sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۲ محمود دولتآبادی با رمان منتشرنشدهاش در ایران - «کلنل» - برگزیده سال 2013 جایزه ادبی «یان میخالسکی» سوییس شد. «زوال کلنل» اثر محمود دولتآبادی، سالهاست که در انتظار مجوز انتشار مانده است. «کلنل»، روایتی از تاریخ است و مانند تاریخ، همانطور که نویسندهاش میگوید، «قابل حبس نیست» . این رمان که تا امروز به زبانهای آلمانی، انگلیسی و چندین زبان دیگر ترجمه و خوانده شده، قرار بود حوالی سالهای 87 که به ارشاد رفت، تا «به زبان اصلیاش، فارسی که نوشته شد»، منتشر شود، اما تا امروز با وجود چندین ترجمه و دریافت عنوانها و جوایز بینالمللی، مجال چاپ در ایران را پیدا نکرده است. دولتآبادی پیش از دریافت جایزه ادبی سوییس، نامزد جایزه مطرح «بوکر» آسیایی و جایزه «ادبیات بینالمللی» خانه فرهنگ جهان در «برلین» شد و البته از ترجمه انگلیسی «کلنل» نیز در جایزه «بهترین ترجمه» در آمریکا تقدیر شد. این رمان، مردادماه گذشته بهعنوان یکی از پنج نامزد نهایی جایزه «میخالسکی» معرفی شده بود و اکنون در رقابت با دیگر نامزدها؛ «سرجیگروژینسکی» (عقاب و اژدها)، «استیو سم سندربرگ» (امپراطور دروغها)، «رابرت مکفارلین» (راههای قدیمی) و «اودای پراکاش» (دیوارهای دهلی) گوی سبقت را ربوده و بهعنوان منتخبِ جایزه ادبی سوییس برگزیده شده است. جایزه بینالمللی «میخالسکی» با 50هزار فرانک جایزه نقدی همراه است که هرسال به برترین اثر ادبی یک نویسنده تعلق میگیرد. همچنین از پنج نویسنده برگزیده برای یک اقامت سهماهه در کوههای «آلپ» دعوت میشود. «لیجا تروجانو»، عضو هیات داوران این جایزه، ضمن اعلام رمان برگزیده سال، «کلنل» بیانیهای خواند و در آن از «کلنل» و نویسندهاش تقدیر کرد و محمود دولتآبادی را از بزرگترین نویسندگان معاصر ایران خواند و گفت: «رمانهای بسیاری از این نویسنده در سالهای اخیر به زبان آلمانی ترجمه شدهاند. روایتهای حماسی، موضوع داستانها و تفکر عمیق دولتآبادی، من را شیفته خود کرده است.» او همچنین درباره روزگار سپریشده «نویسنده» نیز گفت: «دولتآبادی وقتی در سال 1974 توسط دستگاه امنیتی رژیم شاه، ساواک بازداشت شد، پرسید، چه جنایتی مرتکب شده و پاسخ آنها چنین بوده، هیچ اتهامی. اما هرکسی را که دستگیر کردهایم، نسخههایی از رمانهای شما را دارد.» رمان «زوال کلنل» (یا همان «کلنل» در ترجمهها)، که در سالهای 62 تا ۶۴ نوشته شد و در طول دو دهه، محتوای آن بازنگری شده، روایت زندگی یک سرهنگ وطندوست است که پنج فرزند دارد و هر پنج فرزندش در جریان انقلاب ایران به یک حزب و یک گروه سیاسی میپیوندند. و بهنوعی روایتی است از سالهای اول انقلاب در ایران. این رمان بهلحاظ تکنیک و داستان نیز از آثار متفاوت این نویسنده است. دولتآبادی خود در اینباره پیشتر به «شرق» گفته است: «گفتهاند نویسنده «کلنل» روایت دیگری از قبل و بعد از انقلاب دارد. من این گفته را تصدیق میکنم و تاوان روایتی دیگر داشتن را در تمام این سالها پرداختهام که کمترین نمونه آن، این سالها نشستن یا نشاندهشدن در خانه است.» نویسنده همچنان مینویسد. با این اسلوب همیشگی که «فلسفه من، روش کار من، مقابله نیست. میخواهم به نوشتن ادامه دهم و همچنان رماننویسی باشم که در اینجا در وطن زندگی میکند و مینویسد...» و ما همچنان مینویسیم خبرهای تازه «کلنل» را و دوره میکنیم قصه ناتمام انتشار این رمان را، رمانی که نوشته شده و هنوز اینجا خوانده نشده است... تکهای از «زوال کلنل» جوانی که کلنل را به یاد محمدتقی میانداخت - یا اینکه مرد میخواست چنین باشد - تاب نیاورد، برخاست و مقابل قابعکس بزرگ کلنل چشم در چشم عکس محمدتقی دوخت و لحظههایی طولانی به همان حال باقی ماند در حالیکه کلاه متصل به کاپشنش روی تخت شانههایش آویخته مانده بود و این یکی که به گمان کلنل چهره و قوارهای مثل مسعود داشت همچنانرو به او نشسته و آرنجهایش را روی میز گذاشته و دستهایش را بر هم چلیپا کرده بود و داشت به جایی، شاید به آن قسمت نخنماشده رومیزی قرمز قدیمی نگاه میکرد و هنوز خاموش بود. «جوانی... جوانی!... شخص جوان انگار فطرتاً محجوب آفریده شده، اما در وجودش قدرت و استعداد غریبی هست که با سرعت کمنظیری میتواند او را تبدیل به یکی از وقیحترین جانوران روی زمین بکند. جانوری که در طول تاریخ از هیچ کار و از هیچ رفتار جنایتباری ابا و پروا نداشته باشد. شاید با وقوف و اتکا به همین قابلیت است که همیشه مهیبترین جنایات تاریخ برعهده او گذاشته میشود. سفارشی که جوان بارها و بارها موفقیت خود را در انجام آن ثابت کرده است. چه کار و پیشهای! لیکن... ما چه؟ ما که بیخواسته و بهخواسته نوالههای خمیر را اینجور به کوچه میفرستیم تا بهصورت دستمایههایی در اختیار اولین دلالهای شقاوت قرار گیرند و منتظر میمانیم تا نوالهای که از دست خود ما قاپیده شده به مثل شمشیری به سوی خودمان برگردانیده شود؟» - محمدتقی من سال اول پزشکی بود... - میشناختمش... من میشناختمش... شاید نه چنان حرفی زده و نه چنان جوابی شنیده شده بود. اما کلنل از حس خود و از حالت و قواره ایستاده جوانک چنین استنباط کرد و اینطور فهمید که او پسرش را میشناخته است. دلش میخواست اطمینان داشته باشد که او محمدتقی را میشناخته، اگرچه گمان نمیرفت که شناخته یا نشناخته ماندن محمدتقی تغییری بدهد در آن اتفاقی که در پیش بود و معلوم نبود که چیست. همینقدر بود که برای یک لحظه کوتاه و زودگذر حواس کلنل را متوجه جای و چیز دیگری میکرد و به بیراهه میبرد، البته به بیراهه نه از راه، بلکه از گردابی که کلنل در آن به دور خود، گیجاگیج میچرخید. «مثل خود محمدتقی بیتاب است.» برای همین بود که لابد بیشتر در مقابل عکس محمدتقی تاب نیاورد و کلنل فکر نمیکرد که ممکن است آن جوان در مقابل عکس پروانه درنگ کرده باشد. نه، آمد نشست و به صفحه ساعت مچیاش نگاه کرد و سپس رو کرد به رفیقش و به نظر کلنل رسید که او نگران گذر زمان باید باشد. چون وقت داشت میگذشت و هنوز چیزی روشن نشده بود و آنها اگر نگران وقت بودند کلنل نگران ابهامی بود که در همه لحظات و در جزءجزء رفتارشان، رفتار «اندکی ناشیانه» احساس میکرد، از آنکه هنوز نمیدانست قرار است که ضربه به کجایش وارد بشود؛ فقط حس میکرد که باید به انتظار ضربه باشد و در همین انتظار بود. روایت دولتآبادی از مراسم دریافت جایزه از هیات داوران بنیاد میخاییلسکی و مدیر بنیاد (بانو میخاییلسکی) و ناشران آثارش در اروپا و آمریکا با ادای احترام به نویسندگانی چون هرمان هسه، کافکا، شکسپیر و ویلیم فاگنر قدرشناسی میکنم. سخنانم را در مراسم اهدای این جایزه با بیتی از حافظ، ، یک سروده قدیمی ایرانی در ستایش زندگی (زمین، زن، آبها و باروری) آغاز کردم و عطف توجه به اندیشه ایرانی در اسطوره و تاریخ. بدیهی است طنین و موسیقی زبان پارسی مثل همیشه بیننده - شنوندگان را نسبت به زبان زیبای مادریام به تحسین واداشت. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خبر مرتبط( «کلنل» نامزد جایزه ادبی سوییس شد ) لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده