sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ برگرفته از: بخارا ش 36 در عصر ما، بهویژه در یكى دو دهه اخیر، از میان دهها هزار شعرى كه در طولِ سال در روزنامهها و مجلاّت انتشار مىیابد حتى یكىهم در میان مردم گُل نمىكند و به ندرت مىتوان استثناهایى براى این قاعده یافت، ولى در قدیم با نبودن وسائلى از نوع رادیو وتلویزیون و مطبوعات، شعر فارسى، شعر امثال سنائى و سعدى و حافظ، یك هفته یا یك ماه بعد از سروده شدنش همان شهرتى را كهدر غزنه و شیراز مىیافته در سمرقند و بخارا و كشمیر و كاشغر نیز به دست مىآورده است. ما این توفیق را نتیجه نبوغ هنرى سرایندگاناین گونه شعرها مىدانیم و تا حد زیادى هم این سخن پذیرفتنى است اما نباید فراموش كرد كه در دنیاى قدیم هم، شعر، «رسانه»هاىخاص خود را داشته و بررسى این رسانهها، در طولِ تاریخ مىتواند موضوع كتابى جداگانه قرار گیرد ولى در این مجال اندك طرحِمختصرى در باب این رسانهها بىفایده نخواهد بود. تصوّرى كه امروز از شعر فارسى در ادوار گذشته داریم، صورت خاموش و مكتوبِ آن است و كمتر به این اندیشه مىپردازیم كه اینشعرها تنها در صورت یك ورقه یا یك دیوان، حضور فرهنگى نداشتهاند بلكه به تناسب اهمیّتى كه مىیافتهاند در اعماق جامعه نیز بهطرق مختلف انتشار مىیافتهاند كه یكى از آن راهها راهِ نوشتن و نسخهبردارى به صورت دیوان بوده است، امّا واقعیت امر این است كهشعر، هنرى است گفتارى و نقشِ «ادا كردن»(1) و «آواز» و عرضه داشتِ زنده آن، در نشر و گسترش آن، والتذاذِ مردم از آن، نقش بسیار مهمّىبوده است(2) و هم اكنون نیز به تجربه مىبینیم كه انتشار یك شعر از طریق رادیو و «كاست» چه بُردِ وسیعى دارد و بعضى از شاعران مشهورِعصر ما، سهم قابلِ ملاحظهاى از توفیقِ شعرشان را مدیونِ صداىِ گرم و اسلوبِ اداى شعر خویش، در كاسِتهاى انتشار یافته در اینسالها، هستند. شاید مؤثرترین راه نشرِ شعر را در حوزههاى بسیار وسیع شنوندگان و دوستداران بتوان حوزه موسیقائى آن تعیین كرد، یعنى آنجا كهشعرى بر اثر همراه شدن با آهنگى خاص، توفیق آن را مىیافته كه در میان انبوهِ علاقمندان انتشار یابد. اصطلاح «صوت بستن» كه بهمعنىِ آهنگ ساختنِ روى شعرهاست از قدیم در كتبِ تاریخ و تذكره دیده مىشود: نظامالدین علیشیرنوایى در رسالهاى كه در بابلطایفِ پهلوان محمدابوسعید پرداخته بوده است و بخشى از آن در مجالس النفایس نقل شده مىگوید، روزى پهلوان نزد من آمد از اوپرسیدم كه مدتى است از شما چیزى(3) (یعنى آهنگى) نشنیدهام. جواب گفت كه: «در این روزها به یك غزلِ امیرسیدنسیمى صوتى بستهشده.» و از اشاقان خود كه همزبان او بودند یك دویى را طلب كرد و بنیاد كرد. مصراع اول غزلِ فقیر [= نوایى] بود. هنوز به كسى نخواندهبودم. گفتم: توارد واقع شده باشد. مصراع دوم را كه خواند هم از فقیر بود. تعجب كردم كه یك مطلع توارد واقع شده باشد. بسیار غریباست. القصه غزل را تمام كرد و به «نوایى» كه رسید «نسیمى» خواند به غایت متغیر و متأثر شدم. چون دیگر مجال سخن نماند از ممّرِشعر، سكوت ورزیدم و در تحسینِ كارِ او كوشیدم. بعد از ساعتى ظاهر ساخت كه «غزل از شماست، بنده در محلِّ خادمى از جیب شمابیرون آورده یاد گرفتم و صوت بستم...»(4) و این هنرِ «صوت بستن» - كه در دوره غزنوى و سلجوقى آن را «صوت ساختن» تعبیرمىكردهاند،(5) و به عربى «وضعِ الحان» مىگفتهاند(6) كارِ استادان برجسته موسیقى در هر دورهاى بوده است و ما بعضى از این افراد را درتاریخ مىشناسیم از قبیلِ ابوالفتوح غضایرى كه «(7)الحان» او و «قول»هاى او در تاریخِ شعر و موسیقى ایرانى، حالتِ افسانه و اسطورهیافته بوده است و همه جا شاعران تا قرنها بعد از او، از آن الحان و قولها در شعر خویش یاد مىكردهاند، مثل نواى باربد. در دورههاى بعداطلاعات در باب اینگونه هنرمندان كه كارشان «صوت بستن» بوده بیشتر مىشود. مثلاً در عصر صفوى، در باب میر صوفى یزدى،صاحبِ تذكره نصرآبادى مىگوید: «در بستنِ صوت و عمل بدیل نداشت».(8) حاصل همین جانبِ موسیقائى نشر شعر بوده است كه ابن بطوطه از انتشارِ شعرِ سعدى درمیان ملاّحان چینى یاد مىكند.(9) در حوزه همراهى موسیقى و شعر، یك نكته را درباره مثنوى مولانا نباید از یاد بُرد كه اینكتاب از همان آغاز به وجود آمدن، جمعى «مثنوى خوان» را به وجود آورد كه تاكنون بیش و كمدر گوشه و كنار عالم، به ویژه بر مزار مولانا، هستند و در راهِ گسترش علاقمندان این اثر بىهمتاىبشرى، با هنر خویش مىكوشند. استاد فروزانفر نوشته است: «در همان زمان مولانا طبقهاى بهنام «مثنوى خوان» در میان عاشقان و مریدان وى ممتاز بودهاند و این طبقه مقابل قُراء قرآن قرارداشتهاند و همین سنّت پس از وفات بر سرِ تربت مبارك و در مجالس خلفا و جانشینان اومعمول بوده است.»(10) وقتى بخواهیم این خصوصیّت شعر فارسى را تا دورههاى كهنتر تعقیب كنیم به هنرِ گوسانهاو خنیاگران دوره پارتها خواهیم رسید.(11) درباره راویان شعر هنوز تحقیق جامعى انجام نگرفته و جاى آن هست. از مجموعه اشاراتشاعران عهد كهن تا قرن ششم چنین دانسته مىشود كه هر شاعرى، یا دست كم بعضى از شاعران بزرگ، راویى داشته كه این راوى شعر او را در محافل، به ویژه در مجلس شاه، با شیوه خاص و باآوازخوش عرضه مىداشته است. اینكه رودكى در حقّ فرالاوى شاعر مىگوید: شاعر شهید و شهره فرالاوى و آن دیگران به جمله همه راوى(12) اشارت به همین راویان دارد. هم در عصر سامانى و غزنوى از این راویان نشان مىتوانجُست و هم در عصرِ سلاجقه. خاقانى اشارات بسیارى به راوى خویش و آهنگ خوش او دارد: راوى خاقانى از آهنگ در دیوان سمع نقش نام بوالمظفر اخستان انگیخته(13) سنائى غزنوى راویى به نام «عطیّه» داشته كه شعرهاى او را در ماوراءالنهر روایت مىكرده وهمین امر موجب حسد و خشم بعضى از شاعرانِ آن نواحى، و از جمله سوزنى سمرقندى شده،و او در چندین قطعه، این عطیّه را كه راوى سنائى بوده است مورد هجوم و هجو قرار داده وسنائى را نیز: سهل است سنائیا ثناى تو وین قدر و فضیلت و بهاى تو اشعار تو را به جملگى دیدم آورد «عطیّه»مان عطاى تو هر شعر تُرا «نقیضه»اى گفتم این بود و نبُد جزین سزاى تو(14) نام راوى بعضى شاعران دیگر از قبیل راوى رودكى به نام «مج»(15) و راوى و مختارى غزنوىبه نام «محمد»(16) هم در كتابها ثبت شده است. انورى در ضمنِ عذرِ نفرستادن شعرى بهخدمت ممدوح در پایان قصیدهاى مىگوید: این خدمت منظوم كه در جلوه انشاه و شیزه شیرین حركات و سكنات است، زان راوىِخوش خوان نرسانید به خدمتگزار شعر، غرض شعر، نه آوازِ رُوات است(17) و با این همه سرنوشت شعر رابه درجه موزونى راوى مرتبط مىكند كه: سزاى افتخار، آن شعر باشد كه افزون باشدش راوىِّ موزون(18) از توضیحى كه خاقانى در خلال یكى از نامههاى خویش مىدهد مىتوان استنباط كرد كه گاهاین راویان از پیش خود در شعرها تصرّفاتى نیز مىكردهاند و بىاذن و اجازه شاعر، آن را برپادشاهان عرضه مىداشتهاند.(19) در اینجا یك نكته در باب كلمه راوى به ذهن مىرسد كه مطرح شدن آن بىسودى نخواهدبود. در زبان عربى اصل ماده «روى» به معنى سیراب كردن است و «روایت شعر»(20) به معنى نقلآن مجازاً، شیوع دارد. با اینكه راویان شعر هم در عربى داشتهایم كه كارشان نقل شعرها از حافظهبوده است مانند حمّاد راویه ولى در سنّت روایت شعرِ عربى، خواندن آن به آوازخوش و حُسنِاَداىِ آن به هیچ وَجه ملحوظ نبوده است در صورتى كه همه جا از كلمه «راوى» در شعر فارسى،شخص خوش آوازى كه در حسن اداى شعر، كمال شهرت را دارد، فهمیده مىشود. مىتواناحتمال داد كه «راوى» فارسى از ماده «رَوَى» عربى به معنى سیرآب كردن اشتقاق نداشته باشد واز «رو» و «روانى» گرفته شده باشد و اینكه مىگویند «فلانى درسش را روان كرده است.» یعنى بهخوبى آموخته و در حافظه دارد و از عُهده اداىِ آن به بهترین وَجهى برمىآید باقى مانده همیننكته است و اینك به این شواهد توجه كنید كه در آن «روى» و «بروىِ» به معنى حسن اداى شعریا عبارت است: اگر چه خامِش مردم كه شعر باید گفت زبان من «بروى گردد» آفرین تو را(21) و در تفسیر بصائر یمینى، مىخوانیم: «آنگاه مُقرئ (آوازخوان و خوش صدا) محمودقلانسى را كه خوش آوازتر بود از اهل روزگار خود - و خواجه ما را بدان آسایشى بود و گفتى دردل آواز مُقرى محمود مىگوید - گفت: «چنانك تو را فرمودهاند، بروى بخوان» و آنگاه او بهخوشترین آوازها بخواند.(22) و این بیتها از مثنوى مولانا كه مفسّران و شارحان درباره آن نتوانستهاند تصمیم بگیرند: جهد كن تا مست و نورانى شوى تا حدیثت را شود نورش روى (23) یا: نامِ هر چیزى چنانكه هست آن از صحیفهىِ دل روى گشتش زفان(24) در تمام این نمونههاى «رَوِى» و «بَروِى» ظاهراً از «رفتن» و «روانى» اشتقاق یافته و با همانتعبیر «روان بودن» یا «روان كردن» درس مرتبط است و چه بسا كه كاربُردى كهن و ما قبل اسلامىداشته باشد در موردِ كارِ گوسانها و خنیاگران عهدِ قدیم ایران. اگر این فرض را بپذیریم «راوى» شعر به آن معنا كه در ادب فارسى عهد آغازى كاربُرد دارد،یك كلمه فارسى خواهد بود و ربطى به «رَوَى» در عربى ندارد. اینكه در قوامیس عربى براى ماّه«روى» جز سیراب كردن معنایى وجود ندارد و همه زبانشناسان عرب اعتراف دارند كه این مادّهدر معنى «نقل كننده خبر» كاربُردى مجازى است مىتواند تأییدى بر این حدس باشد به ویژه كهحمّاد «راویه» (155 - 95 ه . ق) - كه نخستین فرد از همین راویان است - وقتى به حضورولیدبن یزید اموى (خلافت 125 - 126) رسید ولید از او پرسید «چرا به تو «راویه» گفتهمىشود؟ و او توضیحى در باب همین هنر شعرخوانى و محفوظات خویش داد كه مایه حیرتخلیفه شد و این حمّاد راویه به دلیل نام جدش كه «شاپور» است و نسبش كه «دیلمى» است دراصل یك نفر ایرانى فارسى زبان بوده است و به تصریح ابن خلّكان «قلیلُ البضاعَةِ مِنالعربیّة».(25) در دنباله بحث از نقش آواز و موسیقى در نشرِ شعرها، یادآورى این كه بعضى از شاعران خودشعرهاى خویش را به لحن و آوازى دلكش ادا مىكردهاند، نباید فراموش شود. در دیوان حافظاشاراتى صریح به این نكته وجود دارد كه حافظ این غزلها را - كه گاه زمینه مدحىِ آشكار دارد وزمانى جنبه مدحىِ آن امروز نهفته مىنماید - با آواز خوش در مجلس پادشاهان مىخواندهاست: غزل گفتى و دُر سفتى بیا و خوش بخوان حافظ كه بر نظم تو افشاند فلك عِقْدِ ثریا را(26) و در سرگذشت فرّخى سیستانى نیز، صاحب چهار مقاله، مىگوید: «فرخى برخاست و بهآواز حزین و خوش این قصیده بخواند كه با كاروان حُلّه برفتم زسیستان»(27) و عبدالجلیلِ قزوینى رازى مىگوید: «شمس رازى شاعر در حضرت شد و باستاد و به آوازىبلند این قطعه بر سلطان خواند»(28). دیگر شاعران نیز به عرضه كردن شعر خویش با آواز اشارت دارند، انورى در ضمن قصیدهاىبه مطلع: دى بامدادِ عید كه بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید كردگار مىگوید معشوق من - كه ظاهراً هم او نیز راوى شعرهاى شاعر است - مرا گفت: «براى عیدچه خدمتى (چه شعرى در ستایش ممدوح) آماده كردهاى؟» و من از این كه غفلت كرده بودماحساس شرمندگى كردم و او گفت اگر از گفته خودت قطعهاى به یادت آورم چگونه خواهد بود.و شاعر از این بابت به شكرگزارى از او مىپردازد و او: آغاز كرد مطلع و آواز بركشید و آنگاه چه روایت چون دُرِّ شاهوار: كاى كاینات را به وجود تو افتخار وى بیش از آفرینش و كم زآفریدگار(29) از شعر سوزنى چنین دانسته مىشود كه «راوى» انواع و اقسام داشته و علاوه بر راویانى كه درمجالس سلاطین شعرها را خوش ادا مىكردهاند، راویانى نیز بودهاند كه براى عامّه مردم و دربازارها، این وظیفه را انجام مىدادهاند و به این گونه راویان مىگفتهاند «راوى بازارخوان»: ملحدان سُنّى شوند، اندر طبس، گر مدح تو راوى بازار خوان خواند به بازار طبس(30) لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ یكى دیگر از راههاى نقل و انتقال و نشر و انتشار شعر، در گذشته مجالس تذكیر و وعظ بودهاست. اگر امروز ما از كمّ و كیف آن مجالس آگاهى بسیارى نداریم تا از آن طریق به اهمیّت اینمجالس در نشر شعر پى ببریم، خوشبختانه صورت مكتوب بعضى از این مجالس وعظ باقىاست و از تأمُّل در این «مجالس» مىتوان دریافت كه بخش قابل ملاحظهاى از یك مجلس تذكیررا، شعر، تشكیل مىداده است: آنچه «ادبیات» وعظ و تذكیر را در فرهنگ ایران عصر اسلامى تشكیل مىدهد حجم بسیارچشمگیرى است و نگاهى به نمونههاى بسیار مشهور و رایج این گونه كتابها، ما را در اینچشمانداز، از هر گونه بحث دراز دامنى بىنیاز مىكند؛ «مجالس» احمد غزالى(31) وروضةالواعظین فتّال نیشابورى(32) و مجالس بهاء ولد پدر مولانا و مجالس خود مولانا(34) وگفتارهاى شمس تبریزى(35) نمونههاى این گونه آثار است و نشان مىدهد كه در این مجالس،شعر و روایت شعر چه اهمیّتى داشته است. اسرارالتوحید(36) نمونه دیگرى است از این گونهكتابها و نخستین نمونه موجود این نوع ادبى است و سرشار است از شعرهایى كه بوسعید بر سرِمنبر مىخوانده است. شعرهایى كه غالباً ربطى با عوالم وعظ و مجالس رسمى ندارد و بسیارىاز آنها ترانهها و حرارههاى عامیانه رایج در میان عامه مردم است. و از مقوله همین كتابهاى«مجالس» و «وعظ»است بعضى كتب عرفانى از قبیل روحالارواح سمعانى(37) و النوبةالثالثةكشفالاسرار میبدى(38) و از همه مهمتر و به لحاظ تاریخى كهنتر تفسیر سوره یوسف(39) ازاحمد بن محمدبن زید طوسى كه در 459 در قزوین از شافعى بن داود سماع حدیث داشته وكتابش را هم ظاهراً در همان حدود از سالها حداكثر 470 هجرى تألیف كرده است.(40) این كتاب كه نمونه عالى و برجسته این نوع آثار است تركیبى است از «قصه» و «وعظ» و«شعر» و حجم قابل ملاحظهاى از این كتاب را «شعر»ها تشكیل مىدهد هم شعرهاى عاشقانه وهم شعرهاى عارفانه و هم شعرهاى زاهدانه و به ویژه رباعىهاى بسیار. این نكته كه شعرِ دورههاى آغازینِ زبانِ فارسى، در سنّت شعر شفاهى بالیده و رشد كردهاست، امروز جاى تردید نیست. از «چنگ برگرفتن» رودكى و «سرود انداختن» او، تا راویانخوش آوازى كه در مجالس پادشاهان و در بازارها(41) شعرها را به آواز مىخواندهاند تا مذكّران واهل منبر تا مرشدان زورخانه، همه و همه دلیل این است كه شعرِ فارسىِ دو(33)ره اسلامى ادامه كارگوسانهاى پارتى است. در بابِ راویان، پیش از این، بحث كردهام، در این لحظه مىخواهم چندنكته در باب نقش مذكّران را در نشر شعر یادآور شوم. مجالس تذكیر و وعظ كه همواره در تاریخ ما داراى نقش سیاسى و فرهنگى بسیار مهمىبوده است هنوز با روش علمى مورد بررسى قرار نگرفته است و ما نمىدانیم كه جز «قُصّاص ومذكّرین»(42) و مرشدان زورخانهها، چه كسانى حاملان و ناشران فرهنگ در میان تودههاى مردمبودهاند. قهوهخانههاى عصر صفوى، فقط در دایره همین دو سه قرن اخیر شاید نقشى در كنارِمجالس تذكیر و وعظ داشته باشند. ولى باز هم نقش آنها بسیار ناچیز است. تصویرى كه بعضى از مورخان از مجالس وعظ بعضى از این واعظان و مذكّران نقل كردهاند ازقبیل مجالس وعظ احمد غزالى و قطبالدین مظفربن اردشیر عبّادى یا علاءالدین خوارى(43) همهنشان دهنده عمقِ نفوذِ این افراد در محیطِ اجتماعىِ عصر است و این ویژگى در فرهنگ ما تاهمین پنجاه شصت سال قبل محفوظ بوده و آنچه از مجالس وعظ بعضى از واعظان از قبیلكیوان قزوینى(44) نقل مىكنند همه گواه بر این حقیقت است. این مذكّران، با نفوذ عمیقى كه در شبكه مساجد و در دورههاى بعد خانقاهها و رباطها وبعدها تكایا و حسینیهها و منازل خصوصى اشخاص داشتهاند، از شهرهاى بزرگ گرفته تاكوچكترین روستاها، همه جا حضورشان محسوس بوده است. بسیارى از اینان، از اهمیّت شعر،در تهییج احساسات شنوندگان آگاه بودهاند و مجلس خویش را با نمونههاى شعر مىآراستهاند.نه تنها مذكّر و واعظ بر منبر شعر مىخوانده كه گاه شاعرى را وادار مىكرده است كه در پاى منبرِاو، شعر خویش را بر حاضران عرضه كند چنانكه از این داستان راحةالصدور در مورد عبّادىواعظ نامدار و عمادى شاعر مشهور قرن ششم دانسته مىشود: «شنیدم كه عمادى كه از شاعراناو [یعنى طغرل بن محمدبن ملكشاه متوفى 529[ بود، بر عبّادى قصیدهاى مىخواند كه شعر: ره مىبریم و دیده به رهبر نمىرسد كان مىكنیم و تیشه به گوهر نمىرسد عبّادى بر سر منبر بود. عمادى بدین بیت رسید كه: بر آستان جاهِ تو چرخ ار نداد بوس عذرش قبول كُن كه مگر بر نمىرسد عبادى گفت: امیر عمادى هر آرزو كه دارد بخواهد. عمادى ملازم قاضى را كه با خود داشتگفت: «به هزار دینار سرخ قرض محبوسم و موكّل این است. وجوه قرض مىباید.» عبّادى سرفرو بُرد. یكى از مریدان گفت: «ببود» عبادى سر برآورد، گفت: «امیر عمادى چو هزار دینار باقرض دهد فردا دیگر قرضش باید كه بخورد.» مردى دیگر گفت: «هزار دیگر ببود.» و عمادىبیاسود. مدح شاعر گویم یا همّت عالم یا ارادت مجلسى؟(45) این مذكّران ضمن اینكه نشر دهندگان نمونههاى برجسته شعر در میان مردم بودهاند، حافظانموسیقى ملّى ما نیز بودهاند و بسیارى از اینان تا همین اواخر به حُسن صوت و موسیقىشناسىو گاه خلاقیّت در حوزه آهنگسازى شهره آفاق بودهاند مثل تاج نیشابورى در قرن نوزدهم و درقرن بیستم براى نمونه صدرالمحدثین اصفهانى كه «گوشه صدرى» در موسیقى عصر ما ازساختههاى اوست.(46) در فاصله میان منبر و «مجالس خاص موسیقى» خانقاهها وجود داشتهاند كه تركیبى ازموسیقى و منبر بودهاند زیرا مشایخِ صوفیه در خانقاه بر تخت (چیزى شبیه منبر) مىنشستهاند ومجلس مىگفتهاند. ما نمىدانیم كه قبل از ابوسعید ابوالخیر آیا مشایخ دیگرى هم بودهاند كه درمجلسهاى خویش به جاى «آیه» و «حدیث» از «شعر»، آن هم شعرهاى عاشقانه رایج در میانعامه مردم سود جستهاند یا نه، اما از تصریح مؤلف اسرارالتوحید و مؤلف حالات و سخنانچنین دانسته مىشود كه مسأله شعر خواندن بوسعید بر منبر را، مخالفان او، به عنوان مهمتریننقطه ضعفِ او تشخیص داده بودهاند و در محضرى كه علیه او ترتیب داده بودند و به نزد سلطانغزنین فرستادند یكى از مهمترین ایرادها بر او، این بود كه «اینجا مردى آمده است از میهنه ودعوى صوفیى مىكند و مجلس مىگوید و بر سر منبر بیت مىگوید و تفسیر و اخبارنمىگوید»(47) و به روایت و تعبیر صاحب حالات و سخنان گفتند: «شیخ صوفى پدید آمده است.مجلس مىگوید. و در مجلس نه تفسیر قرآن مىگوید نه اخبار رسول علیهالسلام بل كه همه بیتمىگوید».(48) ولى در دورههاى بعد در مجالس صوفیه، خواندنِ شعر به صورتهاى مختلف چه بر منبر وتخت و چه در حلقه سماع، به وسیله قَوّال، كارى بسیار رایج بوده است از جمله در مجالساحمد غزالى، چه در خراسان و چه در بغداد.(49) یكى دیگر از مراكزى كه به نشرِ شعر و موسیقى ایرانى، در گذشته، یارى مىرسانده استزورخانهها بوده است. ورزش باستانى ایران، همانطور كه امروز هم مشاهده مىشود، با شعر وموسیقى آمیختگى عجیبى دارد. بسیارى از صورتهاى این ورزش همراه با شعر و صداى مرشدزورخانه و آوازِ خوشِ او و همراهى ضرب انجام مىگیرد و طبعاً هم براى ورزشكاران و هم براىحاضران، كه در مواردى خیل انبوهى از مشتاقان را، به همراه داشته است مایه آشنایى و پیوند باشعر بوده است و من خود تعدادى از شعرهایى را كه از كودكى در حافظه دارم، و گوینده بعضى ازآنها را هرگز نتوانستم پیدا كنم، از همین زورخانهها به یاد دارم. در خیابانِ تهرانِ مشهد، در محله عیدگاه، از محلات بسیار قدیمى مشهد كه در قرن نهم حافظابرو از آن یاد مىكند، جایى كه اكنون بازار رضا را ساختهاند، قبلاً باشگاه «ورزشى طوس» بود ومن بسیارى از اوقاتِ فراغتِ دوران كودكى خودم را وقتى از درس ادیب بر مىگشتم به تماشاىآن مىرفتم و مسحور صداى گرم مرشد و طنین ضربِ او مىشدم هنوز هم بعد از قریب نیمقرن،تو گویى دو گوشم برآواز اوست. با همه كوششهایى كه براى روشن شدن مسایل تاریخ زورخانه در این پنجاه سال اخیر انجامشده هنوز هم بسیارى پرسشها برجاست و هیچ كس نمىتواند تحولات داخل نظام زورخانه را بااسناد و مدارك مكتوب و علمى روشن كند اما مسأله آمیختگى این ورزش و این نهاد اجتماعىو فرهنگى با شعر فارسى چیزى است كه در آن جاى كوچكترین تردیدى نیست و شاید بتوانگفت كه در انتقال شعر ایرانى قبل از اسلام به شعر دوره اسلامى، این نهاد یكى از مهمترین نهادهابوده است و تاكنون از این بابت مورد غفلت قرار گرفته است. شعر خنیائى و سنّت شعر شفاهىماقبل اسلامى ما را، همین زورخانه، به عصر اسلامى انتقال داده است و به علت همراهى باضرب و شاید دیگر آلات موسیقى، احتمالاً از مجالس تذكیر و وعظ هم اهمیّت آن - در اینمورد خاص - بیشتر بوده است. درباره نقش فضایل خوانان و مناقب خوانان، در انتشار و گسترش شعر فارسى، بهترینسندى كه موجود است تصریحات مؤلف كتاب «فضایح» و ردیّه آن یعنى كتاب «نقض»(50) استمؤلف كتاب «فضایح» كه كتاب خود را در ردِّ عقاید شیعیان و به گفته خودش رافضیان نوشتهاست و احتمالاً در اواسط قرن ششم (حدود 550) در نقد جنبههایى از فعالیّت سیاسى وتبلیغاتى روافض كه عدهاى را مأمور مىكردهاند تا در بازارها شعرهایى در مناقب امامان شیعهبخوانند و توجّه مردمان را به حقّانیت آنان جلب كنند، مىگوید: «و در بازارها «مناقب خوانان»گنده دهن فرا داشتهاند كه ما منقبت امیرالمؤمنین مىخوانیم و همه قصیدههاى پسر بنان رافضىو امثال او مىخوانند و جمهور روافض جمع مىشوند، همه وقیعتِ صحابه پاك و خلفاى اسلامو غازیان دین است كه مىخوانند. و صفات تنزیه - كه خداى راست جلَّ جلاله - و صفتعصمت - كه رسولان خداى راست علیهم السلام - و قصه معجزات - كه الاّ پیغمبران خداى رانباشد - به شعر كرده، مىخوانند و به على بوطالب مىبندند».(51) از این عبارت مولف «مثالب» روشن مىشود كه نوع شعرهایى كه این مناقب خوانان دربازارها مىخواندهاند، داراى دو ویژگى بوده است.از یك سوى وقیعت و بدگویى نسبت بهصحابه رسول و خلفاى اسلام و غازیان دین بوده است و از سوى دیگر مدایحى در حقّ امامعلىبنابیطالب علیهالسلام كه در آن مدایح نوعى اغراق در حق او بوده است. و هم از تصریحمولف «مثالب» پیداست كه وقتى این مناقب خوانان به بازارها وارد مىشدهاند و شروع بهخواندن آن شعرها مىكردهاند «جمهور روافض» جمع مىشدهاند براى شنیدن و احتمالاً تشویقخواننده شعرها. و جاى دیگر، مؤلف مثالب، از این جماعت رافضیان كه براى تشویق اینشعرخوانان در ویرانهها جمع مىشدهاند بدین گونه یاد مىكند: «و به قول شاعركان بداعتقادمُفسد بىنماز خمّار، كه شعرهاى ركیك گفتهاند و در بیرانهها جمع شده مىخوانند و اینخواجگانِ رافضى گاوریش احمق روى عوان ابله دیدار بىتمیز، همه بردین و دینداران كینور بادلها پر غلّ و غش و كین جمع شده و بر آن دروغها معتكف ببوده و این بهتانها را به جانخریدار شده و آن محالات را در هیچ تاریخى و اثرى از نقل ثقات، اثرى نه.»(52) و منظورش ایناست كه اینان در مراكز تجمّع مردمان، در شهرها، چنین امكانى ندارند. به همین دلیل صاحب«نقض» در پاسخ او مىگوید: چنین نیست و مناقب خوانان در همه جا، با دلگرمى و شجاعتتمام، منقبت و مدح آل رسول را مىخوانند چه در مسجد عتیق و چه در دروازه زادمهران ومصلحگاه و هیچ منكر و جاحدى هم ندارند: «پندارى ندیده است و نشنیده است كه مناقبخوانان در قطب روده و برشته نرصه* و سربلیسان* و مسجد عتیق*(53) همان خوانند كه به دَرِزادمهران و مصلحگاه، و بحمدالله هیچ مسلمان، منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحدنباشد.»(54) و باز در جاى دیگر از حوزه مناقب خوانى یاد مىكند، وقتى كه مؤلف مثالب مىگوید:«رافضیان این همه مناقبها بدان خوانند تا عوامالناس و كودكان دگر طوایف را از راه ببرند.»مىگوید: «دروغى ظاهر و بهتانى عظیم است و دلیل برین آن است كه اگر غرض این بودى ازخواندن مناقب، بایستى كه به قم و كاشان و آبه و بلادِ مازندران و سبزوار و دیگر بقاع، كه الاّشیعه نباشند، نخواندندى. و معلوم است كه آنجا بیشتر خوانند.»(55) نكته دیگر این كه شعرهایى كه این مناقب خوانان مىخواندهاند از نوع مناقب رایج در شعرشعراى معروف شیعى از قبیل كسائى و فردوسى و حتى سنائى نبوده است، بلكه بیشترشعرهاى«پسر بنان رافضى» را مىخواندهاند. این پسر بنان رافضى كه استاد محدث اُرموىرضوانالله علیه در باب او توضیحى نداده است، ظاهراً باید همان «عبدالملك بن بنان» باشد كهوقتى مؤلف نقض مىخواهد فهرست مفاخر شیعه را در قلمرو شعر فارسى بر شمارد بعد ازفردوسى و فخرى جرجانى و كسائى از او یاد مىكند و مىگوید: «فخرى جرجانى شاعى (=شیعى) بوده است و در كسائى خود خلافى نیست كه همه دیوان او مدایح و مناقب مصطفى وآل مصطفى است علیه و علیهم السلام و عبدالملك بن بنان رحمةالله علیه مؤید بوده است بهتأیید الهى...»(156) از این تأكیدى كه مولف «نقص» در ستایش عبدالملك بن بنان دارد كه «مؤیَّد بودهاست به تأیید الهى» دانسته مىشود كه اوّلاً او در این تاریخ در گذشته بوده است و بنابراین باید ازشعراى اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن ششم باشد، دیگر اینكه وى در كار شاعرى - به ویژه درستایش آل رسول و نكوهش دشمنان ایشان - فردى شاخص و ممتاز بوده است كه توفیقات اورا «تأیید الاهى» تلقى مىكردهاند و شاید هم به علّت همین افراطى كه در ستایش و نكوهشداشته است، با همه انتشارى كه شعرش در بازارها و بر سر زبانها، در آن روزگار داشته، امروز هیچاثرى ظاهراً از او باقى نیست، جز همان دو بیتى كه صاحب نقض به مناسبتى نقل كرده است.(57) ازتوضیحى كه صاحب «فضایح»، جاى دیگر در باب او مىدهد مىتوان اطمینان حاصل كرد كهوى از مردم قم بوده است زیرا در نقد عقاید شیعه مىگوید: «و این بوده است اعتقاد پوربنان قمىو على متكلّم رازى و در اشعار و مناقب این گفتهاند.»(58) در مقابل این مناقب خوانان - كه طبعاً قلمرو جغرافیائى محدودترى داشتهاند - جمع«فضایل خوانان» بودهاند كه عیناً همان نقش مناقب خوانان را عهدهدار بودهاند و با خواندن شعردر بازارها، عقاید گروهِ مقابل، یعنى اهل سنّت را، تبلیغ مىكردهاند و طبعاً مورد توجه آن گروهبودهاند. مؤلف «نقض» بعد از نقل عبارات صاحب «فضایح» درباره «مناقب خوانان» مىگوید:«امّا جواب این فصل آن است كه عجب است كه این خواجه بر بازار مناقب خوانان را مىبیند كهمناقب مىخوانند و «فضایل خوانان» را نمىبیند كه بیكار و خاموش نباشند. و هر كجا قمّارىخمّارى باشد كه در جهانش بهرهاى نباشد و به حقیقت نه فضل بوبكر داند نه درجه على شناسد،براى دام نان، بیتى چند در دشنام رافضیان از بر بكرده و در سرمایه گرفته و مسلمانان را دشناممىدهد و لَعنت ناوَجْه مىكند و آنچه مىستاند به خرابات مىبرد و به غنا و زنا مىدهد و برسبلت قَدَریان و مجبّران مىخندد و این قاعده نو نیست كه فضایلى و مناقبى در بازارها فضایل ومناقب خوانند. اما ایشان (= مناقب خوانان) همه توحید و عدل و نبوت و امامت و شریعتخوانند و اینان (= فضایل خوانان) همه جبر و تشبیه و لعنت.(59) از تأمل در عبارات صاحب نقض چند نكته دیگر درباره این دو گروه دانسته مىشود؛ نخستآنكه، دست كم در حدّ ادعاى مؤلف نقض، این گروه فضایل خوانان، بیشتر مردمى حرفهاىبودهاند و كارى كه مىكردهاند از سر اعتقاد نبوده است بلكه این عمل ایشان نوعى كسب و كار وممرّ معیشت بوده است و «براى دام نان.» به لحاظ موضوعى نیز شعرهایى كه این فضایلخوانان، در بازارها، مىخواندهاند شامل توهین به شیعیان و لعنت برایشان بوده است وتحریكآمیز، در صورتى كه مناقب خوانان از طریق شعرهایى در «توحید» و «عدل» و نبوّت وامامت و شریعت، كار خود را دنبال مىكردهاند. نكته دیگرى كه از عبارات صاحب «نقض»مىتوان فهمید اشارهاى است كه وى به سابقه تاریخى فضایل خوانى و مناقب خوانى دارد ومىگوید: «این قاعده نو نیست كه فضایلى و مناقبى در بازارها فضایل و مناقب خوانند.» پس بایدسابقه تبلیغات سیاسى از راه شعر، به قرن پنجم و شاید هم دورههاى قدیمتر برسد، یعنى عصرآلبویه. مؤلف «فضایح»، در بخشهاى دیگر كتاب خویش توضیحات بیشترى درباره نوع شعرهاىمناقب خوانان، از دیدگاه موضوع، آورده است و مدعى شده است كه این مناقب خوانان «دربازارها و مغازىها مىخوانند كه على را به فرمان خداى تعالى در منجنیق نهاده و به ذاتالسلاسل انداختند تا به تنهایى آن قلعه را - كه پنج هزار مرد در او بود تیغ زن - بستد. و على دَرِخیبر به یك دست بركند، درى كه به صد مرد از جاى خود بجنبانیدندى و به دستى مىداشت تالشكر بدان گذر مىكرد(61) و بوبكر و عمر و عثمان و دیگر صحابه - از حسد بر على - بر آن در،آمد و شد مىكردند تا على خسته گردد و عجزش ظاهر گردد.»(62) این مغازىها ظاهراً منظوم بودهاست از نوع على نامه(63) و حمله حیدرى و شاید هم هسته نخستین حماسههاى مذهبى شیعىبوده است. نكته قابل یادآورى در این مورد سخنى است كه صاحب «نقض» در پاسخ این گفتارمؤلف «فضایح» آورده است و از درگیرىهاى دیگرى در درون این ستیزهها خبر مىدهد. به عقیدهمؤلف «نقض» متعصبان بنىامیه و مروانیان - بعد از قتل حسین (ع) - با فضیلت و منقبت علىطاقت نمىداشتند. جماعتى خارجیان از بقیّت سیف على(64) و گروهى بددینان را به هم جمعكردند تا مغازىها به دروغ و حكایات بىاصل وضع كردند در حق رستم و سُرخاب و اسفندیار وكاووس و زال، و غیر ایشان، خوانندگان را بر مُربّعات اسواق(65) بلاد متمكّن كردند تا مىخوانند. تارد باشد بر شجاعت و فضل امیرالمؤمنین. و هنوز این بدعت باقى مانده است. كه به اتفاق امّتمصطفى مدح گبركان خواندن بدعت و ضلالت است.»(66) یك نكته مهم از پاسخ مؤلف نقض قابل استنباط است كه معركهگیران (هنگامهدارها) درمناطق پرجمعیت و مراكزى كه توده مردم در آن انبوه بودهاند و غالباً مركز تجمّع مردمان فاسدبوده است، هنگامه (معركه) فضایلخوانى خویش را به پا مىداشتهاند و مولف نقض با طنز(60)پوشیده خویش، صاحب «فضایح» را بدان گونه اماكن فرا مىخواند تا از این رهگذر براى او دومقصود حاصل شود. یكى از این دو مقصود شنیدن فضایل خوانى هم مذهبان او است و دیگرىرا به كنایه و سكوت واگذار كرده است: «خواجه اگر منقبت على از مناقب خوانان نمىتواندشنید، باید كه بدان هنگامهها مىرود به زیر طاق با جگر* و صحراى در غایش* كه این مصنّفرا در آن هنگامهها از دو گونه مقصود حاصل است!»(67) لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ نقش مؤثر و اجتماعى این گونه شعر خواندنها تا بدانجا بوده است كه دولت مردان عصر درمقابل ایشان به سختترین رفتارى معامله مىكردهاند چنان كه به تصریح صاحب «فضایح» دردورههاى قبل از تألیف كتاب او، زبان عدهاى از این مناقبیان را بُریدهاند و یك مورد آن در حقبوطالب مناقبى بوده است كه در سارى مناقب خوانى مىكرده است و «هجو صحابه پاك و قدح- زنان رسول» و به فرمان «سلقم» دختر ملكشاه زبانش را بریدهاند.(68) و عین همین رفتار را در حقیكى از فضایل خوانان در قزوین كردند، به این معنى كه به دستور خواجه ابوبكر خسروآبادى، درقزوین صدیقك فضایل خوان را پاره پاره كردند(69) البته مؤلف «نقض» توضیح مىدهد كه این رفتارخسروآبادى با صدیقك فضایل خوان هیچ ربطى به امور اعتقادى نداشته و ظاهراً امرى شخصىبوده است و گرنه این خلاف عُرف و قاعده است كه در «دارالسلطنه قزوین» كه مركز اهل سنّت وجماعت بوده است، فضایلخوانى را به چنین سرنوشتى گرفتار كنند. مهمترین نكتهاى كه از این میان به دست مىآید این است كه گویا تركان سلجوقى، پس ازآنكه از رهگذر سنّت و سنّىگرى و به ویژه كلام اشعرى قدرت را قبضه كردند و با تمام مبانىملّى و عناصر فرهنگ ایرانى و خردگرایى ایرانى در افتادند و هر كجا جنبشى علیه ایشان بود، بهنیروى «سنّت» آن را در هم شكستند و با نام «بدعت و الحاد» آن را كوبیدند، در دوره تألیف ایندو كتاب، یعنى در نیمه دوم قرن ششم، براى اینكه دامنه نفوذ و قدرت خود را به تمام ابعادزندگى و محیط اجتماعى ایران گسترش دهند، نرمشى در برابر شیعه از خود نشان مىدادهاند وانتخاب وزراى شیعه در این دوره یك سیاست كلى سلاجقه بوده است براى گسترش دامنه نفوذتركان سلجوقى. صاحب مثالب مىگوید «و چون در بازارها این شعرهاى محال (= مناقبها)خوانند و تركان بشنوند - و خود ندانند كه آن چیست.» و بعد توضیح مىدهد كه در گذشته كهحكام ترك بر اسرار روافض آگاه بودند، وضع چنین نبود «و آنها كه پیش از این بر سرّ و رمزروافض واقف بودند، دانستند كه چند را از این مناقبیان رافضى زبان ببریدند و در سارى خاتونسعیده، سلقم بنت ملكشاه رَحَمهُالله - كه زن اصفهبد على بود - بوطالب مناقبى را زبان بفرمودبُریدن كه اندر آن بیشه (= مازندران) گریخته بود و هجو صحابه پاك و قدح زنان رسول خداىمىخواند» صاحب «نقض» در پاسخ این گفتار مؤلف مثالب، پرده از بعضى مسائل برمىدارد كهنشان مىدهد حكومت سلاجقه براى نزدیك شدن به شیعه علاوه بر انتخاب وزراى شیعه، بهدیگر فعّالیتهاى فرهنگى شیعه نیز روى خوش نشان مىداده و مناقب خوانان را نوعى تشویقهم مىكرده است «تركان عالم و عاقلاند و جهانبانى و جهاندارى به هرزه بدیشان نیفتاده است وحُرمت مناقبخوانان كه دارند از اعتقاد پاكیزه و دوستى امیرالمؤمنین باشد، كه مردان، مردان رادوست دارند. و خصومتى كه این خواجه نوسنّى(70) را با على و با اولادش و مدّاحان او هست،تركان را نیست.»(71) این مناقب خوانان و فضایل خوانان، در سایه تضادهاى ایدئولوژیك جامعه اندك اندكتبدیل به اسطوره و رمز و صاحب مقام قدسى مىشدند و شیعیان چنین شایع كرده بودند كهوقتى زبان بوطالب مناقبى را بریدند «شب على مرتضى را به خواب دید و زبان در دهان او كرد وحالى نیك و درست شد و تا چهل سال بعد از آن تاریخ، در رى و قم و قزوین و كاشان و آبه ونیشابور و سبزوار و جرجان و استراباد و بلاد مازندران، زهد و توحید و مناقب و فضیلتمىخواند.»(72) از سوى دیگر اهل سنّت در حق این مناقبخوانان، افسانههاى دیگرى مىپراكندندمثلاً عقیده داشتند كه یكى از این مناقبخوانان به نام بُلعمید مناقبى كه از رى به سارى رفته بودو در آنجا «قدح صحابه» مىخواند «به فرجام در آخر عمر، شكلش بگردید و سرش، به لَقوه،چون سَرِ خوكان شد. و بمرد»(73) و از سوى دیگر شیعیان و طرفداران مناقبیان، مىكوشیدهاند كههمین گونه افسانهها را در حق فضایل خوانان اهل سنّت شایع كنند و مىگفتهاند كه «بیكانك»(74)فضایلخوان، «بنمرد، تا ده علّت موحش بر وى ظاهر شد كه همه مردم رى دیدند و یكى از آنخود لقوه بود.»(75) تركان سلجوقى، گویا، به این نتیجه رسیده بودهاند كه به درون عناصر ملى محیط فرمانروایىنمىتوانند نفوذ كنند، بهتر است كه به جلد دین وارد شوند، بعدها كه با «سنى شدن» نتوانستندمبارزات مردم را فرو نشانند، چنین تشخیص دادند كه اگر در جلد تمایلات شیعى فرو روندمىتوانند با آن بقایاى عناصر ملى - كه خود را در سر و شكل قصه رستم و سُرخاب و زال واسفندیار، نگهبانى مىكرد - به راحتى درافتند. و این از همین ماجراى مناقب خوانان و فضایلخوانان، در این عصر، قابل استنباط است. وقتى مؤلف «فضایح» مىگوید مناقبخوانان «مغازیهاخوانند كه آن را اصلى نباشد.» پاسخ مؤلف نقض این است كه این سنّت بنىامیه و مروانیاناستكه «بعد از قتل حسین، با فضیلت و منقبت على طاقت نمىداشتند، جماعتى خارجیان.. وگروهى بددینان را به هم جمع كردند تا مغازىهاى به دروغ و حكایات بىاصل وضع كردند درحق رستم و سُرخاب و اسفندیار و كاووس و زال و غیرایشان و خوانندگان بر مُربّعات اسواقبلاد متمّن كردند تا مىخوانند تا رد باشد بر شجاعت امیرالمؤمنین و هنوز این بدعت باقى ماندهاست.(76) جاى دیگر كه مؤلف «فضایح» از نزدیك شدن روافض به قدرت اظهار هراس كرده و گفتهاست «اكنون كدخدایان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فرّاش بیشتر رافضىاند و برمذهب رفض مسأله مىگویند و شادى مىكنند بىبیمى و تقیهاى.» و این كار را خلاف سوابق امردر زمان محمد ملكشاه دانسته كه اگر امیرى، كدخدایى رافضى داشت رشوتها مىداد تا او راسنّى كنند. از پاسخ مؤلف نقض دانسته مىشود كه شیعیان به دستگاه سلطنت بسیار نزدیكبودهاند و از اینكه چنان هشدارى داده شده است، در خشم شده و مىگوید: «اما آنچه بر اُمرا وتركان تشنیع زده است كه كدخداى و حاجب و فراش و مطبخى و دربان، رافضى دارند؛ اگر از اُمراو تركان عارف و عاقلتر است به كار ایشان، باید كه نصیحت به شفقت بكند و اگر نه زبان و قلماز مساوى و مثالب بزرگان دین و دولت كوتاه دارد كه به زبان سگ دریاى بزرگ آلوده نشود.»(77) ادامه كار فضایل خوانان و مناقبخوانان از یك سوى و ادامه كار راویان بازار خوان از سوىدیگر، همان چیزى است كه در قرون اخیر به صورت كار درویشان دوره گرد، همه جا دیده شدهاست به ویژه از عصر صفویه به بعد. كمتر كسى است كه حتى همین غوغاى آهن و سیمان، هنوزهم بازماندههاى این گونه درویشان را - كه در كوچههاى شهرها و شهركها و مراكز ولایاتحركت مىكنند و شعرهایى را به آوازگاه خوش و گاه ناخوش خویش مىخوانند - ندیده باشد واز نوادِرِ حرفهاى گفتنى این كه بعضى از ایشان، با رُشدِ تكنولوژى جدید مجهّز به دستگاههاىضبط صوت هم شدهاند. نوارى از نوارهاى موردِ نظر خویش را در یكى از این دستگاهها قرارمىدهند و با روشن كردنِ آن و حركت در كوچهها از مردم خواستارِ پول مىشوند. بىگمان از این شكل مبتذل نوارِ كاستِ درویشان مُدِرن اگر صرف نظر كنیم مىتوانیم بپذیریمكه در نشر نمونههایى از شعر و در كنارِ آن در حفظ و اشاعه مقامها و گوشههایى از موسیقى ملّىما، این درویشان دوره گرد از همان آغاز پیدایش این راه و رسم تا حدود نیم قرن قبل، نقش بسیارمؤثرى داشتهاند. در نظام خانقاه، یكى از مسائل بحثانگیز این بوده است كه آیا خادم خانقاه، در شرایطخاصى، حقّ «سؤال» دارد یا نه؟ یعنى اگر درویشان خانقاه او، براى گذران زندگى روزانهشان درتنگنا بودند، او مىتواند در بازار به گدایى بپردازد. یا نه؟ بسیارى از مشایخ این امر رانمىپذیرفتهاند و بعضى آن را اباحه مىكردهاند. در صفوةالتصوف ابن طاهر مقدسى معروف بهابن القیسرانى كه از آثار قرن پنجم هجرى است نوعى اشاره به این امر دیده مىشود(78) ولىصاحب اوراد الاحباب، در قرن هشتم، آن را به نوعى تجویز مىكند كه «در راه در ویزه نكند الاّآنك ضرورت باشد.»(79) و تردیدى نباید داشت كه این راه و رسم گردش درویشان در كوچهها و خواندن شعر به همراهِمقامهایى از موسیقى، برخاسته از درون این امر است كه بعدها تبدیل به نوعى گدایى موسیقایىو ادبى شده است. خوب یا بد، هر چه بوده است این هم یكى از راههاى اشاعه شعر و موسیقىدر میان تودههاى وسیع مردم كوچه و بازار بوده است. از مرحوم سیداحمد ادیب پیشاورىروایت كردهاند كه گفته است «مرا حِدّ آن نیست كه بگویم فلان غزل حافظ بهتر از فلان غزلاست، ولى این قدر مىتوانم بگویم كه من سه دفعه در عمرم از مطالعه كلمات بزرگان به حدّىتحت تأثیر واقع شدهام كه هَزَّه ذوق و وَجد مرا بر آشفته و دگرگون ساخته، چنان كه یكسرهمدهوش شده و تعادل و توازن خود را از دست داده بر زمین افتادهام یكى از آن دفعات هنگامىبود كه این اشعار را مطالعه مىكردم: زان یارِ دلنوازم شكرى است با شكایت گر نكتهدانِ عشقى بشنو تو این حكایت(80) و بار دیگر وقتى بوده است كه به گفته مرحوم على عبدالرسولى شاگرد و ناشر دیوان او، درجوانى «روزى با بازارِ پیشاور مىگذشت درویشى به آهنگى خوش از مثنوى قصّه حُدَیبیّه وصلح پیغمبر با مشركین مكّه مىخواند. چون بدین بیت رسید: ناگهان در حقِ آن شمع رُسُل دولتِ انّا فتحنا زد دهل(81) ادیب از شنیدنِ آن چنان از خود بیخود شد كه سرِ خویش به دیوار كوفت و بشكست و خونجارى شد، از این پس كتاب مثنوى را مصاحب دائم و رفیق ملازم خود قرار داد.(82) یكى دیگر از مراكزِ نشرِ شعر و قرائت شعر بر جمع و احتمالاً به آواز و با «حُسنُ ادا»قهوهخانههایى است كه از عصر صفوى داشتهایم و هیچ معلوم نیست كه قبل از عصرِ صفوى آیاچیزى كه قهوهخانه از درون آن نشأت گرفته باشد وجود داشته یا نه؟ به هر حال تذكرههاىمربوط به عصر صفوى از قبیل تحفه سامى و تذكره نصرآبادى پُر است از شواهدى در بابكیفیّت نشر شعر از طریق این قهوهخانهها. نصرآبادى در شرح حال ملا شكوهى همدانىمىگوید: روزى به اتفاق میرآگهى(83) در قهوهخانه عرب - كه پسران زلف دار در آنجا مىبودند -نشسته بود كه شاه عباس ماضى به قهوهخانه مىآید. از ملاشكوهى مىپرسد كه چه كارهاى؟مىگوید كه شاعرم. شعر از او طلبید. این بیت را خواند: مابیدلان به باغِ جهان همچو برگ گل پهلوى یكدگر همه در خون نشستهایم شاه تحسین مىفرمایند و مىگویند كه عاشق را به برگ گل تشبیه كردن اندكى ناملایماست.(84) در این محیط، اندك اندك، قهوهچىها هم، شاعر مىشدهاند، چنان كه در شرحِ حال صابرلاهیجى، نصرآبادى مىگوید: در اوایل حال به تجارت از راه دریا به اروس مىرفت. كشتى اوشكسته، به هزار تعب به سلامت بیرون آمد. به علّتِ پریشانى قهوهچى شد. از آن عمل دلگیر بودچنانچه در آن باب گفته: كسى كه آتش قلیان طلب كند گویم چنان «به چشم» كه بیرون جهد زدیده شرار(85) و غالباً میان این شعرا با قهوهچى و كارگران جوان قهوهخانهها روابط عاشقانه حادى برقرارمىشده است.(86) این ضربالمثل عربى كه در شعر حافظ نیز انعكاس یافته است و مىگوید: «القاصّ لایُحبُالقاصّ»(87) گویا به حَدّ كافى مورد بحث و بررسى قرار نگرفته است. علّت اینكه «قصهگو قصهگو رادوست ندارد»، این است كه این قصه گویان، در میدانهاى عمومى شهر و در سرِ چهارراهها،هنگامه خویش را گرم مىكردهاند و طبعاً هجوم حاضران به شنیدن یكى از این قصهگویان معركهآن دیگرى را سرد و بىرونق مىكرده است به این دلیل مىگفتهاند: القاصّ لایحبُّ القاص. پیشینهقصهگویى، در ایران باستان مثل هر جاى دیگر جهان، پیشینهاى كهن است و قصههاى ایرانى،حتى در محیط عربى جاهلیت هم طرفداران خاص خود را داشته است.(88) و بسیارى از این قصههاصورت منظوم داشته است امّا آمیختن قصهگویى با شعر در دوره اسلامى نیز بسیار عهدى كهندارد زیرا مىدانیم كه بخش قابل ملاحظهاى از سخنان این قصهگویان را نیز شعر تشكیل مىداده واین شعرها را غالباً با آوازخوش بر حاضران قرائت مىكردهاند و بدین گونه سبب انتقال و نشرشعرها در میان مردم مىشدهاند. بدین گونه یكى از رسانههاى بسیار عمده شعر، در سرزمین ما، طبقه قصهگویان یا قُصّاصبودهاند. قصهگویى از لوازم زندگى شهرى و مدنى در جوامع اسلامى بوده است و در هر كتاب«حِسْبَه» و شعرى كه نگاه كنیم فصلى را ویژه وظایف آنها، در كنارِ واعظ و فقیه و مؤذّن و خطیبو امثال ایشان مىتوانیم ببینیم. سُبكى (771 - 727) در كتاب معیدالنعم كه نوعى توصیفمشاغل در زندگى شهرى عصر اوست، درباره «قصهگوى» چنین نوشته است: «كسى است كه درراهگذارها مىنشیند و به یاد كردِ آیات و احادیث و اخبار سلف مىپردازد»(89) شاید در عصر او و در محیط زندگى او قصهگوى چنین وضعى داشته است ولى اسناد ومدارك دیگر نشان مىدهد كه قصهگویانى بودهاند كه در دربارها و در خدمت ارباب قدرتمىزیستهاند و كار ایشان سرگرم كردن حاضران در این مجالس، به ویژه مجلس پادشاه یا صاحبقدرت اصلى، بوده است. و اینان كارشان نقل حكایات و داستانها بوده و در خلال اینداستانپردازىها، از انواع شعرها، براى تصویر حوادث داستان بهره مىجستهاند. از بهترین اسناد موجود كه شیوه كارِ قصهپردازان و پیوند كار ایشان را با شعر روشن مىكندكتاب ارجمند «طراز الاخبار» عبدالنبى فخرالزمانى قزوینى (متولد 998 و متوفى بعد از 1041 ه. ق) است مؤلف این كتاب را در یك مقدمه و چهار طراز و یك خاتمه تدوین كرده است.مقدمه در باب پیشینه قصهگویى است و طبقهبندى انواع قصهها در چهار نوع «رزمى»، «بزمى»،«عشق و عاشقى» و «عیّارى» و در خاتمه نیز به تكمیل آنچه در چهار طراز اصلى نیاورده استپرداخته، هر طراز جداگانه شامل دوازده فصل است و هر فصل شامل بخش عظیمى از شعرها ونمونه نثرها مناسب نقل و نقّالى و قصهپردازى. مثلاً در طراز اول كه ویژه داستانهاى بزمىاست، مؤلف كوشیده است آنچه شعر درباره جنگ و آلات جنگ و مركبها و توصیفصحنههاى نبرد و احوال قهرمانان و گفتگوى ایشان قبل از شروع جنگ و یا صحنههاى هجوم بهدشمن و غارت و تاراج وجود دارد تمامى را به تناسب موضوع، و براساس نوعى نظم تاریخى،نقل كند. از مرور بر ابواب و فصول این كتاب و از دقّت در مقدمه مؤلف مىتوان كه چه مقاممهمّى داشته است شعر، در كار نقّالان و قصهگویان. كسى كه این كتاب را در اختیار داشته باشد، وسیعترین گلچین نظم و نثر فارسى را در اختیاردارد گلچینى تنظیم شده براساس موضوعات و طبقهبندى شده براى استفاده، در هنگام توصیفصحنههاى مختلف طبیعت و زندگى. فخرالزمانى، به طور تقریبى، كوشیده است كه نظامتاریخى این آثار را حفظ كند. وقتى به فصل طلوع یا غروب، در بخش داستانهاى رزمى نگاهمىكنیم تمام توصیفهاى طلوع و غروب را از عصرِ رودكى تا روزگار مؤلف پیش چشم داریمهم برین گونه است آنچه در فصل «بزم» درباره طلوع و غروب مىآورد كه چشمانداز دیگرى ازطلوع و غروب است و باز در بخش داستانهاى عشق و عاشقى نیز طلوع و غروبهاى مناسبآن احوال را برگزیده و نیز در فصل داستانهاى عیّارى كه به تناسب احوال عیاران و محیط كارآنان طلوع و غروب را تصویر كرده است و از نویسندگان و شاعران دورههاى مختلف نمونههایىرا آورده است بر همین منوال دیگر پدیدههاى طبیعت و زندگى انسانى از بهار و پاییز و تابستان وزمستان تا صحنههاى عشق و عاشقى و میدانهاى جنگ و درگیرى تا توصیف جامهها و احجاركریمه و گلها و درختها و برف و باران و... فخرالزمانى خود از شاعران و ادیبان ایران قرن یازدهم بوده است كه به هند سفر كرده و درآنجا از راه قصهگویى و حكایتپردازى در دربارهاى هند حرمت و تكریم بسیار دیده و به گفتهخودش بسیارى از قصّهگویان طراز اول عصر را دیده و هنر خویش را از راه دوستى و تأمل در كارایشان تكمیل كرده است.(90) انجمنهاى ادبى، در هر دوره و در هر شهرى، مراكز اصلى نشر و اشاعه شعرها بودهاند. یكمطالعه جامع و شامل در باب تاریخچه انجمنهاى ادبى در ایران از آغاز كه این انجمنها دردربارها تشكیل مىشده است تا قرون اخیر كه در مراكز آموزشى و یا دولتى - شاعران هر شهرگرد مىآمدهاند، مىتواند، بخشى از این حوزه موردِ بحث ما را با چشمانداز وسیعترى موردبررسى قرار دهد. این انجمنها كه غالباً مورد انتقاد اهل هر روزگارى بوده است و از عصر حریرىكه از «اندیةالأدب الذى رَكَدَت فى هذا العصر ریحه و خَبَتْ مصابیحه»(91) یاد مىكند و از روزگاربهرامشاه غزنوى كه نصرالله بن عبدالحمید منشى به توصیف یكى از آن انجمنها، در سراىخواجه خویش مىپردازد.(92) تا همین عصر ما نیز موردِ انتقاد گروهى از شاعران برجسته و نامداراست، باز هم مهمترین نقشها را در پرورش ذوقها و استعدادهاى درخشان هر عصر و نسلداشته است و كمتر شاعرى را مىتوان یافت كه بىرفت و آمدِ بدین گونه انجمنها، شعرش قوامو استحكامى یافته باشد. به هر حال، این انجمنها از بهترین مراكز نشر شعر و انتقال آن به نواحىدیگر بوده است چه در ایران كنونى و چه در ایران بزرگ.(93) حال كه درباره انجمنهاى ادبى و نقش آنها در اشاعه شعر سخن به میان آمد یادآورى دوعامل دیگر نیز بىفایدهاى نخواهد بود و تكمیلى است بر مجموعه عوامل نقل و انتشار شعر دردنیاى كهن. یكى از این عوامل (در كنار دیوانهاى اصلى شاعران) جنگها و مُرقّعها وخوشنویسىها و سفینههایى است كه در هر عصرى فراهم مىآمده و اگر ذوق و مهارت كافى درتدوین آنها وجود داشته سبب رواج بسیارى از شعرهاى خوب هر شاعر و شعرهاى خوب هردورهاى مىشده است مثل اغلب تذكرهها و جنگهاى معروف.(94) در عرب جاهلى، عُكاظ، نوعى جشنواره شعرى یا Festival بوده است. كه هر ساله در فاصلهیكم تا بیستم ماه ذى قعده، در نخلستانى میان طائف و مكه تشكیل مىشده است و شاعراندوره جاهلى در آن گرد مىآمدند و شعرهاى خویش را بر یكدیگر عرضه مىداشتند و به بررسىو مفاضله میان شعرها مىپرداختند. بنابر آنچه نوشتهاند، نابغه ذبیانى (604 - 535) داور اینمسابقه تلقى مىشده است و قُبّهاى ویژه او بر پاى مىداشتهاند و شاعران نزد او حاضرمىشدهاند و شعرهاى خود را بر او عرضه مىكردهاند. هر كس را كه نابغه در شعر تأیید مىكرد،مقامش بلندى مىگرفت و اگر شاعرى را نمىپسندید و رد مىكرد، آن شاعر از شهرت و اعتباربهره نمىبُرد.(95) اگر آنچه درباره معلقات، در ادب جاهلى عرب گفته شده است راست باشد، یكى از راههاىنشر و عرضه داشت شعر در عرب جاهلى همین ارائه شعرها در كعبه بوده است.(96) یكى ازشیرینترین بخشهاى كتابى مانند «المعجم» شمس قیس رازى داستان «اَدْخَلَهُ وَاَخْرَجَهُ» است كههر كس آن كتاب را یك بار خوانده باشد، هرگز آن لطیفه را فراموش نخواهد كرد و آن داستانشمس قیس است با خواجه امام كژ طبع متشاعرى كه سالها و سالها در خدمت شمس قیسبوده و شعرهاى سست و ناتندرست مىگفته است و در سفرى كه به «مرو» مىكنند، شمس قیسمىبیند كه روى دیوار سرایى كه در آنجا نزول كردهاند نوشته است: «دنیا به مراد راندهگیر آخرچه؟» ولى در رسمالخط قدیم، مىدانیم كه «آخر چه؟» را به صورت «اخرجه» مىنوشتهاند.شمس قیس مىگوید: «بر سبیل طیبت گفتم: این بیت چه معنى دارد و هاء «اَخْرَجَهُ» عاید بهكیست؟ و فاعل «اَخْرَجَ» كیست: گفت: «نغز گفته است و...» تا آخر داستان.(97) غرض از یادآورى اینحكایت نكته دیگرى بوده كه نشان دهم بخش عظیمى از شعرهاى خوب و آنها كه حالتضربالمثل به خود مىگرفتهاند، شعرهایى بودهاند كه مردم آنها را بر در و دیوار اماكن خصوصىو عمومى نقش مىكردهاند. دیوار نوشتههاى اماكن عمومى از قبیل مزار اولیاء و گاه مساجد و خانقاهها و رباطها از دیگروسائل نشر شعر در روزگار گذشته به حساب مىآمده است و هم اكنون نیز در بقایاى بسیارى ازاین اماكن مىتوان در باب نوع شعرها و نوع پسندهاى گذشتگان در باب شعر، به مطالعهپرداخت.(98) همین اواخر از آقاى دكتر قربانف استاد دانشگاه عشقآباد، در جمهورى تركمنستان كه بهمناسبتى به منزل ما آمده بود شنیدم كه مىگفت: «مزار ابوسعید ابوالخیر، در میهنه دشتخاوران، یك دیوان شعر است» یعنى به اندازه یك دیوان بر در و دیوار و گچكارى و بر خشت وآجر آن در طول قرون و اعصار شعر و یادگار نوشته شده بوده است. آقاى دكتر قربانف اظهارمىداشت كه این سخن مربوط به سى سال پیش از این است ولى اكنون، به علّت عدم توجهمسئولان امر، در سالهاى گذشته، تمام آن گچبُریها و نوشتهها و بخشى از دیوارها فرو ریخته وچیز مهمّى دیگر از آن باقى نیست ولى تا سى سال پیش از این، خود ایشان شاهد آن بودهاند كهدر و دیوار مزار بوسعید پر بوده است از نوشتهها و یادگارهاى شعرى بازمانده از قرون و اعصار.اگر در همان سالها مقدارى اسلاید و عكس از این نوشتهها گرفته مىشد، چه بسا كه بسیارى ازمسائل بىپرسش تاریخ فرهنگ ما امروز، پاسخ مناسب خود را در میان همان عكسها به دستمىآورد. نه تنها بر دیوارهاى اماكن عمومى و خصوصى شعر مىنوشتهاند كه بر روى هر وسیلهاى ازوسایل زندگى از قالى و قالیچه و گلیم گرفته تا «سفره» و «بشقاب» و «كاسه» و «قاشق» و«شمشیر» و «كارد»(99) و سنگ قبر شعر مىنوشتهاند و از همه اینها براى نشر شعر و انتقال آن بهذهن و ضمیر دیگران استفاده مىشده است زیرا شعر بخشى و در حقیقت بخش اصلى زندگىمعنوى جامعه ما بوده است و صد و هشتاد درجه با آنچه در روزگار ما وجود دارد فاصله داشتهاست. امروز در صفحات مطبوعات ما در پایان قرن بیستم در كنار آگهى شیر پاستوریزه یا دوربینعكاسى كلماتى زیر هم نوشته مىشود به نام «شعر» و هیچ كس آنها را براى بار دوم نمىخوانداگر تصادفاً براى بار اول خوانده باشد. آیا گناه از جانب «رسانه»هاست یا كوتاهى و تقصیر ازجانبِ «شعر»هاست؟.(100) لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ 1) ادا كردن شعر، تعبیرى است كه قدما در مورد قرائت شعر بر جمع حاضران، به كار مىبردهاند. چیزى شبیه مفهوم فرنگى «دِكْلَمه» به گونهاى كهجنبههاى صوتى و القایى شعر در نظر مخاطب، تشخّص پیدا كند. مراجعه شود به مصیبتنامه عطار، 49 و تعلیقات حالات و سخنانابوسعید 122. 2) بخشى از اختلاف نسخهها كه در شاهكارهاى ادب فارسى از قبیلِ دیوان حافظ یا رباعیات خیام دیده مىشود، نتیجه همین نقلهاى شفاهى است وتأثیرى كه حافظه راویان در نشرِ این شعرها داشته است. 3) براى كاربُرد «چیزى» در معنى آهنگ و صوت موسیقایى مراجعه شود به تعلیقات اسرارالتوحید 52/2. 4) مجالس النفایس، امیر علیشیرنوایى، 90. 5) تعبیرِ صوت ساختن (آهنگسازى) و صوت بستن (به همان معنى) در ادب فارسى و «وضع الحان» درعربى رواج داشته است. 6) مراجعه شود به انساب سمعانى، در ماده غضایرى، b 409 كه مىگوید «لَهُ یَدُ باسِطّةٌ فى وضع الالحانو اكثر الشّعراء بخراسان تلامِذتُهُ» نیز تعلیقات اسرارالتوحید 472/2. 7) مراجعه شود به زبور پارسى، 273 - 4 و در اقلیم روشنایى 233 - 4. 8) تذكره نصرآبادى، چاپ وحید دستگردى، 426. 9) سفرنامه ابنبطوطه، ترجمه محمدعلى موحّد، چاپ آگاه 75/2 10) مقالات فروزانفر، 231 11) درباره «اجراى شعر» و نظریه Albert B. Lord و استادش Milman Parry به ویژه مراجعه شود به Albert. B. Lord The Sinjer of tales, second edition: stephen Mitchel and Gregory Nagy editors, Harvard university press, 2000. 12) لبابالالباب، چاپ استاد نفیسى، 1335، تهران 244. 13) دیوان خاقانى، چاپ دكتر سجادى. 394. 14) دیوان سوزنى، چاپ دكتر شاه حسینى، 408. 15) احوال و اشعار رودكى، 410 - 411. 16) مختارى نامه. استاد همایى. 342. 17) دیوان انورى، 53/1. 18) همانجا، 373/1 و مفلس كیمیا فروش، 96. 19) منشآتِ خاقانى، 162. 20) مُعْجَمُ مقاییس اللغه، 453/2. 21) درباره حمّاد راویه مراجعه شود به وفیات الاعیان، چاپ احسان عباس، 206 - 210/2 و منابعى كهاستاد احسان عباس در آنجا یادآور شده است. - اسرار توحید، 331/1 و 623/2 تعلیقات همین شعر. 22) تفسیر بصایر، 343/1. 23) مثنوى، نیكلسون، 159/3. 24) همانجا، 423/3 25) وفیات الاعیان. چاپ احسان عباس، 206/2. 26) دیوان حافظ، چاپ قزوینى. 27) چهار مقاله عروضى. چاپ لیدن. 39. 28) كتاب نقض، 119/1. 29) دیوان انورى، 179/1. 30) دیوان سوزنى، 222. 31) مجالس احمد غزالى، چاپ دكتر احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران. 32) روضةالواعظین، فتّال نیشابورى، چاپ نجف. 33) معارف بهاء ولد محمدبن حسین خطیبى بلخى، مشهور به بهاء ولد، چاپ استاد فروزانفر. 34) مجالس سبعه مولانا، چاپ دكتر توفیق سبحانى. 35) مقالات شمس، چاپ دكتر محمدعلى موحّد. 36) اسرارالتوحید، محمدبن منور، چاپ انتشارات آگاه. 37) روحالارواح، سمعانى، به اهتمام نجیب مایل هروى. 38) كشفالاسرار و عُدَّةالابرار، به اهتمام علىاصغر حكمت. 39) الستین الجامع للطایف البساتین، (تفسیر سوره یوسف) به كوشش محمد روشن. 40) مراجعه شود به یادداشت نویسنده این سطور در جشننامه استاد ذبیحالله صفا، درباره مؤلف تفسیرسوره یوسف. با عنوان «سفینهاى از شعرهاى عرفانى قرن چهارم و پنجم». 41) دیوان سوزنى، 222، و مفلس كیمیافروش، 97. 42) مراجعه شود به كتاب القصّاص و المذكّرین، ابوالفرج بن الجوزى، عنى بنشره و تحقیقهالدكتور مارلینسوارتز Merlin L. Swartz، بیروت 1971 كه اطلاعات بسیار مهمّى در باب قصه و قصهگویان دارد. 43) راحةالصدور، راوندى، چاپ محمد اقبال. 40 و نیز لباب الالباب، 228 - 9 كه از مجالس وعظ او باشگفتى یاد مىكند. 44) در باب كیوان قزوینى و مجالس وعظ او مراجعه شود به پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد،436 - 47/3 45) راحةالصدور، 209 و نیز مقدمه التصفیه فى احوال المتصوفه، از استاد یوسفى، ده به بعد و مفلسكیمیافروش، 50 - 51. 46) این نكته را ممكن است بارها و بارها صاحبنظران موسیقى، در مقالات و كتابهاشان نوشته باشند،ولى در این لحظه اتكاى بنده به گفتار شادروان استاد مرتضى عبدالرسولى است كه این نكته را طى داستانىلطیف كه خود شاهد آن بوده است برایم نقل كرد. 47) اسرارالتوحید، 69/1. 48) حالات و سخنان ابوسعید، 58. 49) مراجعه شود به مناهج التوسل فى مباهج السبل تألیف عبدالرحمن بن محمد بسطامى، از قرن هشتم،چاپ الجوائب، قسطنطنیه 1299 ه . ق كه نشان مىدهد در بغدادِ عصر احمد غزالى آغاز قرن ششم هنوز،در خانقاهها، به شعر فارسى سماع مىكردهاند، نیز موسیقى شعر - 478 - 7. 50) در سال 556 به عبدالجلیل قزوینى رازى خبر دادند كه شخصى كتابى نوشته به نام «بعض فضایحالروافض» و او بعد از مدتى به نقد آن كتاب پرداخته و كتاب خود را كه «نقض بعض فضایح الروافض» نامدارد تألیفكرده است و تمام اقوال آن مؤلف را - كه از مذهب تشیّع به مذهب اهل سنّت گرویده بوده است- نقد كرده است و همه را مجعول دانسته است. 51) نقض فضایح الروافض، 64. 52) همانجا، 74 - 79 53) كلماتى كه با ستاره مشخص شده است نام اماكنى است كه در آن ایّام در رى شهرت داشته و بعدها ازمیان رفته است. 54) همانجا، 74 - 79. 55) همانجا، 77. 56) همانجا، 231. 57) همانجا، 327 به نام عبدالملك بنان، دو بیت در مدیح امام على بنابیطالب علیهالسلام نقل كرده استو ظاهراً استاد محدث متوجه عینیّت این دو نام یعنى «عبدالملك» بنان و «پوربنان قمى» نشده است. 58) نقض فضایح الروافض، 539. 59) همانجا، 65. 60) ذات السلاسل، بارویى بوده است در شام كه پیامبر جمعى از صحابه را براى گشودن آن فرستاده است.آفرینش و تاریخ، چاپ آگاه، 709/2 و بحارالانوار، 66 .21 به بعد. 61) مطهربن طاهر مقدسى، در آفرینش و تاریخ 707/2 به این مسأله و نظرگاه شیعه اشارت دارد. 62) نقض فضائح الروافض، 65. 63) على نامه، منظومهاى است حماسى و با زبانى بسیار كهن از قرن پنجم درباره جنگها و مناقب امامعلى بنابیطالب كه در سال 482 ه . ق سروده شده است فیلم شماره 8752 قونیه در كتابخانه مركزىدانشگاه تهران مراجعه شود به فهرست میكروفیلمهاى مركزى دانشگاه تهران، محمدتقى دانشپژوه. ج143/1. و مقاله «حماسههاى شیعى از قرن پنجم» به قلم نویسنده این سطور در تحلیل آن در مجله دانشكدهادبیات دانشگاه مشهد. 64) یعنى خوارجى كه از شمشیر امام على بن ابیطالب جان سالم به در بردند. 65) مُربّعات اسواق، چهار سوى اصلى بازارهاى شهر چهارسوها را مربّعه مىگفتهاند مانند مربّعه كرمانیاننیشابور كه در متون عربى آن را مربعه مىگویند و در متون فارسى چهارسوى. مراجعه شود به تعلیقاتاسرارالتوحید، 737 - 8/2. 66) نقض فضایح الروافض، 67. 67) همانجا، 67. 68) همانجا، 108. 69) همانجا، 109. 70) خواجه «نو سنّى» كنایه از مؤلف «فضایح» است كه بنابر دعوى خودش در آغاز شیعى بوده و سپس«مستبصر» شده است. 71) نقض فضایح الروافض، 108. 72) همانجا، 109 - 110. 73) همانجا. 110. 74) بیكانك، در باب هویّت تاریخى او بیشتر از این اطلاعى به دست نیامده است. 75) نقض فضایح الروافض، 112. 76) همانجا، 67. 77) همانجا، 114. 78) صفوةُالتُصوف، محمدبن طاهر مقدسى معروف به ابن القیسرانى. چاپ مصر 1368 ه . ق.ادارةالطباعةالمنیریّه 94 و نیز مقاله نگارنده با عنوان «نظام خانقاه در قرن پنجم به روایت ابن القیسرانى» درمجله دانشكده ادبیات دانشگاه مشهد شماره سوم و چهارم سال بیست و ششم، پاییز و زمستان 1372،یادنامه استاد دكتر احمدعلى رجائى بخارایى، ص 597. 79) اورادالاحباب، 162 و 274. 80) بحثى در تصوف، دكتر غنى، 25. 81) در نسخههاى مثنوى، 258/2، ابیات این داستان اختلاف بسیار دارد، در چاپ نیكلسون بدین گونهاست. وقت واگشتِ حُدیبیّه به ذُل دولتِ انا فتحنا زد دُهُل 82) مقدمه دیوانادیب پیشاورى، 2. 83) تذكره نصرآبادى، همان چاپ، 255. 84) همانجا، 239. 85) همانجا، 37. 86) همانجا، 388 در شرح حال شیداى زرگر تبریزى. 87) ضربُالمثل «القاصّ لایحبُ القاصّ» در التمثیل و المحاضره، ثعالبى، 170 و در شعرى منسوب بهحافظ آمده است دیوان حافظ، چاپ قدسى، به اهتمام عزیزالله كاسب، از معاصران رسول، انتشاراترشیدى، 1364، تهران، 390. 88) نضربن حارث مردى بازرگان بود كه قصه رستم و اسفندیار و دیگر اساطیر ایرانى را، در ایران آموختهبود و در محیط حجاز آن را روایت مىكرد و داستان او در میان مفسران معروف است، براى نمونه كشفالاسرار، میبدى، 326/2 و 486/7. 89) معیدالنعم، 113. 90) تمام منقولات طراز الاخبار، از نسخهاى است كه به وسیله نگارنده تصحیح شده و آماده انتشار است.نیز مراجعه شود به مقاله «اصول هنر قصهگویى در ادب فارسى» از نویسنده این سطور در ارجنامهشهریارى، انتشارات توكلى، تهران 1380. 91) مقامات حریرى، چاپ سنگى ایران، 1304 قمرى به سعى و خط محمدتقى بن محمد حسنگلپایگانى، صفحه دو (بدون ورق شمار در اصل) خطبه مؤلف. 92) كلیله و دمنه، 17 - 15. 93) خاطرات صدرالدین عینى، صفحه 334 و نیز مقاله محمود فرخ در یادگار نامه حبیب یغمایى، تهران1356 انتشارات فرهنگ ایران زمین با عنوان «یادى از انجمنهاى ادبى خراسان» 271 - 278. 94) مراجعه شود به مقاله «مرقّع سازى و جنگنویسى» از محمدتقى دانشپژوه در فرخنده پیام، جشننامهدكتر غلامحسین یوسفى، 148 - 229. 95) سه بازار اصلى داشتهاند كه مشهورترین آنها بازار عكاظ بوده است و در آنجا مجالس شعرخوانى ترتیبمىدادهاند. تاریخ الادب العربى، عمر فرّوخ، الجزء الاول، دارالعلم للملایین، 1984 الطبعة الخامسة. 74. 96) مراجعه شود به تاریخ الادب العربى العصر الجاهلى، شوقى ضیف، دارالمعارف، الطبعةالسابعة، 140 بهبعد. 97) المعجم فى معاییر اشعار العجم، چاپ استاد مدرس رضوى، 456 - 7. 98) براى نمونه یادگار نویسىهاى قدما، مراجعه شود به «تاریخ یادگار» مقاله احمد گلچین معانى، در مجلهیغما، سال شانزدهم، شمارههاى ششم و هفتم (شهریور و مهر 1342) صفحات 284 - 387 و 332- 334 و نیز مقاله سیدعلى مؤید ثابتى، در مجله مهر، سال دوم، 963 - 61 با عنوان «یادگارهاى مزار شیخاحمد جامى). 99) این اواخر، كتابى دیدم با عنوان الأَندیةُ الأدَبیّة فىالعصر العباسى الأوّل، فى العراق، حتى نهایةالقرنالثالث الهجرى، تألیف على محمدهاشم، دارالآفاق الجدید. بیروت 1402/1982 كه مؤلف، از این گونهشعرنویسى بر روى پارچه و لباس و شمشیر و فرش و دیگر كالاهاى موجود در محیط خانه و زندگى ودربارها. تصویر خوبى ارائه داده بود و از كتاب الغرباء، تألیف ابوالفرج اصفهانى، چاپ صلاح الدین المنجّد.طبع اول، بیروت، دارالكاتب الجدید، مقدارى دیوار نوشته خانات را نقل كرده بود. 100) نقل از: اشراقینامه، (جشن نامه دكتر احسان اشراقى)، زیر نظر دكتر سیدمحمد دبیر سیاقى، انتشاراتحدیث امروز، 1381. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده