستری، اب زیاد به درونت نفوذ میکند ; دیگر هیچ چیزی را نمیبینی ، جز صدای خش خش خفه ای ، هیچ چیزی را نمی شنوی واب خاکستری بدون مزه ، به نظرت شیرین می اید. مغز من مثل ماشینی که فراموش کرده باشند خاموشش کنند، همچنان کار میکرد : ناگهان راه حل مسئله جبری را که دوسال پیش در امتحان مهندسی نتوانسته بودم حلش کنم ، پیدا کردم وحل ان باعث شد مثل ادمی که مدتها دنبال کلمه یا اسمی بوده وناگهان به یادش اورده ، تا اعماق وجودم احساس خوشبختی کنم. نان ان سالها/هاینریش بل/سیامک گلشیری/صفحه 52 او حرف میزند ، زیاد حرف میزند ومن دقیقا می دانم دقیقا چه میخواهد بگوید ; بی انکه به کسی بربخورد، خود را محق می داند و می خواهد که حق با او باشد و کمی هم به خود می بالد ، اما من همیشه از ادم هایی که که حق با انها بوده ، بدم می اید و وقتی معلوم می شده که واقعا حق با انهاست خودم را گرفته ام. این افراد همیشه در نظرم حال ادم هایی را داشته اند که روزنامه ای را ابونه شده اند ، اما همیشه فقط تیترهای ان را می خوانند. و وقتی یک روز صبح روزنامه به دستشان نرسد ، از کوره در می روند ورفتار ناشایستی از انها سر می زند.انگار قرار بوده مطالب ریز ان را هم مثل قراردادهای بیمه دقیق تر از تیترها بخوانند. نان ان سالها/هاینریش بل/سیامک گلشیری/صفحه 62 گفتم : یه بار دیگه لیست حقوق رو بخون، مثل وقتی که دعارو تکرار میکنی،بلند وبه دقت بخون،با صدای بلند بخون و بعد از هراسمی بگو:مارو ببخش ، بعد اسم هارو جمع کن ، تعداد اسم هارو ضرب در هزارتا نون کن ، نتیجه رو باز ضرب در هزار کن ، اون وقت میفهمی چندتا نفرین تو حساب بانکی پدرت خوابیده. واحد محاسبه هم نونه ، نون سالهای جوانی که تو حافظه من مثل این میمونه که زیر یه مه غلیظه نان ان سالها/هاینریش بل/سیامک گلشیری/صفحه 107 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۲ انتخاب و عقلانیت! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است باید در برابر ان سر تعظیم فرود اورد. چون همه جور معجزه ای از ان ساخته اند... خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۳ صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود! با خودش گفت: هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! و موهاشو بافت و روز خوبی داشت! فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود! هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم! این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت! پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود! اوکی امروز دم اسبی میبندم! همین کار رو کرد و خیلی بهش میو...مد! روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! فریاد زد: ایول!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم! ......... همه چیز به نگاه تو بر میگرده ... هر کسی داره با زندگیش میجنگه ... پس سعی کن با مشکلاتت کنار بیایی ... ! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده