رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

جاناتان کالر

 

برگردان: فرزانه طاهری

 

 

 

چه چیزی تعیین‌کنندة معناست؟ گاه می‌گوییم که معنای یک گفته چیزی است که مورد نظر گوینده بوده، گویی قصدِ گوینده تعیین‌کنندة معنا باشد. گاه می‌گوییم که معنا در متن است – ممکن است قصدتان از گفته‌تان الف بوده باشد، اما آنچه گفته‌اید عملاً به معنای ب است – گوی که معنا زادة خودِ زبان است. گاه می‌گوییم که زمینه تعیین‌کنندة معناست: برای آنکه بدانیم فلان گفته چه معنایی دارد، باید به شرایط یا زمینة تاریخی که آن گفته پدیدار شده است توجه کرد. برخی نظریه‌پردازان، چنان که پیشتر گفتم، مدعی‌اند که معنای یک متن همانا تجربة خواننده است. قصد، متن، زمینه، خواننده – کدام یک معنا را تعیین می‌کند؟

 

خوب، همین که استدلال‌هایی لَهِ هر چهار عامل ساخته و پرداخته شده خود نشان می‌دهد که معنا امری است پیچیده، و فرّار، و نه چیزی که با یکی از این عوامل بتوان یک بار برای همیشه آنرا تعیین کرد. یکی از بحث‌های دیرپا در نظریة ادبی به نقشِ قصد در تعیین معنای ادبی مربوط می‌شود. در مقالة مشهور«مغالطة قصد مؤلف» این بحث مطرح شده است که بحث در بارة تفسیر آثار ادبی را نمی‌توان با پرس‌وجو از نویسنده حل و فصل کرد. معنای یک اثر آن چیزی نیست که نویسنده در لحظة نگارش اثر در ذهن داشته است، یا نویسنده پس از پایان یافتن نگارش فکر کرده که این معنا را دارد، بلکه در واقع آن چیزی است که نویسنده موفق شده در اثر بگنجاند. اگر در گفت‌وگوی روزمره اغلب معنای یک گفته را همان مقصودِ گوینده می‌دانیم، به این علت است که بیشتر علاقه‌مندیم بدانیم گوینده در آن لحظه چه فکر می‌کند نه اینکه به واژه‌هایی که بر زبان می‌آورد علاقه داشته باشیم، اما ارزشِ آثار ادبی به آن بنای خاصِ ساخته از واژه‌هاست که در جامعه انتشار می‌یابد. محدود کردنِ معنای یک اثر به آنچه نویسندة آن احتمالاً در ذهن داشته است همچنان یکی از استراتژی‌های ممکن در نقد است، اما این روزها معمولاً این معنا را با قصدِ درونیِ نویسنده گره نمی‌زنند، بلکه آن را با تحلیل شرایط شخصی یا تاریخی نویسنده مرتبط می‌کنند: این نویسنده با توجه به وضعیت آن لحظه با این اثر چه نوع عملی را انجام می‌داده است؟ این استراتژی پاسخ‌های بعدی به اثر را کم اهمیت می‌شمرد و تلویحاً می‌گوید که اثر به دغدغه‌های لحظة خلق خود پاسخ می‌دهد و اگر هم پاسخ‌گوی دغدغه‌های خوانندگان بعدی می‌شود، صرفاً از سر تصادف است.

 

منتقدانِ مداافع این تصور که قصد تعیین‌کنندة معناست از قرار می‌ترسند که با انکار این مسئله خوانندگان در جایگاهی بالاتر از نویسندگان قرار گیرند و حکم می‌دهند که در نفسیر«هرچیزی می‌توان گفت.» اما اگر کسی به تفسیری رسید، باید دیگران را هم مجاب کند که تفسیرش به جاست، والّا آن را رد می‌کنند. هیچ‌کس ادعا نمی‌کند که«هر چیزی می‌توان گفت.» و اما در مورد نویسندگان، آیا بهتر نیست آن‌ها را ارج بگذاریم چون آفریده‌هاشان این قدرت را داشته‌اند که بی‌نهایت فکرهای گوناگون برانگیزند و مجال برای انواع خوانش‌ها فراهم سازند به عوض اینکه ارج‌شان را تنها در آن چیزی بدانیم که به تصور ما معنای اصلی و اولیة اثر بوده است؟ آنچه گفتیم به هیچ وجه به معنای این نیست که اظهارات نویسندگان در بارة اثرشان اهمیتی ندارد: در بسیاری از پروژه‌های نقد اظهارات آن‌ها ارزش ویژه‌ای دارد و متونی فراهم می‌آورد که در کنار متن اثر قرار می‌گیرند. برای مثال، گفته‌های خود نویسنده ممکن است در تحلیلِ تفکر او اهمیتی اساسی داشته باشند، یا در بحث بر سر اینکه یک اثر دیدگاه یا قصد اعلام شدة نویسنده را چگونه بغرنج کرده یا از ریشه دگرگون کرده است.

 

معنای یک اثر آن چیزی نیست که نویسنده در مقطعی در ذهن داشته و فقط هم خاصة متن یا تجربة خواننده نیست. معنا تصوری است ناگزیر به این دلیل که چیزی نیست که ساده باشد یا بتوان آن را تعیین کرد. هم تجربة یک سوژه(ذهن شناسا) است و هم خاصة یک متن. هم آن چیزی است که درک می‌کنیم و هم آن چیزی است در متن که سعی می‌کنیم درکش کنیم. همیشه می‌توان در بارة معنا بحث و جدل کرد، و از این نظر معنا تعیین ناشده است، همیشه مانده تا تعیین شود، موضوعِ نتیجه‌گیری‌هایی است که هرگز ملغی ناشدنی نیستند. اگر بخواهیم که حتماً اصل یا فرمولِ جامعی را به کار بگیریم، می‌توان گفت که زمینه معنا را تعیین می‌کند، زیرا زمینه دربرگیرندة قواعد زبان، وضعیت نویسنده و خواننده، و هر آن چیزی است که بتوان ربطی برایش تصور کرد. اما اگر بگوییم معنا وابسته به زمینه است، باید این را هم اضافه کنیم که زمینه حدّ و مرزی ندارد: نمی‌توان پیشاپیش معین کرد که چه چیزی را می‌توان جزو زمینه به حساب آورد، و به چه شکلی اگر زمینه را گسترده‌تر کنیم ممکن است آنچه معنیِ متن تلقی می‌کنیم تغییر کند. معنا وابسته به زمینه است، اما زمینه مرز ندارد.

 

تغییرات اساسی را که گفتمان‌های نظری در تفسیر ادبیات به وجود آورده‌اند می‌توان در واقع نتیجة توسّع یا توصیف دوبارة زمینه دانست. برای مثال تونی ماریسن این بحث را مطرح می‌کند که ادبیات امریکا عمیقاً از حضور تاریخیِ برده‌داری تأثیر پذیرفته است، حضوری که اغلب به آن اذعان نشده است، و اشتغال این ادبیات به مسئله آزادی – آزادیِ سرزمین‌های مرزی(قلمرو سرخ‌پوستان)، جادة باز، تخیل لجام گسیخته – را باید در زمینة بردگی خواند، چرا که دلالت‌های خود را از این زمینه می‌گیرد. و ادوارد سعید هم گفته است که رمان‌های جین آستین را باید با توجه به آن پس‌زمینه‌ای تفسیر کرد که از این رمان‌ها حذف شده است: بهره‌کشی امپراطوری انگلستان از مستعمرات که تمکّن لازم برای تأمین زندگی‌ای شایسته در وطن، در بریتانیا، را تأمین می‌کرد. معنا وابسته به زمینه است، اما زمینه مرز ندارد، همواره ممکن است زیرِ فشارِ بحث‌های نظری دست‌خوشِ دگرگونی شود.

 

در تبیین‌های تأویل ‌اغلب از دو نوع تأویل سخن می‌رود: تأویلِ بازیابنده، که در صدد است تا زمینة اولیة یک تولید را(شرایط و قصد نویسنده و معانی‌ای که یک متن احتمالاً برای خوانندگان اولیه‌اش داشته) بازآفرینی کند، و تأویل مبتنی بر ظن که در صدد برمی‌آید فرض‌های وارسی نشده‌ای را برملا کند که یک متن احتمالاً بر آن‌ها استوار است(فرض‌های سیاسی، جنسی، فلسفی، زبانی.) اولی ممکن است متن و نویسنده‌اش را بر صدر بنشاند، زیرا بر آن است که پیام اصلی اولیه را در اختیار خوانندگانِ امروز قرار دهد، حال آنکه در بارة دومی اغلب می‌گویند که اقتدار متن را انکار می‌کند. اما این نسبت‌ها ثابت و لایتغیر نیستند و می‌توان به راحتی معکوس‌شان کرد: تأویل بازیابنده، چون متن را به معنای اصلیِ مفروضی که از دغدغه‌های ما دور است محدود می‌کند، ممکن است از قدرت یک متن بکاهد، حال آنکه تأویل مبتنی بر ظن ممکن است ارج یک متن را بالا ببرد به این دلیل که، بی‌که نویسنده خود واقف بوده باشد، به طریقی ما را درگیر می‌کند و کمک‌مان می‌کند تا در بارة مسائل حاضر بازاندیشی کنیم(و شاید فرض‌های نویسنده‌اش هم در این میان زیرورو شود.) تمایز دیگری هم قایل شده‌اند که از تمایز پیش‌گفته مقتضی‌تر است، تمایز میان تفسیری که متن را به دلیل کارکردش حاوی حرف ارزشمندی می‌داند(که می‌تواند هم تأویل بازیابنده باشد هم مبتنی بر ظن) و تفسیر«نشانگانی» که با متن چون نشانگانِ چیزی غیرمتنی روبه‌رو می‌شود، چیزی که فرض می‌شود«عمیق‌تر» است و منبع واقعی جذابیتِ متن همان است، چه حیات روانی نویسنده باشد چه تنش‌های اجتماعی یک دوره یا هراسِ مرضیِ جامعة بورژوا از همجنس‌خواهی. تفسیر نشانگانی خاص بودن شیئ را نادیده می‌گیرد – آن را نشانة چیز دیگری می‌داند – و بنابراین به عنوان شیوه‌ای برای تفسیر چندان ارضا‌کننده نیست، اما وقتی کانون توجه را رَویة فرهنگی‌ای قرار می‌دهد که اثر ادبی یکی از نمونه‌های آن است، می‌تواند به توضیح آن رَویه کمک کند. برای مثال، تفسیر یک شعر به منزلة یک نشانگان یا نمونة ویژگی‌های شعر تغزلی ممکن است تأویلی رضایت‌بخش نباشد، اما چیزی مفید بر بوطیقا می‌افزاید.

 

 

حروف‌چین: فریبا حاج‌دایی

 

برگرفته از: نظریة ادبی – انتشارات مرکز

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...