bar☻☻n 5895 ارسال شده در 1 بهمن، 2013 به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آنِ ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست کنار چشمه ای بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب تن بیشه پر از مهتابه امشب پلنگ کوه ها در خوابه امشب به عاشقی دلی سامون گرفته دل من در تنم بی تابه امشب *سیاوش کسرایی* 13
sam arch 55879 ارسال شده در 1 بهمن، 2013 از وقتی فهمیدم...شب ها ،مهتابِ آسمانم غصه ی دیدار دارد و اشک انتظار می ریزد بر سر زمینیان... شبنمِ اشک هاش مرا لبخند، مهمان نمی کند با وجودش بر تنِ پنجره اتاق... 6
bar☻☻n 5895 مالک ارسال شده در 2 بهمن، 2013 از وقتی فهمیدم...شب ها ،مهتابِ آسمانم غصه ی دیدار دارد و اشک انتظار می ریزد بر سر زمینیان... شبنمِ اشک هاش مرا لبخند، مهمان نمی کند با وجودش بر تنِ پنجره اتاق... به بههه؛ چه می کنی شما با این تعبیرهای زیبا و لطف قلم! به قول شهریار سخن... امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چه ها میبینی 4
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 تیر، 2014 چند روزی میشود که فهمیده ام مهتاب هم اشک میریزد از روزی که چشمان مهتابی ات،بارانی شد
ارسال های توصیه شده