Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۲ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آنچه بگذشت، نمی آید باز. قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز… دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد من در این آبادی، پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری، ریگی، لبخندی من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه زندگی خالی نیست مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است، که مرا می خواند… برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 13 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۹۲ لطفن، حتمن، این نوشته من رو پاک کنید، چون به نوعی اسپم محسوب میشه اما اونقدر سهراب رو دوست دارم ( حالا متاسفانه دوست داشتنم رو نشونش ندادم )، که نتونستم جلو نوشتنم رو بگیرم خط خط سهراب رو، باید با دقت مطالعه کرد، خیلی زیباست 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده