رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

02926675194234172701.jpg

 

اسم بنده، محمد و اسم پدرم عبدالوهاب بن عبدالعلي قزويني است. پدرم يكي از مولفين اربعه‌ي ‹‹نامه دانشوران›› است و تراجم احوال نحاه و لغويين و ادبا و فقها غالباً به او محول بود و اسم او در مقدمه آن كتاب و ترجمه حال مختصري ازو در كتاب ‹‹المأثر و الأثار›› مرحوم اعتمادالسلطنه محمد حسن خان، مسطور است. پدرم در سنه‌ي 1306 در طهران مرحوم شد.

 

تولد بنده در طهران در محله دروازه قزوين، در پانزدهم ماه ربيع‌الاول سنه‌ي هزار و دويست و نود و چهار قمري است. تحصيلات علوم متداوله‌ي اسلامي را در همان طهران كرده‌ام. صرف و نحو را در خدمت پدرم و خدمت مرحوم آقاي حاجي سيد مصطفي مشهور به قنات آبادي در مدرسه معيرالممالك و فقه را در خدمت همان بزرگوار و مرحوم حاجي شيخ محمد صادق طهراني مدرس مدرسه‌ي مزبور و قليلي در محضر مرحوم حاجي شيخ فضل‌الله نوري. كلام و حكمت قديم را در خدمت آقاي حاجي شيخ علي نوري در مدرسه خان مروي و اصول فقه را در خدمت مرحوم ملا محمد آملي در مدرسه خازن الملك و سپس اصول فقه خارج را در محضر درس مرحوم افضل‌المتاخرين آقاميرزا حسن آشتياني در سه چهار سال اخير عمر آن مرحوم، تبحر و احاطه آن بزرگوار به جميع جزئيات و شعب علم اصول، في‌الواقع حيرت‌آور بود و تا كسي مثل او را نديده باشد به حدس و قياس تصوري از درجه‌ي احاطه فوق‌العاده يك نفر به جميع فروع و مسائل يك علمي نمي‌تواند بكند.

 

از ميان اين همه علوم متداوله نمي‌دانم به چه سبب از همان ابتداي امر، شوقي شديد به ادبيات عرب، گريبانگير من شد، تا اكثر ايام صبي و شباب در شعب مختلفه‌ي اين فن بخصوص نحو، صرف گرديد و عمر گرانمايه در اشتغال به اسم و فعل و حرف گذشت و اكنون كه تأمل ايام گذشته مي‌كنم و بر عمر تلف كرده تأسف مي‌خورم باز يكي از بهترين تفريحات من، مطالعه شرح رضي و مغني‌اللبيب است كه براي من احلي من وصل الحبيب است. العاده كالطبيعه الثانيه.

 

از جمله‌ي بزرگواراني كه از انفاس قدسيه ايشان بدون تدريس و تدرس كتب رسمي به قدر استعداد خود كسب فيوضات نمودم، مرحوم حاجي شيخ هادي نجم‌آبادي قدس سره- است. قريب دو سه سال هر روز مقارن غروب آفتاب، تا يكي دو از شب رفته، با يكي از رفقا به مجلس محاضره مخصوص ايشان كه در بيروني منزلشان در حسن‌آباد در روي ريگ و زمين بي‌فرش منعقد مي‌شد حاضر مي‌شدم و از مفارضات كثيرالبركات آن وجود مقدس و اجله اصحاب و تلامذه ايشان مستفيض مي‌گرديدم. سادگي اطوار و حركات و سكنات آن بزرگوار و آزادي خيالشان به تمام معني كلمه و خدمتي كه در بيداري اذهان و خرق حجب موهومات و باز كردن چشمها و گوشهاي طبقات منورالفكر و عناصر مستعّده‌ي ايران در آن دوره كرده‌اند. و غرابت اوضاع مجالس ايشان، و حضور اغلب ارباب مذاهب مختلفه و ملل متنوعه از مسلمان و يهود و بابي و غيره هم در آن مجالس و مباحثات آنها در انواع مسائل مذهبي و غيره در حضور ايشان در كمال آزادي، طنز و استهزا نسبت به موهومات كه بر وجنات بيان و فلتات لسان ايشان و عموم اصحاب و تلامذه ايشان لايح بود؛ و اطاعت و احترم فوق‌العاده كه اصحاب آن بزرگوار نسبت به ايشان اظهار مي‌نمودند. چنانكه تقريباً حركتي و تبسمي در حضور ايشان از آنها صادر نمي‌شد، همه‌ي اين امور از غرايب وقايع عصر اخير و مشهور بين‌الجمهور است. براي شرح حالات آن مرحوم، يك كتاب مي‌توان نوشت. از اين جمله معترضه بگذريم.

 

ديگر از استاتيدي كه از افادات ايشان بي‌نهاي مستفيد شده‌ام بقيه‌الفضلا خاتمه الادباء اقاي آقاسيد احمد اديب پيشاوري- مدالله في عمره- است. چندين سال همه ساله در تابستان در موقع ييلاق كه ايشان عادت داشتند همه روزه به صحن امامزاده صالح تجريش تشريف مي‌آورند و يك دو سه ساعتي آنجا در گوشه‌اي مي‌نشستند، من بواسطه ترسي كه از تنگي حوصله ايشان داشتم، حيله‌ها انگيخته و بهانه‌ها اختراع كرده به محضر شريفشان حاضر مي‌شدم و جسته جسته با ترس و لرز، گاهگاه سوالي از ايشان مي‌كردم، و جوابي شافي و كافي مي‌شنيدم، و فوراً ان را در خزانه‌ي دماغ و دفتر بغل ثببت مي‌كردم تبحر ايشان در ادبيات عربي و فارسي و حافظه‌ي عجيب فوق‌العاده كه از ايشان در حفظ اشعار عرب مخصوصاً مشاهده م‌كردم في‌الواقع باصطلاح محيرالعقول بود. هر وقت و در هر مجلسي كه از يك شعر عربي مثلاً صحبت مي‌شد و هيچكس از اهل مجلس نمي‌دانست آن شعر از كيست و در چه عصر گفته شده ايشان را مي‌ديدم جميع اشعار سابق و لاحق آن را با تمام قصيده و اسم شاعر و شرح حال او و تاريخ او و معني شعر و غيره و غيره همه را بلاتأمل بيان مي‌كردند.

 

هر وقت من ايشان را مي‌ديدم ياد حكايت معروفي كه در كتب اديبه عرب به حماد راويه نسبت مي‌دهند (كه وي فقط از شعراء قبل از اسلام به عدد هر يك از حروف مُعجم صد قصيده بزرگ سواي مقطعات از حفظ داشت تا چه رسد به شعراي بعد از اسلام و وليد از خلفاي بني‌اميه كه اين ادعا را باور نمي‌كرد شخصي را بر او موكل گماشت تا دو هزار و نهصد قصيده به تفصيل فوق از وي تحويل گرفت ) مي‌افتادم.

 

باري در كثرت حفظ و وسعت اطلاع از ادبيات و اشعار و لغات و همچنين در مشرب فلسفه و زهد در دنيا و گوشه‌نشيني و ساير حالات و اطوار من هميشه ايشان را در پيش خود به ابوالعلاء معري تشبيه مي‌كنم با اين فرق كه ابوالعلاءِ فقط در ادبيات عرب نادره‌ي دهر بود و ايشان ذواللسانين و در عربي و فارسي هر دو نابغه‌ي عصرند ديوان اشعار اشان را دو سه سال قبل در پاريس پيش شاهزاده نصره‌الدوله فيروز ميرزا ديدم، صد افسوس كه چاپ نشده است.

 

ديگر از بزرگان كه حق تربيت به گردن من دارند مرحوم شمس العلما شيخ محمد مهدي قزويني عبدالربّ آبادي از اجله‌ي ادباي عصر و از رفقاي پدرم و از مولفين اربعه ‹‹نامه دانشوران›› كه پس از فوت مرحوم پدرم ما اولاد صغير را در زير جناح حمايت خود گرفت و مقداري قليل از مقرري پدرمان را توانست در حق ما برقرار نمايد و به مرد آن قوت لايموت ما در صالحه‌ي ما كه روانش پر نور باد- ما را بزرگ كرده به حد مردان رسانيد.

 

ديگر از بزرگواراني كه حق تربيت و تعليم عظيم به گردن اين ضعيف دارد، مرحوم ميرزا محمد حسين خان اصفهاني متخلص به ‹‹فروغي›› ملقب به ذكاءالملك پدر دانشمند معظم آقاي ميرزا محمد علي خان ذكاءالملك حاليه- مدظله العالي- است كه قريب ده دوازده سال از اوايل عهد شباب را غالب ايام و ليالي در محضر انوار ايشان كه محطّ رجال ادباء و شعرا و اهل ذوق آن عصر بود بسر بردم.

 

تربيت اخلاقي برحسب استعداد خود و ترويض نفس سركش و قهر طبع توسن و اعتراف به جهل خود همه را كلاً مديون توجهات مشفقانه و تربيت پدرانه آن مرحوم مي‌باشم.

 

در تمام اين مدت ده دوازده ساله علي سبيل الاستمرار از مصاحبت دو فرزند دانشمند آن بزرگوار آقاي ميرزا محمد علي خان ذكاءالملك و آقاي ميرزا ابوالحسن خان فروغي برخوردار بودم.

 

ابتدا من در خدمت آقاي ذكاءالملك حاليه درس فرانسه مي‌خواندم و ايشان پيش من درس عربي ولي بزودي بواسطه توافق مشرب طرفين و تجانس اخلاق و خيالات جانبين، كار از تعليم و تعلم گذشته دوستي موكد باطني كه بناي آن مانند رفاقت اغلب ابناء زمانه نه بر جلب منافع و دفع مضار، بلكه اساس آن مانند دوستي اخوان الصفا و خلان‌الوفا محض يگانگي مشرب و اتحاد مسلك بود، بين ما برقرار و متدرجاً مستحكم گشت و اميداوارم كه مادام‌الحياه، رشته اين عروت‌الوثقاي مودت كه نتيجه عمر من است به حال حاليه محكم و مبرم باقي بماند.

 

ديگر از اعاظم علما كه لطف مخصوصي درباره‌ي اين ضعيف داشتند مرحوم حاجي شيخ فضل‌الله نوري بود كه وظيفه‌ي تدريس نحو را براي دو پسر خودشان يكي آقاي آقاضياءالدين و ديگري آقاي حاجي ميرزا هادي به عهده من محول نمودند و من براي هر يك از آن آقازادگان علي التعاقب مدت دو سه سالي تدريس كرده ايشان را برحسب معلومات ناقصه‌ي خود به علم مزبور آشنا ساختم.

 

در دوره‌ي اقامت اولي من در پاريس احياناً مكاتيپ آن مرحوم به خط خودشان براي من مي‌رسيد كه براي يادگار آنها را نگاه داشته‌ام سوءعاقبت ظاهري و حركات اواخر عمر آن مرحوم كه منتهي به خاتمه‌ي فجيع حيات او گرديد هيچكدام از اينها نبايد باعث انكار مقامات علميه آن مرحوم بشود، او مكافات اعمال خود را در اين دنيا چشيد و واقع امر به دست خداست و حالا او اسير خاك و دستش از اين دنيا كوتاه است و ديرگاهي است كه گفته‌اند: ‹‹اذكروا موتاكم بالخير ››. راقم سطور را مقصود مدح يا قدح حركات اواخر آن مرحوم نيست، غرض من از ذكر او در اينجا، فقط اداي وظيفه‌ي حق‌شناسي و تذكار حقوق مودت آن مرحوم و خوبيهاي او در حق من است و بس و تذكر عهود ماضيه را خواستم تا به قول بيهقي: لختي قلم را بر او بگريانم.

 

در اوايل سنه‌ي 1322 برادرم ميرزا احمدخان (حاليه مفتش در اداره‌ي ماليات غيرمستقيم) كه آن وقت در لندن بود، چون شوق مفرط مرا به ديدن نُسخ قديمه نادره مي‌دانست، به من نوشت كه بد نيست تا من اينجا هستم، سفري به لندن بكني و كتابخانه بزرگ اينجا را تماشايي بنمايي و سپس بعد از چند ماه ديگر با هم مراجعت خواهيم كرد.

 

من نيز به قول معروف كه ‹‹كور از خدا چه مي‌خواهد؟ دو چشم بينا›› بلاتامل پس از وداع ابدي با مادر كه در بيرون دروازه‌ي قزوين با چشمهاي پر از اشك وقتي كه گاري پستي حركت كرد به من گفت: من يقين دارم ديگر روي تو را نخواهم ديد. در پنجم ربيع‌الثاني 1322 از طهران حركت كرده از راه روسيه و آلمان و هلاند به لندن سفر كردم، پس از مشاهده عظمت كتابخانه‌ي آن شهر و تامل آن همه كتب نفسيه نادره از عربي و فارسي و غيره شوق مطالعه‌ي آنها چنان بر من غلبه كرد كه بي‌اختيار، اهل و وطن و خانواده را نمي‌گويم فراموش كردم ولي موقتاً (كه اين موقهً تاكنون به بيست سال كشيده است) خيال آنها را به كناري گذاردم. قريب دو سال در شهر لندن بسر بردم و در آنجا با جمعي از مستشرقين انگليسي آشنايي پيداكردم از جمله پروفسور بوان كه متخصص در ادبيات عرب بخصوص اشعار جاهليين و مخضرمين است و درين شعبه، كمتر كسي به پايه‌ي او مي‌رسد و در اين فن، در نهايت تبحر و در كار خود در منتهي درجه دقت و احتياط، بلكه وسواس است. كتاب نقائض حرير و الفرزدق را در سه جلد بزرگ، پس از بيست سال تصحيح در سنوات 1905-1912 مسيحي در ليدن (هلاند) به طبع رسانيده است. طبع اين كتاب، با اين درجه از صحت و دقت، يكي از شاهكارهاي ادبي اروپاست درين قرن اخير.

 

و ديگر مسترالس كتابدار سابق ‹‹بريتيش ميوزيوم›› و عضو امناي اوقاف گيب كه در فن معرفه‌الكتب و احاطه به اسماء كتب عربي و فارسي و تركي و اطلاع بر شرح حال مصنفين آنها و نسبت هر كتابي به مصنف آن، يد طولائي دارد، فهرست كتب مطبوعه عربي ‹‹بريتيش ميوزيوم›› در دو جلد بزرگ از تأليف ذيقيمت اوست.

 

و ديگر ماسوف عليه مستر آمد روز عضو امناي اوقاف گيب كه طبع تاريخ الوزراء هلال صابي و ذيل تاريخ دمشق لابن القلانسي نتيجه زحمات اوست.

 

و ديگر مستشرق شهير، پروفسور ادوارد برون كه شهرت ايشان مستغني از هرگونه وصف و شرحي است. ايشان سمت رياست امناي اوقاف گيب را دارند و به توسط ايشان بود كه طبع و تصحيح بعضي از كتب كه بعدها مذكور خواهد شد از طرف امناي مزبور به عهده اين ضعيف محول گرديد (در 20 جماد‌الاخر 1344 ‹‹ژانويه 1926›› در كمبريج وفات يافت) در اوايل سنه 1324 امناي مزبور، تصحيح و طبع تاريخ جهانگشاي جويني را به من پيشنهاد كردند من نيز با وجود قلت سرمايه علمي و صعوبت فوق‌العاده اين كار، متوكلاً علي‌الله، دل به دريا زده، پيشنهاد مذكور را قبول كردم و براي انجام اين مقصد در ماه ربيع‌الثاني سنه‌ي هزار و سيصد و بيست و چهار از لندن به پاريس- كه در آنجا نسخ متعدده از كتاب مزبور موجود است- آمدم و تا اواخر سنه هزار و سيصد و سي و دو در پاريس متوقف بودم.

 

در پاريس نيز با جمعي از مستشرقين فرانسه، آشنا شدم و از ثمرات زحمات ايشان مستفيد گشتم. از جمله ماسوف عليه هرتويك در نبورك عربي‌دان معروف د طابع كتاب سيبويه و صاحب تأليفات مشهور. چندي به پاي دروس او درخصوص خط حميري (خط مسند) در يمن و كتيبه‌ها و احجاري كه به آن خط در موزه‌ي لوور موجود است، حاضر شدم و آن درسها را اغلب در خود موزه‌ي لوور مي‌داد.

 

ديگر ماسوف عليه باربيه دومنار طابع و مترجم مُروج الذهب مسعودي در نه جلد و بسياري از كتب ديگر.

 

ديگر مسيوميه نحوي و لغوي معروف و صاحب تصانيف مشهوره در مقايسه نحو و صرف السنه‌ي هند و اروپايي با يكديگر. چندي در سوربون به درسهاي او حاضر شدم. ديگر مسيو هوارت كه در اغلب علوم و فنون فارسي و عربي و تركي تأليفي يا ترجمه‌اي نموده يا كتابي از السنه مذكوره را تصحيح و طبع كرده است ولي تخصص در يكي از آنها بخصوصه از او مشهود نيست.

 

درين مدت توقف خود در پاريس با آقاي ميرزا علي‌اكبر خان دهخدا نوسنده‌ي مشهور كه در آن اوقات در اوايل ‹‹استبداد صغير›› در جزو مهاجرين ملي به پاريس آمده بودند تجديد عهد مطول مفصلي نمودم. در تمام مدت اقامت معظم‌له در پاريس، من اغلب اوقات را در خدمت ايشان بسر مي‌بردم، و از موانست با آن طبع الطف از ماء زلال و ارق از نسيم صباء و شمال به نهايت درجه محظوظ مي‌شدم و في‌الواقع تمتعي كه من از عمر در جهان بردم يكي همان ايام بود و آرزو مي‌كنم كه باز قبل از مرگ، يك بار ديگر اين سعادت نصيب من گردد.

 

و ديگر با جناب قدوه‌الفضلا اقاي حاجي سيدنصرالله اخوي-دامت بركاته- از فحول علماء و شعرا و ادباي عصر حاضر، مرا افتتاح روابط كتبي و آشنايي غائبانه دست داد در ايامي كه من مشغول طبع و تصحيح مرزبان نامه بودم، ايشان با يك وسعت قلب و انشراح صدري كه فقط از مثل ايشان فاضلي، متوقع مي‌توان بود، نسخه‌ي مصححه‌ي خودشان را بدون هيچ سابقه‌ي آشنايي و وثيقه اعتمادي براي تكميل تصحيح آن كتاب براي من فرستادند و به آن مناسبت از آن وقت تاكنون، ابواب مكاتبه بين‌الجانبين باز است كه اين ضعيف از افاضات آن استاد محترم همواره سرفراز.

 

در اواخر سنه‌ي هزار و سيصد و سي و سه، چون بواسطه جنگ عمومي، همه‌ي كارهاي دنيا معوق و تعطيل شده بود و به عللي كه اينجا موقع ذكر آن نيست، ديگر براي من در پاريس به هيچوجه ادامه كارهايي كه به دست داشتم ممكن نبود. آقاي حسينقلي خان نواب از دوستان قديم بنده كه آنوقت در پاريس بودند و در همان اوقات به سمت وزارت مختار در دربار برلن معين شده بودن به من پيشنهاد كردند كه تو كه حالا در پاريس كاري نداري، بيا با هم برويم به برلن و دو سه ماهي آنجا بمان و آنجا را هم ببين و پس از دو سه ماه ديگر كه جنگ تمام شد و كارها به حالت اوليه عود نمود، دوباره به پاريس برگرد. من نيز پيشنهاد ايشان را با كمال شوق پذيرفته در 14 ذي‌الحجه 1333 (23 اكتبر 1915) از پاريس حركت كرده و از راه سويس در مصاحبت ايشان، چهار روز بعد وارد برلن شدم و با وجود اشكالات فوق‌العاده‌ي عبور و مرور در آن ايام جنگ، بخصوص عبور از خاك يكي از دول متحاربه به خاك ديگري، به مناسبت اينكه ايشان وزير مختار و داراي تذكره‌ي ‹‹ديپلوماتيك›› بودند و ما هم جزو جلال ايشان بوديم، چندان گرفت و گيري در سرحدات به عمل نيامد. اندكي پس از ورود ما به برلن، دخول و خروج از خاك آلمان به كلي مسدود گرديد و دو سه ماه، دو سه سال شد و باز جنگ تمام نشد.

 

الغرض، من مدت چهار سال و نيم تا ختام جنگ در برلن ماندم. شرح صدمات و مشقاتي كه من از قحط و غلاي عمومي در اين مدت، مانند همه‌ي اهالي آن مملكت فلكزده كشيدم از گنجايش امثال اين مختصر مقاله بيرون است. يك كتاب به اندازه‌ي روضه‌الصفا براي آن لازم است. اداي اين وظيفه را به عهده مورخين اين جنگ وامي‌گذارم.

 

اينكه مي‌گويم قحط و غلاي ‹‹عموي››، مقصودم اين است كه در قحط و غلاهاي معمولي غالباً تنگي ارزاق منحصر به يكي دو فقره است، مثلاً نان يا گوشت يا غير آن دو، ولي در اين مدت جنگ در آلمان بواسطه‌ي محاصره‌ي بري و بحري دول متفقه كه يك زنجيري آهنين غيرقابل خرق و التيام، از كشتيهاي جنگي و پانزده مليون سرنيزه گرداگرد آن مملكت كشيده بودند، همه چيز مطلقاً و بطور كلي از نان و آرد و گوشت گرفته الي سيب‌زميني و برنج و جميع حبوبات و شير و پنير و روغن و اقسام دهنيات و لبنيات و قند و شكر و مربا و عسل و صابون و حتي ارسي و حوله وملحفه و پشمينه‌جات بكلي ناياب و بوجه من‌الوجوه پيدا نمي‌شد و ارزاق ضروريه را دولت به دست گرفته به عدد رووس به هر نفري سهمي معين در مدتي معني توزيع مي‌كرد ولي چه مقدار؟ مثلاً هفته‌اي 26 سير نان سياه و سه سير گوشت و 5 مثقال (25 گرم) روغن و ماهي چهار سير و نيم قند و يك عدد تخم‌مرغ، و ساير اشياء به همين قياس و تناسب. و اين را هم عرض كنم كه ما ايرانيان نسبتاً به ساير اهالي مملكت خوشبخت‌تر بوديم زيرا به مساعي و اقدامات آقاي تقي‌زاده به عنوان اينكه ماها خارجه‌ي بي‌طرف و مهمان دولت آلمان هستيم به هر يك از ماها از اوراق مذكوره سهم مضاعف مي‌دادند، يعني بجاي هفته‌اي پنج مثقال روغن به ما ده مثقال (50 گرم) و بجاي ماهي يك تخم‌مرغ، به ما دو عدد صحيح بي‌كسر تخم‌مرغ مرحمت مي‌شد.

 

باري، اين مدت چهار پنج ساله را در مصاحبت دائمي دوست قديمي خود دانشمند معظم محترم آقاي سيد حسن تقي‌زاده مدّظله بسر مي‌بردم و از مفاوضات علمي و ادبي آن يگانه‌ي فاضل علّامه، همواره مستفيض بودم. ايشان در آن ايام به مساعدت دولت آلمان يك انجمني به اسم ‹‹كميته ايراني›› تشكيل داده و جمعي از اعزّه‌ي ايرانيان را كه در آن ايّام و انفساه بواسطه‌ي انقطاع روابط بين‌المللي و انسداد طريق، همه در حكم ابناء السيبيل و اغلب در باب امر معيشت ولو اينكه در بلاد خود شايد متمول بودند سرگردان بودند، آقاي تقي‌زاده به توسط آ، كميته از همه نگاهداري مي‌نمود و به اين طريق جمعي كثير از هموطنان ما از صدمه‌ي آن طوفان عالمگير محفوظ ماندند و از آن سموم آتشين كه تر و خشك را بسوخت جاني به سلامت به در بردند. اين مدت چهار پنج ساله في‌الواقع برلين به وجود جمعي از نخبه‌ي نخبا و فضلاي ايران آراسته بود و عده‌ي كثيري از ايشان با تفاوت مسلك و شغل و سليقه كه بنات النعش‌وار در اطراف بلاد متفرق بودند، بواسطه مساعي آقاي تقي‌زاده همه پروين‌آسا در يك نقط جمع آمده و مانند رمه‌ي گوسفند در هنگام طوفان، همه سرها را به يكديگر نزديك آورده در كمال اتحاد با هم بسر مي‌بردند، و از كشتار هولناك بيست ميليون نفوس كه در همان اثناء در خارج از حدود آلمان در ميدان دوردست جنگ به عمل مي‌آمد، بجز صور متحركي كه در سينما تماشا مي‌كردند، يا بعضي سربازان مجروح ناقص الاعضاء كه در معابر بر سبيل تصادف به آنها برمي‌خوردند يا صفوف مطول زنها و پيرمردها در مقابل دكاكين نانوايي و قصابي و بقالي كه در زير برف و باران، همه بي‌سر و صدا انتظار چند ساعته‌ي رسيدن نوبت خود را مي‌كشيدند آثار خارجي ديگري از جنگ نمي‌ديدند و روزگاري در كمال آرامي و سكونت ظاهري، كه اشبه اشياء به خواب يا خيال بود مي‌گذرانيدند.

 

آقاي تقي‌زاده حضور اين آقايان را در برلين مغتنم شمرده، يك انجمن ادبي و علمي تشكيل دادند كه هر شب چهارشنبه، ده پانزده نفر از فضلاي آنها در اداره ‹‹كاوه›› جمع شده در انواع مسائل علمي و ادبي و فني گفتگو مي‌كردند، و مقرر بود كه هر يك از اعضاء بنوبه‌ي خود در موضوعي بخصوص كه خود او قبل از وقت برحسب دلخواه، معين مي‌كرد، مقاله با اسنادي نوشته در حضور اعضاء قرائت مي‌نمود.

 

از فضلاي مبرز اين انجمن، يكي مرحوم ميرزا فضلعلي آقا مجتهد تبريزي وكيل سابق آذربايجان بود كه في‌الحقيقه در ادبيات عرب او را صاحب يدي طولا بلكه يدي بيضا يافتم وي در همان برلين در سلخ جمادي‌الآخره 1339 به رحمت ايزدي پيوست.

 

و ديگر آقاي سيد محمدعلي خان جمال‌زاده، يكي از مهمترين اميدهاي آينده ايران كه كتاب ‹‹روابط روس و ايران›› او نمونه‌اي از وسعت اطلاعات و قوّه‌ي انتقادي و تدفيق اوست به سبك اروپاييان و كتاب ‹‹يكي بود و يكي نبود›› او نموداري از شيوه‌ي انشاي شيرين سهل ساده‌ي خالي از عناصر خارجي اوست، و اگرچه اين سبك انشاء كار آساني نيست و به اصطلاح سهل ممتنع است ولي معذلك، فقط اين طرز و شيوه است كه بايد سرمشق چيزنويسي هر ايراني جديدي باشد كه ميل دارد به زبان پدر مادري خودش چيز بنويسد و نمي‌خواهد كه بواسطه عجز از اداي مقصود خود به زبان فارسي، محتاج به دريوزه نمودن كلمات و جمل و اساليب تعبير كلام از اروپاييها بشود، چنانكه شيوه‌ي ناخوش بعضي از نويسندگان دوره‌ي جديد است. و ديگر آقاي ميرزا محمود خان غني‌زاده از شعراي فصيح اللسان شيرين زبان آذربايجان كه نمونه‌اي از اشعار نمكينش در شماره‌اي ‹‹كاوه›› و ‹‹ايرانشهر›› منتشر شده است.

 

و ديگر آقاي ميرزا حسين خان كاظم‌زاده مدير مجله‌ي ‹‹ايرانشهر›› منطبعه برلين كه خود آن مجله بهترين معرف ايشان است.

 

و ديگر آقاي ميرزا محمدعلي خان تربيت، از فضلاي مشهور آذربايجان و آقاي آقاسيد محمدرضاي مساوات فاضل و حكمي مشهور.

 

و ديگر از فضلاي مقيم برلين در آن ايام، دوست قديمي من آقاي ميرزا ابراهيم‌پور داوود بود، از شعراي مستعد عصر حاضر، با طرزي بديع و اسلوبي غريب، متمايل به فارسي خالص كه تعصب مخصوصي بر ضد نژاد عرب و زبان عرب و هر چه راجع به عرب است دارند و مثلاً اين بيت خواجه را:

 

اگر چه عرض هنر پيش يار بي‌ادبي است

 

زبان خموشي وليكن دهان پر از عربي است

 

سخت انتقاد مي‌كنند كه چرا عربي را جزو هنر شمرده است، و اين ضعيف با وجود اينكه در اين تعصب بر ضد زبان عربي، با ايشان توافق عقيده ندارم، معذلك خلوص نيت و حرارت و شور ايشان را در اين خصوص، از جان و دل تحسين مي‌كنم.

 

در اين مدت اقامت در برلين، با بعضي از مستشرقين آلمان نيز آشنا شدم، و از ثمرات علوم ايشان ذخيره اندوختم، از جمله پروفسور ماركوارت از مشاهير مستشرقين آلمان صاحب تاليفات جليله از قبيل كتاب ‹‹ايرانشهر›› در جغرافياي قديم ايران و غيره و غيره. و في‌الواقع درجه‌ي احاطه و تبحر و دامنه بسيار وسيع اطلاعات او از عجايب روزگار است. دريايي است متلاطم از معلومات و محفوظات. السنه‌ي پهلوي و فارسي و عربي و ارمني و سرياني را بخوبي مي‌داند و باتركها و ادعاهاي مضحك آنها كه اغلب مشاهير دنيا را از اقدام الازمنه الي حال از نژاد ترك مي‌گيرند وحتي گويا حضرت رسول و حضرت زردشت را تركي‌الاصل مي‌دانند و غيرذلك از خيالات عجيب و غريب آنها ميانه‌اي ندارد. ارامنه پيرامون او را گرفته‌اند و براي استفاده‌ سياسي از معلومات او فوق‌العاده نسبت به او احترام م‌كنند، ولي ايرانيان چون او را نمي‌شناسند و تقدير نمي‌نمايند از وجود او استفاده نمي‌كنند.

 

ديگر پروفسور زاخائو مستشرق مشهور در اقطار عالم، وي عربي و سرياني و سانسكريت را به اعلي درجه خوب مي‌داند و فارسي را نيز تا درجه‌اي، و تاليفات نفيسه ابوريحان بيروني از قبيل ‹‹الاثارالباقيه›› و ‹‹تاريخ الهند›› زنده كرده‌ي اوست كه هم متن آنها در كمال صحت طبع نموده و هم آنها را به انگليسي ترجمه كرده است.

 

قريب بيست سال است كه مشغول طبع كتاب مشهور طبقات كبير ابن سعد كاتب واقدي است در شرح حال صحابه و تابعين كه تاكنون 14 مجلد از آن از طبع خارج شده است.

 

ديگر دكتر موريتز مدير كتابخانه مدرسه السنه شرقيه در برلين كه متخصص در قرائت خطوط متنوعه اسلامي است، و كتابي عظيم الحجم مشتمل بر عكسهاي خطوط مختلفه‌ي اسلامي از اوايل هجرت الي يومناهذا، از روي نسخ و اسناد مختلفه‌ي موجوده در كتابخانه‌هاي معروف دنيا، جمع كرده است. مقاله‌ي بسيار مفيد راجع به خطوط عربي كه در دايره‌المعارف اسلامي مندرج است به قلم اوست.

 

ديگر مأسوف عليه پروفسور هارتمن مستشرق معروف و متخصص در زبان عربي و تركي و صاحب تاليفات كثيره، مدتي با كبرسن و ريش سفيد و قد خميده در سن هفتاد سالگي پيش من در برلين، ادبيات فارسي تحصيل مي‌نمود و تا نه روز قبل از وفات خود، اين عمل را با پشتكار يك جوان محصل ادامه داد.

 

ديگر ماسوف عليه پرفسور مان كه فارسي و كردي را بسيار خوب مي‌دانست و چندين سفر به ايران كرده بودو چندين تاليف درخصوص زبن كردي دارد.

 

ديگر پرفسور ميتووخ عربي‌دان معروف، قسمتي از طبقات ابن سعد مذكور را تصحيح و طبع نموده است.

 

ديگر پروفسور فرانك متخصص در سرياني.

 

ديگر سباستيان بك مولف صرف و نحو مفصلي به آلماني درخصوص زبان فارسي كه با وجود كثرت اغلاط آن جامع‌ترين نحو و صرفي است كه تاكنون براي زبان فارسي نوشته شده است چه به فارسي چه به يكي از السنه اروپايي.

 

ولي بدبختانه در طول مدت اقامت خود در آلمان، به ملاقات بزرگترين مستشرقين آلمان و اعلم و اسن آنها (امروز 88 سال دارد) استاد نولدكه موفق نشدم با وجود كمال شوقي كه به اين فقره داشتم، چه در آن اوقات ايشان در استرازبورك اقامت داشتند و من در برلين بودم و در ايام جنگ نقل و انتقال از شهي به شهري در نهايت اشكال بود بخصوص به آلزاس و لورن معلوم‌الحال.

 

استاد ‹‹نولدكه›› كه مولف تاريخ معروف ساسانيان و عده كثيري تاليفات گرانبهاي ديگر است، در انواع علوم و فنون راجع به السنه عربي و عبري و سرياني و پهلوي و فارسي كه همه‌ي اين زبانها را بخوبي مي‌داند و در سنه‌ي 1906 (مسيحي) (1324 هجري) مستشرقين اروپا جشن هفتاد ساله او را گرفتند و كتابي بزرگ در دو جلد، راجع به شرح حال او منتشر ساختند در مقدمه آن كتاب 564 كتاب و رساله و مقاله از تاليفات او ذكر كرده‌اند، و از آن تاريخ تاكنون كه هيجده سال مي‌شود، لابد مبلغي بر اين عدد افزوده شده است.

 

به مناسبت صحبت از مستشرقين، اين نكته را نيز كه از تجربيات خود به دست آورده‌ام در ختام اين مقاله بي‌مناسبت نمي‌دانم اشاره به آن بنمايم و آن اين است كه بر هنموطنان عزيز من پوشيده نباشد كه در اروپا در حوزه مستشرقين، مدعي و عالم‌نما و ‹‹شارلاتان›› عده‌شان به مراتب بيشتر از مستشرقين حقيقي و علماي واقعي است و اگرچه اين مسئله از خصايص نوع بشر است، در جميع نقاط دنيا و در هر فني و علمي، و تخصيص به مستشرقين اروپا ندارد ولي بخصوصه در ماده مستشرقين اروپا، دامنه‌ي اين مسئله، وسعت غريبي دارد. و علت اين فقره شايد اين باشد كه به مضمون مثل معروف فرانسوي: ‹‹در مملكت كوران، آدم يك چشم پادشاه است›› بواسطه‌ي بي‌اطلاعي عموم مردم در اروپا از اوضاع مشرق و از السنه و علوم مشرق، بالطبع وظيفه‌ي مستشرقي يك ميدان وسيع مستعدي مي‌شود براي متقلبين و ‹‹شارلاتان››ها كه به محض اينكه يكي دو از السنه شرقيه را تا درجه‌اي آموختند و امتحاني از آن (كه غالباً امتحان كنندگان از امتحان دهندگان بااطلاع‌تر نيستند) دادند و به توسل به يكي از وسايل به سمت معلم السنه شرقيه نايل آمدند، ديگر تدريس آن زبان و غالباً چندين زبان ديگر در آن واحد، مثلاً فارسي و عربي و تركي، با جميع علوم و فنوني كه به آن زبانها مدون شده‌اند و جميع لهجات متكثره متنوعه آنها، همه محول به ايشان مي‌شود و ايشان بدون خجالت و ترس از افتضاح (چون تميزي در بين نيست) در عموم اين السنه و علوم و فنون، ادعاي اطلاع مي‌كنند و درس مي‌دهند و تاليفات مي‌نمايند و صاحب آراء مخصوصه تازه مي‌شوند؛ و گاه نيز بعضي از كتابهاي بيچاره فارسي يا عربي يا تركي را گرفته، آنها را مسخ كرده، مملو از اغلاط فاحشه، به طبع مي‌رسانند، در صورتي كه معلمين زبان يوناني و لاتيني مثلاً كه عموم طبقات ناس كمابيش از آن دو زبان مستحضرند، چون گوي و ميدان حاضر است هرگز چنين ادعاها بلكه عشري از اعشار آنها را ممكن نيست بكنند و فقط به تخصص در يك شعبه كوچك محدودي از آن دو زبان قناعت كرده، پا را از گليم باريك خود جرات ندارند درازتر كنند.

 

مقصود اين است كه هموطنان عزيز من به الفاظ با طمطراق ‹‹معلم السنه شرقيه›› و عضو انجمن علمي فلان، يا آكادمي بهمان، غره نشوند و هر ترهاتي را كه از طرف اروپا به امضاي هر مجهولي مي‌آيد چشم بسته بدون آنكه آن را به محك اعتبار بزنند، وحي منزل ندانند و در هر چيزي عقل خداداد را كه معيار تميز حق از باطل، فقط اوست، توام با علم اكتسابي ميزان قرار داده، همه چيز را با آن ترازو بسنجند تا راه را از چاه و خضر را از غول گمراه باز شناسند.

 

الغرض، من از اوايل جنگ تا يكي دو سال بعد از ختام جنگ را در برلين ماندم و با وجود اينكه بي‌نهايت ميل داشتم براي اتمام طبع جهانگشاي جويني كه ناتمام ماند بود دوباره به پاريس مراجعت نمايم، چون هنوز روابط بين‌المللي درست افتتاح نشده بود، و مسافرت از مملكتي به مملكتي موانع و اشكالات فوق‌العاده داشت، اسباب كار آن فراهم نمي‌شد تا از حسن اتفاق مقارن آن اوقات، آقاي ميرزا محمدعلي خان فروغي (ذكاءالملك) به سمت عضو هيئت مأمورين ايراني براي مجلس صلح به پاريس تشريف آوردند. من براي تسهيل وسايل مسافرت خود به ايشان متوسل شدم ايشان نيز فوراً و بدون درنگ، اقدامات لازمه را نموده و به مساعدت شاهزاده نصره‌الدوله فيروز ميرزا وزير خارجه وقت كه ايشان هم در آن اوقات در پاريس تشريف داشتند و از قديم لطف مخصوص نسبت به اين بنده دارند، اشكالات مسافرت و تحصيل تذكره و غيره را رفع كرده من در 12 جمادي‌الاخره 1338 (4 ژانويه 1920) از برلين حركت كرده از را سويس چهار روز بعد در 16 جمادي‌الاخره وارد پاريس شدم و بعد از پانزده شانزده سال مفارقت، دوباره تجديد عهدي با آقاي ذكاءالملك نمودم، ولي افسوس كه اين سعادت دولت مستعجل بود و دوام چنداني نكرد چه آقاي ذكاءالملك پس از هفت هشت ماه ديگر كه غالب آن اوقات را هم در سفرهاي مختلف و از پاريس غايب بودند در روز 19 صفر 1339 (2 نوامبر 1920) به طرف ايران حركت كردند.

 

پس از ورود من به پاريس، آقاي ذكاءالملك به همان تجديد عهد و بشاشت وجه و خرمي دل و بوسيدن روي اكتفا نكرده، چون اختلال اوضاع مادي مرا حدس زدند، خواستند گويا معني دوستي را به ابناء زمانه بياموزند. بدون درنگ، دامن همت بر كمر زده از هيچگونه جدي و تلاشي كوتاهي نكردند تا آنكه، بالاخره به همراهي جوانمردانه شاهزاده نصره‌الدوله فيروز ميراز و امضاي سريع آقاي ميرزا حسن خان وثوق‌الدوله رئيس‌الوزراي وقت، يك مقرري ساليانه از دولت كه تا اندازه‌اي اوضاع معيشت مرا مرتب نمود در حق اينجانب برقرار نمودند، و پس از مراجعت به طهران براي اينكه ديگر درجه خجلت و انفعال مرا حدي برايش باقي نگذارند، زحمت وصول و ايصال آن وجه را نيز به عهده جوانمردي و آزادگي خود گرفتند و عجالتاً از آن تاريخ تاكنون از پرتو مساعي آن رادمرد خير يگانه- كه خدايش از من جزاي خير دهاد و عمر طولاني و سعادت جاوداني و كامراني اين جهان و آن جهان عنايت كناد- روزگاري نسبتاً آسوده مي‌گذرانم تا بعد خداوند چه پيش بياورد و چيزي كه بيشتر بر خجلت و انفعال من مي‌افزايد اين است كه براي تلافي آن همه احسان و مهرباني، هيچ وسيله‌اي جز اظهار شكر خشك خالي زباني در خود سراغ ندارم.

 

در اين مدت اقامت ثانوي خود در پاريس، مجدداً با يكي دو نفر از مستشرقين فراسنه آشنايي پيدا كردم يكي مسيو كازانوا كه متخصص در عربي است در تاريخ و جغرافياي بلاد اسلام (بخصوص مصر) و مذاهب و فرق مختلفه اسلام و مسكوكات دول اسلامي تتبع كامل نموده و تاليفات نفيسي در اين مواضيع دارد، و مخصوصاً بعضي از مسائل مجهوله بسيار دلكش را تعقيب كرده و با دقت زياد و موشكافي كه از خصائص اوست، حل آنها را تا اندازه‌اي به دست آورده است. مثلاً رساله‌اي تاليف نموده درخصوص ‹‹الف ليله و ليله›› و روايات مختلف آن، و اماكن جغرافيايي كه در ‹‹سفرنامه سندباد بحري›› اسم برده شده است، كه اگر چه اصل حكايت واضح است افسانه است ولي روابط تجارتي و بحر پيمايي تجار عرب و ايراني بصره و نواحي خليج فارس را با هندوستان و جزاير بحر هند در قرن دوم و سوم هجري مي‌رساند و آن اماكن كه در آن سفرنامه اسم برده شده است هيچكدام جعلي و افسانه نيست، بلكه همه درست و اسماء حقيقي بلاد جزاير بحر هند است، كه فقط اسماء آنها اغلب حالا عوض شده است.

 

و ديگر رساله‌اي راجع به كتاب معروف ‹‹اخوان الصفا›› كه تاليف آن در چه عهد بوده است و مولف يا مولفين آن كيانند و ثابت كرده كه اين كتاب قبل از قرن چهارم هجري تاليف شده است و مولفين آن از اسماعيليه باطنيه بوده‌اند.

 

و ديگر ساله‌اي درخصوص يك نسخه‌ي خطي بزرگي در علم نجوم و تاريخ كه در كتابخانه پاريس محفوظ است. ظاهراً اين نسخه از جمله نسخ كتابخانه قلاع‌الموت است و در عهد حسن صباح نوشته شده است.

 

و ديگر رساله‌اي درخصوص ‹‹اصفهبدان پريم›› يكي از سلسله‌هاي معروف ملوك طبرستان خانواده صاحب مرزبان نامه و مسكوكاتي كه از آنها باقي مانده است.

 

و ديگر رساله بسيار دلكشي درخصصو مسكوكي از صاحب الزنج معروف كه در سنه 255 در بصره خروج كرد و غلامان سياه را بر صاحبان آنها بشورانيد مانده است.

 

و ديگر رساله‌اي درخصوص خطوط طلسمات و منترها كه چه خطي و چه زباني بوده است و غيرذلك از تأليفات ديگر كه همه آنها بي‌نهايت مفيد است.

 

ديرگ مسيو گابريل فران مدير ژورنال آزياتيك ‹‹روزنامه آسيايي›› كه پيرمرد محترمي است متخصص در جغرافياي جزيره‌العرب و بحر هند و روابط تجار و ملاحين ايراني و عرب با بنادر خليج فارس و جزاير بحر هند و سوماترا و جاوه و آن نواحي است و تاليفات و مقالات زياد در اين مسائل نموده است.

 

در اين مدت اقامت ثانوي خود در پاريس با آقاي ميرزا عباس خان اقبال آشتياني، مقيم طهران از فضلا و ادباي جوان ايران، آشنايي غايبانه و روابط كتبي پيدا كردم، آقاي اقبال با تبحر شرقي، طريقه انتقادي و تدقيق غربي را جمع دارد و با يك پشتكار ملال ناپذيري، توام با حرارت و شور جواني، در احياي آثار ادبي صناديد عجم مي‌كوشد.

 

ديگر از فضلايي كه درين سفر به خدمتشان رسيدم، ولي بدبختانه بواسطه كوتاهي مدت اقامتشان در پاريس كماينبغي، استفاده از حضورشان دست نداد، آقاي ميرمحمد حسين خان عميدالملك حسابي از نويسندگان شيواي دوره جديد است ولي رابطه كتبي با ايشان برقرار است.

 

در مدت اقامت در اروپا، سه چهار كتاب به اهتمام اين ضعيف تصحيح با تاليف يا ترجمه شده و به طبع رسيده است از اين قرار: قسمتي از جلد اول از تذكره‌الشغرا عوفي موسوم به ‹‹لباب‌الالباب›› مرزبان نامه، المعجم في معايير اشعار العجم تاليف شمس قيس رازي، چهار مقاله نظامي عروضي سمرقندي، جلد اول و دوم از تاريخ جهانگشاي جويني (كه بالفعل مشغول تصحيح و طبع جلد سوم و اخير آن مي‌باشم) و ديگر ترجمه لوايح جامي به فرانسه (پس به انگليسي به توسط وينفيلد انگليسي ). ديگر رساله‌اي در شرح حال مسعود سعد سلمان ك فقط ترجمه انگليسي آن به قلم مرحوم استاد براون به طبع رسيده است، ديگر ديباچه تذكره‌الاولياء شيخ عطار در ترجمه حال آن بزرگوار، ديگر بعضي مقالات متفرقه در پاره‌اي مجلات فارسي.

 

محمدبن عبدالوّهاب قزويني؛ 16 ربيع‌الثاني 1343؛ مطابق 14 نوامبر 1924

 

نقل از بيست مقاله‌ي قزويني به تصحيح عباس اقبال و استاد پورداوود، ص 7-30

 

 

 

-------------------------

 

1 نامه دانشوران ناصري، كتابي است در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامي كه توسط چند تن از فضلا و دانشمندان دوره قاجاريه تاليف شده است. اين كتاب با چاپ سربي نيز در نُه مجلد به طبع رسيده است.

 

2 نحاه‌: جمع ناحي (عالم علم نحو) نحويون.

 

3 گويا در حدود 1340 هجري يا اندكي پيش و پس مرحوم شد (حاشيه متن)

 

4 گويا در اواخر عهد ناصرالدين شاه يا اوايل مظفرالدين شاه در طهران وفات يافت (همان)

 

5 در 13 رجب 1327 (قمري) در طهران مصلوب گرديد (همان)

 

6 بطور قطع تا فتح طهران به دست ملييّن يعني تا سنه 1227 در حيات بود و از اين تاريخ به بعد نمي‌دانم در چه سنه‌اي مرحوم شد (همان)

 

7گويا در اوايل عهد مظفرالدين شاه شايد در حدود 1316 به بعد در طهران مرحوم شد و تقريباً تمام سكنه طهران در تشييع جنازه آن مرحوم شركت كردند و جميع دكاكين و بازارها را بستند و آن روز از روزهاي ياد نرفتني است.(همان)

 

8«شرح رضي››: نام دو كتاب است يكي: شرحي است بر كافيه ابن حاجب در نحو عربي به قلم رضي‌الدين محمدبن حسن استرآبادي و ديگر شرحي است به عربي بر مقدمه موسوم به شافيه در صرف از اين حاجب به قلم همان نويسنده، (رك: اعلام معين) ‹‹معني اللبيب››: معني اللبيب عن كتب الاعاريب، كتابي از ابن هشام (708-761 هـ. ق) وي نخست كتابي در باب اعراب نوشت (749 هـ. ق در مكه) كه در راه بازگشت او به مصر مفقود شد آنگاه هنگام مراجعت به مكه در 756 هـ. ق دوباره به تصنيف اين كتاب پرداخت و آن را با نام معني‌البيب به پايان برد بر معني شرحهاي بسيار نوشته شده كه از آن جمله شرح جلال‌الدين سيوطي است (دايره‌المعارف فارسي مصاحب)

 

9«احلي. .. ››: شيرين‌تر از وصال دوست.

 

10«العاده. .. ››: عادت و خوي، طبيعت ثانوي است.

 

11در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه گويا بعد از سنه 1314 در طهران وفات يافت. (حاشيه متن).

 

12 فلتات: اشتباهات و لغزشها. فلته: كاري كه بدون فكر و انديشه روي دهد (الرائد)

 

13 رجوع (شود) به ابن خلكان در حرف حاء، حماد (حاشيه متن)

 

14 ذواللسانين: دارنده دو زبان، منظور دانستن دو زبان فارسي و عربي است.

 

15 در اثناء جنگ عمومي در طهران مرحوم شد. سنه وفات او علي التحقيق در نظرم نيست (حاشيه متن)

 

16 در سنه 1325 در طهران وفات يافت (همان)

 

17 ترويض: نيك رام كردن ستور (لغت‌نامه)

 

18 رك حاشيه شماره 5.

 

19«اذكروا. .. ›› ياد كنيد مردگان خويش را به نيكي.

 

20 A. A Bevan

 

21 مخضرمين: شاعراني كه بخشي از عمر خود را قبل از اسلام و بخشي را در دوره اسلام گذرانده‌اند.

 

22 A. G. Elis

 

23 E. J. W. Gibb Memorial

 

24 H. F. Amedroz

 

در 1917 وفات يافت.

 

25. Edward G. Browne

 

26 Hartwig Derenbourg

 

در پاريس وفات يافت.

 

27 Barbier de Meynard

 

در پاريس وفات يافت.

 

28. A. Meillet

 

29 Clement Huarst

 

در 30 دسامبر 1926 در پاريس وفات يافت.

 

30«طبع الطف. .. ›› سرشت لطيف‌تر از آب زلال و رقيق‌تر از باد خنك صبا.

 

31 دهنيات: مراد روغني. دُهن: روغن.

 

32 بنات النعش: دختران نعش، دو صورت فلكي: 1. بنات النّعش كبري (بزرگ) دب اكبر 2. بنات النعش صغري (خرد) دب‌اصغر (معين).

 

33 يد طولا: قدرت و توانايي و دانايي بسيار. يد بيضا: دست سپيد و نوراني از معجزات حضرت موسي (ع) كه چون دست را در زير بغل برده و بيرون مي‌آورد نوري ظاهر مي‌گشت كه همه عالم را روشن مي‌كرد (رك: لغت‌نامه دهخدا)

 

34 در نهم صفر سنه هزار و سيصد و چهار (قمري) در طهران مرحوم شد (حاشيه متن)

 

35. J. Marquart

 

36. Edvard Sachau

 

37 اسم حقيقي اين كتاب ‹‹تحقيق ماللهند من مقوله مقبوله في العقل او مرذوله است›› (حاشيه متن)

 

38. B. Moritz

 

39 Martin Hartmann

 

در غرّه ربيع‌الاول 1337 مطابق 5 دسامبر 1918 در برلين وفات يافت.

 

40 Oskar Mann

 

در 20 صفر 1336 مطابق 5 دسامبر 1917 در برلين وفات يافت.

 

41. Eugen Mittwoch

 

42. Frank

 

43. Sebastian Beck

 

44. Theodor Noldeke

 

45 Peul Casanova

 

در عشره اول رمضان 1344 (دهه آخر مارس 1926) در مصر وفات يافت.

 

46. Gabriel Ferand

 

47صناديد: جمع صنديد، مرد بزرگ، مهتر، سرور (معين)

 

48. E. H. Whinfiel 2nd Edition London 1914 (Oriental translation found)

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...