رفتن به مطلب

نويسنده و ترجمة اثرش


sam arch

ارسال های توصیه شده

اومبرتو اكو

برگردان: مجتبي ويسي

 

نويسندگاني هستند كه براي چگونگي ترجمه آثارشان زحمتي به خود نمی‌دهند. دليل آن، گاهي آشنايي نداشتن با زبان مقصد و در پاره‌اي موارد، اعتقاد نداشتن به ارزش ادبي اثر خود است. آنان فقط فكر و ذكرشان اين است كه كتاب‌شان را تا حد ممكن در بيشترين كشورها به فروش برسانند.

 

 

اين بي‌تفاوتي اغلب حجابي است بر دو نوع عقيدة تعصب‌آميز، كه هر دو به يك اندازه قابل نكوهش هستند: يا نويسنده خود را نابغه‌اي بي‌بديل و ترجمه را صرفاً يك فرايند سياسي زجرآور می‌داند، كه بايد آن را تا وقتي كه همة مردم جهان زبان او را ياد نگرفته اند تحمل كند؛ و يا اين كه گرايش‌هاي قومی‌و نژادي دارد و توجه به نوع احساس خوانندگان آثارش را در كشورهايي با فرهنگ‌هاي متفاوت كاري عبث می‌داند.

 

 

مردم بر اين باورند كه نويسندگان فقط وقتي می‌توانند ترجمه آثار خود را به دقت زير نظر بگيرند كه زبان مقصد اشراف داشته باشند. ترديدي نيست كه در آن حالت، روند كار ساده‌تر و راحت‌تر خواهند شد، اما نبايد فراموشي كرد كه در اين مورد به خصوص همه چيز به هوش مترجم بستگي دارد. براي مثال، خود من با زبان‌هاي سوئدي، روسي و يا مجاري آشنا نيستم و با اين همه با مترجمان چنين زبان‌هايي به راحتي كنار آمده‌ام و با آنان همكاري خوبي داشته‌ام و آنان اين امكان را داشتند تا مشكلاتي را كه در ترجمه سر راهشان قرار می‌گرفت با من در ميان بگذارند و سرچشمة هر گونه مانع را در راه ترجمة نوشتة من مشخص و روشن كنند. من هم در بيشتر موارد پيشنهادهايي به آنان ارائه می‌دادم.

 

همان‌طور كه امروزه در بسياري از كتاب‌هاي تئوري ترجمه گفته می‌شود، منشأ بسياري از اين مشكلات، ترجمه‌هاي مبدأمحور و يا مقصدمحور هستند. تمامی‌كوشش مترجم مبدأمحور آن است كه جوهر انديشه و يا نوشتار نويسندة زبان A را در نظر خوانندة زبان B ملموس و فهم پذير كند. از يونان باستان می‌توان مثال آورد كه خوانندة عصر حاضر براي فهم آثار آن دوره، ناگزير از آشنايي با طرز فكر مؤلفان آن زمان و همچنين نحوة بيان آنان است. اگر مترجم می‌بيند كه هومر به دفعات از تركيب «سپيده با انگشتاني گل رنگ» استفاده می‌كند، نبايد صرفاً به اين دليل كه در نوشتار امروز تكرار صفت جايز نيست، آن را تغيير دهد. خواننده امروز بايد در جريان قرار گيرد كه سپيده در آن روزها، هر جا كه مؤلف به آن اشاره كرده، انگشتاني گل رنگ داشته است.

 

در مواردي غير از اين، ترجمه بهتر است – و يا بايد – مقصد محور باشد. اجازه دهيد نمونه‌اي از ترجمة يكي از كتاب‌هاي خودم را به نام آونگ فوكو ذكر كنم كه در آن شخصيت‌هاي اصلي، بسياري از اوقات گفتاري اديبانه را به كار می‌گيرند. در ترجمة اين كتاب بايد به يك هدف توجه می‌شد و آن اين كه، شخصيت‌هاي ياد شده سخت وابسته به ارجاعات ادبي بودند و جهان را جز از طريق آن‌ها نمی‌ديدند. در فصل 57 كتاب، آن جا كه سفري با اتومبيل درميان تپه‌ها تصوير می‌شود، در ترجمه چنين آمده بود:«چشم انداز مقابل گسترش يافت. از هر پيچ كه می‌گذشتي، تعداد تپه‌ها بيشتر می‌شد و روي بعضي از آن‌ها، روستايي كوچك، چون كاكلي قرار گرفته بود. بر چشم انداز بي انتها نظري انداختيم.» ترجمه در همين جا قطع می‌شد، حال آن كه در متن اصلي (ايتاليايي) جمله ادامه می‌يافت؛ به اين صورت:

 

ًal di la della siepe, come osservava Ditallevi.ً

 

اگر اين جمله صرفاً به صورت «وراي پرچين، چنان كه ديوتاله وي می‌ديد» ترجمه می‌شد، خوانندة انگليسي زبان چيزي را از دست می‌داد، چون بخش اول آن جمله يعني ًal di la della siepeً، ارجاع به يكي از زيباترين شعرهاي جاكومولئوپاردي به نام «بيكران» است كه هر فرد كتابخوان ايتاليايي آن را می‌داند و از بر است. دليل ذكر چنين ارجاعي در اين بخش از كتاب آن نبود كه خواننده را از وجود پرچيني در آن حوالي مطلع كنم، بلكه می‌خواستم نشان دهم كه درك چشم‌انداز براي ديوتاله وي ميسر نمی‌شود مگر آن كه درك و دريافتش از شعر لئوپاردي به آن پيوند بخورد. براي همين به مترجمان گفتم كه نه پرچين مهم است و نه صورتي. چنين شد كه حالا در ترجمة ويليام ويور آن قطعه به اين صورت در آمده است:«بر چشم انداز بي‌انتها نظري انداختيم، همچون دارين. ديوتاله وي چنين انديشيد ...» اين اشاره موجز و مختصر به يكي از سانت‌هاي جان كيتس (شاعر انگليسي) را می‌توان نمونة خوبي از ترجمة مقصدمحور به شمار آورد.

 

يك مترجم مبدأمحور در زباني كه من با آن آشنايي ندارم ممكن است از من علت به كار گرفتن عبارتي خاص را در جايي از رمان جويا شود و يا (اگر هم از ابتدا پي به مقصود برده باشد) توضيح دهد كه چرا نمی‌تواند آن عبارت را به زبان خودش برگرداند. در آن وضعيت هم، من تلاش خواهم كرد (حتي اگر در نقش فردي بيگانه با زبان مقصد هم شده) در ترجمة آن مشاركت داشته باشم؛ كه در اين حالت ترجمه در آن واحد هم مبدأمحور می‌شود و هم مقصدمحور.

 

اين مشكلات چندان هم كه می‌نمايد ساده نيستند. جنگ‌وصلح اثر تولستوي را در نظر بگيريد. اين رمان، كه خيلي‌ها حتماً می‌دانند به زبان روسي نوشته شده، با ديالوگي طولاني به زبان فرانسوي آغاز می‌شود. من اطلاعي ندارم كه در زمان تولستوي چه تعداد از خوانندگان روس با اين زبان آشنا بوده اند ولي می‌دانم كه به طور قطع، اشراف و اعيان در محاورات خود آن را به كار می‌گرفته اند و در واقع منظور از اين قطعه در كتاب، نشان دادن آداب و رسوم محافل اشرافي روسيه در آن مقطع بوده است. شايد تولستوي بر اين باور بوده كه هر كس فرانسوي نمی‌دانسته، حتي قادر به خواندن زبان روسي هم نبوده است و شايد هم می‌خواسته به خوانندگان ناآشنا با زبان فرانسوي بفهماند كه اشراف روسي در دورة ناپلئون، جنان از جريانات زندگي در مشور خود فاصله گرفته بودند كه حتي براي صحبت كردن، از زباني بيگانه استفاده می‌كردند. امروز اگر آن سطرهاي رمان را دوباره بخوانيد متوجه خواهيد شد كه گفتار شخصيت‌ها در واقع كم‌ترين اهميتي ندارد، بلكه نكتة مهم صرفاً درك اين موضوع است كه چنين افرادي تلاش می‌كنند تمامی ‌حرف‌هاي خود را با زبان فرانسوي بيان كنند. در اين ميان، سوآلي مطرح می‌شود كه همواره ذهن مرا سخت به خود مشغول كرده است: در حين ترجمة جنگ‌وصلح به زبان فرانسه، با اين قطعه چه كار بايد كرد؟ كتابي در مقابل خوانندة فرانسوي زبان قرار می‌گيرد كه در آن برخي از شخصيت‌ها [از سرزميني ديگر] به زبان خود او تكلم می‌كنند. اين كه تعجبي ندارد. اما قضيه پيچيده‌تر از اين حرف‌ها است. حال اگر مترجم بياييد و در پانويس بنويسد: ًen francais dans ke textً ، اين كار باز هم دردي را دوا نمی‌كند و مشكل همچنان به قوت خود باقي است. شايد براي آن كه اين قطعه در رمان، كاركرد اصلي خود را در ترجمة فرانسوي پيدا كند بهتر باشد كه گفته‌هاي اشراف مورد نظر در رمان به زبان انگليسي برگردانده شود. من خود به شخصه خوشحال هستم كه جنگ‌وصلح را من ننوشته‌ام و مجبور نيستم كه بر سر اين قطعه با مترجم فرانسوي كتاب سروكله بزنم.

 

من به عنوان يك مؤلف از همفكري و مشورت با مترجمان آثارم نكات بسياري آموخته‌ام. اين امر، چه در مورد آثار علمی‌(آكادميك) و چه در مورد رمان‌هايم مصداق دارد. متوجه شده‌ام كه هر وقت مترجمان آثار فلسفي و يا زبان شناسي‌ام، در جايي از كتاب به نكته‌اي گنگ بر می‌خورند ( و به طبع نمی‌توانند آن را ترجمه كنند)، به معناي آن است كه انديشة من در آن بخش از كتاب چندان مشخص و روشن نبوده است. بسيار پيش آمده است كه من با مشاهدة ترجمه اي از كتابم، در چاپ دوم آن به زبان ايتاليايي دست برده‌ام و اصلاحاتي در آن انجام داده‌ام. اين اصلاحات نه فقط در حوزة سبك، بلكه در حيطة آرا و مفاهيم نيز بوده است. انسان گاهي قطعه‌اي را به زبان A می‌نويسد و مترجم می‌گويد، «اگر من اين قسمت را به زبان B ترجمه كنم، چندان با معنا از كار در نخواهد آمد.» شايد مترجم اشتباه كند ولي اگر پس از مباحثه‌اي طولاني به اين نتجه برسيد كه حرف او درست است و آن بخش از نوشته ي شما در زبان مقصد بي معنا می‌شود، خواه ناخواه اين فكر به ذهن شما خطور می‌كند كه شايد در زبان مبدأ نيز چندان شفاف و قابل فهم نبوده باشد.

 

منظور آن نيست كه نوعي جوهر و‌هاله‌اي اسرارآميز تحت عنوان معناي خاص، بر فراز متن ِ نوشته شده در زبان A و يا هر زبان ديگري وجود دارد؛ چيزي شبيه به يك متن ايده آل كه به قول والتربنيامين به زباني ناب (Reine Sprache) نوشته شده باشد. اين ايده به قدري عالي و باشكوه است كه نمی‌توان باورش كرد. در آن صورت فقط كافي است كه اين زبان ناب را جدا كرد تا يك كامپيوتر كار ترجمه (حتي آثار شكسپير) را انجام دهد.

 

ترجمه فرايندي از آزمون و خطا است. بيشتر به جرياني شباهت دارد كه هنگام خريد يك فرش در بازار كشوري شرقي براي آدم بيگانه روي می‌دهد. تاجر فرش بهاي محصول خود را 100 اعلام می‌كند، شما می‌گوييد 10، و بعد از يك ساعت چانه زدن سرانجام بر سر قيمت 50 به توافق می‌رسيد.

 

شكي نيست كه مؤلف جهت اعتقاد به نتيجة موفقيت آميز تبادل نظر با مترجم، بايد افكاري كمابيش دقيق دربارة ترجمه، اين پديدة ذاتاً نادقيق داشته باشد. در نظريه، غيرممكن است كه زبان‌هاي مختلف از الگويي يكسان پيروي كنند و نمی‌توان گفت كه براي مثال واژه ي انگليسي house [به معناي خانه] دقيقاً مترادف واژه ي maison در زبان فرانسوي است. اما واقعيت كتمان ناپذير آن است كه در نظريه هيچ شكلي از ارتباط كامل وجود ندارد، در حالي كه ما نسل بشر از ابتداي ظهور انسان هموساپينس تا به حال، خوب يا بد، موفق به برقراري نوعي ارتباط با يكديگر بوده ايم. نود در صد خوانندگان جنگ‌وصلح، اين اثر را از راه ترجمه خوانده اند (به باور من)، با اين همه اگر يك چيني، يكي از شهروندان انگليسي و يك ايتاليايي را وارد بحث درباره ي اين رمان كنيد، همگي نه تنها بر سر برخي اتفاقات، از جمله مرگ شاهزاده آندري، نظري واحد ابراز می‌كنند بلكه با وجود بسياري از ابهامات جالب و متفاوت معناي، نشانه‌هايي از توافق بر سر شناخت برخي اصول اخلاقي تولستوي از خود بروز می‌دهند. در عين حال، حتم دارم كه تأويل‌هاي متنوع آنان كاملاً شبيه يكديگر نخواهد بود؛ درست همان گونه كه سه فرد انگليسي زبان نيز در مورد شعري از [ويليام] وردزورث تأويل يكساني نخواهند داشت.

 

مؤلف حين كار با مترجمان، نوشتة خود را بازخواني می‌كند و متوجه تأويل‌هاي ممكن در مورد آن می‌شود و همان‌طور كه اشاره كردم، در مواردي به ذهنش خطور می‌كند كه بخشي از اثر را بايد بازنويسي كند. من به دو رمان ابتدايي ام دست نزده‌ام اما در آونگ فوكو، جايي هست كه بعد از ترجمه بسيار خوشحال می‌شوم آن را بازنويسي كنم. اين بخش، ديالوگي است كه در آن شخصيت «ديوتاله وي» می‌گويد:«خداوند جهان را با كلامش خلق كرد، نه با ارسال يك تلگرام.» و «بلبو»، شخصيت ديگر، در جواب او می‌گويد:«فرمان روشنايي. نقطه.»

 

در متن اصلي جملة مذكور به اين صورت است: ًFiat lux. Stop. Segue Letteraً (فرمان روشنايي. نقطه. مرسوله ارسال می‌شود). عبارت آخر، يك تركيب معمول و استاندارد است كه در تلگرام‌ها به كار گرفته می‌شود (يا دست كم قبلاً چنين بود، وقتي هنوز فكس ابداع نشده بود). در آن بخش از متن ايتاليايي، كازابون می‌گويد:ًAi Tessalomicesi, immaginoً (به گمانم، براي تسالونيكيان). اين‌ها يك رشته اشارات زيركانه و تا حدودي گمراه‌كننده است و طنز قضيه در گفته ي كازابون نهفته است، مبني بر آن كه خداوند پس از خلق جهان يكي از رساله‌هاي پولس رسول را به كمك تلگرام ارسال می‌كند. البته اين طنز كلامی‌فقط در زبان ايتاليايي معنا پيدا می‌كند چون در اين زبان، هم به نامه و هم به رساله ي قديسان، Lettera می‌گويند. اين بخش از متن در زبان انگليسي بايد تغيير كند، چون بلبو فقط می‌گويد، «فرمان روشنايي. نقطه»، و كازابون چنين پاسخ می‌دهد، «مرسوله ارسال می‌شود.» شايد در ترجمه، طنز موجود قدري پنهان است و خواننده براي سردر آوردن از افكار شخصيت‌ها بايد تلاش بيشتري به خرج دهد ولي پيوند ظريف ميان تورات و انجيل نمود بيشتري پيدا كرده است. به هر جال، اگر قرار بود رمان اصلي را بازنويسي كنم در اين ديالوگ دست می‌بردم.

 

گاهي مؤلف هيچ كاري از دستش بر نمی‌آيد و فقط می‌تواند بر نوعي قدرت ماوراي طبيعي تكيه كند. به عنوان نمونه، براي من امكان مشاركت كامل با مترجم ژاپني آثارم وجود ندارد( هر چند كه به اين كار هم مبادرت ورزيده‌ام). فهم فرايندهاي انديشة اين مخاطبان [ژاپني‌ها] براي من دشوار است. به همين دليل، هر گاه به ترجمة يك شعر ژاپني نگاه می‌كنم واقعاً نمی‌دانم چه می‌خوانم و به گمانم خوانندگان ژاپني هم با نوشته‌هاي من همين دردسر را دارند. با اين همه، آگاه هستم كه هر وقت ترجمه ي يك شعر ژاپني را می‌خوانم نوعي فرايند انديشه را در احساس می‌كنم كه با فرايند انديشه خود من تفاوت دارد. اگر بعد از خواندن چند آموزة ذن بوديسم، يك شعر‌هايكو را بخوانم شايد بفهمم كه تصوير سادة ماه بر فراز درياچه به چه صورت می‌تواند در آنِ واحد، احساسي همانند و در عين حال متفاوت با حسي كه از قرائت شعر يك شاعر رمانتيك انگليسي به من دست می‌دهد، ايجاد كند. درچنين مواردي كم‌ترين همكاري ميان مؤلف و مترجم هم مثمرثمر واقع می‌شود. به ياد می‌آورم كه رمان نام گل سرخ را به يكي از زبان‌هاي اسلاو – درست خاطرم نيست كدام يك – ترجمه می‌كردند و ما مدام دلواپس بوديم كه خوانندگان آن زبان تا چه حد از آن همه عبارت لاتيني سر در می‌آورند. يك خوانندة انگليسي زبان، حتي اگر لاتين هم نخوانده باشد، با زبان كليسايي قرون وسطا آشنا است و بنابراين آثار و نشانه‌هاي آن را درك می‌كند و حتي با خواندن ًDe Pentagono Salomonisً پي می‌برد كه سر و كارش با علامت پنچ پر و سليمان است، در حالي كه اين عبارات و اسامی‌لاتين براي يك خواننده ي اسلاو، چنان چه حرف به حرف با الفباي سيريليك نوشده شده باشد، متضمن هيچ معنايي نيست.

 

خوانندة انگليسي زبان با مشاهدة بخش ابتدايي رمان جنگ‌وصلح وكلماتًEh bien, mon Prince…ً ، می‌تواند حدس بزند كه مخاطب يك شاهزاده (پرنس) است ولي اگر همين ديالوگ در ابتداي يك ترجمه ي انگليسي بيايد (با حروف و الفباي غيرقابل فهم لاتين و يا بدتر، خط تصويري چيني‌ها)، يك خوانندة چيني در شهر پكن چه از آن خواهد فهميد؟ من و مترجم آن زبان اسلاو به اين نتيجه رسيديم كه به جاي عبارات لاتين در كتابم، از زبان كهن اسلاو و عبارات كليساي ارتدوكس در قرون وسطا استفاده كنيم چون در آن صورت، خواننده همان حال و هواي مذهبي را با رعايت فاصله ي زماني حس می‌كرد؛ هرچند بايد يادآور شد كه فط به دركي مبهم از آن كلمات می‌رسيد.

 

 

خدا را شكر كه من شاعر نيستم چون در موقع ترجمة شعر اوضاع از اين هم وخيم تر می‌شود. همه می‌دانيم كه شعر هنري است كه در آن انديشه با كلمات گره خورده است و اگر زبان در آن تغيير كند خواه ناخواه انديشه نيز تغيير می‌كند. البته بايد خاطر نشان كرد كه به نمونه‌هاي كم نظيري از ترجمه ي شعر نيز برمی‌خوريم كه حاصل همكاري شاعر و مترجم بوده و در اغلب موارد منجر به خلق يك اثر تازه شده است. يكي از متوني كه به واسطة پيچيدگي‌هاي زباني به شعر بسيار شباهت دارد، «فينيگانزويك» اثر جيمز جويس است. يك فصل از اين كتاب تحت عنوان «آنا ليوياپلورابل»، زماني كه هنوز به صورت دست نوشته بود، يا همكاري خود جويس به ايتاليايي ترجمه شد. اين ترجمه با متن اصلي انگليسي تفاوت‌هايي اساسي دارد، چنان كه اين متن را از نو نوشته باشد. با اين همه، يك منتقد فرانسوي گفته است كه اگر می‌خواهيد اين فصل كتاب را خوب بفهميد بهتر است ابتدا نسخة ايتاليايي آن را بخوانيد.

 

 

شايد زبان ناب وجود داشته باشد ولي چالش يك زبان با ديگري، ماجرايي باشكوه است و اين ضرب المثل ايتاليايي كه «مترجم هميشه خائن است»، الزاماًصحيح نيست، به شرط آن كه خود مؤلف نيز در اين خيانت ستايش انگيز سهيم باشد.

 

. Giacomo Leopardi

 

. Willian Weaver

 

3. اين بخش در متن اصلي به زبان فرانسوي نوشته شده است.

 

4. خوب، شاهزاده من ...

 

. Anna Livia Plurabelle

 

 

 

گل سرخ با هر نام ديگر - نشر اختران چاپ اول1386 - ص 75 تا 84

 

حروف چين: شهاب لنكراني

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...