رفتن به مطلب

شعـرنگاره هـایی از سهـراب سپهـری


ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

آنچه بگذشت، نمی آید باز.

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز…

دشت هایی چه فراخ

کوه هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می آمد

من در این آبادی، پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری، ریگی، لبخندی

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه

زندگی خالی نیست

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

 

دورها آوایی است، که مرا می خواند…

 

 

1.jpg

 

 

 

2.jpg

 

 

 

3.jpg

 

 

 

4.jpg

 

 

 

5.jpg

 

 

6.jpg

 

 

 

7.jpg

 

 

 

8.jpg

 

 

 

9.jpg

 

 

10.jpg

 

 

 

11.jpg

 

 

12.jpg

 

 

13.jpg

 

 

 

14.jpg

 

 

15.jpg

 

 

16.jpg

 

 

17.jpg

 

 

18.jpg

 

 

 

19.jpg

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 13
لینک به دیدگاه

لطفن، حتمن، این نوشته من رو پاک کنید، چون به نوعی اسپم محسوب می‌شه

 

اما اونقدر سهراب رو دوست دارم ( حالا متاسفانه دوست داشتنم رو نشونش ندادم )، که نتونستم جلو نوشتنم رو بگیرم

 

خط خط سهراب رو، باید با دقت مطالعه کرد، خیلی زیباست

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...