z.b 6335 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ پس از رسیدن سر مقدس امام حسین«ع» به کاخ یزید، یزید مجلس باده و بادهنوشی برپا کرد و در همان حال سر حضرت را نیز در برابر خویش مینهاد، به میگساری میپرداخت... روزی سفیر روم_ که فردی هوشمند و شجاع و از بزرگان کشورش بود_ در بزم یزید حضور داشت و با دیدن آن منظره، رو به یزید کرد و گفت: ای فرمانروای عرب! این سر بریده کیست؟ یزید گفت: دوست من! تو با این سر چه کار داری؟ سفیر گفت: من سفیرکشورم هستم؛ بر این اساس هنگامی که به روم برمی گردم، از من در مورد دیدنیها و رویدادهای مهم کشور شما خواهند پرسید؛ به همین جهت مایل هستم که سرگذشت این سر بریده و صاحب آن را بشنوم؛ تا هم داستان او را به کشورم ارمغان برم و هم در شادی و شادمانی شما سهیم گردم! یزید گفت: این سر از آنِ، حسین، فرزند علی«ع» است! سفیر پرسید: مادرش کیست؟ یزید گفت: مادرش فاطمه است، دخت پیامبرخدا! سفیر فریاد برآورد که: ای یزید! وای بر تو و بر دین و آیین تو! پس دین من، از دین شما بهتر است؛ چرا که پدر من از نوادههای حضرت داود است، و میان من آن پیامبر خدا، پدران و و نسلهای بسیاری فاصله است؛ با این وصف، مسیحیان مرا گرامی میدارند، و از خاک کف پای من، برکت میجویند، چرا که مرا از نوادههای داود میگیرند! اما شما مسلمانان فرزند ارجمند دختر پیامبرتان را_ در صورتی که با پیامبرتان یک مادر بیشتر فاصله ندارد_ این گونه بیرحمانه کشتید!!! راستی این چه دین و آیینی است که شما مدعی آنید؟!!! آنگاه افزود: یزید! آیا داستان عبادتگاه «حافر» را شنیدهای؟ پاسخ داد: نه، بگو! سفیر گفت: میان عمان و چین، دریایی است بسیار بزرگ که با وسایل کنونی، پیمایش مسافت آن یک سال فرصت میطلبد. در میان این دریا جزیره بزرگی است و در آن شهری بسیار گسترده و بینظیر و خوش آب و هوا میباشد که مرکز صادرات کافور و یاقوت است و کران تا کران آن سرسبز و از درختان عود و عنبر پوشیده شده است. این شهر تماشایی در دست مسیحیان است، و در آنجا عبادتگاههای فراوانی است که بزرگترین آنها عبادتگاه «حافر» است. در محراب آن، ناخن یا سم الاغی در پوشش و قالب زیبایی از طلای ناب آویزان است و مردم آنجا، بر این باورند که این ناخن، گویی، ناخن همان حیوانی است که روزگاری مسیح«ع» بر آن سوار میشد. آری، مردم آن شهر و آن سرزمین، ناخن آن حیوان را به احترام حضرت مسیح، که روزگاری بر آن مینشست، در قالبی از طلا قرار داده و به حریر و زیوری بسیار آراسته و بر محراب عبادتگاه خویش آویزان کردهاند. در هر سال انبوهی از مسیحیان به زیارت آن عبادتگاه میشتابند و برگرد آن میگردند و آن را میبوسند و خواستههای خویشتن را از خدا میخواهند. این باور و رفتار مسیحیان نسبت به ناخن حیوانی است که میپندارند روزگاری مرکب پیامبرشان بوده است، اما دریغ و درد که شما پسر دخت پیامبرتان را میکشید و خاندان او را به اسارت میبرید و در همان حال شادمانی هم میکنید! نه! نه... نه در دین و آیین شما خیر و برکتی است و نه در خودتان و عملکردتان....!! خدا برکت خود را از شما و از دین و آیینتان بر دارد! یزید بی درنگ دستور کشتن او را صادر کرد و گفت: او را بکشید که مرا در بازگشت به کشورش رسوا نسازد! هنگامی که سفیر با حکم اعدام رو به رو شد، گفت: میخواهی مرا بکشی؟ یزید گفت: آری! سفیرگفت: پس بدان که شب گذشته، پیامبرتان را در عالم خواب دیدم و آن حضرت به من فرمود: یا نصرانی! انتَ مِن اهلِ الجنة! تو از بهشتیان خواهی بود! و من از نوید او شگفت زده شدم؛ اما اینک به یکتایی خدا و رسالت پیامبر اسلام گواهی میدهم. وَ انا اَشهدُ لا اِلهَ الا الله و اَنَّ محمداً رسولُ الله سپس با شتاب بپا خاست و سر مقدس حسین«ع» را در آغوش کشید و به سینه چسبانید به آنرا بوسه باران ساخت و باران اشک ریخت و جان را فدای حسین«ع» کرد...! به نقل از امام زینالعابدین(ع) لهوف سیدبن طاوس، سایت نبض زمین 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده