m@f 1923 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۲ سلام به همه دوستان مخصوصا ادبی ها میخواستم بدونم فرقسرچشمه وسررشته چیه ؟.........:banel_smiley_4::banel_smiley_4: یکی از دوستان به مشکل خورده میخواستم با همدیگه کمکش کنیم... خواهش میکنم در حد خودتون کمکمون کنید... 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۲ درود...از نظر لغوی اگه بخواهیم مقایسه ای داشته باشیم...در معانی زیر متفاوت هستن.. . . . سررشته: لغت نامه دهخدا [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) : چو این کار گردد خرد را درست سررشته آنگاه بایدت جست . فردوسی . تا درنگریم و راز جوئیم سررشته ٔ کار بازجوئیم . نظامی . آن گره را بصد هزار کلید جست وسررشته ای نگشت پدید. نظامی . اساس : یک سررشته گر ز خط گردد همه سررشته ها غلط گردد. نظامی . حقیقت . کنه : سررشته ٔ راز آفرینش دیدن نتوان به چشم بینش . نظامی . سرنخ : نه زین رشته سر میتوان تافتن نه سررشته را میتوان یافتن . نظامی . نه صاحبدلان دست برمیکشند که سررشته از غیب درمیکشند. سعدی . سررشته ٔ نسبت را غایب میکردند... و سررشته ٔ نسبت را بدست می آوردند. (انیس الطالبین ). زمام . مهار : مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست . حافظ. ما پریشان نظران خود گره کار خودیم این چه حرفی است که سررشته بدست ما نیست . صائب . راه . روش : سررشته ٔعیش این است آسان مده از دستش کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید. خاقانی . سررشته از دست رفتن ؛ کنایه از سراسیمه شدن . (برهان ) (آنندراج ). کار از دست شدن . بسته شدن راه چاره : نرفته است سررشته تا ز دست برون سر از دریچه ٔ گوهر چرا بدر نکنی . صائب (از آنندراج ). ترک کردن مهم و معامله است از روی اضطرار. (برهان ) (آنندراج ). - سررشته بدست افتادن ؛ راه چاره یافتن : بدستم نیفتاد سررشته ای ز آه بخون دل آغشته ای . ظهوری (از آنندراج ). سررشته گم شدن ؛ چاره و تدبیر از دست رفتن : ای به تو سررشته ٔ جان گم شده دام تو آن دانه ٔ گندم شده . نظامی . سررشته گم کردن ؛ چاره و تدبیر را از دست دادن : ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمای مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100). یک سر سوزن ندیدم روی دوست پس چرا گم کرده ام سررشته ای . عطار. سررشته یافتن ؛ کنایه از دریافتن کارو مهم و مقصود و مدعا باشد. (آنندراج ) (برهان ). سررشته ٔ دفتر؛ حسابی که از روی دفتر برآید. (آنندراج ) : وضع از تأثیر بی شیرازه چون دفتر شود قسمت آن را که از سررشته ٔ دفتر کنند. میرزا محسن . فرهنگ فارسی معین ( ~. رِ تِ یا تَ) (اِمر.) 1 -سرنخ . 2 - اطلاع ، آگاهی . فرهنگ لغت عمید (اسم) (sarrešte) ۱. سرنخ. ۲. [مجاز] راهکار. ۳. [مجاز] مهارت در کاری. ۴. [قدیمی] دفتر حساب. معادل ابجد واژهسررشتهبرابر با 1165 می باشد. _____________________________________________________________________________________________________________________________________ سرچشمه : لغت نامه دهخدا [ س َ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. (المنجد) : سرچشمه ٔ حیوان بین در طاس و ز عکس او ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر. خاقانی . دیده ام سرچشمه ٔ خضر و کبوتروار آب خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256). به سرچشمه ٔ نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی . اگر خضر بر آب حیوان گذشت محمد ز سرچشمه ٔ جان گذشت . نظامی . دیدیم بسی آب ز سرچشمه ٔ خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد. سعدی . تو اوّل نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود. سعدی . ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد. حافظ سرچشمه . [ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) نام محله ای است در تهران ، حدود آن فعلاً به محل تقاطع خیابان سیروس و چراغ برق (امیرکبیر) محدود میشود. سرچشمه . [ س َ چ ِم َ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 199 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، یونجه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). سرچشمه . [ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج . محصولش غلات ، برنج و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). سرچشمه . [ س َ چ ِم َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 177 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، چغندر، بنشن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). سرچشمه .[ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔشهرستان بجنورد. دارای 178 تن سکنه . آب آن از چشمه .محصول آن انگور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). سرچشمه . [س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوبن بخش شیروان شهرستان قوچان . دارای 437 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). سرچشمه . [ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 142 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). فرهنگ لغت عمید (اسم) (sarče(a)šme) جایی که آب از زمین بیرون میآید و جاری میشود؛ محلی که چشمه ظاهر میشود. معادل ابجد واژه سرچشمه برابر با 608 می باشد. 6 لینک به دیدگاه
f.r20 659 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۲ به بقیه دوستان بی احترامی نشه ولی به نظر من فرق اساسی سرچشمه و سررشته رو فقط همکلاسی عزیزمون parniyan71میدونه... ازش خواهش کنید اگه وقت داشته باشه حتما براتون توضیح میده... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده