رفتن به مطلب

ناسپاس!


ارسال های توصیه شده

پس از رسیدن سر مقدس امام حسین«ع» به کاخ یزید، یزید مجلس باده و باده‌نوشی برپا کرد و در همان حال سر حضرت را نیز در برابر خویش می‌نهاد، به میگساری می‌پرداخت...

 

mopar.jpg

روزی سفیر روم_ که فردی هوشمند و شجاع و از بزرگان کشورش بود_ در بزم یزید حضور داشت و با دیدن آن منظره، رو به یزید کرد و گفت:

ای فرمانروای عرب! این سر بریده کیست؟

یزید گفت: دوست من! تو با این سر چه کار داری؟

سفیر گفت: من سفیرکشورم هستم؛ بر این اساس هنگامی که به روم برمی گردم، از من در مورد دیدنی‌ها و رویدادهای مهم کشور شما خواهند پرسید؛ به همین جهت مایل هستم که سرگذشت این سر بریده و صاحب آن را بشنوم؛ تا هم داستان او را به کشورم ارمغان برم و هم در شادی و شادمانی شما سهیم گردم!

یزید گفت: این سر از آنِ، حسین، فرزند علی«ع» است!

سفیر پرسید: مادرش کیست؟

یزید گفت: مادرش فاطمه است، دخت پیامبرخدا!

سفیر فریاد برآورد که:

ای یزید! وای بر تو و بر دین و آیین تو!

پس دین من، از دین شما بهتر است؛ چرا که پدر من از نواده‌های حضرت داود است، و میان من آن پیامبر خدا، پدران و و نسل‌های بسیاری فاصله است؛ با این وصف، مسیحیان مرا گرامی می‌دارند، و از خاک کف پای من، برکت می‌جویند، چرا که مرا از نواده‌های داود می‌گیرند!

اما شما مسلمانان فرزند ارجمند دختر پیامبرتان را_ در صورتی که با پیامبرتان یک مادر بیشتر فاصله ندارد_ این گونه بیرحمانه کشتید!!!

راستی این چه دین و آیینی است که شما مدعی آنید؟!!!

آنگاه افزود: یزید! آیا داستان عبادتگاه «حافر» را شنیده‌ای؟

پاسخ داد: نه، بگو!

سفیر گفت: میان عمان و چین، دریایی است بسیار بزرگ که با وسایل کنونی، پیمایش مسافت آن یک سال فرصت می‌طلبد.

در میان این دریا جزیره بزرگی است و در آن شهری بسیار گسترده و بی‌نظیر و خوش آب و هوا می‌باشد که مرکز صادرات کافور و یاقوت است و کران تا کران آن سرسبز و از درختان عود و عنبر پوشیده شده است.

این شهر تماشایی در دست مسیحیان است، و در آنجا عبادتگاه‌های فراوانی است که بزرگترین آنها عبادتگاه «حافر» است.

در محراب آن، ناخن یا سم الاغی در پوشش و قالب زیبایی از طلای ناب آویزان است و مردم آنجا، بر این باورند که این ناخن، گویی، ناخن همان حیوانی است که روزگاری مسیح«ع» بر آن سوار می‌شد.

آری، مردم آن شهر و آن سرزمین، ناخن آن حیوان را به احترام حضرت مسیح، که روزگاری بر آن می‌نشست، در قالبی از طلا قرار داده و به حریر و زیوری بسیار آراسته و بر محراب عبادتگاه خویش آویزان کرده‌اند.

در هر سال انبوهی از مسیحیان به زیارت آن عبادتگاه می‌شتابند و برگرد آن می‌گردند و آن را می‌بوسند و خواسته‌های خویشتن را از خدا می‌خواهند.

این باور و رفتار مسیحیان نسبت به ناخن حیوانی است که می‌پندارند روزگاری مرکب پیامبرشان بوده است، اما دریغ و درد که شما پسر دخت پیامبرتان را می‌کشید و خاندان او را به اسارت می‌برید و در همان حال شادمانی هم می‌کنید! نه!

نه...

نه در دین و آیین شما خیر و برکتی است

و نه در خودتان و عملکردتان....!!

خدا برکت خود را از شما و از دین و آیین‌تان بر دارد!

یزید بی درنگ دستور کشتن او را صادر کرد و گفت:

او را بکشید که مرا در بازگشت به کشورش رسوا نسازد!

هنگامی که سفیر با حکم اعدام رو به رو شد، گفت: می‌خواهی مرا بکشی؟

یزید گفت: آری!

سفیرگفت: پس بدان که شب گذشته، پیامبرتان را در عالم خواب دیدم و آن حضرت به من فرمود:

یا نصرانی! انتَ مِن اهلِ الجنة!

تو از بهشتیان خواهی بود!

و من از نوید او شگفت زده شدم؛ اما اینک به یکتایی خدا و رسالت پیامبر اسلام گواهی می‌دهم.

وَ انا اَشهدُ لا اِلهَ الا الله و اَنَّ محمداً رسولُ الله

سپس با شتاب بپا خاست و سر مقدس حسین«ع» را در آغوش کشید و به سینه چسبانید به آنرا بوسه باران ساخت و باران اشک ریخت و جان را فدای حسین«ع» کرد...!

 

 

به نقل از امام زین‌العابدین(ع)

لهوف سیدبن طاوس، سایت نبض زمین

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...