رفتن به مطلب

راههای انتشار یک شعر در قدیم


ارسال های توصیه شده

برگرفته از:

بخارا ش 36

در عصر ما، به‏ویژه در یكى دو دهه اخیر، از میان دهها هزار شعرى كه در طولِ سال در روزنامه‏ها و مجلاّت انتشار مى‏یابد حتى یكى‏هم در میان مردم گُل نمى‏كند و به ندرت مى‏توان استثناهایى براى این قاعده یافت، ولى در قدیم با نبودن وسائلى از نوع رادیو وتلویزیون و مطبوعات، شعر فارسى، شعر امثال سنائى و سعدى و حافظ، یك هفته یا یك ماه بعد از سروده شدنش همان شهرتى را كه‏در غزنه و شیراز مى‏یافته در سمرقند و بخارا و كشمیر و كاشغر نیز به دست مى‏آورده است. ما این توفیق را نتیجه نبوغ هنرى سرایندگان‏این گونه شعرها مى‏دانیم و تا حد زیادى هم این سخن پذیرفتنى است اما نباید فراموش كرد كه در دنیاى قدیم هم، شعر، «رسانه»هاى‏خاص خود را داشته و بررسى این رسانه‏ها، در طولِ تاریخ مى‏تواند موضوع كتابى جداگانه قرار گیرد ولى در این مجال اندك طرحِ‏مختصرى در باب این رسانه‏ها بى‏فایده نخواهد بود.

 

تصوّرى كه امروز از شعر فارسى در ادوار گذشته داریم، صورت خاموش و مكتوبِ آن است و كمتر به این اندیشه مى‏پردازیم كه این‏شعرها تنها در صورت یك ورقه یا یك دیوان، حضور فرهنگى نداشته‏اند بلكه به تناسب اهمیّتى كه مى‏یافته‏اند در اعماق جامعه نیز به‏طرق مختلف انتشار مى‏یافته‏اند كه یكى از آن راهها راهِ نوشتن و نسخه‏بردارى به صورت دیوان بوده است، امّا واقعیت امر این است كه‏شعر، هنرى است گفتارى و نقشِ «ادا كردن»(1) و «آواز» و عرضه داشتِ زنده آن، در نشر و گسترش آن، والتذاذِ مردم از آن، نقش بسیار مهمّى‏بوده است(2) و هم اكنون نیز به تجربه مى‏بینیم كه انتشار یك شعر از طریق رادیو و «كاست» چه بُردِ وسیعى دارد و بعضى از شاعران مشهورِعصر ما، سهم قابلِ ملاحظه‏اى از توفیقِ شعرشان را مدیونِ صداىِ گرم و اسلوبِ اداى شعر خویش، در كاسِت‏هاى انتشار یافته در این‏سالها، هستند.

 

شاید مؤثرترین راه نشرِ شعر را در حوزه‏هاى بسیار وسیع شنوندگان و دوستداران بتوان حوزه موسیقائى آن تعیین كرد، یعنى آنجا كه‏شعرى بر اثر همراه شدن با آهنگى خاص، توفیق آن را مى‏یافته كه در میان انبوهِ علاقمندان انتشار یابد. اصطلاح «صوت بستن» كه به‏معنىِ آهنگ ساختنِ روى شعرهاست از قدیم در كتبِ تاریخ و تذكره دیده مى‏شود: نظام‏الدین علیشیرنوایى در رساله‏اى كه در باب‏لطایفِ پهلوان محمدابوسعید پرداخته بوده است و بخشى از آن در مجالس النفایس نقل شده مى‏گوید، روزى پهلوان نزد من آمد از اوپرسیدم كه مدتى است از شما چیزى(3) (یعنى آهنگى) نشنیده‏ام. جواب گفت كه: «در این روزها به یك غزلِ امیرسیدنسیمى صوتى بسته‏شده.» و از اشاقان خود كه همزبان او بودند یك دویى را طلب كرد و بنیاد كرد. مصراع اول غزلِ فقیر [= نوایى‏] بود. هنوز به كسى نخوانده‏بودم. گفتم: توارد واقع شده باشد. مصراع دوم را كه خواند هم از فقیر بود. تعجب كردم كه یك مطلع توارد واقع شده باشد. بسیار غریب‏است. القصه غزل را تمام كرد و به «نوایى» كه رسید «نسیمى» خواند به غایت متغیر و متأثر شدم.

 

چون دیگر مجال سخن نماند از ممّرِشعر، سكوت ورزیدم و در تحسینِ كارِ او كوشیدم. بعد از ساعتى ظاهر ساخت كه «غزل از شماست، بنده در محلِّ خادمى از جیب شمابیرون آورده یاد گرفتم و صوت بستم...»(4) و این هنرِ «صوت بستن» - كه در دوره غزنوى و سلجوقى آن را «صوت ساختن» تعبیرمى‏كرده‏اند،(5) و به عربى «وضعِ الحان» مى‏گفته‏اند(6) كارِ استادان برجسته موسیقى در هر دوره‏اى بوده است و ما بعضى از این افراد را درتاریخ مى‏شناسیم از قبیلِ ابوالفتوح غضایرى كه «(7)الحان» او و «قول»هاى او در تاریخِ شعر و موسیقى ایرانى، حالتِ افسانه و اسطوره‏یافته بوده است و همه جا شاعران تا قرن‏ها بعد از او، از آن الحان و قولها در شعر خویش یاد مى‏كرده‏اند، مثل نواى باربد. در دوره‏هاى بعداطلاعات در باب اینگونه هنرمندان كه كارشان «صوت بستن» بوده بیشتر مى‏شود. مثلاً در عصر صفوى، در باب میر صوفى یزدى،صاحبِ تذكره نصرآبادى مى‏گوید: «در بستنِ صوت و عمل بدیل نداشت».(8)

 

حاصل همین جانبِ موسیقائى نشر شعر بوده است كه ابن بطوطه از انتشارِ شعرِ سعدى درمیان ملاّحان چینى یاد مى‏كند.(9)

 

 

در حوزه همراهى موسیقى و شعر، یك نكته را درباره مثنوى مولانا نباید از یاد بُرد كه این‏كتاب از همان آغاز به وجود آمدن، جمعى «مثنوى خوان» را به وجود آورد كه تاكنون بیش و كم‏در گوشه و كنار عالم، به ویژه بر مزار مولانا، هستند و در راهِ گسترش علاقمندان این اثر بى‏همتاى‏بشرى، با هنر خویش مى‏كوشند. استاد فروزانفر نوشته است: «در همان زمان مولانا طبقه‏اى به‏نام «مثنوى خوان» در میان عاشقان و مریدان وى ممتاز بوده‏اند و این طبقه مقابل قُراء قرآن قرارداشته‏اند و همین سنّت پس از وفات بر سرِ تربت مبارك و در مجالس خلفا و جانشینان اومعمول بوده است.»(10)

 

وقتى بخواهیم این خصوصیّت شعر فارسى را تا دوره‏هاى كهنتر تعقیب كنیم به هنرِ گوسانهاو خنیاگران دوره پارت‏ها خواهیم رسید.(11)

 

درباره راویان شعر هنوز تحقیق جامعى انجام نگرفته و جاى آن هست. از مجموعه اشارات‏شاعران عهد كهن تا قرن ششم چنین دانسته مى‏شود كه هر شاعرى، یا دست كم بعضى از شاعران‏

 

بزرگ، راویى داشته كه این راوى شعر او را در محافل، به ویژه در مجلس شاه، با شیوه خاص و باآوازخوش عرضه مى‏داشته است. اینكه رودكى در حقّ فرالاوى شاعر مى‏گوید:

 

شاعر شهید و شهره فرالاوى‏

 

و آن دیگران به جمله همه راوى(12)

 

 

اشارت به همین راویان دارد. هم در عصر سامانى و غزنوى از این راویان نشان مى‏توان‏جُست و هم در عصرِ سلاجقه. خاقانى اشارات بسیارى به راوى خویش و آهنگ خوش او دارد:

 

راوى خاقانى از آهنگ در دیوان سمع

 

نقش نام بوالمظفر اخستان انگیخته(13)

 

 

سنائى غزنوى راویى به نام «عطیّه» داشته كه شعرهاى او را در ماوراءالنهر روایت مى‏كرده وهمین امر موجب حسد و خشم بعضى از شاعرانِ آن نواحى، و از جمله سوزنى سمرقندى شده،و او در چندین قطعه، این عطیّه را كه راوى سنائى بوده است مورد هجوم و هجو قرار داده وسنائى را نیز:

 

سهل است سنائیا ثناى تو

 

وین قدر و فضیلت و بهاى تو

 

اشعار تو را به جملگى دیدم‏

 

آورد «عطیّه»مان عطاى تو

 

هر شعر تُرا «نقیضه»اى گفتم‏

 

این بود و نبُد جزین سزاى تو(14)

 

نام راوى بعضى شاعران دیگر از قبیل راوى رودكى به نام «مج»(15) و راوى و مختارى غزنوى‏به نام «محمد»(16) هم در كتاب‏ها ثبت شده است. انورى در ضمنِ عذرِ نفرستادن شعرى به‏خدمت ممدوح در پایان قصیده‏اى مى‏گوید:

 

این خدمت منظوم كه در جلوه انشاه و شیزه شیرین حركات و سكنات است، زان راوىِ‏خوش خوان نرسانید به خدمتگزار شعر، غرض شعر، نه آوازِ رُوات است(17)

 

و با این همه سرنوشت شعر رابه درجه موزونى راوى مرتبط مى‏كند كه:

 

سزاى افتخار، آن شعر باشد

 

كه افزون باشدش راوىِّ موزون(18)

 

 

از توضیحى كه خاقانى در خلال یكى از نامه‏هاى خویش مى‏دهد مى‏توان استنباط كرد كه گاه‏این راویان از پیش خود در شعرها تصرّفاتى نیز مى‏كرده‏اند و بى‏اذن و اجازه شاعر، آن را برپادشاهان عرضه مى‏داشته‏اند.(19)

 

در اینجا یك نكته در باب كلمه راوى به ذهن مى‏رسد كه مطرح شدن آن بى‏سودى نخواهدبود. در زبان عربى اصل ماده «روى» به معنى سیراب كردن است و «روایت شعر»(20) به معنى نقل‏آن مجازاً، شیوع دارد. با اینكه راویان شعر هم در عربى داشته‏ایم كه كارشان نقل شعرها از حافظه‏بوده است مانند حمّاد راویه ولى در سنّت روایت شعرِ عربى، خواندن آن به آوازخوش و حُسنِ‏اَداىِ آن به هیچ وَجه ملحوظ نبوده است در صورتى كه همه جا از كلمه «راوى» در شعر فارسى،شخص خوش آوازى كه در حسن اداى شعر، كمال شهرت را دارد، فهمیده مى‏شود. مى‏توان‏احتمال داد كه «راوى» فارسى از ماده «رَوَى‏» عربى به معنى سیرآب كردن اشتقاق نداشته باشد واز «رو» و «روانى» گرفته شده باشد و اینكه مى‏گویند «فلانى درسش را روان كرده است.» یعنى به‏خوبى آموخته و در حافظه دارد و از عُهده اداىِ آن به بهترین وَجهى برمى‏آید باقى مانده همین‏نكته است و اینك به این شواهد توجه كنید كه در آن «روى» و «بروىِ» به معنى حسن اداى شعریا عبارت است:

 

اگر چه خامِش مردم كه شعر باید گفت‏

 

زبان من «بروى گردد» آفرین تو را(21)

 

 

و در تفسیر بصائر یمینى، مى‏خوانیم: «آنگاه مُقرئ (آوازخوان و خوش صدا) محمودقلانسى را كه خوش آوازتر بود از اهل روزگار خود - و خواجه ما را بدان آسایشى بود و گفتى دردل آواز مُقرى محمود مى‏گوید - گفت: «چنانك تو را فرموده‏اند، بروى بخوان» و آنگاه او به‏خوش‏ترین آوازها بخواند.(22)

 

و این بیت‏ها از مثنوى مولانا كه مفسّران و شارحان درباره آن نتوانسته‏اند تصمیم بگیرند:

 

جهد كن تا مست و نورانى شوى‏

 

تا حدیثت را شود نورش روى (23)

 

یا:

 

نامِ هر چیزى چنانكه هست آن‏

 

از صحیفه‏ىِ دل روى گشتش زفان(24)

 

 

در تمام این نمونه‏هاى «رَوِى» و «بَروِى» ظاهراً از «رفتن» و «روانى» اشتقاق یافته و با همان‏تعبیر «روان بودن» یا «روان كردن» درس مرتبط است و چه بسا كه كاربُردى كهن و ما قبل اسلامى‏داشته باشد در موردِ كارِ گوسان‏ها و خنیاگران عهدِ قدیم ایران.

 

اگر این فرض را بپذیریم «راوى» شعر به آن معنا كه در ادب فارسى عهد آغازى كاربُرد دارد،یك كلمه فارسى خواهد بود و ربطى به «رَوَى‏» در عربى ندارد. اینكه در قوامیس عربى براى ماّه«روى» جز سیراب كردن معنایى وجود ندارد و همه زبان‏شناسان عرب اعتراف دارند كه این مادّه‏در معنى «نقل كننده خبر» كاربُردى مجازى است مى‏تواند تأییدى بر این حدس باشد به ویژه كه‏حمّاد «راویه» (155 - 95 ه . ق) - كه نخستین فرد از همین راویان است - وقتى به حضورولیدبن یزید اموى (خلافت 125 - 126) رسید ولید از او پرسید «چرا به تو «راویه» گفته‏مى‏شود؟ و او توضیحى در باب همین هنر شعرخوانى و محفوظات خویش داد كه مایه حیرت‏خلیفه شد و این حمّاد راویه به دلیل نام جدش كه «شاپور» است و نسبش كه «دیلمى» است دراصل یك نفر ایرانى فارسى زبان بوده است و به تصریح ابن خلّكان «قلیلُ البضاعَةِ مِن‏العربیّة».(25)

 

در دنباله بحث از نقش آواز و موسیقى در نشرِ شعرها، یادآورى این كه بعضى از شاعران خودشعرهاى خویش را به لحن و آوازى دلكش ادا مى‏كرده‏اند، نباید فراموش شود. در دیوان حافظاشاراتى صریح به این نكته وجود دارد كه حافظ این غزل‏ها را - كه گاه زمینه مدحىِ آشكار دارد وزمانى جنبه مدحىِ آن امروز نهفته مى‏نماید - با آواز خوش در مجلس پادشاهان مى‏خوانده‏است:

 

غزل گفتى و دُر سفتى بیا و خوش بخوان حافظ

 

كه بر نظم تو افشاند فلك عِقْدِ ثریا را(26)

 

و در سرگذشت فرّخى سیستانى نیز، صاحب چهار مقاله، مى‏گوید: «فرخى برخاست و به‏آواز حزین و خوش این قصیده بخواند كه با كاروان حُلّه برفتم زسیستان»(27)

 

و عبدالجلیلِ قزوینى رازى مى‏گوید: «شمس رازى شاعر در حضرت شد و باستاد و به آوازى‏بلند این قطعه بر سلطان خواند»(28).

 

دیگر شاعران نیز به عرضه كردن شعر خویش با آواز اشارت دارند، انورى در ضمن قصیده‏اى‏به مطلع:

 

دى بامدادِ عید كه بر صدر روزگار

 

هر روز عید باد به تأیید كردگار

 

 

مى‏گوید معشوق من - كه ظاهراً هم او نیز راوى شعرهاى شاعر است - مرا گفت: «براى عیدچه خدمتى (چه شعرى در ستایش ممدوح) آماده كرده‏اى؟» و من از این كه غفلت كرده بودم‏احساس شرمندگى كردم و او گفت اگر از گفته خودت قطعه‏اى به یادت آورم چگونه خواهد بود.و شاعر از این بابت به شكرگزارى از او مى‏پردازد و او:

 

آغاز كرد مطلع و آواز بركشید

 

و آنگاه چه روایت چون دُرِّ شاهوار:

 

كاى كاینات را به وجود تو افتخار

 

وى بیش از آفرینش و كم زآفریدگار(29)

 

 

از شعر سوزنى چنین دانسته مى‏شود كه «راوى» انواع و اقسام داشته و علاوه بر راویانى كه درمجالس سلاطین شعرها را خوش ادا مى‏كرده‏اند، راویانى نیز بوده‏اند كه براى عامّه مردم و دربازارها، این وظیفه را انجام مى‏داده‏اند و به این گونه راویان مى‏گفته‏اند «راوى بازارخوان»:

 

ملحدان سُنّى شوند، اندر طبس، گر مدح تو

 

راوى بازار خوان خواند به بازار طبس(30)

لینک به دیدگاه

یكى دیگر از راه‏هاى نقل و انتقال و نشر و انتشار شعر، در گذشته مجالس تذكیر و وعظ بوده‏است. اگر امروز ما از كمّ و كیف آن مجالس آگاهى بسیارى نداریم تا از آن طریق به اهمیّت این‏مجالس در نشر شعر پى ببریم، خوشبختانه صورت مكتوب بعضى از این مجالس وعظ باقى‏است و از تأمُّل در این «مجالس» مى‏توان دریافت كه بخش قابل ملاحظه‏اى از یك مجلس تذكیررا، شعر، تشكیل مى‏داده است:

 

آنچه «ادبیات» وعظ و تذكیر را در فرهنگ ایران عصر اسلامى تشكیل مى‏دهد حجم بسیارچشم‏گیرى است و نگاهى به نمونه‏هاى بسیار مشهور و رایج این گونه كتاب‏ها، ما را در این‏چشم‏انداز، از هر گونه بحث دراز دامنى بى‏نیاز مى‏كند؛ «مجالس» احمد غزالى(31) وروضةالواعظین فتّال نیشابورى(32) و مجالس بهاء ولد پدر مولانا و مجالس خود مولانا(34) وگفتارهاى شمس تبریزى(35) نمونه‏هاى این گونه آثار است و نشان مى‏دهد كه در این مجالس،شعر و روایت شعر چه اهمیّتى داشته است. اسرارالتوحید(36) نمونه دیگرى است از این گونه‏كتابها و نخستین نمونه موجود این نوع ادبى است و سرشار است از شعرهایى كه بوسعید بر سرِمنبر مى‏خوانده است. شعرهایى كه غالباً ربطى با عوالم وعظ و مجالس رسمى ندارد و بسیارى‏از آنها ترانه‏ها و حراره‏هاى عامیانه رایج در میان عامه مردم است. و از مقوله همین كتاب‏هاى«مجالس» و «وعظ»است بعضى كتب عرفانى از قبیل روح‏الارواح سمعانى(37) و النوبةالثالثةكشف‏الاسرار میبدى(38) و از همه مهمتر و به لحاظ تاریخى كهن‏تر تفسیر سوره یوسف(39) ازاحمد بن محمدبن زید طوسى كه در 459 در قزوین از شافعى بن داود سماع حدیث داشته وكتابش را هم ظاهراً در همان حدود از سال‏ها حداكثر 470 هجرى تألیف كرده است.(40)

 

این كتاب كه نمونه عالى و برجسته این نوع آثار است تركیبى است از «قصه» و «وعظ» و«شعر» و حجم قابل ملاحظه‏اى از این كتاب را «شعر»ها تشكیل مى‏دهد هم شعرهاى عاشقانه وهم شعرهاى عارفانه و هم شعرهاى زاهدانه و به ویژه رباعى‏هاى بسیار.

 

این نكته كه شعرِ دوره‏هاى آغازینِ زبانِ فارسى، در سنّت شعر شفاهى بالیده و رشد كرده‏است، امروز جاى تردید نیست. از «چنگ برگرفتن» رودكى و «سرود انداختن» او، تا راویان‏خوش آوازى كه در مجالس پادشاهان و در بازارها(41) شعرها را به آواز مى‏خوانده‏اند تا مذكّران واهل منبر تا مرشدان زورخانه، همه و همه دلیل این است كه شعرِ فارسىِ دو(33)ره اسلامى ادامه كارگوسان‏هاى پارتى است. در بابِ راویان، پیش از این، بحث كرده‏ام، در این لحظه مى‏خواهم چندنكته در باب نقش مذكّران را در نشر شعر یادآور شوم.

 

مجالس تذكیر و وعظ كه همواره در تاریخ ما داراى نقش سیاسى و فرهنگى بسیار مهمى‏بوده است هنوز با روش علمى مورد بررسى قرار نگرفته است و ما نمى‏دانیم كه جز «قُصّاص ومذكّرین»(42) و مرشدان زورخانه‏ها، چه كسانى حاملان و ناشران فرهنگ در میان توده‏هاى مردم‏بوده‏اند. قهوه‏خانه‏هاى عصر صفوى، فقط در دایره همین دو سه قرن اخیر شاید نقشى در كنارِمجالس تذكیر و وعظ داشته باشند. ولى باز هم نقش آنها بسیار ناچیز است.

 

تصویرى كه بعضى از مورخان از مجالس وعظ بعضى از این واعظان و مذكّران نقل كرده‏اند ازقبیل مجالس وعظ احمد غزالى و قطب‏الدین مظفربن اردشیر عبّادى یا علاءالدین خوارى(43) همه‏نشان دهنده عمقِ نفوذِ این افراد در محیطِ اجتماعىِ عصر است و این ویژگى در فرهنگ ما تاهمین پنجاه شصت سال قبل محفوظ بوده و آنچه از مجالس وعظ بعضى از واعظان از قبیل‏كیوان قزوینى(44) نقل مى‏كنند همه گواه بر این حقیقت است.

 

این مذكّران، با نفوذ عمیقى كه در شبكه مساجد و در دوره‏هاى بعد خانقاه‏ها و رباطها وبعدها تكایا و حسینیه‏ها و منازل خصوصى اشخاص داشته‏اند، از شهرهاى بزرگ گرفته تاكوچكترین روستاها، همه جا حضورشان محسوس بوده است. بسیارى از اینان، از اهمیّت شعر،در تهییج احساسات شنوندگان آگاه بوده‏اند و مجلس خویش را با نمونه‏هاى شعر مى‏آراسته‏اند.نه تنها مذكّر و واعظ بر منبر شعر مى‏خوانده كه گاه شاعرى را وادار مى‏كرده است كه در پاى منبرِاو، شعر خویش را بر حاضران عرضه كند چنانكه از این داستان راحةالصدور در مورد عبّادى‏واعظ نامدار و عمادى شاعر مشهور قرن ششم دانسته مى‏شود: «شنیدم كه عمادى كه از شاعران‏او [یعنى طغرل بن محمدبن ملكشاه متوفى 529[ بود، بر عبّادى قصیده‏اى مى‏خواند كه شعر:

 

ره مى‏بریم و دیده به رهبر نمى‏رسد

 

كان مى‏كنیم و تیشه به گوهر نمى‏رسد

 

 

عبّادى بر سر منبر بود. عمادى بدین بیت رسید كه:

 

بر آستان جاهِ تو چرخ ار نداد بوس‏

 

عذرش قبول كُن كه مگر بر نمى‏رسد

 

 

عبادى گفت: امیر عمادى هر آرزو كه دارد بخواهد. عمادى ملازم قاضى را كه با خود داشت‏گفت: «به هزار دینار سرخ قرض محبوسم و موكّل این است. وجوه قرض مى‏باید.» عبّادى سرفرو بُرد. یكى از مریدان گفت: «ببود» عبادى سر برآورد، گفت: «امیر عمادى چو هزار دینار باقرض دهد فردا دیگر قرضش باید كه بخورد.» مردى دیگر گفت: «هزار دیگر ببود.» و عمادى‏بیاسود. مدح شاعر گویم یا همّت عالم یا ارادت مجلسى؟(45)

 

این مذكّران ضمن اینكه نشر دهندگان نمونه‏هاى برجسته شعر در میان مردم بوده‏اند، حافظان‏موسیقى ملّى ما نیز بوده‏اند و بسیارى از اینان تا همین اواخر به حُسن صوت و موسیقى‏شناسى‏و گاه خلاقیّت در حوزه آهنگ‏سازى شهره آفاق بوده‏اند مثل تاج نیشابورى در قرن نوزدهم و درقرن بیستم براى نمونه صدرالمحدثین اصفهانى كه «گوشه صدرى» در موسیقى عصر ما ازساخته‏هاى اوست.(46)

 

در فاصله میان منبر و «مجالس خاص موسیقى» خانقاه‏ها وجود داشته‏اند كه تركیبى ازموسیقى و منبر بوده‏اند زیرا مشایخِ صوفیه در خانقاه بر تخت (چیزى شبیه منبر) مى‏نشسته‏اند ومجلس مى‏گفته‏اند. ما نمى‏دانیم كه قبل از ابوسعید ابوالخیر آیا مشایخ دیگرى هم بوده‏اند كه درمجلس‏هاى خویش به جاى «آیه» و «حدیث» از «شعر»، آن هم شعرهاى عاشقانه رایج در میان‏عامه مردم سود جسته‏اند یا نه، اما از تصریح مؤلف اسرارالتوحید و مؤلف حالات و سخنان‏چنین دانسته مى‏شود كه مسأله شعر خواندن بوسعید بر منبر را، مخالفان او، به عنوان مهمترین‏نقطه ضعفِ او تشخیص داده بوده‏اند و در محضرى كه علیه او ترتیب داده بودند و به نزد سلطان‏غزنین فرستادند یكى از مهمترین ایرادها بر او، این بود كه «اینجا مردى آمده است از میهنه ودعوى صوفیى مى‏كند و مجلس مى‏گوید و بر سر منبر بیت مى‏گوید و تفسیر و اخبارنمى‏گوید»(47) و به روایت و تعبیر صاحب حالات و سخنان گفتند: «شیخ صوفى پدید آمده است.مجلس مى‏گوید. و در مجلس نه تفسیر قرآن مى‏گوید نه اخبار رسول علیه‏السلام بل كه همه بیت‏مى‏گوید».(48)

 

ولى در دوره‏هاى بعد در مجالس صوفیه، خواندنِ شعر به صورت‏هاى مختلف چه بر منبر وتخت و چه در حلقه سماع، به وسیله قَوّال، كارى بسیار رایج بوده است از جمله در مجالس‏احمد غزالى، چه در خراسان و چه در بغداد.(49)

 

یكى دیگر از مراكزى كه به نشرِ شعر و موسیقى ایرانى، در گذشته، یارى مى‏رسانده است‏زورخانه‏ها بوده است. ورزش باستانى ایران، همانطور كه امروز هم مشاهده مى‏شود، با شعر وموسیقى آمیختگى عجیبى دارد. بسیارى از صورت‏هاى این ورزش همراه با شعر و صداى مرشدزورخانه و آوازِ خوشِ او و همراهى ضرب انجام مى‏گیرد و طبعاً هم براى ورزشكاران و هم براى‏حاضران، كه در مواردى خیل انبوهى از مشتاقان را، به همراه داشته است مایه آشنایى و پیوند باشعر بوده است و من خود تعدادى از شعرهایى را كه از كودكى در حافظه دارم، و گوینده بعضى ازآنها را هرگز نتوانستم پیدا كنم، از همین زورخانه‏ها به یاد دارم.

 

در خیابانِ تهرانِ مشهد، در محله عیدگاه، از محلات بسیار قدیمى مشهد كه در قرن نهم حافظابرو از آن یاد مى‏كند، جایى كه اكنون بازار رضا را ساخته‏اند، قبلاً باشگاه «ورزشى طوس» بود ومن بسیارى از اوقاتِ فراغتِ دوران كودكى خودم را وقتى از درس ادیب بر مى‏گشتم به تماشاى‏آن مى‏رفتم و مسحور صداى گرم مرشد و طنین ضربِ او مى‏شدم هنوز هم بعد از قریب نیم‏قرن،تو گویى دو گوشم برآواز اوست.

با همه كوشش‏هایى كه براى روشن شدن مسایل تاریخ زورخانه در این پنجاه سال اخیر انجام‏شده هنوز هم بسیارى پرسشها برجاست و هیچ كس نمى‏تواند تحولات داخل نظام زورخانه را بااسناد و مدارك مكتوب و علمى روشن كند اما مسأله آمیختگى این ورزش و این نهاد اجتماعى‏و فرهنگى با شعر فارسى چیزى است كه در آن جاى كوچكترین تردیدى نیست و شاید بتوان‏گفت كه در انتقال شعر ایرانى قبل از اسلام به شعر دوره اسلامى، این نهاد یكى از مهمترین نهادهابوده است و تاكنون از این بابت مورد غفلت قرار گرفته است. شعر خنیائى و سنّت شعر شفاهى‏ماقبل اسلامى ما را، همین زورخانه، به عصر اسلامى انتقال داده است و به علت همراهى باضرب و شاید دیگر آلات موسیقى، احتمالاً از مجالس تذكیر و وعظ هم اهمیّت آن - در این‏مورد خاص - بیشتر بوده است.

درباره نقش فضایل خوانان و مناقب خوانان، در انتشار و گسترش شعر فارسى، بهترین‏سندى كه موجود است تصریحات مؤلف كتاب «فضایح» و ردیّه آن یعنى كتاب «نقض»(50) است‏مؤلف كتاب «فضایح» كه كتاب خود را در ردِّ عقاید شیعیان و به گفته خودش رافضیان نوشته‏است و احتمالاً در اواسط قرن ششم (حدود 550) در نقد جنبه‏هایى از فعالیّت سیاسى وتبلیغاتى روافض كه عده‏اى را مأمور مى‏كرده‏اند تا در بازارها شعرهایى در مناقب امامان شیعه‏بخوانند و توجّه مردمان را به حقّانیت آنان جلب كنند، مى‏گوید: «و در بازارها «مناقب خوانان»گنده دهن فرا داشته‏اند كه ما منقبت امیرالمؤمنین مى‏خوانیم و همه قصیده‏هاى پسر بنان رافضى‏و امثال او مى‏خوانند و جمهور روافض جمع مى‏شوند، همه وقیعتِ صحابه پاك و خلفاى اسلام‏و غازیان دین است كه مى‏خوانند. و صفات تنزیه - كه خداى راست جلَّ جلاله - و صفت‏عصمت - كه رسولان خداى راست علیهم السلام - و قصه معجزات - كه الاّ پیغمبران خداى رانباشد - به شعر كرده، مى‏خوانند و به على بوطالب مى‏بندند».(51)

 

از این عبارت مولف «مثالب» روشن مى‏شود كه نوع شعرهایى كه این مناقب خوانان دربازارها مى‏خوانده‏اند، داراى دو ویژگى بوده است.از یك سوى وقیعت و بدگویى نسبت به‏صحابه رسول و خلفاى اسلام و غازیان دین بوده است و از سوى دیگر مدایحى در حقّ امام‏على‏بن‏ابیطالب علیه‏السلام كه در آن مدایح نوعى اغراق در حق او بوده است. و هم از تصریح‏مولف «مثالب» پیداست كه وقتى این مناقب خوانان به بازارها وارد مى‏شده‏اند و شروع به‏خواندن آن شعرها مى‏كرده‏اند «جمهور روافض» جمع مى‏شده‏اند براى شنیدن و احتمالاً تشویق‏خواننده شعرها. و جاى دیگر، مؤلف مثالب، از این جماعت رافضیان كه براى تشویق این‏شعرخوانان در ویرانه‏ها جمع مى‏شده‏اند بدین گونه یاد مى‏كند: «و به قول شاعركان بداعتقادمُفسد بى‏نماز خمّار، كه شعرهاى ركیك گفته‏اند و در بیرانه‏ها جمع شده مى‏خوانند و این‏خواجگانِ رافضى گاوریش احمق روى عوان ابله دیدار بى‏تمیز، همه بردین و دینداران كینور بادل‏ها پر غلّ و غش و كین جمع شده و بر آن دروغ‏ها معتكف ببوده و این بهتان‏ها را به جان‏خریدار شده و آن محالات را در هیچ تاریخى و اثرى از نقل ثقات، اثرى نه.»(52)

 

و منظورش این‏است كه اینان در مراكز تجمّع مردمان، در شهرها، چنین امكانى ندارند. به همین دلیل صاحب«نقض» در پاسخ او مى‏گوید: چنین نیست و مناقب خوانان در همه جا، با دلگرمى و شجاعت‏تمام، منقبت و مدح آل رسول را مى‏خوانند چه در مسجد عتیق و چه در دروازه زادمهران ومصلحگاه و هیچ منكر و جاحدى هم ندارند: «پندارى ندیده است و نشنیده است كه مناقب‏خوانان در قطب روده و برشته نرصه* و سربلیسان* و مسجد عتیق*(53) همان خوانند كه به دَرِزادمهران و مصلحگاه، و بحمدالله هیچ مسلمان، منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحدنباشد.»(54) و باز در جاى دیگر از حوزه مناقب خوانى یاد مى‏كند، وقتى كه مؤلف مثالب مى‏گوید:«رافضیان این همه مناقب‏ها بدان خوانند تا عوام‏الناس و كودكان دگر طوایف را از راه ببرند.»مى‏گوید: «دروغى ظاهر و بهتانى عظیم است و دلیل برین آن است كه اگر غرض این بودى ازخواندن مناقب، بایستى كه به قم و كاشان و آبه و بلادِ مازندران و سبزوار و دیگر بقاع، كه الاّشیعه نباشند، نخواندندى. و معلوم است كه آنجا بیشتر خوانند.»(55)

 

نكته دیگر این كه شعرهایى كه این مناقب خوانان مى‏خوانده‏اند از نوع مناقب رایج در شعرشعراى معروف شیعى از قبیل كسائى و فردوسى و حتى سنائى نبوده است، بلكه بیشترشعرهاى«پسر بنان رافضى» را مى‏خوانده‏اند. این پسر بنان رافضى كه استاد محدث اُرموى‏رضوان‏الله علیه در باب او توضیحى نداده است، ظاهراً باید همان «عبدالملك بن بنان» باشد كه‏وقتى مؤلف نقض مى‏خواهد فهرست مفاخر شیعه را در قلمرو شعر فارسى بر شمارد بعد ازفردوسى و فخرى جرجانى و كسائى از او یاد مى‏كند و مى‏گوید: «فخرى جرجانى شاعى (=شیعى) بوده است و در كسائى خود خلافى نیست كه همه دیوان او مدایح و مناقب مصطفى وآل مصطفى است علیه و علیهم السلام و عبدالملك بن بنان رحمةالله علیه مؤید بوده است به‏تأیید الهى...»(156)

 

از این تأكیدى كه مولف «نقص» در ستایش عبدالملك بن بنان دارد كه «مؤیَّد بوده‏است به تأیید الهى» دانسته مى‏شود كه اوّلاً او در این تاریخ در گذشته بوده است و بنابراین باید ازشعراى اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن ششم باشد، دیگر اینكه وى در كار شاعرى - به ویژه درستایش آل رسول و نكوهش دشمنان ایشان - فردى شاخص و ممتاز بوده است كه توفیقات اورا «تأیید الاهى» تلقى مى‏كرده‏اند و شاید هم به علّت همین افراطى كه در ستایش و نكوهش‏داشته است، با همه انتشارى كه شعرش در بازارها و بر سر زبانها، در آن روزگار داشته، امروز هیچ‏اثرى ظاهراً از او باقى نیست، جز همان دو بیتى كه صاحب نقض به مناسبتى نقل كرده است.(57) ازتوضیحى كه صاحب «فضایح»، جاى دیگر در باب او مى‏دهد مى‏توان اطمینان حاصل كرد كه‏وى از مردم قم بوده است زیرا در نقد عقاید شیعه مى‏گوید: «و این بوده است اعتقاد پوربنان قمى‏و على متكلّم رازى و در اشعار و مناقب این گفته‏اند.»(58)

در مقابل این مناقب خوانان - كه طبعاً قلمرو جغرافیائى محدودترى داشته‏اند - جمع«فضایل خوانان» بوده‏اند كه عیناً همان نقش مناقب خوانان را عهده‏دار بوده‏اند و با خواندن شعردر بازارها، عقاید گروهِ مقابل، یعنى اهل سنّت را، تبلیغ مى‏كرده‏اند و طبعاً مورد توجه آن گروه‏بوده‏اند. مؤلف «نقض» بعد از نقل عبارات صاحب «فضایح» درباره «مناقب خوانان» مى‏گوید:«امّا جواب این فصل آن است كه عجب است كه این خواجه بر بازار مناقب خوانان را مى‏بیند كه‏مناقب مى‏خوانند و «فضایل خوانان» را نمى‏بیند كه بیكار و خاموش نباشند. و هر كجا قمّارى‏خمّارى باشد كه در جهانش بهره‏اى نباشد و به حقیقت نه فضل بوبكر داند نه درجه على شناسد،براى دام نان، بیتى چند در دشنام رافضیان از بر بكرده و در سرمایه گرفته و مسلمانان را دشنام‏مى‏دهد و لَعنت ناوَجْه مى‏كند و آنچه مى‏ستاند به خرابات مى‏برد و به غنا و زنا مى‏دهد و برسبلت قَدَریان و مجبّران مى‏خندد و این قاعده نو نیست كه فضایلى و مناقبى در بازارها فضایل ومناقب خوانند. اما ایشان (= مناقب خوانان) همه توحید و عدل و نبوت و امامت و شریعت‏خوانند و اینان (= فضایل خوانان) همه جبر و تشبیه و لعنت.(59)

 

از تأمل در عبارات صاحب نقض چند نكته دیگر درباره این دو گروه دانسته مى‏شود؛ نخست‏آن‏كه، دست كم در حدّ ادعاى مؤلف نقض، این گروه فضایل خوانان، بیشتر مردمى حرفه‏اى‏بوده‏اند و كارى كه مى‏كرده‏اند از سر اعتقاد نبوده است بلكه این عمل ایشان نوعى كسب و كار وممرّ معیشت بوده است و «براى دام نان.» به لحاظ موضوعى نیز شعرهایى كه این فضایل‏خوانان، در بازارها، مى‏خوانده‏اند شامل توهین به شیعیان و لعنت برایشان بوده است وتحریك‏آمیز، در صورتى كه مناقب خوانان از طریق شعرهایى در «توحید» و «عدل» و نبوّت وامامت و شریعت، كار خود را دنبال مى‏كرده‏اند. نكته دیگرى كه از عبارات صاحب «نقض»مى‏توان فهمید اشاره‏اى است كه وى به سابقه تاریخى فضایل خوانى و مناقب خوانى دارد ومى‏گوید: «این قاعده نو نیست كه فضایلى و مناقبى در بازارها فضایل و مناقب خوانند.» پس بایدسابقه تبلیغات سیاسى از راه شعر، به قرن پنجم و شاید هم دوره‏هاى قدیمتر برسد، یعنى عصرآل‏بویه.

 

مؤلف «فضایح»، در بخش‏هاى دیگر كتاب خویش توضیحات بیشترى درباره نوع شعرهاى‏مناقب خوانان، از دیدگاه موضوع، آورده است و مدعى شده است كه این مناقب خوانان «دربازارها و مغازى‏ها مى‏خوانند كه على را به فرمان خداى تعالى در منجنیق نهاده و به ذات‏السلاسل انداختند تا به تنهایى آن قلعه را - كه پنج هزار مرد در او بود تیغ زن - بستد. و على دَرِخیبر به یك دست بركند، درى كه به صد مرد از جاى خود بجنبانیدندى و به دستى مى‏داشت تالشكر بدان گذر مى‏كرد(61) و بوبكر و عمر و عثمان و دیگر صحابه - از حسد بر على - بر آن در،آمد و شد مى‏كردند تا على خسته گردد و عجزش ظاهر گردد.»(62) این مغازى‏ها ظاهراً منظوم بوده‏است از نوع على نامه(63) و حمله حیدرى و شاید هم هسته نخستین حماسه‏هاى مذهبى شیعى‏بوده است. نكته قابل یادآورى در این مورد سخنى است كه صاحب «نقض» در پاسخ این گفتارمؤلف «فضایح» آورده است و از درگیرى‏هاى دیگرى در درون این ستیزه‏ها خبر مى‏دهد. به عقیده‏مؤلف «نقض» متعصبان بنى‏امیه و مروانیان - بعد از قتل حسین (ع) - با فضیلت و منقبت على‏طاقت نمى‏داشتند. جماعتى خارجیان از بقیّت سیف على(64) و گروهى بددینان را به هم جمع‏كردند تا مغازى‏ها به دروغ و حكایات بى‏اصل وضع كردند در حق رستم و سُرخاب و اسفندیار وكاووس و زال، و غیر ایشان، خوانندگان را بر مُربّعات اسواق(65) بلاد متمكّن كردند تا مى‏خوانند. تارد باشد بر شجاعت و فضل امیرالمؤمنین. و هنوز این بدعت باقى مانده است. كه به اتفاق امّت‏مصطفى مدح گبركان خواندن بدعت و ضلالت است.»(66)

 

یك نكته مهم از پاسخ مؤلف نقض قابل استنباط است كه معركه‏گیران (هنگامه‏دارها) درمناطق پرجمعیت و مراكزى كه توده مردم در آن انبوه بوده‏اند و غالباً مركز تجمّع مردمان فاسدبوده است، هنگامه (معركه) فضایل‏خوانى خویش را به پا مى‏داشته‏اند و مولف نقض با طنز(60)پوشیده خویش، صاحب «فضایح» را بدان گونه اماكن فرا مى‏خواند تا از این رهگذر براى او دومقصود حاصل شود. یكى از این دو مقصود شنیدن فضایل خوانى هم مذهبان او است و دیگرى‏را به كنایه و سكوت واگذار كرده است: «خواجه اگر منقبت على از مناقب خوانان نمى‏تواندشنید، باید كه بدان هنگامه‏ها مى‏رود به زیر طاق با جگر* و صحراى در غایش* كه این مصنّف‏را در آن هنگامه‏ها از دو گونه مقصود حاصل است!»(67)

لینک به دیدگاه

نقش مؤثر و اجتماعى این گونه شعر خواندن‏ها تا بدانجا بوده است كه دولت مردان عصر درمقابل ایشان به سخت‏ترین رفتارى معامله مى‏كرده‏اند چنان كه به تصریح صاحب «فضایح» دردوره‏هاى قبل از تألیف كتاب او، زبان عده‏اى از این مناقبیان را بُریده‏اند و یك مورد آن در حق‏بوطالب مناقبى بوده است كه در سارى مناقب خوانى مى‏كرده است و «هجو صحابه پاك و قدح- زنان رسول» و به فرمان «سلقم» دختر ملكشاه زبانش را بریده‏اند.(68) و عین همین رفتار را در حق‏یكى از فضایل خوانان در قزوین كردند، به این معنى كه به دستور خواجه ابوبكر خسروآبادى، درقزوین صدیقك فضایل خوان را پاره پاره كردند(69) البته مؤلف «نقض» توضیح مى‏دهد كه این رفتارخسروآبادى با صدیقك فضایل خوان هیچ ربطى به امور اعتقادى نداشته و ظاهراً امرى شخصى‏بوده است و گرنه این خلاف عُرف و قاعده است كه در «دارالسلطنه قزوین» كه مركز اهل سنّت وجماعت بوده است، فضایل‏خوانى را به چنین سرنوشتى گرفتار كنند.

 

مهمترین نكته‏اى كه از این میان به دست مى‏آید این است كه گویا تركان سلجوقى، پس ازآنكه از رهگذر سنّت و سنّى‏گرى و به ویژه كلام اشعرى قدرت را قبضه كردند و با تمام مبانى‏ملّى و عناصر فرهنگ ایرانى و خردگرایى ایرانى در افتادند و هر كجا جنبشى علیه ایشان بود، به‏نیروى «سنّت» آن را در هم شكستند و با نام «بدعت و الحاد» آن را كوبیدند، در دوره تألیف این‏دو كتاب، یعنى در نیمه دوم قرن ششم، براى اینكه دامنه نفوذ و قدرت خود را به تمام ابعادزندگى و محیط اجتماعى ایران گسترش دهند، نرمشى در برابر شیعه از خود نشان مى‏داده‏اند وانتخاب وزراى شیعه در این دوره یك سیاست كلى سلاجقه بوده است براى گسترش دامنه نفوذتركان سلجوقى. صاحب مثالب مى‏گوید «و چون در بازارها این شعرهاى محال (= مناقب‏ها)خوانند و تركان بشنوند - و خود ندانند كه آن چیست.» و بعد توضیح مى‏دهد كه در گذشته كه‏حكام ترك بر اسرار روافض آگاه بودند، وضع چنین نبود «و آنها كه پیش از این بر سرّ و رمزروافض واقف بودند، دانستند كه چند را از این مناقبیان رافضى زبان ببریدند و در سارى خاتون‏سعیده، سلقم بنت ملكشاه رَحَمهُ‏الله - كه زن اصفهبد على بود - بوطالب مناقبى را زبان بفرمودبُریدن كه اندر آن بیشه (= مازندران) گریخته بود و هجو صحابه پاك و قدح زنان رسول خداى‏مى‏خواند» صاحب «نقض» در پاسخ این گفتار مؤلف مثالب، پرده از بعضى مسائل برمى‏دارد كه‏نشان مى‏دهد حكومت سلاجقه براى نزدیك شدن به شیعه علاوه بر انتخاب وزراى شیعه، به‏دیگر فعّالیت‏هاى فرهنگى شیعه نیز روى خوش نشان مى‏داده و مناقب خوانان را نوعى تشویق‏هم مى‏كرده است «تركان عالم و عاقل‏اند و جهانبانى و جهاندارى به هرزه بدیشان نیفتاده است وحُرمت مناقب‏خوانان كه دارند از اعتقاد پاكیزه و دوستى امیرالمؤمنین باشد، كه مردان، مردان رادوست دارند. و خصومتى كه این خواجه نوسنّى(70) را با على و با اولادش و مدّاحان او هست،تركان را نیست.»(71)

 

این مناقب خوانان و فضایل خوانان، در سایه تضادهاى ایدئولوژیك جامعه اندك اندك‏تبدیل به اسطوره و رمز و صاحب مقام قدسى مى‏شدند و شیعیان چنین شایع كرده بودند كه‏وقتى زبان بوطالب مناقبى را بریدند «شب على مرتضى را به خواب دید و زبان در دهان او كرد وحالى نیك و درست شد و تا چهل سال بعد از آن تاریخ، در رى و قم و قزوین و كاشان و آبه ونیشابور و سبزوار و جرجان و استراباد و بلاد مازندران، زهد و توحید و مناقب و فضیلت‏مى‏خواند.»(72) از سوى دیگر اهل سنّت در حق این مناقب‏خوانان، افسانه‏هاى دیگرى مى‏پراكندندمثلاً عقیده داشتند كه یكى از این مناقب‏خوانان به نام بُلعمید مناقبى كه از رى به سارى رفته بودو در آنجا «قدح صحابه» مى‏خواند «به فرجام در آخر عمر، شكلش بگردید و سرش، به لَقوه،چون سَرِ خوكان شد. و بمرد»(73) و از سوى دیگر شیعیان و طرفداران مناقبیان، مى‏كوشیده‏اند كه‏همین گونه افسانه‏ها را در حق فضایل خوانان اهل سنّت شایع كنند و مى‏گفته‏اند كه «بیكانك»(74)فضایل‏خوان، «بنمرد، تا ده علّت موحش بر وى ظاهر شد كه همه مردم رى دیدند و یكى از آن‏خود لقوه بود.»(75)

 

تركان سلجوقى، گویا، به این نتیجه رسیده بوده‏اند كه به درون عناصر ملى محیط فرمانروایى‏نمى‏توانند نفوذ كنند، بهتر است كه به جلد دین وارد شوند، بعدها كه با «سنى شدن» نتوانستندمبارزات مردم را فرو نشانند، چنین تشخیص دادند كه اگر در جلد تمایلات شیعى فرو روندمى‏توانند با آن بقایاى عناصر ملى - كه خود را در سر و شكل قصه رستم و سُرخاب و زال واسفندیار، نگهبانى مى‏كرد - به راحتى درافتند. و این از همین ماجراى مناقب خوانان و فضایل‏خوانان، در این عصر، قابل استنباط است. وقتى مؤلف «فضایح» مى‏گوید مناقب‏خوانان «مغازیهاخوانند كه آن را اصلى نباشد.» پاسخ مؤلف نقض این است كه این سنّت بنى‏امیه و مروانیان‏است‏كه «بعد از قتل حسین، با فضیلت و منقبت على طاقت نمى‏داشتند، جماعتى خارجیان.. وگروهى بددینان را به هم جمع كردند تا مغازى‏هاى به دروغ و حكایات بى‏اصل وضع كردند درحق رستم و سُرخاب و اسفندیار و كاووس و زال و غیرایشان و خوانندگان بر مُربّعات اسواق‏بلاد متمّن كردند تا مى‏خوانند تا رد باشد بر شجاعت امیرالمؤمنین و هنوز این بدعت باقى مانده‏است.(76)

 

جاى دیگر كه مؤلف «فضایح» از نزدیك شدن روافض به قدرت اظهار هراس كرده و گفته‏است «اكنون كدخدایان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فرّاش بیشتر رافضى‏اند و برمذهب رفض مسأله مى‏گویند و شادى مى‏كنند بى‏بیمى و تقیه‏اى.» و این كار را خلاف سوابق امردر زمان محمد ملكشاه دانسته كه اگر امیرى، كدخدایى رافضى داشت رشوت‏ها مى‏داد تا او راسنّى كنند. از پاسخ مؤلف نقض دانسته مى‏شود كه شیعیان به دستگاه سلطنت بسیار نزدیك‏بوده‏اند و از اینكه چنان هشدارى داده شده است، در خشم شده و مى‏گوید: «اما آنچه بر اُمرا وتركان تشنیع زده است كه كدخداى و حاجب و فراش و مطبخى و دربان، رافضى دارند؛ اگر از اُمراو تركان عارف و عاقل‏تر است به كار ایشان، باید كه نصیحت به شفقت بكند و اگر نه زبان و قلم‏از مساوى و مثالب بزرگان دین و دولت كوتاه دارد كه به زبان سگ دریاى بزرگ آلوده نشود.»(77)

 

ادامه كار فضایل خوانان و مناقب‏خوانان از یك سوى و ادامه كار راویان بازار خوان از سوى‏دیگر، همان چیزى است كه در قرون اخیر به صورت كار درویشان دوره گرد، همه جا دیده شده‏است به ویژه از عصر صفویه به بعد. كمتر كسى است كه حتى همین غوغاى آهن و سیمان، هنوزهم بازمانده‏هاى این گونه درویشان را - كه در كوچه‏هاى شهرها و شهرك‏ها و مراكز ولایات‏حركت مى‏كنند و شعرهایى را به آوازگاه خوش و گاه ناخوش خویش مى‏خوانند - ندیده باشد واز نوادِرِ حرف‏هاى گفتنى این كه بعضى از ایشان، با رُشدِ تكنولوژى جدید مجهّز به دستگاههاى‏ضبط صوت هم شده‏اند. نوارى از نوارهاى موردِ نظر خویش را در یكى از این دستگاهها قرارمى‏دهند و با روشن كردنِ آن و حركت در كوچه‏ها از مردم خواستارِ پول مى‏شوند.

 

بى‏گمان از این شكل مبتذل نوارِ كاستِ درویشان مُدِرن اگر صرف نظر كنیم مى‏توانیم بپذیریم‏كه در نشر نمونه‏هایى از شعر و در كنارِ آن در حفظ و اشاعه مقام‏ها و گوشه‏هایى از موسیقى ملّى‏ما، این درویشان دوره گرد از همان آغاز پیدایش این راه و رسم تا حدود نیم قرن قبل، نقش بسیارمؤثرى داشته‏اند.

 

در نظام خانقاه، یكى از مسائل بحث‏انگیز این بوده است كه آیا خادم خانقاه، در شرایطخاصى، حقّ «سؤال» دارد یا نه؟ یعنى اگر درویشان خانقاه او، براى گذران زندگى روزانه‏شان درتنگنا بودند، او مى‏تواند در بازار به گدایى بپردازد. یا نه؟ بسیارى از مشایخ این امر رانمى‏پذیرفته‏اند و بعضى آن را اباحه مى‏كرده‏اند. در صفوةالتصوف ابن طاهر مقدسى معروف به‏ابن القیسرانى كه از آثار قرن پنجم هجرى است نوعى اشاره به این امر دیده مى‏شود(78) ولى‏صاحب اوراد الاحباب، در قرن هشتم، آن را به نوعى تجویز مى‏كند كه «در راه در ویزه نكند الاّآنك ضرورت باشد.»(79)

 

و تردیدى نباید داشت كه این راه و رسم گردش درویشان در كوچه‏ها و خواندن شعر به همراهِ‏مقام‏هایى از موسیقى، برخاسته از درون این امر است كه بعدها تبدیل به نوعى گدایى موسیقایى‏و ادبى شده است. خوب یا بد، هر چه بوده است این هم یكى از راه‏هاى اشاعه شعر و موسیقى‏در میان توده‏هاى وسیع مردم كوچه و بازار بوده است. از مرحوم سیداحمد ادیب پیشاورى‏روایت كرده‏اند كه گفته است «مرا حِدّ آن نیست كه بگویم فلان غزل حافظ بهتر از فلان غزل‏است، ولى این قدر مى‏توانم بگویم كه من سه دفعه در عمرم از مطالعه كلمات بزرگان به حدّى‏تحت تأثیر واقع شده‏ام كه هَزَّه ذوق و وَجد مرا بر آشفته و دگرگون ساخته، چنان كه یكسره‏مدهوش شده و تعادل و توازن خود را از دست داده بر زمین افتاده‏ام یكى از آن دفعات هنگامى‏بود كه این اشعار را مطالعه مى‏كردم:

 

زان یارِ دلنوازم شكرى است با شكایت‏

 

گر نكته‏دانِ عشقى بشنو تو این حكایت(80)

 

 

و بار دیگر وقتى بوده است كه به گفته مرحوم على عبدالرسولى شاگرد و ناشر دیوان او، درجوانى «روزى با بازارِ پیشاور مى‏گذشت درویشى به آهنگى خوش از مثنوى قصّه حُدَیبیّه وصلح پیغمبر با مشركین مكّه مى‏خواند. چون بدین بیت رسید:

 

ناگهان در حقِ آن شمع رُسُل‏

 

 

دولتِ انّا فتحنا زد دهل(81) ادیب از شنیدنِ آن چنان از خود بیخود شد كه سرِ خویش به دیوار كوفت و بشكست و خون‏جارى شد، از این پس كتاب مثنوى را مصاحب دائم و رفیق ملازم خود قرار داد.(82)

یكى دیگر از مراكزِ نشرِ شعر و قرائت شعر بر جمع و احتمالاً به آواز و با «حُسنُ ادا»قهوه‏خانه‏هایى است كه از عصر صفوى داشته‏ایم و هیچ معلوم نیست كه قبل از عصرِ صفوى آیاچیزى كه قهوه‏خانه از درون آن نشأت گرفته باشد وجود داشته یا نه؟ به هر حال تذكره‏هاى‏مربوط به عصر صفوى از قبیل تحفه سامى و تذكره نصرآبادى پُر است از شواهدى در باب‏كیفیّت نشر شعر از طریق این قهوه‏خانه‏ها. نصرآبادى در شرح حال ملا شكوهى همدانى‏مى‏گوید: روزى به اتفاق میرآگهى(83) در قهوه‏خانه عرب - كه پسران زلف دار در آنجا مى‏بودند -نشسته بود كه شاه عباس ماضى به قهوه‏خانه مى‏آید. از ملاشكوهى مى‏پرسد كه چه كاره‏اى؟مى‏گوید كه شاعرم. شعر از او طلبید. این بیت را خواند:

 

مابیدلان به باغِ جهان همچو برگ گل‏

 

پهلوى یكدگر همه در خون نشسته‏ایم‏

 

 

شاه تحسین مى‏فرمایند و مى‏گویند كه عاشق را به برگ گل تشبیه كردن اندكى ناملایم‏است.(84) در این محیط، اندك اندك، قهوه‏چى‏ها هم، شاعر مى‏شده‏اند، چنان كه در شرحِ حال صابرلاهیجى، نصرآبادى مى‏گوید: در اوایل حال به تجارت از راه دریا به اروس مى‏رفت. كشتى اوشكسته، به هزار تعب به سلامت بیرون آمد. به علّتِ پریشانى قهوه‏چى شد. از آن عمل دلگیر بودچنانچه در آن باب گفته:

 

كسى كه آتش قلیان طلب كند گویم‏

 

 

چنان «به چشم» كه بیرون جهد زدیده شرار(85) و غالباً میان این شعرا با قهوه‏چى و كارگران جوان قهوه‏خانه‏ها روابط عاشقانه حادى برقرارمى‏شده است.(86)

 

این ضرب‏المثل عربى كه در شعر حافظ نیز انعكاس یافته است و مى‏گوید: «القاصّ لایُحبُ‏القاصّ»(87) گویا به حَدّ كافى مورد بحث و بررسى قرار نگرفته است. علّت اینكه «قصه‏گو قصه‏گو رادوست ندارد»، این است كه این قصه گویان، در میدان‏هاى عمومى شهر و در سرِ چهارراه‏ها،هنگامه خویش را گرم مى‏كرده‏اند و طبعاً هجوم حاضران به شنیدن یكى از این قصه‏گویان معركه‏آن دیگرى را سرد و بى‏رونق مى‏كرده است به این دلیل مى‏گفته‏اند: القاصّ لایحبُّ القاص. پیشینه‏قصه‏گویى، در ایران باستان مثل هر جاى دیگر جهان، پیشینه‏اى كهن است و قصه‏هاى ایرانى،حتى در محیط عربى جاهلیت هم طرفداران خاص خود را داشته است.(88) و بسیارى از این قصه‏هاصورت منظوم داشته است امّا آمیختن قصه‏گویى با شعر در دوره اسلامى نیز بسیار عهدى كهن‏دارد زیرا مى‏دانیم كه بخش قابل ملاحظه‏اى از سخنان این قصه‏گویان را نیز شعر تشكیل مى‏داده واین شعرها را غالباً با آوازخوش بر حاضران قرائت مى‏كرده‏اند و بدین گونه سبب انتقال و نشرشعرها در میان مردم مى‏شده‏اند.

 

بدین گونه یكى از رسانه‏هاى بسیار عمده شعر، در سرزمین ما، طبقه قصه‏گویان یا قُصّاص‏بوده‏اند. قصه‏گویى از لوازم زندگى شهرى و مدنى در جوامع اسلامى بوده است و در هر كتاب«حِسْبَه» و شعرى كه نگاه كنیم فصلى را ویژه وظایف آنها، در كنارِ واعظ و فقیه و مؤذّن و خطیب‏و امثال ایشان مى‏توانیم ببینیم. سُبكى (771 - 727) در كتاب معیدالنعم كه نوعى توصیف‏مشاغل در زندگى شهرى عصر اوست، درباره «قصه‏گوى» چنین نوشته است: «كسى است كه درراهگذارها مى‏نشیند و به یاد كردِ آیات و احادیث و اخبار سلف مى‏پردازد»(89)

 

شاید در عصر او و در محیط زندگى او قصه‏گوى چنین وضعى داشته است ولى اسناد ومدارك دیگر نشان مى‏دهد كه قصه‏گویانى بوده‏اند كه در دربارها و در خدمت ارباب قدرت‏مى‏زیسته‏اند و كار ایشان سرگرم كردن حاضران در این مجالس، به ویژه مجلس پادشاه یا صاحب‏قدرت اصلى، بوده است. و اینان كارشان نقل حكایات و داستان‏ها بوده و در خلال این‏داستان‏پردازى‏ها، از انواع شعرها، براى تصویر حوادث داستان بهره مى‏جسته‏اند.

 

از بهترین اسناد موجود كه شیوه كارِ قصه‏پردازان و پیوند كار ایشان را با شعر روشن مى‏كندكتاب ارجمند «طراز الاخبار» عبدالنبى فخرالزمانى قزوینى (متولد 998 و متوفى بعد از 1041 ه. ق) است مؤلف این كتاب را در یك مقدمه و چهار طراز و یك خاتمه تدوین كرده است.مقدمه در باب پیشینه قصه‏گویى است و طبقه‏بندى انواع قصه‏ها در چهار نوع «رزمى»، «بزمى»،«عشق و عاشقى» و «عیّارى» و در خاتمه نیز به تكمیل آنچه در چهار طراز اصلى نیاورده است‏پرداخته، هر طراز جداگانه شامل دوازده فصل است و هر فصل شامل بخش عظیمى از شعرها ونمونه نثرها مناسب نقل و نقّالى و قصه‏پردازى. مثلاً در طراز اول كه ویژه داستان‏هاى بزمى‏است، مؤلف كوشیده است آنچه شعر درباره جنگ و آلات جنگ و مركب‏ها و توصیف‏صحنه‏هاى نبرد و احوال قهرمانان و گفتگوى ایشان قبل از شروع جنگ و یا صحنه‏هاى هجوم به‏دشمن و غارت و تاراج وجود دارد تمامى را به تناسب موضوع، و براساس نوعى نظم تاریخى،نقل كند. از مرور بر ابواب و فصول این كتاب و از دقّت در مقدمه مؤلف مى‏توان كه چه مقام‏مهمّى داشته است شعر، در كار نقّالان و قصه‏گویان.

 

كسى كه این كتاب را در اختیار داشته باشد، وسیع‏ترین گلچین نظم و نثر فارسى را در اختیاردارد گلچینى تنظیم شده براساس موضوعات و طبقه‏بندى شده براى استفاده، در هنگام توصیف‏صحنه‏هاى مختلف طبیعت و زندگى. فخرالزمانى، به طور تقریبى، كوشیده است كه نظام‏تاریخى این آثار را حفظ كند. وقتى به فصل طلوع یا غروب، در بخش داستان‏هاى رزمى نگاه‏مى‏كنیم تمام توصیف‏هاى طلوع و غروب را از عصرِ رودكى تا روزگار مؤلف پیش چشم داریم‏هم برین گونه است آنچه در فصل «بزم» درباره طلوع و غروب مى‏آورد كه چشم‏انداز دیگرى ازطلوع و غروب است و باز در بخش داستان‏هاى عشق و عاشقى نیز طلوع و غروب‏هاى مناسب‏آن احوال را برگزیده و نیز در فصل داستان‏هاى عیّارى كه به تناسب احوال عیاران و محیط كارآنان طلوع و غروب را تصویر كرده است و از نویسندگان و شاعران دوره‏هاى مختلف نمونه‏هایى‏را آورده است بر همین منوال دیگر پدیده‏هاى طبیعت و زندگى انسانى از بهار و پاییز و تابستان وزمستان تا صحنه‏هاى عشق و عاشقى و میدان‏هاى جنگ و درگیرى تا توصیف جامه‏ها و احجاركریمه و گل‏ها و درخت‏ها و برف و باران و...

فخرالزمانى خود از شاعران و ادیبان ایران قرن یازدهم بوده است كه به هند سفر كرده و درآنجا از راه قصه‏گویى و حكایت‏پردازى در دربارهاى هند حرمت و تكریم بسیار دیده و به گفته‏خودش بسیارى از قصّه‏گویان طراز اول عصر را دیده و هنر خویش را از راه دوستى و تأمل در كارایشان تكمیل كرده است.(90)

 

انجمنهاى ادبى، در هر دوره و در هر شهرى، مراكز اصلى نشر و اشاعه شعرها بوده‏اند. یك‏مطالعه جامع و شامل در باب تاریخچه انجمن‏هاى ادبى در ایران از آغاز كه این انجمن‏ها دردربارها تشكیل مى‏شده است تا قرون اخیر كه در مراكز آموزشى و یا دولتى - شاعران هر شهرگرد مى‏آمده‏اند، مى‏تواند، بخشى از این حوزه موردِ بحث ما را با چشم‏انداز وسیع‏ترى موردبررسى قرار دهد. این انجمن‏ها كه غالباً مورد انتقاد اهل هر روزگارى بوده است و از عصر حریرى‏كه از «اندیةالأدب الذى رَكَدَت فى هذا العصر ریحه و خَبَتْ مصابیحه»(91) یاد مى‏كند و از روزگاربهرامشاه غزنوى كه نصرالله بن عبدالحمید منشى به توصیف یكى از آن انجمن‏ها، در سراى‏خواجه خویش مى‏پردازد.(92) تا همین عصر ما نیز موردِ انتقاد گروهى از شاعران برجسته و نامداراست، باز هم مهم‏ترین نقش‏ها را در پرورش ذوق‏ها و استعدادهاى درخشان هر عصر و نسل‏داشته است و كمتر شاعرى را مى‏توان یافت كه بى‏رفت و آمدِ بدین گونه انجمن‏ها، شعرش قوام‏و استحكامى یافته باشد. به هر حال، این انجمن‏ها از بهترین مراكز نشر شعر و انتقال آن به نواحى‏دیگر بوده است چه در ایران كنونى و چه در ایران بزرگ.(93)

 

حال كه درباره انجمن‏هاى ادبى و نقش آنها در اشاعه شعر سخن به میان آمد یادآورى دوعامل دیگر نیز بى‏فایده‏اى نخواهد بود و تكمیلى است بر مجموعه عوامل نقل و انتشار شعر دردنیاى كهن. یكى از این عوامل (در كنار دیوان‏هاى اصلى شاعران) جنگ‏ها و مُرقّعها وخوشنویسى‏ها و سفینه‏هایى است كه در هر عصرى فراهم مى‏آمده و اگر ذوق و مهارت كافى درتدوین آنها وجود داشته سبب رواج بسیارى از شعرهاى خوب هر شاعر و شعرهاى خوب هردوره‏اى مى‏شده است مثل اغلب تذكره‏ها و جنگ‏هاى معروف.(94)

 

در عرب جاهلى، عُكاظ، نوعى جشنواره شعرى یا Festival بوده است. كه هر ساله در فاصله‏یكم تا بیستم ماه ذى قعده، در نخلستانى میان طائف و مكه تشكیل مى‏شده است و شاعران‏دوره جاهلى در آن گرد مى‏آمدند و شعرهاى خویش را بر یكدیگر عرضه مى‏داشتند و به بررسى‏و مفاضله میان شعرها مى‏پرداختند. بنابر آنچه نوشته‏اند، نابغه ذبیانى (604 - 535) داور این‏مسابقه تلقى مى‏شده است و قُبّه‏اى ویژه او بر پاى مى‏داشته‏اند و شاعران نزد او حاضرمى‏شده‏اند و شعرهاى خود را بر او عرضه مى‏كرده‏اند. هر كس را كه نابغه در شعر تأیید مى‏كرد،مقامش بلندى مى‏گرفت و اگر شاعرى را نمى‏پسندید و رد مى‏كرد، آن شاعر از شهرت و اعتباربهره نمى‏بُرد.(95)

 

اگر آنچه درباره معلقات، در ادب جاهلى عرب گفته شده است راست باشد، یكى از راه‏هاى‏نشر و عرضه داشت شعر در عرب جاهلى همین ارائه شعرها در كعبه بوده است.(96) یكى ازشیرین‏ترین بخش‏هاى كتابى مانند «المعجم» شمس قیس رازى داستان «اَدْخَلَهُ وَاَخْرَجَهُ» است كه‏هر كس آن كتاب را یك بار خوانده باشد، هرگز آن لطیفه را فراموش نخواهد كرد و آن داستان‏شمس قیس است با خواجه امام كژ طبع متشاعرى كه سال‏ها و سال‏ها در خدمت شمس قیس‏بوده و شعرهاى سست و ناتندرست مى‏گفته است و در سفرى كه به «مرو» مى‏كنند، شمس قیس‏مى‏بیند كه روى دیوار سرایى كه در آنجا نزول كرده‏اند نوشته است: «دنیا به مراد رانده‏گیر آخرچه؟» ولى در رسم‏الخط قدیم، مى‏دانیم كه «آخر چه؟» را به صورت «اخرجه» مى‏نوشته‏اند.شمس قیس مى‏گوید: «بر سبیل طیبت گفتم: این بیت چه معنى دارد و هاء «اَخْرَجَهُ» عاید به‏كیست؟ و فاعل «اَخْرَجَ» كیست: گفت: «نغز گفته است و...» تا آخر داستان.(97) غرض از یادآورى این‏حكایت نكته دیگرى بوده كه نشان دهم بخش عظیمى از شعرهاى خوب و آنها كه حالت‏ضرب‏المثل به خود مى‏گرفته‏اند، شعرهایى بوده‏اند كه مردم آنها را بر در و دیوار اماكن خصوصى‏و عمومى نقش مى‏كرده‏اند.

 

دیوار نوشته‏هاى اماكن عمومى از قبیل مزار اولیاء و گاه مساجد و خانقاه‏ها و رباطها از دیگروسائل نشر شعر در روزگار گذشته به حساب مى‏آمده است و هم اكنون نیز در بقایاى بسیارى ازاین اماكن مى‏توان در باب نوع شعرها و نوع پسندهاى گذشتگان در باب شعر، به مطالعه‏پرداخت.(98)

 

همین اواخر از آقاى دكتر قربانف استاد دانشگاه عشق‏آباد، در جمهورى تركمنستان كه به‏مناسبتى به منزل ما آمده بود شنیدم كه مى‏گفت: «مزار ابوسعید ابوالخیر، در میهنه دشت‏خاوران، یك دیوان شعر است» یعنى به اندازه یك دیوان بر در و دیوار و گچكارى و بر خشت وآجر آن در طول قرون و اعصار شعر و یادگار نوشته شده بوده است. آقاى دكتر قربانف اظهارمى‏داشت كه این سخن مربوط به سى سال پیش از این است ولى اكنون، به علّت عدم توجه‏مسئولان امر، در سال‏هاى گذشته، تمام آن گچبُریها و نوشته‏ها و بخشى از دیوارها فرو ریخته وچیز مهمّى دیگر از آن باقى نیست ولى تا سى سال پیش از این، خود ایشان شاهد آن بوده‏اند كه‏در و دیوار مزار بوسعید پر بوده است از نوشته‏ها و یادگارهاى شعرى بازمانده از قرون و اعصار.اگر در همان سال‏ها مقدارى اسلاید و عكس از این نوشته‏ها گرفته مى‏شد، چه بسا كه بسیارى ازمسائل بى‏پرسش تاریخ فرهنگ ما امروز، پاسخ مناسب خود را در میان همان عكس‏ها به دست‏مى‏آورد.

 

نه تنها بر دیوارهاى اماكن عمومى و خصوصى شعر مى‏نوشته‏اند كه بر روى هر وسیله‏اى ازوسایل زندگى از قالى و قالیچه و گلیم گرفته تا «سفره» و «بشقاب» و «كاسه» و «قاشق» و«شمشیر» و «كارد»(99) و سنگ قبر شعر مى‏نوشته‏اند و از همه اینها براى نشر شعر و انتقال آن به‏ذهن و ضمیر دیگران استفاده مى‏شده است زیرا شعر بخشى و در حقیقت بخش اصلى زندگى‏معنوى جامعه ما بوده است و صد و هشتاد درجه با آنچه در روزگار ما وجود دارد فاصله داشته‏است. امروز در صفحات مطبوعات ما در پایان قرن بیستم در كنار آگهى شیر پاستوریزه یا دوربین‏عكاسى كلماتى زیر هم نوشته مى‏شود به نام «شعر» و هیچ كس آنها را براى بار دوم نمى‏خوانداگر تصادفاً براى بار اول خوانده باشد. آیا گناه از جانب «رسانه»هاست یا كوتاهى و تقصیر ازجانبِ «شعر»هاست؟.(100)

لینک به دیدگاه

1) ادا كردن شعر، تعبیرى است كه قدما در مورد قرائت شعر بر جمع حاضران، به كار مى‏برده‏اند. چیزى شبیه مفهوم فرنگى «دِكْلَمه» به گونه‏اى كه‏جنبه‏هاى صوتى و القایى شعر در نظر مخاطب، تشخّص پیدا كند. مراجعه شود به مصیبت‏نامه عطار، 49 و تعلیقات حالات و سخنان‏ابوسعید 122.

 

2) بخشى از اختلاف نسخه‏ها كه در شاهكارهاى ادب فارسى از قبیلِ دیوان حافظ یا رباعیات خیام دیده مى‏شود، نتیجه همین نقل‏هاى شفاهى است وتأثیرى كه حافظه راویان در نشرِ این شعرها داشته است.

3) براى كاربُرد «چیزى» در معنى آهنگ و صوت موسیقایى مراجعه شود به تعلیقات اسرارالتوحید 52/2.

 

4) مجالس النفایس، امیر علیشیرنوایى، 90.

 

5) تعبیرِ صوت ساختن (آهنگسازى) و صوت بستن (به همان معنى) در ادب فارسى و «وضع الحان» درعربى رواج داشته است.

 

6) مراجعه شود به انساب سمعانى، در ماده غضایرى، b 409 كه مى‏گوید «لَهُ یَدُ باسِطّةٌ فى وضع الالحان‏و اكثر الشّعراء بخراسان تلامِذتُهُ» نیز تعلیقات اسرارالتوحید 472/2.

 

7) مراجعه شود به زبور پارسى، 273 - 4 و در اقلیم روشنایى 233 - 4.

 

8) تذكره نصرآبادى، چاپ وحید دستگردى، 426.

 

9) سفرنامه ابن‏بطوطه، ترجمه محمدعلى موحّد، چاپ آگاه 75/2

 

10) مقالات فروزانفر، 231

 

11) درباره «اجراى شعر» و نظریه Albert B. Lord و استادش Milman Parry به ویژه مراجعه شود به

Albert. B. Lord The Sinjer of tales, second edition: stephen Mitchel and Gregory Nagy editors, Harvard university press, 2000.

 

12) لباب‏الالباب، چاپ استاد نفیسى، 1335، تهران 244.

 

13) دیوان خاقانى، چاپ دكتر سجادى. 394.

 

14) دیوان سوزنى، چاپ دكتر شاه حسینى، 408.

 

15) احوال و اشعار رودكى، 410 - 411.

 

16) مختارى نامه. استاد همایى. 342.

 

17) دیوان انورى، 53/1.

 

18) همانجا، 373/1 و مفلس كیمیا فروش، 96.

 

19) منشآتِ خاقانى، 162.

 

20) مُعْجَمُ مقاییس اللغه، 453/2.

 

21) درباره حمّاد راویه مراجعه شود به وفیات الاعیان، چاپ احسان عباس، 206 - 210/2 و منابعى كه‏استاد احسان عباس در آنجا یادآور شده است. - اسرار توحید، 331/1 و 623/2 تعلیقات همین شعر.

 

22) تفسیر بصایر، 343/1.

 

23) مثنوى، نیكلسون، 159/3.

 

24) همانجا، 423/3

 

25) وفیات الاعیان. چاپ احسان عباس، 206/2.

 

26) دیوان حافظ، چاپ قزوینى.

 

27) چهار مقاله عروضى. چاپ لیدن. 39.

 

28) كتاب نقض، 119/1.

 

29) دیوان انورى، 179/1.

 

30) دیوان سوزنى، 222.

 

31) مجالس احمد غزالى، چاپ دكتر احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران.

 

32) روضةالواعظین، فتّال نیشابورى، چاپ نجف.

 

33) معارف بهاء ولد محمدبن حسین خطیبى بلخى، مشهور به بهاء ولد، چاپ استاد فروزانفر.

 

34) مجالس سبعه مولانا، چاپ دكتر توفیق سبحانى.

 

35) مقالات شمس، چاپ دكتر محمدعلى موحّد.

 

36) اسرارالتوحید، محمدبن منور، چاپ انتشارات آگاه.

 

37) روح‏الارواح، سمعانى، به اهتمام نجیب مایل هروى.

 

38) كشف‏الاسرار و عُدَّةالابرار، به اهتمام على‏اصغر حكمت.

 

39) الستین الجامع للطایف البساتین، (تفسیر سوره یوسف) به كوشش محمد روشن.

 

40) مراجعه شود به یادداشت نویسنده این سطور در جشن‏نامه استاد ذبیح‏الله صفا، درباره مؤلف تفسیرسوره یوسف. با عنوان «سفینه‏اى از شعرهاى عرفانى قرن چهارم و پنجم».

 

41) دیوان سوزنى، 222، و مفلس كیمیافروش، 97.

 

42) مراجعه شود به كتاب القصّاص و المذكّرین، ابوالفرج بن الجوزى، عنى بنشره و تحقیقه‏الدكتور مارلین‏سوارتز Merlin L. Swartz، بیروت 1971 كه اطلاعات بسیار مهمّى در باب قصه و قصه‏گویان دارد.

 

43) راحةالصدور، راوندى، چاپ محمد اقبال. 40 و نیز لباب الالباب، 228 - 9 كه از مجالس وعظ او باشگفتى یاد مى‏كند.

 

44) در باب كیوان قزوینى و مجالس وعظ او مراجعه شود به پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد،436 - 47/3

 

45) راحةالصدور، 209 و نیز مقدمه التصفیه فى احوال المتصوفه، از استاد یوسفى، ده به بعد و مفلس‏كیمیافروش، 50 - 51.

 

46) این نكته را ممكن است بارها و بارها صاحبنظران موسیقى، در مقالات و كتاب‏هاشان نوشته باشند،ولى در این لحظه اتكاى بنده به گفتار شادروان استاد مرتضى عبدالرسولى است كه این نكته را طى داستانى‏لطیف كه خود شاهد آن بوده است برایم نقل كرد.

 

47) اسرارالتوحید، 69/1.

 

48) حالات و سخنان ابوسعید، 58.

 

49) مراجعه شود به مناهج التوسل فى مباهج السبل تألیف عبدالرحمن بن محمد بسطامى، از قرن هشتم،چاپ الجوائب، قسطنطنیه 1299 ه . ق كه نشان مى‏دهد در بغدادِ عصر احمد غزالى آغاز قرن ششم هنوز،در خانقاه‏ها، به شعر فارسى سماع مى‏كرده‏اند، نیز موسیقى شعر - 478 - 7.

 

50) در سال 556 به عبدالجلیل قزوینى رازى خبر دادند كه شخصى كتابى نوشته به نام «بعض فضایح‏الروافض» و او بعد از مدتى به نقد آن كتاب پرداخته و كتاب خود را كه «نقض بعض فضایح الروافض» نام‏دارد تألیف‏كرده است و تمام اقوال آن مؤلف را - كه از مذهب تشیّع به مذهب اهل سنّت گرویده بوده است- نقد كرده است و همه را مجعول دانسته است.

 

51) نقض فضایح الروافض، 64.

 

52) همانجا، 74 - 79

 

53) كلماتى كه با ستاره مشخص شده است نام اماكنى است كه در آن ایّام در رى شهرت داشته و بعدها ازمیان رفته است.

 

54) همانجا، 74 - 79.

 

55) همانجا، 77.

 

56) همانجا، 231.

 

57) همانجا، 327 به نام عبدالملك بنان، دو بیت در مدیح امام على بن‏ابیطالب علیه‏السلام نقل كرده است‏و ظاهراً استاد محدث متوجه عینیّت این دو نام یعنى «عبدالملك» بنان و «پوربنان قمى» نشده است.

 

58) نقض فضایح الروافض، 539.

 

59) همانجا، 65.

 

60) ذات السلاسل، بارویى بوده است در شام كه پیامبر جمعى از صحابه را براى گشودن آن فرستاده است.آفرینش و تاریخ، چاپ آگاه، 709/2 و بحارالانوار، 66 .21 به بعد.

 

61) مطهربن طاهر مقدسى، در آفرینش و تاریخ 707/2 به این مسأله و نظرگاه شیعه اشارت دارد.

 

62) نقض فضائح الروافض، 65.

 

63) على نامه، منظومه‏اى است حماسى و با زبانى بسیار كهن از قرن پنجم درباره جنگ‏ها و مناقب امام‏على بن‏ابیطالب كه در سال 482 ه . ق سروده شده است فیلم شماره 8752 قونیه در كتابخانه مركزى‏دانشگاه تهران مراجعه شود به فهرست میكروفیلم‏هاى مركزى دانشگاه تهران، محمدتقى دانش‏پژوه. ج‏143/1. و مقاله «حماسه‏هاى شیعى از قرن پنجم» به قلم نویسنده این سطور در تحلیل آن در مجله دانشكده‏ادبیات دانشگاه مشهد.

 

64) یعنى خوارجى كه از شمشیر امام على بن ابیطالب جان سالم به در بردند.

 

65) مُربّعات اسواق، چهار سوى اصلى بازارهاى شهر چهارسوها را مربّعه مى‏گفته‏اند مانند مربّعه كرمانیان‏نیشابور كه در متون عربى آن را مربعه مى‏گویند و در متون فارسى چهارسوى. مراجعه شود به تعلیقات‏اسرارالتوحید، 737 - 8/2.

 

66) نقض فضایح الروافض، 67.

 

67) همانجا، 67.

 

68) همانجا، 108.

 

69) همانجا، 109.

 

70) خواجه «نو سنّى» كنایه از مؤلف «فضایح» است كه بنابر دعوى خودش در آغاز شیعى بوده و سپس«مستبصر» شده است.

 

71) نقض فضایح الروافض، 108.

 

72) همانجا، 109 - 110.

 

73) همانجا. 110.

 

74) بیكانك، در باب هویّت تاریخى او بیشتر از این اطلاعى به دست نیامده است.

 

75) نقض فضایح الروافض، 112.

 

76) همانجا، 67.

 

77) همانجا، 114.

 

78) صفوةُالتُصوف، محمدبن طاهر مقدسى معروف به ابن القیسرانى. چاپ مصر 1368 ه . ق.ادارةالطباعةالمنیریّه 94 و نیز مقاله نگارنده با عنوان «نظام خانقاه در قرن پنجم به روایت ابن القیسرانى» درمجله دانشكده ادبیات دانشگاه مشهد شماره سوم و چهارم سال بیست و ششم، پاییز و زمستان 1372،یادنامه استاد دكتر احمدعلى رجائى بخارایى، ص 597.

 

79) اورادالاحباب، 162 و 274.

 

80) بحثى در تصوف، دكتر غنى، 25.

 

81) در نسخه‏هاى مثنوى، 258/2، ابیات این داستان اختلاف بسیار دارد، در چاپ نیكلسون بدین گونه‏است.

 

وقت واگشتِ حُدیبیّه به ذُل‏

 

دولتِ انا فتحنا زد دُهُل‏

 

82) مقدمه دیوان‏ادیب پیشاورى، 2.

 

83) تذكره نصرآبادى، همان چاپ، 255.

 

84) همانجا، 239.

 

85) همانجا، 37.

 

86) همانجا، 388 در شرح حال شیداى زرگر تبریزى.

 

87) ضربُ‏المثل «القاصّ لایحبُ القاصّ» در التمثیل و المحاضره، ثعالبى، 170 و در شعرى منسوب به‏حافظ آمده است دیوان حافظ، چاپ قدسى، به اهتمام عزیزالله كاسب، از معاصران رسول، انتشارات‏رشیدى، 1364، تهران، 390.

 

88) نضربن حارث مردى بازرگان بود كه قصه رستم و اسفندیار و دیگر اساطیر ایرانى را، در ایران آموخته‏بود و در محیط حجاز آن را روایت مى‏كرد و داستان او در میان مفسران معروف است، براى نمونه كشف‏الاسرار، میبدى، 326/2 و 486/7.

 

89) معیدالنعم، 113.

 

90) تمام منقولات طراز الاخبار، از نسخه‏اى است كه به وسیله نگارنده تصحیح شده و آماده انتشار است.نیز مراجعه شود به مقاله «اصول هنر قصه‏گویى در ادب فارسى» از نویسنده این سطور در

ارجنامه‏شهریارى، انتشارات توكلى، تهران 1380.

 

91) مقامات حریرى، چاپ سنگى ایران، 1304 قمرى به سعى و خط محمدتقى بن محمد حسن‏گلپایگانى، صفحه دو (بدون ورق شمار در اصل) خطبه مؤلف.

 

92) كلیله و دمنه، 17 - 15.

 

93) خاطرات صدرالدین عینى، صفحه 334 و نیز مقاله محمود فرخ در یادگار نامه حبیب یغمایى، تهران‏1356 انتشارات فرهنگ ایران زمین با عنوان «یادى از انجمن‏هاى ادبى خراسان» 271 - 278.

 

94) مراجعه شود به مقاله «مرقّع سازى و جنگ‏نویسى» از محمدتقى دانش‏پژوه در فرخنده پیام، جشن‏نامه‏دكتر غلامحسین یوسفى، 148 - 229.

 

95) سه بازار اصلى داشته‏اند كه مشهورترین آنها بازار عكاظ بوده است و در آنجا مجالس شعرخوانى ترتیب‏مى‏داده‏اند. تاریخ الادب العربى، عمر فرّوخ، الجزء الاول، دارالعلم للملایین، 1984 الطبعة الخامسة. 74.

96) مراجعه شود به تاریخ الادب العربى العصر الجاهلى، شوقى ضیف، دارالمعارف، الطبعةالسابعة، 140 به‏بعد.

 

97) المعجم فى معاییر اشعار العجم، چاپ استاد مدرس رضوى، 456 - 7.

 

98) براى نمونه یادگار نویسى‏هاى قدما، مراجعه شود به «تاریخ یادگار» مقاله احمد گلچین معانى، در مجله‏یغما، سال شانزدهم، شماره‏هاى ششم و هفتم (شهریور و مهر 1342) صفحات 284 - 387 و 332- 334 و نیز مقاله سیدعلى مؤید ثابتى، در مجله مهر، سال دوم، 963 - 61 با عنوان «یادگارهاى مزار شیخ‏احمد جامى).

 

99) این اواخر، كتابى دیدم با عنوان الأَندیةُ الأدَبیّة فى‏العصر العباسى الأوّل، فى العراق، حتى نهایةالقرن‏الثالث الهجرى، تألیف على محمدهاشم، دارالآفاق الجدید. بیروت 1402/1982 كه مؤلف، از این گونه‏شعرنویسى بر روى پارچه و لباس و شمشیر و فرش و دیگر كالاهاى موجود در محیط خانه و زندگى ودربارها. تصویر خوبى ارائه داده بود و از كتاب الغرباء، تألیف ابوالفرج اصفهانى، چاپ صلاح الدین المنجّد.طبع اول، بیروت، دارالكاتب الجدید، مقدارى دیوار نوشته خانات را نقل كرده بود.

 

100) نقل از: اشراقینامه، (جشن نامه دكتر احسان اشراقى)، زیر نظر دكتر سیدمحمد دبیر سیاقى، انتشارات‏حدیث امروز، 1381.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...