رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

برگرفته از:

نشریه دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز: زمستان 82

دكتر قهرمان شیری

 

چكیده:

 

همواره در تكوین سبك یك نویسنده، علاوه بر انگاره ها و انگیزش های فردی و درونی، شمار زیادی از محرك های مرتبط با محیط اجتماعی و محیط جغرافیایی اثر گذار بوده است. تعداد سبك های اقلیمی در ایران، ناشی از تنوع موجود در محورهای زیست محیطی است. وجود كوه های صعب العبور، جنگل های انبوه و دریایی با افق های دور در شمال، و متقابلاً حضور همان دریا در جنوب و در جوار گرمای سوزان، نبود باران، خشكی و خشونت فراوان در مكان، دو نوع موقعیت محیطی و زیستی متفاوت را ایجاد كرده است. گسترش كویر و دشت های لوت در مركز و مشرق، كثرت كوه ها در مناطق غرب، مسدود بودن مرزهای تجاری و ارتباطی با همسایگان در آن ها و در مقابل، وجود بندرهای بازرگانی در جنوب و شمال و حضور نیروهای روس و انگلیس در پیشینه ی سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی بعضی مناطق در مركز، شمال غرب و شمال شرق و درخشش تاریخی آن ها در بعضی دوره ها نیز در كیفیت و كمال یافتگی سبك آن ها نقش اساسی داشته است.

 

 

مقدمه:

 

اگر استخوان بندی یك اثر ادبی ـ به خصوص از نوع روایتی آن ـ از چهار ستون سوژه گزینی، ساخت زبانی، جهان نگری،و پرداخت هنری تشكیل شده باشد، عمده ترین مواد اولیه ی این شالوده، از طریق مجموعه ای از عوامل دیگر حاصل می شود. كه همگی به خاستگاه اقلیمی نویسنده مربوط می شوند؛ یعنی عواملی چون: محیط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، تاریخی، و محیط طبیعی. هر نویسنده ای به صرف تعلق جغرافیایی به یك منطقه ی خاص، با قرار گرفتن در شعاع این مؤثرها، آن ها در ذهن و ضمیر خود حل و هضم می كند و خواه ناخواه در صورت ظاهری و ژرف ساخت آثار هنری، كنش های مشابهی با دیگر نویسندگان هم اقلیم، از خود بروز می دهد و آن گاه است كه كثرت این مشتركات می تواند سبك یك اقلیم را مثل سبك كلی كشورهای مختلف، از اقلیم دیگر متمایز كند. حال با اتكا به تأثیر مستقیم عوامل متعدد محیطی می توان به تعیین سبك های شاخص در ادبیات داستانی ایران، از دوره ی مصدق تا دو دهه پس از انقلاب اسلامی پرداخت و بعضی از نویسندگان برجسته و تشخص دهنده به هر سبك را نیز نام برد:

 

سبك/ مكتب آذربایجان: غلامحسین ساعدی، صمد بهرنگی، رضا براهنی

 

سبك/ مكتب اصفهان: بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری

 

سبك/ مكتب خراسان: محمود كیانوش، محمود دولت آبادی

 

سبك/ مكتب جنوب: احمد محمود، امین فقیری، نسیم خاكسار

 

سبك شمال: نادر ابراهیمی، ابراهیم رهبر، مجید دانش آراسته

 

سبك/ مكتب: غرب: علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی، علی محمد افغانی

 

سبك/مركز : جمال میر صادقی، اسماعیل فصیح، تقی مدرسی

 

پیش از هر بحثی باید مشخص شود كه منظور از مكتب در این جا، همان صورت بندی هنری و نگرش خاصی است كه هر نویسنده یا جمعی از نویسندگان از جامعه و هستی ارائه داده اند و نه اصطلاحی خاص در علوم اجتماعی كه به نظر پردازی های مدرن اطلاق می شود این نام گذاری در ردیف نام گذاری هایی از نوع «رضا سید حسینی» و «احمد گلچین معانی» است كه اولی برای نام گذاری سبك های جمعی در هنر كلاسیك و معاصر اروپا از عنوان «مكتب های ادبی» استفاده كرده است و دومی بر حال و هوای حاكم بر نخستین سال های شكل گیری شعر دوره ی صفویه، نام «مكتب وقوع» و «مكتب واسوخت» نهاده است.

 

رابطه سبك و مكتب از نوع عموم و خصوص مطلق در منطق است. به این معنا كه هر مكتبی می تواند داخل در مقوله ی سبك باشد اما هر سبكی از ویژگی های مخصوص مكتب كه افتادن در چرخه ی چالش با تئوری های تثبیت شده، نظریه پردازی، نوآوری در نگره ها و مدرن و مدون سازی یافته ها است، البته بهره ی چندانی ندارد. اگر چه عدول از هنجار یا انحراف از نرم جزو مشخصه های سبك است اما در این جا هنجار شكنی مفهومی چنان گسترده دارد كه صرف پدید آمدن یك اثر، حتی از نوع تقلیدی آن نیز می تواند در شمار عدول از هنجار محسوب شود. در حالی كه در مكتب، اساس كار بر آوردن نظریه و طرح رفتار و روش خاصی از اندیشیدن یا نوشتن گذاشته شده است، و به تبعیت از آن، شمول عمومی یافتن عنصر تأثیر گذاری و البته تأثیر پذیری. مكتب در این جا معنایی مترادف با سبك و سیاق سخن پیدا كرده است و منظور از آن، مفهومی است كه بتواند ویژگی های زبانی، ساختار هنری و نوع نگرش نویسندگان را به عنوان یك نظام به هم پیوسته تبیین كند. با این توضیح، به نظر می رسد سبك، مناسب ترین اصطلاح برای این منظور باشد. اما من براساس سلیقه ی شخصی، واژه ی مكتب را كه یكی از مترادف های متداول سبك است، برای مقصود خاصی كه می خواهیم مطرح كنم مناسبتر می دانم.

 

موضوع از این قرار است كه شكل گیری سبك یا فرد یا حتی سبك یك دوره همیشه معلول مجموعه ای از عوامل است كه اگر دسته ای از آن ها ریشه در اعماق درون شخص نویسنده داشته باشند. شمار عمده ای از آن ها به محرك های بیرونی و محیط پیرامون مربوط می شوند. حتی عاملیت انگیزش های درونی نیز قائم به قدرت مؤثرهای بیرونی است. اگرچه این آموزه ی ماركسیستی كه می گوید یك اثر ادبی محصول فرآیند فكر جمعی جامعه است نمی تواند مصادیق مطلق گرایانه داشته باشد؛ اما بخشی از حقیقت را كه تأكید بر نقش نیرومند جامعه در شكل دهی پدیده های هنری است به خوبی آشكار می سازد. عصاره ی سخن این است كه اگر متون ادبی شاخص، مولود نبوغ فردی نویسندگان آن ها بوده است، و اگر به قول شماری از اندیشمندان، بخش عمده ای از این نبوغ زائیده ی استعداد ذاتی آدم ها است. نمی توان منكر آن شد كه بخش دیگری از آن، ریشه در تربیت و تأثیرات محیط و موقعیت اجتماعی دارد. تراكم هنرمندان در بعضی مناطق جغرافیایی و در بعضی از برهه های تاریخی، یكی از دلایل قاطع برای تأیید تأثیر فراوان زمان و مكان در پاگیری این پدیده است. شهرت سبك های دوره ای در شعر فارسی با نام بعضی مناطق جغرافیایی ریشه در این موضوع دارد. سبك خراسانی یا تركستانی، عراقی، آذربایجانی، هندی یا اصفهانی.

 

تردیدی نیست كه خطوط و مدارهای یكسان جغرافیایی به همان نسبت كه بر رنگ و صورت و سیمای ظاهری آدم ها اثر همسانی می گذارند، آن ها را در ایمان و آرمان و كنش و منش نیز نزدیك به هم بار می آورند؛ چرا كه بر اساس قاعده ی خوپذیری نفس انسانی، حضور و سلوك هم سلك، بو و خوی همگون می زاید. پیداست كه تأثیر پذیری ها در سنین پایین تر، بیشتر از سنین بالا است. براین اساس، نویسندگانی كه دوره ی كودكی، نوجوانی و جوانی خود را در یكی از شهرهای دور از مركز گذرانده اند، بیشترین تأثیرات را از محیط اقامت خود كه اغلب زادگاه آنان نیز بوده است، پذیرفته اند؛ و ماندگاری این تأثیرات تا به آن حد بوده كه تا آخرین روز از خلاقیت های هنری، نتوانسته اند خود را از حوزه و هاله ی این تأثیر رهایی ببخشند.

 

حال، سخن بر سر ارزش گذاری این تأثیرات نیست، چون نه تنها قبحی در این عمل وجود ندارد بلكه وجود آن عین حسن است. موضوع بر سر ماهیت و كیفیت این محركه های محیطی است و این یكی از عامل های اساسی در ایجاد تمایزات سبكی، تفاوت در تكنیك های هنری و پدید آمدن حساسیت های خاص در جهان نگری ها، همین تفاوت در خاستگاه های اقلیمی نویسندگان است و نفس حضور اقلیمی خاص، به دلیل قرار گرفتن در حریم مجموعه ای از مؤثرهای مشترك، موجب نزدیك شدن سبك های فردی به یكدیگر است.

 

شاخص هایی كه تأثیر عامل های بیرونی بر سبك اساس آن ها سنجیده می شوند با زیر مجموعه های خاصی كه دارند، در كل عبارتند از: محیط و مردم، فرهنگ و معیشت

 

محیط: جغرافیای طبیعی

تحولات اجتماعی/ سیاسی

 

مردم: خانواده

عموم مردم

فرهنگ: زبان / گویش

عرف و عادات و معتقدات

محافل فكری/ ادبی/ هنری

پیشینه ی قومی/ تاریخی

 

 

اقتصاد: شغل و حرفه/ خاستگاه طبقاتی

وضعیت معیشتی مردم

 

 

در این كه نخستین نطفه های نبوغ از درون خود نویسنده از حالت بالقوه به حالت بالفعل در می آید چندان شكی وجود ندارد. اگر چنین نمی بود. هر فرد تحصیل كرده ای باید نویسندهمی شد. نویسنده شدن قبل از هر چیزی، محصول مجموعه ای از انگیزش ها، آرمان ها و بی تابی ها است، كه شعور صاحب آن را به جوشش در می آورد. اگر چه باز بخشی از این غلیان درونی، حاصل تأثیراتی است كه فرد مستقیماً آن ها را از افراد خانواده، محل تحصیل، و سایر مؤثرهای محیطی به وام می گیرد، اما همین كه در میان مجموعه ای از آدم هایی كه در هاله ی این حل و هضم محیطی قرار می گیرند، تنها یك نفر خود را به طور جدی با این جدال جان فرسا درگیر می كند، نشان می دهد كه روحیه ی او برای این كار ساخته شده است. به هر صورت، با صرف نظر از استعداد و خلقیات و آموزه ها و آرمان های درونی و فردی، كه در تأثیر آن ها در كارنامه ی هر نویسنده ای، كوچكترین تردیدی وجود ندارد، باید به مجموعه ی بی شماری از عوامل بیرونی اشاره كرد كه همواره سبك یك نویسنده را در دامنه ی نفوذ خود قرار می دهند. پیداست كه مقدار و میزان این عوامل را نمی توان محدود و معین كرد. ذكر این تعداد از عناصر مؤثر، صرفاً برای نشان دادن مهمترین متغیرهایی است كه در منحنی احتمالات حوزه ی تأثیر پذیری ها قرار می گیرند. ناگفته پیداست كه تعیین میزان عملكرد هر كدام از این عوامل نیز به راحتی امكان پذیر نیست. هر نویسنده ای به رغم قرار گرفتن در شعاع تأثیر تمامی آن ها، معمولاً از بعضی از آن ها بیشتر از سایرین تأثیر پذیرفته است. روحیات آدم ها گاه در بعضی لحظات از چنان حساسیت مغناطیسی برخوردار می شوند كه یك جمله یا یك عبارت كوتاه كفایت می كند تا حال و روح آن ها را منقلب كند و به راهی بكشاند كه حتی در مخیله ی خودشان هم نمی گنجیده است. این كه گفته اند آدم محصول «آن» و «دم » است به تعبیری، یكی از مفاهیمش همین است. در آن و دمی انسان عزم بر كاری را جزم می كند كه كل زندگی خود را در سویه ی مثبت یا منفی ـ صرف متحقق كردن آن می كند.

 

 

الف) عامل های مؤثر اقلیمی

 

1. خانواده ی هم خون

 

2. مردم شهر، منطقه، مدرسه و محله

 

3. جغرافیای شهری و طبیعی منطقه

 

4. زبان و گویش محلی

 

5. فرهنگ و باورهای بومی

 

6. پیشینه ی تاریخی و قومی منطقه

 

7. محافل و انجمن های ادبی

 

8. تحولات سیاسی، اجتماعی منطقه

 

9. شیوه ی معیشت مردم و اقتصاد منطقه

 

ب) مؤثرهای فراقلیمی

 

1. خویشاوندان فرهنگی كشور(رسانه ها، كتاب ها، نشریات)

 

2. كل مردم كشور و مخاطبان اثر

 

3. جغرافیای كشوری و جهانی

 

4. امكانات زبانی(معیار، گفتار، ادبی، تاریخ)

 

5. جهان نگری و معتقدات مذهبی و اجتماعی

 

6. پیشینه ی فرهنگی و تاریخی كل یك كشور

 

7. موقعیت فرهنگی، ادبی كشور و جهان

 

8. تحولات سیاسی، اجتماعی كشور و جهان

 

9. وضعیت اقتصادی كشور

 

ساده ترین صورت بازتاب جغرافیایی طبیعی، استفاده از نام و نمای مناطق در پس زمینه و مكان وقوع ماجراهاست كه ملموس ترین نمونه های آن را مثلاً در آثار حافظ، سپهری، شفیعی كدكنی، صادق چوبك، علی اشرف درویشیان، محمود دولت آبادی و احمد محمود می توان دید. پیداست كه محیط جغرافیایی، زبان و فرهنگ و مشغله های معیشتی و روحیات قومی و بسیاری از مسائل دیگر را ناخواسته با خود وارد اثر می كند. اما موضوع مهمتر، تأثیر بافت طبیعی و جغرافیا بر تكوین شخصیت كلی یك نویسنده است. محاط شدن محیط با كوه، جنگل، دریا و یا بیابان و حتی طرز كیفیت قرار گرفتن آن ها در جهات جغرافیایی منطقه، از موضوعاتی است كه مسلماً در شكل دهی به روحیات مردم و به تبع آن، نویسنده نقش اساسی می تواند داشته باشد. عریان ترین نمود تأثیر طبیعت اقلیمی را به سادگی می توان در تفاوت سلوك و طبیعت وجودی اقوام ساكن در مناطق جنگلی شمال، مناطق كوهستانی غرب و كویرستان های منطقه شرق و جنوب مشاهده كرد. مناطق مجاور در خارج از مرزهای این مناطق نیز یكی از متغیرهای مسلم و مؤثر در بافت فرهنگی هر منطقه محسوب می شوند.

 

نزدیكی منطقه شمال غربی به مرز ممالك اروپایی، و مجاورت شمال با روسیه و جنوب با دریای آزاد و همزمان، مدت ها در حشر و نشر و سلطه ی دو قدرت قاهر جهان آن روز، روسیه و انگلیس به سر بردن، به یقین، آن ها را از فرهنگ همسایگان و همنشینان بی بهره نگذاشته است. تأسیس مدارس و مراكز فرهنگی در مناطقی چون شیراز، آذربایجان و رشت و مجاز بودن رفت و آمد به ممالك مجاور، نمونه هایی از معبر نفوذ فرهنگ هم جوار است. در حالی كه محاط بودن در میانه ی مناطق كوهستانی، یا رها شدن در برهوت بیابان ها، طبیعت آدم ها را نیز به تبعیت از مقتضیات محیط با دنیای محدودی از دید و دانش و درون نگری مواجه می كند. وابستگی مطلق نویسندگانی چون دولت آبادی، درویشیان، مرادی كرمانی و...... به واقعیت های مسلم محیطی و غالب بودن قدرت غریزه بر هنر نویسندگی آن ها ریشه در همین حقیقت دارد.

 

پیشینه ی تاریخی نیز بر پویایی و ناپویایی فرهنگ هر منطقه اثر مستقیم می گذارد. مناطقی كه در یكی از سلسله های حكومتی، به خصوص پس از اسلام، مدت زمانی محل استقرار سلاطین صاحب قدرت شده اند، امتیازات پایتخت شدن، آن ها را از امكانات یك مملكت برخوردار می كرده است كه بدیهی ترین آن ها عبارت بود از: تجمع صاحبان فكر و فن و وفور مراكز فرهنگی و آموزشی، كثرت سرمایه و رونق گیری زنجیره ی اقتصاد تیمچه ها و پیشه ها، تضمین طولانی مدت امنیت و سر و كار مستقیم یافتن با جریانات مهم سیاسی. در این میان گاه نقش بعضی از امرای با درایت محلی نیز كه در برخی موقعیت های تاریخی، قطب قدرتمندی از یك شهر به وجود می آورند، شأنی كمتر از سلسله های صاحب نام ندارد كه بعنوان نمونه می توان از شیراز در عهد اتابكان فارس نام برد. پیشینه ی درخشان تاریخی و فرهنگی مناطقی چون اصفهان، خراسان، آذربایجان و تهران را باید از این منظر ارزیابی كرد. انتساب صریح نام سبك های شعر كلاسیك به این مناطق ـ كه سه تا از آن ها مستقیماً به اصفهان مربوطند، یعنی سبك هندی یا اصفهانی، سبك عراقی كه مرز متمایز كننده ی عراق عجم از خراسان، شهر اصفهان بود و شاعران برجسته ای از همین شهر سردمدار آن بودند و سبك بازگشت كه محل تأسیس و اكثر بنیانگذاران آن اصفهانی بودند ـ نیز به خوبی نشان دهنده ی اهمیت پیشینه ی فرهنگی و تاریخی این مناطق است كه در گذر زمان نیز همچنان این سلسله های فرهنگی به رغم مواجه شدن با حوادث ناگوار بسیار، هیچ گاه دچار گسست جدی نشده اند و نویسندگان امروز منطقه میراث داران نویسندگان دیروز هستند.

 

اگر نفوذ فرهنگ تاریخی یا نهادینه شدن در نهاد یك قوم، در گذر زمان به پس زمینه های ذهنی رانده شده باشند، حوزه ی تأثیر تاریخ و فرهنگ حاكم بر گذشته های نزدیكتر البته در ضمیر خودآگاه و نیمه خودآگاه اقوام همچنان زنده و زائیده است. براین اساس، در مناطقی چون شمال و جنوب كشور كه بخشی از تاریخ حیات آن ها را حضور استعماری كشورهای روس و انگلیس با فرهنگ و ملیت متفاوت می سازد؛ مسلماً نفس آشنایی و حشر و نشر با فرهنگ ملل دیگر و قرار گرفتن در میدان مغناطیسی قدرتمندی كه تعامل و تعارض طبیعی فرهنگ ها از طریق فعال سازی قطب جذب و دفع دو جانبه به راه انداخته، بر غنا و وسعت جهان نگری ها افزوده است. وجود یك یا چند نویسنده ی به نسبت معروف یا شاخص در سابقه ی ادبی نزدیك اقلیم ها نیز البته یكی از مهره های محرك در تداوم بخشی به طبع ادبی مناطق است. از این رو، در سوابق نزدیك اغلب مناطقی كه رشد چشم گیری در حوزه ی ادبیات داشته اند، حداقل یك فرد فعال وجود دارد كه می تواندنخستین سلسله جنبان آن سبك باشد. از برجسته ترین آغاز كنندگان و انگیزه دهندگان اولیه در سبك های اقلیمی می توان به این نام ها اشاره كرد.

 

سبك اصفهان: محمد علی جمالزاده

 

سبك جنوب: صادق چوبك

 

سبك فارس: سیمین دانشور / ابراهیم گلستان

 

سبك خراسان: علی اصغر رحیم زاده ی صفوی

 

شبك شمال: م. ا. به آذین

 

سبك آذربایجان: طالبوف تبریزی / زین العابدین مراغه ای

 

سبك غرب: محمد باقر میرزای خسروی/ شین پرتو

 

سبك تهران: هداین/ علوی/ آل احمد

لینک به دیدگاه

اگر از منظر فلسفه ی جغرافیا به ارزیابی مسئله بپردازیم، طریقه ی تحلیل موضوع چنین خواهد شد كه در دانش جغرافیا، هویت هر منطقه را محصول در هم تنیده ای از اقلیم طبیعی، محیط انسان ساخت،و ساختار جامعه به وجود می آورد. عنصر اول، علوم طبیعی به خصوص فیزیك و زمین شناسی را به موضوع مرتبط می كند و دو عنصر دیگر نیز پای بسیاری از علوم انسانی، از جمله تاریخ، جامعه شناسی، اقتصاد، و ایدئولوژی را به عرصه وارد می كند.

 

بر همین اساس است كه شماری از اندیشمندان در تعریف جغرافیا، همواره بر عامل تأثیر متقابل محیط و مردم بر یكدیگر تأكید داشته اند و با تعبیراتی چون «علم روابط متقابل انسان و طبیعت» (گریفیث تیلور)، «تحلیل روابط متقابل فرایندهای اجتماعی، محیط طبیعی و روابط فضایی» (ریچارد پیپ)، «شناخت تأثیر محیط بر روی جامعه» (هلفورد مكیندر)، و «روابط متقابل انسان، تكنیك مدیریت و محیط» (محمد حسین پاپلی یزدی)، از جغرافیا یاد كرده اند (ر.ك: شكویی، 1375، صص 18- 19) اندیشه پردازان ماركسیست نیز بر این اعتقاد بودند كه شرایط محیط طبیعی، مشخصات فعالیت های تولیدی انسان و ابزار تولید او را تعیین می كند و ابزار تولید، به صورت اجتناب ناپذیر روابط متقابل مردم را در فرایند تولید مشخص می سازد. (ر.ك: همان، ص 11) نظریه پردازان مكتب رفتارگرایی در جغرافیا نیز با ژرف اندیشی در رفتارها و فعالیت های انسانی، ضمن ایجاد تفكیك در صورت ظاهری كنش آدم ها، از ارتباط تنگاتنگی كه بین درونی ترین اندیشه ها و آرمان های فردی و اجتماعی با ملازمات محیطی وجود دارد، صحبت كرده اند و با وسعت بخشی به مفهوم محیط و وارد كردن ذهنیت آدم ها و رابطه های اجتماعی به عرصه ی مصادیق آن، به برجسته سازی تأثیرات متقابل سه محیط بر یكدیگر پرداخته اند: 1- محیط پدیداری (یعنی محیط طبیعت، شهر،‌محله، خانه، محل كار) 2- محیط جغرافیا / جغرافیای شخصی (یعنی افكار و اندیشه ها و نظام اعتقادی) 3- محیط زمینه ساز (سن و سال و خاستگاه خانوادگی و پایگاه اجتماعی)

 

بعضی از محققان ـ از جمله السوراث هانتینگتن و جی. روسل اسمیت ـ نیز به تأثیر مطلق آب و هوا بركارآیی جسمی و روانی،و پیشرفت تمدن و تفكر تأكید ورزیده اند. یكی از مستندات عمده ای كه مستمسك طرفداران جبر آب و هوایی قرار گرفته است، پیدایش و گسترش حیات در محدوده ی مدار رأس سرطان و 69 درجه ی عرض جغرافیایی است و میانگین دما در آن، بین5/15 تا 21 درجه ی سانتیگراد بوده است. در این كه عوامل آب و هوا تأثیر عمده ای بر تكامل جوامع بشری داشته است البته تردید چندانی وجود ندارد، اما منحصر كردن همه ی عوامل مؤثر بر شكل گیری تمدن ها در یك عامل جغرافیایی، البته از نوعی محدودیت و تعصب در نگرش حكایت دارد.

 

شاخصترین پژوهشگر مكتب جبر محیطی، خانم الن چرچیل سمپل(1863- 1932) بود كه اگر در كاربست اندیشه های او، اعتدال و انعطاف جایگزین مطلق نگری و تعصب شود، نظریات او می تواند پاسخ های به نسبت مقبولی بر ای پاره ای از كنش های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، علمی و اقتصادی با خود همراه داشته باشد. او به تأثیر از روش ها و اندیشه های علمی در حوزه ی علوم طبیعی، زیست شناسی و جغرافیا ـ به خصوص نظریه های داروینیستی ـ در پی مطالعه ی محیط طبیعی با روش های علمی برآمد و به این نتیجه رسید كه انسان را با جدا كردن از زمین، نمی توان بطور علمی مطالعه كرد؛ چرا كه طبیعت در معادله ی پیشرفت های انسانی، نقش عمده و پنهانی بر عهده دارد. او بع تبعیت از اندیشه های داروینی، كیفیت فیزیكی اندام همه ی موجودات ـ انسان، حیوان، و گیاه ـ را متأثر از شرایط محیطی می شمرد و با آن زندگی انسان را تحت تأثیر شرایط اجتماعی ـ اقتصادی نیز می دانست اما این عوامل را در برابر عامل تعیین كننده ی شرایط محیط طبیعی در مرتبه ی دوم اهمیت قرار می داد.

 

براساس همین دیدگاه بود كه او كوه نشینان را مردمانی محافظه كار، بی علاقه به ایجاد تغییر در محیط، علاقه مند به مذهب، عاشق خانه و خانواده، و برخوردار از محدودیت جهان نگری و سوءظن نسبت به بیگانه می دانست و نیز براین باور بود كه آب و هوای اروپای شمالی، مردم را جدی، پرانرژی و فكور بار آورده است و آب و هوای مدیترانه ای، مردمی احساساتی ، خیال انگیز، شوخ طبع و راحت طلب. كوهپایه های مه آلود هیمالیا باعث شده است كه بودایی ها مفهوم بهشت را به مثابه فنا و پایان همه ی فعالیت ها و زندگی فردی تلقی كنند و تفاوت و تضاد در محیط ها نیز سبب شده است تا جهنم یهودیان دارای آتش دایمی باشد و جهنم اسكیموها برخوردار از یخبندان دایمی. (ر.ك:همان، صص 253- 254)

 

حال كه در دانش اقلیم شناسی، اتفاق نظر بر این است كه، از دوره ی تابستان تا به حال «صفت مشخص علم جغرافیا را تأثیرات متقابل و بافت مند عوامل محیط طبیعی با شرایط اجتماعی ـ اقتصادی تشكیل داده است»، (همان، ص 333) و نیز با استناد به استنباط مشترك مكیندر و هربرتسون ـ دو جغرافی دان معروف انگلیسی ـ درباره ی مفهوم جغرافیایی ناحیه ای، كه می گویند: «سطح زمین، شامل حوزه های بافتمند یا نواحی مختلف و تفكیك پذیری است كه هر یك دارای صفت ویژه ی خود می باشند و به صورت یك پدیدار در هم بافته از عوامل طبیعی و انسانی نمود پیدا می كنند.» (همان، ص 334) می توانیم عصاره ی سخن را در نهایت به این نتیجه گیری مسلم سوق دهیم كه ساكنان نواحی و اقلیم های جغرافیایی، به تأثیر از هویت مكانی خود، مجموعه ای از اعتقادات و خلقیات و نگرش های همسان را در وجود خود پرورش می دهند، كه جغرافیای فرهنگی آن منطقه محسوب می شود. بنابراینٌ صرف نظر از تأثیر عوامل اجتماعی و تاریخی، یكی از دلایل عمده در تشابه زبانی، عادات و آداب، اخلاق و اعتقادات، شیوه های معماری و صناعات محلی، تولیدات كشاورزی و صنعتی، حتی نگرش هنری و اشكال ادبی را باید در همین حقیقت جستجو كرد.

 

اگر جایگاه جغرافیای طبیعی و تاریخی در تكوین آثار ادبی به سختی قابل دفاع باشد، نقش محافل فكری و ادبی نیاز چندانی به اثبات و استدلال ندارد، چون بخشی از زندگی نامه ی نویسندگان را فعالیت مستمر برای تشكیل محفل های ادبی، محلی یا مشاركت در مراكز فرهنگی ـ سیاسی به خود اختصاص داده است. گونه ای از درگیر شدن در این فعالیت ها، هواداری فكری از گروه های سیاسی است كه اكثر نویسندگان نیمه ی اول از سده ی چهارده خورشیدی به خاطر احساس اشتراك در آرمان های سیاسی ـ اجتماعی، به سهولت به جانبدااز آن ها سوق داده می شدند. حزب توده و بعضی از گروه های ماركسیستی، در شمار این دسته از تشكیلات سیاسی بودند كه مدتی، بعضی از نویسندگان، از جمله گلشیری، دولت آبادی، درویشیان، افغانی، صمد بهرنگی، ساعدی، احمد محمود و شمار دیگری را جذب همكاری و هواداری خود كردند تا به حدی كه آن ها، مدتی از زندگی خود را به خاطر پایداری در این هواداری ها در زندان سپری كردند. تأثیر متقابل این پاره از زندگی نویسندگان را می توان در بن مایه های سیاسی و نوع نگرش آن ها به واقعیت های اجتماعی در خلال آثار تولیدی ملاحظه كرد.

 

انجمن ها و محفل های فرهنگی ـ ادبی، نوع دیگری از حلقه های جمعی بود كه گاه به موازات محفل های سیاسی تشكیل می شد یا پوششی برای استتار آن ها محسوب می شد. قرائت نوشته ها، جهت دهی به مطالعات، آشنایی با نقد و انتقاد، ایجاد محیطی برای تشویق و رقابت، و فراهم آوردن امكان انتشار آثار، عمده ترین كاركرد این نشست های ادبی بود و معمولاً در زمانی كه برپایی آن ها بر عهده ی نیروهای تازه نفس، نوجو و پویا قرار داشت. برآیند كار از چنان درخششی برخوردار بود كه آینده ی درخشانی برای افراد آن نوید می داد. به گونه ای كه گاه بعضی از این حلقه های ادبی، برای مدتی، جو عمومی جامعه ادبی ایران را به تسخیر خود در می آوردند. بعضی از این محافل ها، حول محور یك نشریه شكل می گرفت و نام ونشان همان مجله را هم بر خود داشت. معروفترین محفل های فرهنگی در فاصله ی سال های 1332 تا 1357 در مناطق دور از پایتخت عبارت بودند از:

 

1- انجمن ادبی صائب در اصفهان، كه بعدها به دلیل انتشار گاهنامه ی جنگ اصفهان با همین نام شهرت یافت و اعضای آن بعدها همگی در شاخ های مختلف ادبیات صاحب آوازه شدند. هوشنگ گلشیری، ابوالحسن نجفی، محمد حقوقی، جلیل دوستخواه و محمد كلباسی نخستین دوره ی انتشار جنگ اصفهان از 1344 تا 1352 بود.

 

2- بازار (ویژه ی هنر و ادبیات)، نشریه ای كه به سردبیری محمد تقی صالح پور از 1344 تا 1350 در رشت انتشار می یافت، جمعی از شاعران و نویسندگان استان گیلان را پیرامون خود گردآورده ود و با شاعران مركز نشین نیز ارتباط نزدیك و مستمری داشت.

 

3- آدینه ی مهد آزادی، ویژه نامه ی ادبی روزنامه ی مهد آزادی تبریز، كه صمد بهرنگی با نام مستعار چنگیز مرآتی و شماری از دوستان هم فكر و هم محفلش، از جمله رئیس نیا، بهروز دهقانی، غلامحسین فرنود، كاظم سعادتی، علیرضا نابدل و مفتون امینی، به مدت یك سال به رغم تمام توقیف ها و توقف ها در 17 شماره ی پربار از اول مهر 1344 تا 18 شهریور 1345 انتشار دادند. ساعدی و براهنی نیز بایك نشریه همكاری مستمر داشتند. «سهند» فصل نامه ی هنر و ادبیات تبریز نیز كه در سال های 1349 و 1350 به همت كسانی چون علی میر فطروس، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، مفتون امینی و دیگران به چاپ می رسید، نشریه ای بود با رویه ی سیاسی و ادبی به نسبت تند كه بسیار تحت تأثیر آراء و عقاید گروهی های چپ بود تا آن جا كه بعضی از منتقدان، آن را در «نخستین جنگ سیاهل» لقب داده اند. (شمس لنگرودی، 1377، ج 4، ص 21)

 

4- ماهنامه ی «پرچم خاورمیانه» و گاهنامه «هنر و ادبیات جنوب» ـ كه مطلب آن را جمعی از فعالان محافل ادبی و هنری آبادان، گردآوری و برای چاپ، به تهران ارسال می كردند ـ شماری از نویسندگان مطالب این نشریات بعدها در حوزه ی سینما و داستان نویسی به نویسدگان صاحب نامی بدل شدند: ناصر تقوایی، عدنان غریفی، نسیم خاكسار، منصور خاكسار، ناصر مؤذن، محمد ایوبی و پرویز زاهدی.

 

هوشنگ گلشیری كه خود از گردانندگان یكی از این محافل های فرهنگی در سال های پیش و پس از انقلاب بود می گوید: «زمانی ما در اصفهان در تقابل با جریان سیاسی ـ ادبی غالبی كه در تهران حاكم بود و در مقابل جریانی كه آل احمد نماینده اش بود، جنگ اصفهان را در می آوریم. از طرف دیگر آرش در می آمد. از یك طرف در جنوب گروه دیگری دور هم جمع شده بودند «بازار رشت» در شمال در می آمد. همین جریان بعد از انقلاب هم داشت می رفت ولی جلویش سد شد. در شیراز «سرو» را در می آوردند و من نمی دانم كه قرار بود مجله ای هم منتشر شود كه جلوش گرفته شد. در مشهد دوستان دور هم جمع شده بودند و نشریه ای در می آوردند كه جلوی آن را نیز گرفتند. اصولاً به ادب معاصر از جبهه ی مخالف نگاه می كردند.» (گلشیری، 1379، صص 50- 15) دوره ی تكوین و رونمایی این تفاوت ها، بیشتر در محدوده ی تاریخی دو دهه ی میانی سده ی چهارده خورشیدی قرار گرفته است. دهه هایی كه دوره ی اوج خلاقیت های داستان نویسان نسل دوم ایران محسوب می شود.

 

1340 تا 1360- . اگر در پی بازكاوی زمینه های ظهور این تمایزهای سبكی برآییم باید به مجموعه ای از عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اشاره كنیم كه در این شكل گیری و شاكله بندی تأثیر مستقیم داشته اند.

 

در شالوده ی بخشی به ادبیات اقلیمی ایران، دوره ی مصدق و وقایع پس از كودتا نقش محوری دارد. فراهم آمدن یك فضای به نسبت آزاد برای فعالیت گروه های چپ و راست و تجزیه ی ستیز صریح با حاكمیت سیاسی و گریز كوتاه مدت خانواده ی سلطنتی از كشور و ملی كردن صنعت نفت با تفوق قانونی در محاكم جهانی و طرد بیگانگان، تجربیات گرانقدری بود كه خاطره ی خوش آن، تا سال ها احساس غرور و قدرت و خودباوری را در توده های مردم زنده نگه داشت. پایان غم انگیز آن ماجرا نیز كه نزدیك به یك دهه سایه ی سیاه استبداد افسار گسیخته را بر سر مردم مستدام ساخت. علاوه بر ایجاد بهت و حیرت در عموم مردم و دستگیری شمار كثیری از نویسندگان و فعالان سیاسی، تا سال ها نویسندگان و شاعران را در اندوه فروپاشی آرمان و ایمان خود به مرثیه سرایی واداشت.

 

و از آن جا كه شكست ها، همواره شكست خوردگان را به بازاندیشی و بازنگری در رفتار و پندار خود و روی آوردن به تاریخ نگاری وا می دارد، ـ تجربه ی تازش تازیان و نگارش شاهنامه ها، و حمله ی مغول و كثرت یابی كتب تاریخی به خوبی بر این حقیقت دلالت می كند ـ در این سال ها نیز روشنفكران و نویسندگان، پس از بیرون آمدن از تكان و تحیر آن حادثه ی نامبارك، به ژرف اندیشی در علل و زمینه های شكست پرداختند. یكی از دلایل كثرت آثار ادبی، به خصوص داستان ـ به عنوان تاریخ توده های فرودست اجتماعی ـ را باید در همین حقیقت جستجو كرد. وقتی هویت یك ملت آماج انكار قرار می گیرد. آن ها با واكنش اثبات گرایانه در پی مسجل كردن موجودیت پویای خود در میدان منازعه بر می آیند و همراه با آن، در سیرت و سلوك سیاسی، اجتماعی و هنری تغییر رویه می دهند. شكل گیری شماری از احزاب و گسترش محفل های ادبی و انتشار نشریات مختلف، نمودی از آن واكنش های اثبات گرایانه بود.

 

یكی از محصولات پر ثمر این تعمق ورزی كه به طور همه جانبه در فاصله ی سال های 40 تا 60 در جامعه ی ایران مطرح شد، موضوع بازگشت به خویشتن و تلاش برای فراهم آوردن زمینه های به خودآیی و خود آگاهی در عموم مردم بود؛ كه اگر چه مطرح كنندگان آن، دو روشنفكر شاخص آن سال ها ـ جلال آل احمد و دكتر شریعتی ـ بودند اما اقبال عموم مردم و گروه انبوهی از نویسندگان و روشنفكران آن سال ها به این اندیشه، حكایت از مقبولیت این احساس و اندیشه در روح جمعی جامعه داشت. تمركز بر فرهنگ خودی، با خود حساسیت به فرهنگ بومی مناطق مختلف را كه حوزه ی ادبی و مردم شناختی آن را نیز در شمول خود می گیرد، به عرصه وارد كرد.

 

در این میان پاره ای از عملكردهای حكومت نیز در فرایند گذر زمان، در زمینه سازی و تقویت فرهنگ عمومی جامعه و به تبعیت ار آن، تشدید گرایش به فرهنگ اقلیمی، تأثیر عمده ای بر جا گذاشت. از جمله تشكیل سپاه دانش و سپاه بهداشت، تأسیس مدارس و دانشگاه ها و تلاش برای ارتقای كمی و كیفی سطح تحصیلات از مقطع ابتدایی تا عالی، راه اندازی رسانه های دیداری، شنیداری و نوشتاری ـ رادیو و تلویزیون و روزنامه ها ـ انجام اصلاحات ارضی،؛ كاستن از انسداد سیاسی، در بعضی از سال های و وانمود به دموكرات مآبی، در ذات خود علاوه بر افزودن بر آموزش، آگاهی و آزادی عمل عمومی، سطح انتظارات جامعه را نیز افزایش داد.

لینک به دیدگاه

گسترش ارتباط با كشورهای پیشرفته، علاوه بر ایجاد دگردیسی در سخت گیری های سیاسی، باعث ارتباط علمی و فرهنگی دانشگاه های داخل با خارج و كثرت اعزام دانشجو به آن كشورها شد. افزایش جمعیت متخصص نیز از یك سو بر ارتقای فكری و فرهنگی طبقه ی متوسط در ایران تأثیر مستقیم گذاشت و از سوی دیگر، زمینه ی ورود تأسیسات صنعتی و فن آوری های جدید و احداث كارخانه ها را فراهم آورد، ناگفته پیداست كه چنین فرایندی، بر توسعه ی سرمایه داری و رشد طبقه ی كارگر و به تبعیت از آن، شدت گیری تضادهای طبقاتی ـ آن هم در جامعه ای كه سرمایه داران آن، اغلب بوروكرات های دولتی بودند و احزاب آن بیشتر سوسیالیست و چپ گرا ـ تأثیر مستقیم گذاشت.

 

در همه ی این فعالیت های اقتصادی، هیچ گاه از نقش عمده ای كه درآمدهای نفتی و افزایش قیمت آن را بر عهده داشت و در واقع تمام بنیادهای اقتصاد ایران بر آن متكی بود، نباید غفلت ورزید. هم زمان با این تحولات، تقویت و تجهیز نهادهای انتظامی و اطلاعاتی به وسیله ی دولت، و توسعه ی ارتباطات سیاسی و تجاری با كشورهایی كه پرونده ی سیاهی در ستیز با دولت های ملی و استعمار ملت ها داشتند، و گسترش شبكه ی پر پیچ و خم اداری در مركز و مراكز استان ها، باعث دامن زدن به نارضایتی عمومی شد و وقوع اعتصاب ها و اعتراض های موضعی آرام یا مسلحانه در تهران و شهرستان ها وبه دنبال آن، دستگیری و اعدام مخالفان آشوب گر و عامل بیگانه قلمداد كردن مردم، یكی از پیامدهای بلافصل این وضعیت بود.

 

پس از آن بود كه سازمان های متعدد سیاسی سر برآوردند و شاخه های مختلفی از آن ها در شهرستان ها دایر شد و محافل فرهنگی و فعالان سیاسی اغلب به دلیل هم گرایی، به مرز همبستگی با یكدیگر رسیدند و بسیاری از آن ها فعالیت های ادبی و هنری را پوششی برای پنهان كاری های سیاسی و سازمانی قرار دادند و بسیاری نیز با كناره گیری از سازمان های برای تقویت خودآگاهی توده ها و مقابله با تعلیمات و تبلیغات تلخ دولت در تحریف واقعیت ها، به تشدید فعالیت های فرهنگی پرداختند. و آن گاه بود كه در واكنش به نظام سلطه و كنش تمركز گرای حكومت، گروه های فرهنگی و سیاسی گوناگون در كانون های خارج از مركز به فعالیت های آشكار و پنهان پرداختند.

 

در مجموع همچنان كه حسن میرعابدینی نیز به درستی می گوید: «در تمامی گرایش های پیشرو روشنفكری، نوعی تلاش برای اعتلای فرهنگی و مقاوت در برابر سیاست های فرهنگی حكومت، كه در پی به كارگیری هنر و ادبیات در راستای مقاصد سیاسی، تبلیغی خویش بود، به چشم می خورد.» (میرعابدینی، 1368، ج 2، ص 14) با قدرت گیری طبقه ی متوسط و حضور تأثیر گذار آن در بسیاری از تحولات سیاسی و اجتماعی، دانش آموختگان و فرهیختگان جامعه در ستیز با قطب سیاسی كه قدرت را به تیول و تملك مطلق خود درآورده بود، برای خارج كردن پایتخت از قطب فرهنگی و فرهنگ از انحصار حكومت، به تكاپوی گسترده پرداختند. از درون همین ستیز با سیاست های فرهنگی حكومت بود كه كانون نویسندگان ایران به وجود آمد، كه علاوه بر نقش پیشگامی در تشكل بخشی، هدایت و حمایت از فعالیت های ادبی و هنری و قرار گرفتن در یك جایگاه بلند مرتبه ی ادبی، اجتماعی و سیاسی، خود الگویی برای تمركز بخشی به بسیاری از كانون های اقلیمی و حتی عاملی برای رقابت آن كانون ها با مركز شد.

 

بی گمان یكی از ریشه های اهمیت یافتن فرهنگ عامه و تمركز پاره ای از تحقیقات و تك نگاری های ادبی و مردم شناختی بر فرهنگ و شیوه ی زیست و معیشت مناطق اقلیمی، به همین موضوع مرتبط بود. سروكار یافتن با محیط های بومی و ملازمت با فرهنگ سنتی، در عصری كه گرایش به نوگرایی در اوج خود قرار گرفته بود و در كشوری كه دوره ی نوسازی را سپری می كرد، با خود تعارض مدرنیته با سنت را كه در عمل، بر زندگی بسیاری از طبقات متوسط و پایین در محیط های روستایی و شهری تأثیر تخریب گرانه گذاشته بود ـ به موضوع داغ محافل و مجالس روشنفكری بدل كرد. وقتی كه شناخت روشنفكران و نویسندگان از محیط های اقلیمی و سنت ها و باورهای بومی در كنار سابقه شناخت آن ها از عملكرد استعمار و ابزارهای اعمال سلطه ی آن از طریق تكنیك و صنعت و سرمایه و قدرت سیاسی قرار داده می شد، بیشتر روشنفكران به جانبداری از سنت می پرداختند و با ملازم دانستن مظاهر فرهنگی و صنعتی مدرنیته با غرب زدگی و استعمار، هدف آن را تهی كردن طبیعت و هویت ملت ارزیابی كرده و حكم به طرد آن می دادند.

 

بخشی از دلایل این تفاوت مشرب ها را نیز باید در ذات هنر و ذهنیت هنرمندان و نویسندگان جستجو كرد. در آن سال ها، عقیده ی غالب بر محیط های روشنفكری این بود كه یك نویسنده رسالت آگاهی بخشی به جامعه را بر عهده دارد. از این رو، باید همواره به پیمان پایدار خود كه احساس مسئولیت در هنر است پایبندی نشان دهد. معطوف كردن دایره ی دریافت ها به محدوده ی زمان و مكان، كه بنیاد حساسیت های بسیاری از روشنفكران و نویسندگان را تعیین می كرد نمودی از این مسئولیت پذیری بود كه با خود پایبندی به موضوعات و ملزومات مستقیم اقلیمی را به همراه داشت. علاوه بر این، نباید از این نكته نیز غافل شد كه هنرمندان همواره ذهنیتی جستجوگر و نوجو دارند. جستجوی نایافته ها و كشف ناگفته ها، در ساحت ساختار و سوژه گزینی، اگرچه بخشی از نگاه و نگرش نویسنده را به جانب هم پیشه های پیشرو خود در داخل و خارج معطوف می كرد تا از كاروان تكنیك و تجدد واپس نماند؛ اما بخش دیگری از نگاه او همواره به پرسه گردی در محیط پیرامون و اقلیم های بكر و مكشوف ناشده مشغول می شد تا نواندیشی و آشنایی زدایی آثار خود را دو چندان كند.

 

تأثیر پذیری از تبلیغات گروه های ماركسیستی را نیز كه همواره در پی همدردی و همسویی با كارگران و كشاورزان و متحد ساختن زحمتكشان جهان بودند، باید بر جانبداری از تعهد و نوجویی اضافه كرد، حضور اقوام مختلف در مناطق مرزی و وجود اشتراك زبانی و فرهنگی بین آنان و ساكنان آن سوی مرزها و داعیه داری بعضی از آن ها در خود مختاری كه بارها با ستیز نظامی نیز همراه شده است. در گذر زمان باعث همگرایی و تقویت حس ناسیونالیستی در میان آنان شده است. پاره ای از این تفاوت های فرهنگی كه در حوزه ی هنرهایی چون موسیقی و شعر، یك پدیده ی طبیعی قلمداد می شود به قلمرو ادبیات داستانی نیز وارد شده است. تجربه ی تاریخی نیز نشان می دهد كه در هنگام افول استقلال طلبی های نظامی، استقلال جویی های فرهنگی بر جای آن می نشیند این حقیقت را نیز باید انكار كرد كه خاستگاه داستان نویسان نسل دوم ایران به كلی متفاوت از نسل اول بود .

 

نسل دومی ها اغلب از میان مناطق محروم اقلیمی برخاسته بودند و تعلق خاطر به خاستگاه های طبقاتی و اقلیمی یكی از آرمان های پرافتخار آن ها محسوب می شد؛ و رویكرد آنان به داستان نویسی جنبه ی حرفه ای و تخصصی داشت. در حالی كه داستان نویسان نسل اول هم تعلق خانوادگی به طبقه ی متوسط به بالا ـ روحانیون، بازرگانان، نمایندگان مجلس و اشراف زادگان ـ داشتند و هم اغلب در مشاغل به نسبت پردرآمد آن سال ها مشغول به كار بودند و همراه با آن، هركدام نیز در یكی شاخه های علوم انسانی چون ترجمه، تحقیق، تدریس و فیلم سازی، متخصص فن محسوب می شدند و بعضی نیز همزمان به طور حرفه ای در حوزه ی تشكیلات سازمانی و سیاسی فعالیت مستمر داشتند. پیداست كه این گونه پراكنده كاری ها، همواره از تمركز یابی قوای ذهنی بر یك نوع ادبی خاص و بهره برداری بهینه از امكانات آن و تكامل دهی به قاعده های هنری و گسترش حریم حرفه ای آن ممانعت می كند.

 

 

مكتب آذربایجان

 

منطقه آذربایجان از منظر اقلیم شناسی، به دلیل قرار گرفتن در بین دو دریاچه ی بزرگ ایران و گوهستانی بودن، از دشت ها و دره های به نسبت حاصلخیزی برخوردار است. و دامپروری و به تبعیت از آن، وجود زیستگاههای عشایری نیز به آن چهره ی پر تنوعی بخشیده است. خصلت سلحشورانه ی این قوم را در بعضی از وقایع دوره ی مشروطه و پهلوی اول. یعنی در قیام های باقرخان و ستارخان و شیخ محمد خیابانی می توان دید. تشكیل حكومت مستعجل فرقه ی دمكرات نیز یكی از رخدادهای مهم این منطقه بوده است كه تأثیر مستقیم همه ی آن ها را در بسیاری از رمان های معاصر می توان مشاهده كرد. همه ی این حوادث دلالت آشكاری بر روحیه ی آزادی خواهی این مردم دارد.

 

هم زمان با این حوادث، در حوزه ی فرهنگ نیز آذربایجان همیشه نقش پیشتازانه در تجددگرایی داشته است.وارد شدن صنعت چاپ برای نخستین بار به تبریز و تعلق اقلیمی نخستین آزادی خواهان متجددی چون طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه ای و آخوندزاده به آن جا و گرد آمدن شاعرانی چون تقی رفعت، جعفر خامنه ای به گرد نشریات ترقی خواهانه ای چون «تجدد» و «آزادیستان» و پیشگام بودن محفل آن ها در نوگرایی، نشانگر پیشرو بودن آذربایجان در حوزه ی فرهنگ و ادب است. وجود رگه های نیرومندی از نارضایتی از حكومت مركزی در دل این مردم، و تمایل نسبی آن ها در نخستین دهه های حكومت پهلوی به خودمختاری، زمینه مساعدی برای نفوذ نیروهای چپ در آن جا فراهم آورد. از این رو است كه داستان نویسان برجسته ی این منطقه اغلب تمایلات ماركسیستی و حتی تعلق آشكار حزبی داشته اند. ستیز آن ها با پاره ای از سنت های متداول خرافی نیز ریشه در این نوع نگرش دارد. رونق تجارت و زراعت نیز البته از عامل های بستر ساز در رشد ادبی در این مكتب محسوب می شود. از این رو به رغم بازتاب نخستین نمودهای نگارش فقر عریان در آثار بهرنگی، فقرنگاری جزء خصیصه های مكتب آذربایجان نیست. چون محیط وقوع این حوادث اغلب پایتخت است و یكی از مقاصد این نوع درشت نمایی، نشان دادن قبح عمل و عاقبت مهاجرت از روستا به شهر است.

 

قوی بودن حس ناسیونالیستی در این مردم كه نمودهایی از آن در پرداختن به افسانه ها و واقعیت های بومی تجلی پیدا كرده است و نیز گروه های گذرا و گاه گسترده به زبان و فرهنگ آذری، ناشی از اشتراكات اقلیمی،‌خصلت های روحی و اتقلال زبانی است. نویسندگان این منطقه به دلیل زندگی با دو زبان و حتی بیشتر، در داستان های خود به دور از هرگونه حساسیت صرفاً زبان استفاده ارتباطی و عاری از نوآوری می كنند. دو خصلت بارز این مردم، سادگی و صداقت است. خصایلی كه باید ملازم ذاتی هر انسانی باشند، اما زیستن در سیطره سیاست بازی ها و وارد شدن به شبكه ی شیطانی دنیای مدرن معاصر، انسان ها را چنان از ساحت های آن ها دور كرده است كه بروز آن ها در آدم ها نشانه ی گول وارگی تلقی می شود. پیداست كه واكنش صاحبان این خصلت ها به دو رویگی های مرسوم می تواند به صورت عدم تطابق و حتی تند مزاجی تجلی پیدا كند. بر این اساس است كه در مكتب آذربایجان با وجود تفنن طلبی های نویسندگان با مكاتب هنری مختلف، از جمله سوررئالیسم و سمبولیسم، برجسته ترین مشخصه، روی آوردن به صراحت گویی و تمثیل آوری است. تمثیلهایی كه اغلب ساختاری ساده و همسان با افسان های قدیمی دارند و گاهی نیز با بافت واقع نما اما استعاری دارند، هیچ گونه ابهام جدی در ساختار كلی آن ها وجود ندارد كه مخاطب را در دریافت لایه ی درونی دچار سردرگمی كند. همچنان كه به درستی گفته شده است تمثیل ساده ترین شیوه ی استدلال برای اثبات مقصود است كه اغلب برای اقناع عامه ی مردم به كار می رود. فمرالیسم در مكتب آذربایجان در مجموع جایگاه چندان نیرومندی ندارد؛ اما اخیراً، بع تأثیر از تحولات جاری د رمحافل مركز و مدار ادبیات جهانی به یك باره فرمالیسم خود را به عرصه ی این مكتب وارد كرده است. دلیل آن را نیز می توان در بی تابی ها و تلاش پایدار و پر شور شاخصترین نویسندگان این مكتب جستجو كرد كه روح سركش آن ها، به هرجا سرك می كشد. ریشه ی پركاری و كثرت و تنوع آثار و انتقال و ارتقای مصادیق و حوزه ی گزینش واقعیت ها و موضوعات از محیط های روستایی به محیط شهری و از آن جا به حساسیت های موجود در مركز كشور مفاهیم جهانی را نیز می توان به همین موضوع منتسب كرد.

 

 

مكتب اصفهان

 

مركزیت اصفهان در دوره صفوی و گردآمدن هنرمندان و صنعت كاران صاحب نام پیرامون سلطان صاحب قرآن، شاه عباس بزرگ، و عملی شدن علائق او به آبادانی شهر با ایجاد پل ها، عمارت ها و میدان های عالی و خیره كننده و نوسازی خطوط ارتباطی، این شهر را به یك محیط فرهنگی، تجاری و سیاحتی پرجاذبه تبدیل كرد و مطلوبیت آن برای آمد و رفت بازرگانان و مسافران و اعزام نمایندگان سیاسی كشورها از دور و نزدیك چندی برابر گردید. كثرت هنرمندان و نویسندگان در پایتخت و تبدیل قهوه خانه ها با پاتوقهایی برای تجمع و تبادل نظر آزاد افكار و شیوع ظرافت كاری و بدعت گزاری و باریك بینی در فضای هنری حاكم بر كل شهر، نه تنها بر شاعران، بلكه بر روحیه ی عموومی مردم شهر نیز تأثیر ماندگار بر جا گذاشت و پیشتازی این شهر د رهنر و صنایع مستظرفه در عصر حاضر، یكی ار محصولات آن است. هزینه شدن بخش عمده ای از باج و خراج كشوری در پایتخت، وجود رودخانه پرآی زاینده رود، و گسترش ارتباط تجاری با داخل و خارج، نه تنها در عصر صفوی، بلكه در بسیاری از دوره ها موجب رونق گیری كشاورزی و اقتصاد منطقه بوده است. هنرپروری، خلاقیت، برخورداری از رفاه، قرار گرفتن در گیرودار چالش های اقتصادی، سرو كار یافتن با ملل و اقوام مختلف و زیستن در زیر سیطرهی حكومت های متعصب، باعث رسوب و رسوخ خلقیات خاصی در ناخودآگاه روانی آن ها شده است، كه می توان از آن ها با این عبارت ها نام برد: ذكاوت، عزت مفس، برتری طلبی، تطابق پذیری و تفكر اقتصاد داشتن.

 

تشدید تعصبات فرقه ای در دوره ی صفویه با سنی كشی و صوفی كشی، و در دوره ی قاجاریه با بابی كشی ـ كه نمود عینی آن را هنگام ی رویارویی ظل السلطان با واعظ اصفهانی می توان دید ـ و قرار گرفتن اصفهان در یكی از كانون های مركزی این تحولات، تجدید تقابل مذهب و سیاست در دوره ی پ1هلوی اول در كل ایران و طلوع یم نزاع سیاسی ـ مذهبی در حوزه ی قدرت در سال های پس از انقلاب، همگی از عامل های بستر ساز برای تولید و تكثیر خصیصه ی تظاهر و تطابق پذیری صوری با محیط بوده است ـ نوعی تأثیر پذیری از تاكتیك تقیه كه شیعه در طول تاریخ آن را به عنوان وسیله ای برای صیانت نفس مؤمن در برابر حكام جابر به رسمیت شناخته بود ـ خصلت كه در ذات خود، بی اعتنایی و حتی انكار آرمان ها و ارزش های ترویج شده به وسیله ی حاكمیت ها را به شكل نهفته ای نهادینه كرده است. ارتباط فیزیكی و فرهنگی با بازرگانان و سیاحت گران و مستشرقان، و پیوستگی به پیشینه ی ادبیات روشنفكری و روشنگرانه ی عصر صفویه، نوع نگاه نویسندگان این منطقه را به طور كامل از نویسندگان دیگر ممتاز كرده است.

 

نوآوری و كمال یافتگی در هنر و اندیشه، دگر اندیشی و استغناطلبی در نگرش و گزینش واقعیت ها، گستردگی و غنای جهان نگری، عدم حساسیت به موضوع غرب زدگی و حتی غالب قرار دادن حس غرب گرایی در سیرت و سلوك شخصیت های داستانی، نمونه هایی از این تشخص فكری است. نمود زیركی و ذكاوت در روحیات را می توان در منظر گزینی، استعاره آفرینی، پاكندگی و ایجاد پیوند بین پاره های روایی، و كلیه ی نویافته های فكری و فنی جستجو كرد. عزت نفس نیز در حال و هوای رفاه طلبانه دادن به زمینه ی عموومی واقعیت ها و دید و دنیای شخصیت ها متجلی شده است. نمود صوری تأثیر تفكر اقتصادی در حوزه ی معیشت و حتی سخت گیری در دخل و خرج ها را می توان در كم نویسی و اكتفا به حداقل ها در حجم كتاب ها مشاهده كرد كه آن را نیز ریشه در وسواس ورزی به گزینش واقعیت ها و اختصار و ایجاز و رویكرد تمام عیار به اقتصاد كلام دارد

 

 

مكتب خراسان

 

منطقه ی خراسان به رغم قرار گرفتن در انتهایی ترین نقطه دور از مركز، با محدودیت غرب ایران تفاوت های بسیاری دارد. در این جا حس استقلال طلبی همواره از بنیاد منتفی بوده است. ادعای تمایز در قومیت و زبان و فرهنگ، هیچ گاه مطرح نبوده و محرك های فرامرزی برای گسست و پیوست نیز همیشه به دور از موضوعیت بوده است. از این رو در تاریخ ادبیات آن، موضوع جدال های قومی به خصوص از نوع داخلی مطلقاً جایگاهی ندارد و مصادیق جاندار این جدال ها را تنها د رمحدوده ی غرب وشمال می توانسراغ گرفت. نزدیكی به كویر و بدویت و بی بار بودن محیط طبیعی، هاملی برای عادت مردم به سخت سری و جان سختی در برابر چرخه ی تازع بقا بوده است كه اغلب به رغم ایجاد صحنه های تراژیك و ترحم انگیز در طول تاریخ، جوهره ی وجودی آن ها را در كوره ی خود گداخته و مردمی خود ساخته و با عزت نفس بر جای گذارده است كه حتی با خار بیابان هم می سازند اما فقر خود فریاد نمی زنند.

 

خاستگاه زبان و ادبیات فارس و پایگاه نخستین سلسله های حكومتی بودن، پیشینه ی تاریخی و فرهنگی درخشانی برای پایه گذاری كرده است كه هنوز هم با اعصار، تءثیر آن در سلسله داری از صاحبان فرهنگ و ادب برجامانده است. همین غنای فرهنگی كه محصول مركزمداری سیاسی و ادبی در طول سال ها بوده، به سهولت در ذهنیت معاصرانی چون دولت آبادی و اخوان ثالث به زایش و نمایش دوباره در آمده است. اگرچه در ظاهر به نظر می رسد حضور مشایخ شاخص طریقت و وجود بارگاه یكی از امامان بزرگ شیعه، بخش عمده ای از ظرفیت روحی و ذهنی مردم منطقه را به تسخیر آموزه های تحمل پذیر كننده عرفانی و مذهبی چون تسلیم و تقدر و توكل درآورده است؛ اما واقعیت این است كه آن آموزه ها، تنها باعث تكثیر و تثبیت روحیه ی دینی در عموم مردم شده است و نه مانع از مبارزه با وضعیت موجود. برخورد استدلالی، كم اعتقادی، بی اعتنایی و حتی مشكوك بودن به اندیشه های ماركسیستی به وسیله ی نویسندگان این حوزه، ریشه در دلبستگی به فكر و فرهنگ ملی و عرفانی دارد. وجود رگه های نیرومند ناسیونالیستی در ادبیات این منطقه را می توان در احیای اسطوره ها، بازگشت به امكانات زبان كهن و گریزهای متعدد به مظاهر محیطی مشاهده كرد. یكی از خصلت های این مردم، تزبیق دادن خود با سختی های غربت و در عین حال همیشه دل در گرو وطن داشتن و اندیشیدن به آن است؛ موضوعی كه مدار ا» بر محور همان عنصر اعتقاد به بازگشت با بازگشت به خویشتن می گردد.

 

پیش قراولی مردم این منطقه در خیزش های تاریخی پر شمار بر ضد اعراب، مغول، و حتی قاجار، نشان دهنده ی آن است كه سكوت های مقطعی آن ها، افلب نوعی تظاهر به سر بهزیر شدن در زیر سیطره ی سلسله داران صاحب قدرت بوده است، یا آن كه بخشی از مدم از سر مصلحت و ناگریزی به چنان وضعیتی تمكین می كرده اند و بخشی دیگر همواره به نفی نظام های موجود می اندیشیدند. تمثیل های حماسی اخوان، كنایه های كویری و كارای شفیعی كدكنی و روایت های رئالیستی و استعاره آمیز دولت آبادی در دوره ی معاصر نمودی نمایان از آن روحیه ی ستیز گرانه است. جرقه هایی كه آتش را در زیر خاكستر روشن نگه می دارند.

 

 

مكتب غرب

 

روحیه ی خاصی كه از مردم منطقه غرب در آثار درویشیان،‌یاقوتی و به شكل بسیار كم رنگ تری در نوشته های علی محمد افغانی انعكاس پیدا كرده است، ریشه در مجموعه شرایطی دارد كه اقلیم و اقتصاد منطقه را در سیطره ی خود گرفته است. مرزی بودن منطقه و هراس همیشگی هم جوار، از یك سو باعث بی توجهی در ارائه امكانات فرهنگی و عمومی از جانب دولت می شده و پس آیند آن، واپس ماندگی از نظر سطح تحصیلات و محروم شدن منطقه از محورهای مهم صنعتی و اداری بوده است، از سوی دیگر، تمركز پایگاه های نظامی، اطلاعاتی و تقویت اشرار و اوباش شهری و محلی، حتی در كادر مراكز اداری، برای كنترل و سركوب هرگونه حركات احتمالی یا شورش های ادواری را به همراه داشته است. سخت گیری های نظامی و سهل انگاری های فاحش فرهنگی و اضمحلال اساس اقتصاد منطقه، گروهی از مردم را به سخت سری و واكنش متقابل در برابر حكومت و همصدایی و همسویی با سیاست سازمان های چپ كه در چنین وضعیتی، زمینه ی مساعدی برای جانبداری از بدیهی ترین حقوقو پایمال شده ی مردم پیدا كرده بودند سوق می دهد.

 

حضور و نفوذ نظام خرده مالكی، و تصویب و اجرای نیم بند لایحه ی اصلاحات ارضی، وجود انبوهی از دهقانان جزء و خشك نشین، بیكاری شمار زیادی از طبقات پایین دست شهری و روستایی، خست و بی بار و بر بودن طبیعت، عاری بودن كشاورزی از كوچكترین امكانات پیشرفته ی فنی و تهر مایگی و پرمدعایی گروه های بسیاری از مردم، كه محصول همین شرایط بودند همراه با آن عوامل پیشین و عامل های دیگر، حوزه ی وسیعی برای استقبال عموم مردم از شعارها و آرمان شهرهای گروه های ماركسیستی فراهم آورد و باعث خلق گونه ی خاصی از ادبیات روایی و رئالیستی در این منطقه شد كه فضای فكری و حال و هوا و رنگ و روی حاكم بر كیفیت گزینش واقعیت ها و د رمجموع روح حاكم بر نوع نگرش به دنیا و داستان در آن به كلی متفاوت از مناطق دیگر ایران است. تأثیر مستقیم این وضعیت پرتنازع بر كنش های رفتاری مردم البته همگون نبود. گروهی از مردم سن و سال دار، با روی آوردن به تسلیم و ر ضا، تن به تمرین تحمل و تحقیر دادند و خانواده ی آن ها عرصه ی عریان ترین نمودهای فقر و فاقه شد؛ و البته چاره ی دیگری هم در كار نبود.

 

گروه هایی از جوانان نیز از سر ستیز و گریز، از تسلیم به وضع موجود، به جانب تقویت نیروی جسمانی و ورزش های پهلوانی روی آوردند تا آن جا كه همین تمایل، جزوی از خصوصیات روحی مردم منطقه شد. در همان حال، بخشی از جوانان نیز به سوی گروه های سیاسی سوق داده شدند و در مجموع، بی انگیزگی، بی سلیقگی، عدم دلبستگی به محیط و آرمان مهاجرت به مركز و مراكز دیگر، جزء وجودی مردم شد و آشفتگی اوضاع را مضاعف كرد. غریزی نوشتن نویسندگان این منطقه نیز ریشه در چنین وضعیتی دارد.

لینک به دیدگاه

سبك شمال

همنشینی كوه و جنگل و دریا، محیط شمال را از یك جانب به افقی باز و بی انتها كه آن سوی آن دسترس ناپذیر است،‌تبدیل كرده است و از جانب دیگر به فضایی محدود و محاط به دیواره ای سربرافراشته و آن سو ناپیدا؛ و در میانه ی آن دو، دشت ها و دره هایی كه رود و جنگل و كشت زارهای پر آبش آدم ها را در عمق خود فرو می برند. كثرت ابر و باران و سیل نیز از آن محیط پدید آورده است كه سر تا پا مرطوب و متغیر و متلاطم است. آن گاه در دل این محیط با آن زمین و آسمان خاص كه در هیچ جای ایران الگوی همسانی ندارد، مردمانی زندگی می كنند كه رفتار و روحیاتی كاملاً متأثر از محیط و متناسب با مقتضیات اقلیمی آن دارند. نهضت جنگل و نفوذ متناوب ارتش استعماری روسیه، بخشی از پیشینه ی تاریخی منطقه در دوره ی مشروطه و پهلوی اول است كه تأثیر آن ها را می توان در زبان و فرهنگ عمومی و تولیدات ادبی معاصر آن مشاهده كرد.

 

بافت بكر و پر تنوعی كه در ذات این طبیعت اقلیمی وجود دارد بیشتر باعث خیزش و پرورش شاعران شده است. مازندرانی بودن نیما یوشیج و تعلق جغرافیایی بسیاری از شاعران برجسته ی معاصر به طبیعت آن جا را باید ناشی از این خاصیت شاعر پرورانه دانست. شهرت و پیشرفت شاعران و نویسندگان این منطقه، در سال های پیش از انقلاب، اغلب مرهون مهاجرت به پایتخت بوده است، كه هم با خود خصیصه ی هجرت به فضایی با فرهنگ بزرگتر را به همراه داشته و هم دور شدن از محیطی كه گویی ماندن در آن، موجب بی انگیزگی و واپس ماندگی می شده است. همچنین باید راز كم كاری و پراكنده كاری داستان نویسان این منطقه را در همین امر جستجو كرد؛ همانطور كه دلیل پركاری كسانی چون نادر ابراهیمی و اكبر رادی مسلماً در مهاجرت است. البته امروزه گسترش خطوط ارتباطی و افزایش دامنه ی رفت و آمدها، تقریباً مانع از عملكرد مطلق و مؤثر فاصله ی جغرافیایی شده است؛ و پایتخت را به قدری به محدوده ی گیلان و مازندران نزدیك كرده است كه نشریات ادبی آن جا، اغلب به طور دربست انعكاس دهنده ی جریان های ادبی فعال در پایتخت شده اند. به این دلیل است كه از ادبیات اقلیمی این منطقه امروزه تنها اشارات بی رنگی به بعضی عناصر محیطی به جا مانده است و استقلال آن ـ كه در گذشته های نزدیك نیز البته چندان استقلال تمام عیاری نبود ـ به طور كامل در سایه ی سنگین فرهنگ و مسلط مركز از میان رفته است.

 

بی گمان، باید حاكمیت روح رومانیسم و شاعرانگی نثر و حتی حساسیت به وضعیت زنان را كه از ویژگی های برجسته در ادبیات روایی این منطقه است، در همان روح خیال انگیز و شاعر پروری جستجو كرد كه در خمیر مایه ی وجودی این طبیعت به ودیعت نهاده شده است. تلون مزاج و تغییرات مداومی كه در وضعیت این طبیعت موجودیت یافته، بازتاب مستقیمی بر روحیه ی متغیر و تزلزل آمیز نویسندگان آن گذاشته است: عاری بودن از سبك و سلیقه ی مستقل و مختص به خود، تأثیر پذیری های مقطعی از ساختارها و سبك های مرسوم، كم حوصلگی در آفرینش آثار پر حجم، عاری بودن از یك جهان نگری مشخص و هویت دار، ناشی از همان رویه ی تفنن طلب است. بر این اساس می توان ادبیات روایی این منطقه را به تبعیت از حسن میرعابدینی با عنوان «ادبیات اقلیمی شمال» مورد بررسی قرار داد كه طبق روال مرسوم، تأكید بر مشتركات عمومی و منطقه ای از منظر سبك شناسی است. چرا كه به رغم كثرت نویسندگان، نبود نگاه ها و نگره های هنری و موضوعی نومایه به پدیده ها، مانع از برابری و بزرگ نمایی این سبك در برابر سبك های هم دوره شده است. اما البته در این جا هم همچنان با مجموعه ای از عوامل موثر بر متون ادبی می توان مواجه شد؛ كه همانا تشعشع طبیعت و تبعات اقلیمی بر واقعیت های داستانی است.

 

عناصری چون: تأثیر پذیری از خاطره ی تاریخی مردم نسبت به قیام جنگل و قرق اجباری و استعماری منطقه به وسیله ی قزاق های روسی، فرهنگ و باورهای بومی، طبیعت خاص محلی، شیوه های معیشت، رابطه ها و رفتارها در بین گروه ها و طبقات مختلف روستایی و شهری، كیفیت كار و زندگی كارگران، صیادان و شالیكاران و موقعیت استثمارگرانه ی كارفرمایان و خوانین محلی.

 

 

مكتب جنوب

 

گستره ی مكتب داستان نویسی جنوب را می توان از آبادان و بوشهر تا شیراز دانست. دلیل قرا رگرفتن شیراز در این حلقه نیز در آن است كه صرف نظر از پیشینه ی ادبی درخشان شیراز در تاریخ ادبیات ایران، در دوره ی مشروطه و پهلوی اول، آن جا نیز همانند تمامی شهرهای جنوب، داخل در جوزه ی استعماری بریتانیا بود و سال ها سایه ی سنگین پلیس جنوب و زبان و فرهنگ انگلیسی بر سر آن گسترده شده بود. و بالاتر از آن، مجاورت جغرافیایی و مركزیت شیراز در محدوده ی جنوب و جنوب غربی قرار گرفتن آن در گذرگاه جاده ای به مركز و مناطق هم جوار، و سرمایه گذاری های عمده در زمینه ی میراث فرهنگی و آموزش عالی و تأسیس و تمركز نخستین چاپ خانه ها و نشریات منطقه ای و محلی و استمرار بخشی به این فعالیت ها از دوره ی رضا شاه تا به حال، این شهر را به قطب فرهنگی منطقه ی جنوب تبدیل كرده بود. شاهد صادق این ادعا، اقامت موقت صادق چوبك، منوچهر آتشی و منیرو روانی پور برای تحصیل در شیراز است و الهام گیری رسول پرویزی و صادق چوبك از یك سوژه ی مشترك ـ عصیان زائر محمد ـ و وقوع حوادث «سنگ صبور» چوبك بوشهری در شیراز است.

 

مناطق جنوبی ایران، حوزه ی همسازی ناهمسازها است. در یك سو دریایی كه انتهای آن را با حس بصری نمی توان تعیین كرد و در سویی دیگر صحراهای سوزانی كه از نبودن آب و باران، سبزینه ای جز سراب ندارند؛ با مردمانی كه به رغم قرار گرفتن در گلوگاه رفت و آمدهای جهانی، برخورد با ملیت ها و فرهنگ های گوناگون بشری و برخورداری از ثروت های عظیم ملی، از نظر فرهنگی و معیشتی همچنان در همان حالت بدویت اولیه باقی مانده اند چهره ی دیگر این مردم را باید در محیط های كارگری و صنعتی كه مركز استخراج و صدور نفت بود. مشاهده كرد. حوزه های نفتی اهواز و آبادان كه در برهه هایی از تاریخ معاصر ایران، محیطی برای تأثیر گذاری مستقیم تصمیمات و تلاطمات سیاسی پایتخت و محلی برای تمركز تبلیغات گروه های سیاسی بوده اند. ردپاهایی از این تحولات به صراحت در «سووشون»، «همسایه ها»، «مادرم بی بی جان» . «چراغانی در باد» مطرح شده است. سیاسی بودن و صراحت در سیاسی نویسی كه یكی از مشخصه های سبكی این مكتب است، ریشه در فضای عمومی منطقه و همصدایی بعضی از نویسندگان با سیاست های حزبی ـ از نوع حزب توده ی آن ـ داشته است؛ ونیز البته در شم موقعیت سنجی سیاسی، بعضی از نویسندگان دیگر نیز، از این محیط محمل بسیار مناسبی برای طرح نمادین ورود استعمار به ایران آفریده اند از جمله ساعدی در «ترس و لرز» كه این استفاده نیز علاوه بر همسویی و تناسب با جو حاكم بر این محیط ریشه در همان تعارض های موجود در جغرافیای طبیعی و انسانی منطقه دارد. مردمی واپس نگه داشته شده از جاده ی تعالی فرهنگی، و گنجینه ای كه دزدان جن و جادو با استفاده از جهل این جامعه به تاراج می برند.

 

شاخص بودن سبك نویسندگان بزرگ جنوب چوبك، احمد محمود و نزدیكی سیاق سخن آن ها به سبك داستان نویسان برجسته ی شیراز ـ دانشور، گلستان ـ وجود شباهت های بسیار در آثار دو تن از نویسندگان نسل سوم كه از این منطقه برخاسته اند ـ منیرو روانی پور بوشهری، شهریار مندنی پور شیرازی می تواند تأیید كننده ی این نظر باشد كه جنوب ایران هم در مجموع صاحب یك مكتب داستان نوسی متمایز است. مكتبی كه شماری از مشخصه های مهم آن، زائیده ی زیستگاه مشترك پدید آورندگان آن است. دریا و گرما و تب و توفان و توهم هایی كه در بطن ذهنیت های بیگانه با قاعده های حاكم بر رفتار طبیعت، بذر باورهای بی بنیان بدوی می كارد. حضور غالب دریا، وهم آلودگی فضاها، حشر و نشر با غریبه ها و سیاهان، عربی بودن نام ها و هویت بومی داشتن لحن ها و لهجه ها، بروز بیماری های مرموز اقلیمی، كثرت باغی ها، قاچاقچی ها، بیكاران، كپرنشینان، قهوه خانه ها، شیره كشخانه ها، بدی آب و هوا و تبعیدگاه مخالفان سیاسی بودن بعضی از بخش های آن در عصر پهلوی و تأثیر گذاری مستقیم بر ادبیات تبعید و خاطرات سیاسی، الهام گیری از وقایع نهمتاریخی به دلیل مركزیت داشتن منطقه در استعمار ستیزی مثل قیام دلواری ها، تنگستانی ها، دشتستانی ها و میرمهنا بر ضد نیروهای انگلیس، نفوذ سازمان های چپ و نقش فعال آن ها در سازماندهی به اعتصابات كارگری و البته هماهنگ با همه ی این عناصر، انعكاس اصطلاحات و تعبیرات لهجه ای، شیوه های معاشرت و معیشت و فرهنگ و آداب ورسوم نیز بخشی از عناصر قوام بخشیده به این ادبیات اقلیمی است.

لینک به دیدگاه

سبك مركز

 

یك دستی سبك مركز، تقریباً از سایر سبك ها كمتر است. دلیل كثرت نویسندگان و تنوع سبك ها و سلیقه های فردی در این سبك را باید در گستردگی جغرافیایی قلمرو شهرنشینی و وجود دسته بندی های مختلف فكری، هنری و محفلی در بین نویسندگان و نبود مراوده ی فكری مستقیم در بین محفل ها جستجو كرد. اگر در دوره ی نویسندگان نسل اول، وجود هدایت، آل احمد و علوی، پایتخت را به پیشوا و پیشرو تحولات ادبی به وسیله ی نویسندگان خود پایتخت بدل كرده بود، امروزه جایگاه آن پیشگامی به وسیله ی نویسندگانی كه در دوره ی دوم و اوج آفرینش های ادبی خود از مناطق پیرامونی یا به پایتخت گذاشته اند، محفوظ مانده است و نویسندگان اقلیمی آن، با سپری شدن دوره ی هدایت، دیگر از آن توان پیشین برای تداوم بخشی به تولیدات كمال یافته در حد شاهكار تهی شده اند. دلیل متعالی بودن سبك نویسندگان نسل اول این شهر نیز در آن بود كه در آن سال ها از نظر فرهنگی و شهر نشینی، تهران ساختاری شبیه به شهرهای اصفهان و تبریز داشت ـ با جغرافیای شهری محدود و محفل ها و مراكز فرهنگی و ادبی معدود. اما با این وجود باز حضور ویژگی های مشترك فراوان در میان تنوع سبك های فردی، می تواند به طور نسبی تمام آن ها را به سایه ی یك سبك واحد سوق دهد: سطحی نگری و عاری بودن اغلب آثار از لایه های درونی، تمركز عمومی بر موضوعات خانوادگی و ملودرام های ملایم، سوژه گزینی از واقعیت های مربوط به زندگی شهری و بیگانگی با محیط های دهقانی و روستایی، در غلتیدن به دام موضوعات عشقی، فكاهی و ماجرایی، حساسیت به كنش های فیزیكی و بی توجهی به بن مایه های درونی در رفتارها، جانبداری از سنت در تصویر تقابل سنت و تجدد و عدم حساسیت به نوآوری در زبان نمودهای نمایانی از سازه های سبكی در ساختار عمومی ادبیات این منطقه محسوب می شوند.

 

پر مشغلگی و كم كوشی، به همان سان كه هنر این منطقه را به جانب سطحی نگری، سرآسیمگی در سویه های فكری، شتاب آلودگی های مرسوم مطبوعاتی (ژورنالیستی) سوق داده است. بسیاری از مناطق همجوار را نیز به شدت در شعاع شراره های شعله ور خود به شیفتگی و شیدایی كشانیده است تا آن جا كه شهرهایی چون همدان، زنجان، سمنان و شهرهای شمالی، به دلیل قرار گرفتن در موضع مغلوبیت و مواجه شدن با موقعیت مطلوبتر، متابعت و مستغرق شدگی در ارزش های مركز را به پیشه ی پایدار خود تبدیل كرده اند و اغلب استعدادهای شاخص آن ها مجذوب فعالیت های سودآور در حوزه های غیر هنری شده است. حال اگر در پایتخت شمار افرادی كه از استعدادهای پویا و پرتوان فكری و فرهنگی برخوردارند در مقایسه با منطق دیگر، بسیار بیشتر است، علت آن را باید در عامل های زیر جستجو كرد: یكم حضور نزدیك به یك پنجم جمعیت كشور در پایتخت، دوم مهاجرت و شهرستانی بودن بسیاری از این نویسندگان، و سوم قراتر رفتن دامنه ی دید نویسندگان از افق سلسله جبال البرز و دماوند و تأثیر پذیری از فرهنگ جهانی، از طریق تردد و تماس و تعلیم و تبلیغ . دلیل برنخاستن نویسندگان نخبه و بسیار بزرگ و تأثیر گذار از خاك پایتخت و همچنین علت وجودی آن ویژگی های خاص را در سبك مركز باید در این عوامل جستجو كرد:

 

ـ شهرهای بزرگ و پرازدحام، معمولاً فاقد آرامش لازم برای پدید آوردن شاهكارهای بزرگ هستند. آشفتگی اوضاع زیستی و اجتماعی همیشه تأثیر مستقیم برآشفتگی آثار هنری دارد.

 

ـ مشغله های معیشتی، یكی از گرفتاری های عمده در شهرهای بزرگ است كه مسلماً اگر خلاقیت كش نباشد، سد كننده ی استعدادها است.

 

ـ ارزش ها در شهرهای بزرگ در گذر زمان جنبه های مادی و معیشتی پیدا می كنند و ارزش های هنری وقتی فاقد پشتوانه های مالی شوند، به مرور عرصه را از حضور خود تهی می كنند.

 

ـ نفس تعلق طولانی مدت به شهرهای بزرگ ایجاد نوعی خودارضاعی و استكبار ورزی می كند و خود برتربینی یكی از آفات نقد پذیری و تكامل طلبی است.

 

ـ عرصه ی رقابت در شهرهای بزرگ اغلب از حالت مكتوب به حالت شفاهی در می آید و رجزخوانی های زبانی، از پتانسیل عرض اندام در عرصه های مكتوب می كاهد.

 

ـ وفور نشریات و مراكز انتشاراتی و امكان چاپ یافتن هر نوع نوشته از طریق رابطه بازی، مانع از وارد شدن آثار به حلقه ی رقابت های جدی می شود.

 

ـ افتادن به گردونه ی مخاطب محوری، آن هم از نوع متوسط و پایین آن، و احساس حق به جانبی و خود اقناعی كاذب از طریق كثرت آماری مخاطبان پایین دست از ارتقای كار ممانعت می كند.

 

ـ شیفتگی به زرق و برق های زندگی شهری و گذران بخش هایی از اوقات در كافه ها، سینماها، تفریح گاه ها، با ریاضت كشی و تمركز كامل بر كار و به تبعیت از آن تكامل بخشی به كارنامه ی هنری قرابت چندانی ندارد.

 

ـ ناشكیبایی و شتاب كاری و عدم تعمق در كار، به تأثیر از سرعت گیری كار و كنش ها در شهرهای بزرگ نیز مسلماً از عامل های پسروی است و شاهكارها همیشه محصول حوصله ورزی های طولانی هستند.

 

ـ تأثیر پذیری از تبلیغات و حساسیت های موجود در رسانه های دولتی و روی آوردن به موضوعات عشقی، جنایی، ماجرایی و فكاهه پردازی های بیگانه با طنزهای نیرومند اجتماعی.

 

ـ نا آشنایی و بی اعتقادی به جهان نگری های مكتبی و مسلكی و حتی جهان نگری های هنری مرسوم در آن سال ها كه حداقل كاركرد آن ها ممانعت از جهت كم كردگی و ایجاد غنای اندیشگانی در آثار بود.

 

ـ كثرت كانونها و مراكز فرهنگی، هنری در شهرهای بزرگ به رغم افزودن بر میدان و میزان رقابت و قدرت آموزش و گزینش، عاملی برای گریز و سردرگمی نیز می توان باشند.

 

ـ رخداد بیشترین حوادث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در پایتخت باعث درگیر شدن نویسندگان در روزمرگی ها و تمركز نیافتن بر كارهای تعمق انگیز طولانی می شود.

 

ـ حرفه ای نبودن بسیاری از نویسندگان و همراه با كار اداری، اوقاتی را به طور تفننی به نوشتن اختصاص دادن و گاه تشدید بخشیدن به آن در اوقات بازنشستگی و بی مایه شدن كارنامه ی ادبی نیز همیشه نقش بازدارنده داشته است.

 

ـ نبود جرأت و جسارت در پرداختن به موضوعات شساسی، و كنش مخالف با منش دلبستگی به آرمان ها از خود بروز دادن و هراس از ایجاد هنجار گسیختگی در نظم جاری، و خرسندی به حفظ محافظه كارانه ی وضع موجود هم مطمئناً یكی از عامل های پس افتادگی از قافله ی قله های قدر در نویسندگی است.

 

ـ ماندگاری در یك محیط و عدم مهاجرت به جوامع بزرگتر نیز یكی از عامل های عقب ماندگی است. نفس مهاجرت به ویژه اگر از سر اختیار و از محیطی كوچك به بزرگ باشد همواره باعث گستردگی جهان نگری و شكوفایی قدرت آفرینشگری می شود. در این سبك نیز كسانی كه مدتی از سال های عمر خود را در محیط كشورهای اروپا و امریكا سپری كرده اند توفیق بیشتری در كار خود داشته اند. ریشه ی رشد رشك انگیز نویسندگان شهرستانی در تهران را از این منظر باید همین عامل جستجو كرد.

تحقیق در ادبیات اقلیمی و تفكیك آن به چند مكتب یا سبك متمایز پیشینه ی چندان دوری ندارد. كسانی نیز به تشخیص این تفاوت ها ی سبكی دست یافته اند؛ اغلب بی آن كه برای این استنباط خود استدلال یا استنادهای قانع كننده و تفصیلی آورده باشند تنها به طرح ادعا اكتفا كرده اند و از كنار آن به سرعت گذشته اند. در حالی كه تعمق بیشتر در موضوع از یك سو، باعث تثبیت و مقبولیت تئوری در میان اهل فرهنگ خواهد شد و از سوی دیگر، چشم انداز جدیدی بر روی ادبیات معاصر و پژوهش در آن می گشاید تا با ریزبینی بیشتر به ارزیابی اثر پذیری های ادبیات از تاریخ، جغرافیا، جامعه شناسی و سیاست ـ كه خود نوعی تحلیل بینا علومی است ـ پرداخته شود. و در عین حال، جایگاه هر اقلیم جغرافیایی نیز، متناسب با سهم و تأثیری كه در جریان تحولات تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی كل كشور بر عهده داشته است از این طریق می تواند به ارزشیابی گذاشته شود. این گونه پژوهش ها، اگر در دوره ی افراط گری های مدرنیته كه عصر انكار تمام عیار سنت ها بود چندان پسندیده به نظر نمی رسید، امروزه كه دوره ی پسامدرنیته و محترم شماری فرهنگ و سنن قومی است و در عین حال عصر جهانی شدن، مسلماً از مقبولیت بسیار برخوردار است. كمترین كاركرد مثبتی كه می توان برای آن قائل شد، دست یابی به شناخت درست از گذشته و زمینه سازی مناسب برای ممانعت از اضمحلال فرهنگ قومی در فرهنگ های غالب جهانی در آینده است.

 

محمد علی سپانلو، اولین كسی است كه موضوع تأثیر جغرافیای اقلیمی بر داستان نویسی معاصر ایران را مطرح كرده است؛ و حق تقدم او در طرح این موضوع همواره محفوظ است. او نوشته است كه «در سال 1358 در بررسی داستان های چاپ شده ی آن سال ها، اصطلاح مكتب خوزستان را پیشنهاد كردم» (سپانلو، 1358)این اصطلاح ناظر بود بر ویژگی های مشترك در كار گروهی از قصه نویسان كه عمدتاً از خاستگاه مشترك آنان نشأت می گرفت. «من نوشته بودم: محیط جنوب غربی ایران، به خصوص بخش صنعتی آن كه تضادهای جهان معاصر را یك جا در كنار هم دارد، بهترین آزمایشگاه بوده است برای آزمون سبك نویسندگان رئالیست آمریكایی میان دو جنگ، در یك فرم بومی و ایرانی. اقلیمی سوزان و وحشی كه در آن شبح صنعتی عظیم، چشم انداز را مسدود كرده است. مجموعه متلونی از بدوی ترین طبایع تا تربیت شده ترین واكنش های شهرنشینی و بعد عوارضی كه هم ناشی از زندگی كپر نشینی و فقر است و هم زندگی در تكنیك و سیل پول. مردمی كه از چند سو با هم غریبه اند عرب، عجم، اروپایی و طبایع حد واسط. این ها همه به برخی از بهترین قصه نویسان معاصر ما فرصت داده تا مكتب قصه نویسی خوزستان را پدید آورند. یك نگاه به قصه های ناصر تقوایی، احمد محمود، مسعود میناوی، ناصر مؤذن، محمد ایوبی، پرویز زاهدی، پرویز مسجدی، عدنان غریفی، نسیم خاكسار، بهرام حیدری و دیگران، ما را رهنمون می شود تا تركیب دلپذیر مرارت و وحشت و پاك باختگی آدم های فاكنر و همینگوی و كالدول را با اقلیم دیگری در جای دیگری از جهان بازیابیم. می توان گفت كه جغرافیا سبك آفریده است.

 

و به عنوان نمونه می توان ذكر كرد آثاری از ابراهیم گلستان (مد و مه) اسماعیل فصیح (شراب خام) محمود دولت آبادی(باشبیرو) را كه با گرایشی نهایی تسلیم طیف های مكتب خوزستان شده اند چون فضای قصه شان در خوزستان می گذشته است.» (میر عابدینی، 1368، ج2، ص 166) ـ (سپانلو، 1377، صص 20 – 22) سپانلو در این نوشته، چهار مكتب اقلیمی را با چند ویژگی انگشت شمار از یكدیگر متمایز می كند و بر آن ها نام های «مكتب خوزستان» «مكتب اصفهان» «مكتب تبریز» و «مكتب گیلان» اطلاق می كند. به اعتقاد او، مكتب خوزستان علاوه بر ویژگی های پیشین ـ كه در مقاله ی سال 58 به ذكر آن ها پرداخته است ـ از یك زبان عامیانه و غنی و در عین حال، گاهی الكن و تپق زن نیز برخوردار است كه با زبان و بیان تحصیل كردگان مثل شیر و شكر به هم درآمیخته است این مكتب پیش از هر چیز مكتبی برون گرا است و بر مدار عینیت می چرخد و نویسندگان آن، اساساً در پی نشان دادن واقعیت هستند.

 

داستان نویس جنوبی، همواره با یادآوری عینیت ها، به خواننده كمك می كند تا بر موضوع احاطه یابد؛ یعنی در فرجام به واقعیت باز می گردد. در حالی كه «مكتب اصفهان» مكتبی درون گرا است و در آن، رجوع به واقعیت برای تهیه ی زمین مدرسه ی فرم گرایی صورت می گیرد و خواننده اغلب در مارپیچ روایت یك نفر یا هزارتوی روایت چند نفر سرگردان و غرق می شود. نویسنده ی مكتب اصفهان بیشتر القا می كند و روایت برای او اهمیت درجه ی دوم دارد و اغلب ترسیم شكل مارپیچ یا هزارتو، مقصود نویسنده است. پدران مكتب خوزستان، صادق چوبك، ابراهیم گلستان، و ناصر تقوایی هستند و تداوم سبك آن ها را نیز باید در قصه های بهرام حیدری، اصغر عبداللهی و محمود صفدری جستجو كرد. و پدران مكتب اصفهان، بهرام صادقی و هوشنگ گلشیری هستند و پیروان پسین آن نیز محمد كلباسی، رضا فرخفال، و علی اصغر شیرزادی. بارزترین نماینده ی مكتب تبریز نیز غلامحسین ساعدی است كه تأثیر غیر مستقیم او را در بسیاری از نویسندگان بعدی، به ویژه قصه نویسان تهرانی می توان مشاهده كرد. مشخصه ی اساسی این گرایش، كاربرد نوعی بعد تمثیلی و رمزی در قصه است كه نمونه های شاخص آن را می توان در كارنامه ی ساعدی سراغ گرفت «ساعدی قالب داستان امروز را بیشتر از تمام نویسندگان معاصرش به نقل ها و افسانه های محلی و حكایات نتیجه دار و عبرت آموز بومی(به خصوص بومی آذربایجان) نزدیك كرد. در همین ادامه، می توان گفت مكتب تبریز، بیشتر از تمام مكاتب، رابطه ی نهان با ادبیات سیاسی و انتقادی عصر مشروطه دارد. مثل همان ادبیات و به سنت نقل گویی قدیم، نثر ساعدی نیز ساده و مستقیم و به دور از شگردهای نویسندگان مدرنیست، تنها به گونه ی یك ابزار بیان عمل می كند و سر راست به قلب موضوع می زند.» (سپانلو، 1376، ص 64)

 

مكتب داستان نویسی گیلان نیز از نظر سپانلو، در اوایل دهه ی چهل، شاهد نوعی هماهنگی در توصیف به خصوص در كار قصه نویسان نوگرای آن بود؛ كه نمونه هایی از داستان های آن در روزنامه ی «بازار رشت» ارائه می شد. «وجه مشترك این گرایش(البته خفیف) تأكید بر عناصر اقلیم و جغرافیای شمال ایران (مثلاً رطوبت و باران) است، كه بیشتر از یك عامل رنگ آمیزی صحنه عمل می كند؛ یعنی بر آن است كه ابعاد روان شناسی آدم های داستان را تقویت كند. گرچه این گرایش تداوم صریحی نیافت. اما شاید بتوانیم از «مكتب گیلان» و نویسندگان شاخص آن نظیر اكبر رادی، محمود طیاری، احمد مسعودی و.....نیز نام ببریم.»(همان، ص 64)

 

حسن میر عابدینی دومین منتقدی است كه به اظهار نظر مفصل در باره ی ادبیات اقلیمی ایران پرداخته است. او در آخرین فصل از اولین مجلد «صد سال داستان نویسی در ایران» سال های چهل به بعد را «سال های واقعی پیدایش داستان روستایی و اقلیمی ایران» می شمارد و با تفكیك ادبیات اقلیمی جنوب و شمال، به تمایز برخی از ویژگی های آن از یكدیگر می پردازد. او می نویسد: «در سال های چهل، داستان نویسی فارسی در سیر تكاملی خود، گسترش اقلیمی می یابد. داستان های متعددی بر مبنای خصوصیات منطقه ای (به خصوص جنوب و شمال) نوشته می شود. تجسم شیوه های خاص زندگی مردمان این نواحی و نمایش سنت ها و ارزش های معمول آن ها، ضمن ارائه جلوه های رنگارنگ زندگی در این مرز و بوم، نشانگر نوعی بازگشت به ارزش های بومی نیز هست.» (میرعابدینی، 1368، ج 1، ص 303) ماجرای داستان های نویسندگان جنوب، ارتباط مستقیم به زندگی آن ها دارد: محیط صنعتی شركت نفت و جمعیت كارگری و فضای داغ و طبیعت پرخشونت، دریا و كشتی و ورود و خروج كالا و حضور صاحب كاران فرنگی و رو در رویی مستقیم با استعمار و همراه با آن، بیانی خشن، كوتاه و در عین حال زنده. «بهترین داستان های جنوب از صناعت خشن و موجز نویسندگانی چون همینگوی بهره گرفته اند.» (همان، ص 303) «اما داستان شمالی می كوشد فقر و رنج خاموش دهقانان را وارسی كند. این داستان ها با فضای گرفته و بارانی، كُشتی گیله مردی، پیرمردان قهو خانه نشین و زنان شالیكار و یادها از قیام میرزا كوچك خان جنگلی مشخص می شوند. آب و هوای بارانی و مه آلود این منطقه و عدم بینش قاطع و یك دست در نویسندگان، نوعی درون گرایی بشر دوستانه ی رمانتیك به آثار شمالی داده است....اغلب داستان نویسان شمالی... برای بیان اعمال و روحیات آدم هایی كه در فضای كند و رخوت زده، خموشانه رنج می برند، از بیانی نرم تر استفاده كرده اند و به توصیف روی آورده اند.» (همان، ص 303)

 

در جلد دوم از صد سال داستان نویسی، حسن عابدینی با آن كه بخش گسترده ای از كتابش را به «ادبیات روستایی و اقلیمی» اختصاص می دهد و حتی در دو فصل از همان بخش نیز به تفصیل از «ادبیات اقلیمی جنوب» و «ادبیات اقلیمی شمال» سخن می راند، همواره با رعایت جانب احتیاط، تنها به همان نام گذاری های كلی اكتفا می كند و هیچ گاه از اصطلاح مكتب یا سبك برای طرح ویژگی های ادبی هر اقلیم استفاده نمی كند. پیداست كه او ماهیت این تمایزها را از چنان عمقی برخوردار نمی بیند كه هویتی كاملاً مستقل به ادبیات هر اقلیم ببخشد. بر همین اساس است كه او، در هنگام طرح تفاوت ها، بیشتر بر تأثیر پذیری نویسندگان از عناصر طبیعت بومی، سنت ها و باورها، مناسبات اجتماعی و رابطه های اقتصادی تأكید می كند. تصویری كه او از بازتاب جلوه های اقلیمی و مردم شناختی منطقه جنوب و شمال در آثار داستان نویسان متعلق به آن مناطق یا نویسندگانی كه مدتی در آن جا اقامت گزیده اند به دست می دهد، به طور تمام عیار گفته ی سپانلو را به اثبات می رساند كه واقعاً «جغرافیا، سبك آفریده است». اما این موضوع، اثبات همه مدعای ما نیست. جغرافیا، به همراه پیشینه ی تاریخی و تحولات سیاسی و اجتماعی است كه گاه باعث ایجاد یك جهان نگری فلسفی، اجتماعی و هنری همگون در میان نویسندگان یك جامعه در یك دوره ی خاص می شود.

 

میرعابدینی در این كتاب، علت شكوفایی ادبیات اقلیمی ایران در فاصله ی سال های 46 تا 50 را در این می داند كه «در این دوره، جمعی از نویسندگان كه دریافته اند زندگی طبقه ی متوسط نمی تواند معرف زندگی تمام مردم ایران باشد، توجه خود را به وجوه مشخصه عقب ماندگی درنقاط گوناگون كشور معطوف می كنند.» این نویسندگان كه غالباً خود از میان طبقه متوسط شهری برخاسته اند، در سفر به گوشه و كنار مملكت و با تعمق در مسائل منطقه ی زیست خود، به واقعیت های ناگفته، آدم های ناشناخته و جاذبه های فرهنگی جدیدی بر می خورند كه مایه ی تعجب و تأثر است. به این خاطر، همت خود را معطوف به نشان دادن شیوه ی زندگی این مردم می كنند تا تصور خوانندگان مشتاق شهری را از موقعیت زیستی مردم كشور دگرگون سازند. نویسنده آنگاه پس از طرح این موضوع كه «مهم ترین دستاورد ادبیات اقلیمی، حاصل تلاش های نویسندگان جنوبی است.» به نقل گفته های سپانلو و نجف دریابندری می پردازد كه علت برجستگی و پیشگامی ادبیات جنوب را ناشی از تنوع فرهنگی و قرار گرفتن در گذرگاه تجارت و صنعت و ملیت های مختلف دانسته اند. دریابندری می نویسد: بوشهر«بندری بود كه از اروپا و افریقاو عربستان و هند و چین كشتی و كالا به آنجا می آمد. و با این ها صورت های گوناگون زندگانی فرهنگی همراه بود. عناصر رنگین این صورت های فرهنگی در بوشهر به هم می آمیختند و بر زمینه ی فرهنگ بومی درج می شدند. این اتفاق درهیچ جای دیگر این كشور روی نداده است. به همین جهت هویت فرهنگی این شهر با رنگ های تندی مشخص می شود كه نظیر آن ها را در جاهای دیگر نمی بینیم.»(همان، ص 166، به نقل از دریابندری، 1363، ص29)

 

در تحلیل ادبیات اقلیمی ایران، میرعابدینی، به مقتضای همان منظر جامعه شناختی مرسوم خود در كل كتاب، همواره بر بازتاب مشخصه های اقلیمی در آثار ادبی انگشت می گذارد؛ و به ندرت از تأثیر محیط اجتماعی و اقلیم جغرافیایی بر بافت بیانی و ساختار هنری روایت ها سخن می گوید. بر همین اساس است كه در تحلیل ادبیات اقلیمی جنوب، حساسیت های او بیشتر بر حول موضوعات جغرافیایی و اجتماعی كه درون مایه ی داستان ها را تشكیل می دهد متمركز شده است. این موضوعات عبارتند از: كنده شدن روستاییان از زمین و قربانی صنعت وابسته شدن در شهرها، توجه به آیین ها و رسوم مردم جنوب پیوستن كپر نشین ها و كارگران نفت و كشاورزان به انبوه بیكاران شهری و بر پاشدن حلبی آبادها، كشف نفت و هجوم مأموران شركت نفت و كشاورزان به مناطق نفتخیز و قطع نخل ها و تخریب خانه ها با بولدوزر، تضادهای زندگی بدوی با زندگی صنعتی تقابل زندگی كارگران ایرانی شركت نفت با زندگی كارفرماهای خارجی، حمل بار قاچاق و مسافرت های غیر قانونی به كشورهای خلیج فارس، دریا و آفتاب تفتیده و دلاوری های از دست رفته و اختلاط با نژادهای گوناگون و.....

 

تحلیل هنری او از این موضوع، كه جا به آن پرداخته است، البته از عمق چندانی برخوردار نیست. اما همین نكته های اندك و نكات بسیار ارزشمند دیگری كه در لابه لای صد سال داستان نویسی پراكنده شده است. بر فضل تقدم و جایگاه پر قدرت میرعابدینی در حوزه ی نقد داستان در ایران دلالت دارد كه باید صادقانه به آن اعتراف كرد. او نوشته است: «دریا در داستان جنوبی جایی همیشگی دارد؛ گاه فقط برای كامل شدن تصویر بومی به كار گرفته می شود ... در این حالت، دریا همراه با شط و شرجی و نخل و آفتاب داغ، یكی از كلیشه هایی می شود كه داستان نویس جنوبی برای ساختن فضا از آن استفاده می كند. در این نوع داستان ها، دریا عنصری تزیینی است و نقشی در زمینه سازی ماجراها ندارد. اما داستان های خلایق، فضاهای جنوب هم بر محیط داستان حاكم است و هم بر روان شناسی آدم ها و هم بر نحوه ی برخورد آن ها با حوادث ...در پاره ای از داستان ها، دریا محل كشاكش انسان برای ادامه ی حیات است؛ مثل به دنبال صید رفتن و برخورد با گشتی ها یا سفر دریایی و اسیر توفان شدن. در این حالت دریا فقط زمینه ساز داستان نیست بلكه تعیین كننده ی حركت آن نیز می باشد. گاه نیز دریا زمینه ای است برای تلاش كشاكش سیاسی(مثل با شبیرو دولت آبادی و بعضی داستان های میناوی و تقوایی).» (همان، ج2، صص 176- 175)

 

در ادبیات اقلیمی شمال نیز میرعابدینی، حساسیت های خود را همچنان بر مدار جلوه های جغرافیایی و موضوعات اجتماعی متمركز كرده است. بازتاب حوادث تاریخی نهضت جنگل، درگیری ماهی گیران با گشتی های شیلات و تلاش برای بقا، هوای مه آلود و گرفته، باران های یكریز، روستاهای فقیر و چشم اندازهای تكراری و بی تنوع، بخشی از موضوعاتی هستند كه اغلب نویسندگان این منطقه به آن ها پرداخته اند محل نشو و نمای این نویسندگان، دو نشریه ی ادبی معروف آن سال ها، «بازار» و «خوشه» است ـ بازار، ویژه ادبیات و هنر، در رشت (1344- 1349)، و خوشه ی شاملو در تهران (1346- 1347) با آن كه اغلب داستان های این نویسندگان از نظر نوآوری در شكل و مضمون،‌واجد ارزش و اهمیت چندانی نیستند و تنها احساس سرخوردگی جوانان درگیر در تضادهای اجتماعی و عاطفی را به تأثیر از نمایشنامه ها و داستان های اكبر رادی بیان می كنند اما «این داستان ها، یا مطالعه ای تجربی ـ ناتورالیستی در شیوه ی زندگی مردم خرده پا هستند و یا پاسخی رمانتیك به زیبایی های طبیعی و جاذبه های فولكلوریك منطقه.» (همان، صص 190- 189)

 

اغراق در ارزش های بومی و توجه فراوان به جذبه های فولكلوریك، عامل عمده ای برای محدود شدن دید نویسنده و دنیای داستان می شود. «تأثیر محیط جغرافیایی، و عدم یك بینش هنری ـ اجتماعی منظم و قاطع در اغلب نویسندگان شمالی، آثار آنان را آكنده از نوعی درون گرایی رمانتیك و بشر دوستانه می سازد. تصاویر نومید كننده از زندگی پر ملال ولایت ها، وازدگی نسل جوان از محیط خانواده و گریز از خفقان اجتماعی در شكل بیگانگی با جامعه، از مضمون های مورد علاقه نویسندگان این خطه است ....» (همان، ص 189)

 

از نظر تقدم زمانی، یعقوب آژند، سومین منتقدی است كه در بخشی از یك مقاله ی گزارشی خود كه مربوط است به وضعیت ادبیات داستانی در سال های پیش و پس از انقلاب، بر اساس تأثیر عامل های اقلیمی بر ادبیات، به تقسیم بندی و تمایز سبك های داستان نویسی در سال های سلطنت پهلوی پرداخته است و شگفت آن است كه شباهت بسیاری بین تقسیم بندی او و صاحب این سطور، از این سبك ها وجود دارد؛ در حالی كه من مقاله ی خود را دو سال پیش از این به نگارش درآوردم، و مقاله ی ایشان را دقیقاً در آذر 1382 و در هنگام وارسی مطالب شماره های پركنده ای از نشریه ی سوره كه یكی از دانشجویان برایم آورده بود ـ مطالعه كردم. این موضوع نشان دهنده ی آن است كه تشخیص تإثیر گذاری تمایزات اقلیمی بر داستان های نویسندگان نسل دوم، از فرط وضوح چندان كار دشواری نیست؛ مشكل در زمانی چهره می نماید كه كسی برای اثبات مدعا، به طرح تئوری و تحلیل منطقی موضوع و مصادیق آن بپردازد. آژند بر این اعتقاد است كه «در ادبیات داستانی، قبل از انقلاب می توان سبك ها و مكاتب گوناگونی را تشخیص داد. ولی برای این مكاتب و سبك ها، فعلاً نمی توان تعریفی پیدا كرد. گو این كه می توان ویژگی هایی برای هریك از آن ها در نظر گرفت.» (آژند، 1369، ص 13) آن گاه، با اختصار تمام، به ذكر نام سبك ها، نویسندگان آن ها و یادآوری دو سه ویژگی از اختصاصات مرتبط با زبان و بافت بیانی در هركدام از آن ها می پردازد، بی آن كه اطلاعات بیشتری درباره ی ساختار، درون مایه و كیفیت ارتباط سبك ها با اقلیم ها برا ی خوانندگان كنجكاو، در آن بگنجاند. تقسیم بندی او از سبك های داستان نویسی در سال های پیش از انقلاب چنین است.

 

سبك تهرانی، با نویسندگانی چون جمالزاده، هدایت، آل احمد، میر صادقی، اسماعیل فصیح، علی محمد افغانی، بزرگ علوی و ابراهیم گلستان «این سبك از نظر واژگان و زبان، التقاطی است. ولی اصطلاحات، تمثیل ها، استعارات و خصوصیات خاصی دارد كه ریشه گرفته از منطقه تهران است.»

 

سبك اصفهانی: تقی مدرسی(در آثار اولیه اش)، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، شهدادی، كلباسی. « این سبك درون گرا است و سر به تو دارد. اعماق روح و روان را می كاود. از نظر واژگان و زبان غنی است. تكنیك آن نیز تحت تأثیر درون نگری است. پیچیده و مركب و در عین حال سهل و ممتنع.»

 

سبك جنوب: صادق چوبك، احمد محمود، ناصر مؤذن، ناصر تقوایی و ....«این سبك از حیث واژگان و زبان غنی، پر از استعارات و تشبیهات و در عرصه ی تصاویر از زندگی، صریح و رو راست و مستقیم است.»

 

سبك خراسانی: محمود دولت آبادی و برادرش، اخوان ثالث، در قصه هایش، صابری در نمایشنامه هایش و ....«این سبك دارای زبان فخیم، سنگین و واژگانی غنی و مطنطن است و خصوصیات یم زبان كهن را می توان از لابه لای آثار آن احساس كرد.»

 

مكتب و سبك شمال: محمود طیاری،‌اكبر رادی، حسن حسام، محسن حسام، فرامرز طالبی، و....«دارای زبانی نرم و پر از واژگان مردمی و سرشار از زندگی است.»

 

سبك آذربایجان: غلامحسین ساعدی، بهرنگی، براهنی و .....«در این سبك، مضامین، فائق بر زبان است و زبان كوبنده و لغات و واژگان خشن و محكم.»

 

سبك شیرازی: سیمین دانشور، امین فقیری، ابوالقاسم فقیری، «همراه با ملاحت واژگان و استعارات و نرمی زبان و حتی قالب و درون نگری خاص.»

 

سبك كرمانشاهی: علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی، لاری كرمانشاهی. «از ویژگی های این سبك سرراست و مستقیم، توصیفات بی تكلف و مضامین اجتماعی فقرگونه و مبارزه جویانه است.» (همان، ص 13)

 

خصوصیاتی كه آژند برای این سبك ها بر می شمارد بیش از آن كه بر تفاوت ها دلالت كنند، تشابه آن ها را به نمایش می گذارند. برخوردار بودن سه تا از سبك ها از «واژگان و زبان غنی ـ سبك اصفهان، سبك جنوب، سبك خراسانی، و سه سبك دیگر از استعارات ـ سبك تهرانی، سبك جنوب، سبك شیرازی، و نرم بودن زبان در سبك شمال و سبك شیرازی، و ارائه» تصاویری صریح و سر راست از زندگی، در سبك جنوب و سبك كرمانشاهی، در حقیقت انگشت نهادن بر مشتركات سبك ها است تا تشخیص تمایزها دیگر آن كه بعضی از این ویژگی ها در ذات خود، به نوعی بازی با الفاظ محسوب می شوند. «زبانی ...پر از واژگان مردمی ـ در سبك شمال ـ مترادفی از نوع غنای زبانی است كه به سه سبك دیگر نسبت داده شده است. و تعبیراتی چون ملاحت واژگانی و قالب و درون نگری خاص در توضیح سبك شیرازی، بیشتر ابهام آفرینی می كنند تا اطلاعات دهی، اگر منظور به كارگیری لهجه ی ملیح شیرازی است، ملاحت واژگانی به راحتی نمی تواند بر آن مقصود دلالت كند. قالب خاص، و درون نگری خاص نیز از چنان كلیت و ابهامی برخوردارند كه چیزی از آن ها دستگیر مخاطب نمی شود. در توضیح سبك تهرانی نیز جمله ی مشابهی وجود دارد این سبك خصوصیات خاصی دارد كه ریشه گرفته از منطقه تهران است موضوع درون نگری در سبك اصفهان نیز در سه جمله ی پیاپی تكرار شده است این سبك درون گرا است و سر به تو دارد. اعماق روح و روان را می كاود. تازه اصل موضوع نیز چیزی جز تكرار سخن سپانلو نیست. ویژگی های سبك آذربایجان نیز برگرفته از گفته های سپانلو است. عنوان گذاری سبك ها نیز تعدادی از آن ها با یای نسبت همراه شده اند با یكدیگر هماهنگ نیستذند و نام بعضی از نویسندگان هم در اقلیم واقعی آن ها ذكر نشده است، از جمله علی محمد افغانی (كرمانشاه)، تقی مدرسی(تهران)، ابراهیم گلستان (شیراز) .

 

 

منابع:

 

ـ آژند یعقوب، وضع ادبیات داستانی در قبل و بعد از انقلاب، مجله ی سوره، دوره ی دوم، شماره ی 12، اسفند 1369.

 

ـ دریابندی، نجف به عبارت دیگر، انتشارات پیك، 1363.

 

ـ سپانلو، محمد علی، داستان نویسی معاصر، مكتب ها و نسل هایش، مجله ی آدینه، شماره 122 ـ 120، آبان 1376.

 

ـ در جستجوی واقعیت، تهران، نگاه 1377.

 

ـ گزارش یك ساله ی داستان نویسی ایران. مجله ی اندیشه ی آزاد شماره 1، بهمن 1358.

 

ـ شكویی، حسین. اندیشه های نو در فلسفه ی جغرافیا، تهران، انتشارات گیتا شناسی، 1375.

 

ـ شمس لنگرودی، محمد تقی. تاریخ تحلیلی شعر نو، ج 4، تهران، نشر مركز، 1377.

 

ـ گلشیری ، هوشنگ،‌هیولای درون(گفت و گو با هوشنگ گلشیری)، مجله ی بیدار، شماره ی 1، تیر و مرداد 1379.

 

ـ میرعابدینی، حسن. صد سال داستان نویسی در ایران، مجلدات 1 و 2، تهران، نشر تندر، 1368.

 

منبع

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...