sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۲ برگرفته از: نشر دانش سال بیستم ش 2 فرهنگنویسان ریشهشناس بررسی دادههای ریشهشناختی در فرهنگهای فارسی به فارسی آرمان بختیاری «در تاریخ 65 ساله فرهنگنویسی معاصر فارسی، از حدود 1303 تاكنون (1368)، 28 فرهنگ عمومی تألیف شده است كه نخستین اثر این دوره، فرهنگ نفیسی است و به دنبال آن لغتنامه دهخدا و سپس فرهنگ نظام و فرهنگ معین» (سامعی، 1368، ص 72، رك. كتابنامه همین مقاله). برای روزآمد كردن این اطلاعات باید فرهنگهایی را كه درخلال این سالها (1382ـ1368) به نگارش درآمده است نیز به این فهرست بیفزاییم: از جمله فرهنگ فارسی امروز (صدری افشار)، فرهنگ عامیانه فارسی (ابوالحسن نجفی) و سرانجام فرهنگ بزرگ سخن (حسن انوری). سامعی در نقد خود به درستی به این نكته اشاره كرده است كه درواقع این فرهنگها (تا سال 1368) «از فقر روش و غنای اطلاعات در رنجاند و مجموعههایی هستند از اطلاعات كه با كوشش و تلاش طاقتفرسا و غالباً یك تنه، از میان انبوه آثار و كتب قدیم و جدید بیرون كشیده شده است» (ص 78). ضعفها و امتیازات این فرهنگها را از جهات گوناگون میتوان بررسی كرد. سامعی نیز در مقاله خود به مواردی ازجمله انتخاب واژهها، آرایش واژهها، تلفظ واژهها، پیشینه واژهها، مقوله دستوری واژهها و... اشاره كرده است (ص 76ـ72). اما در اینجا تنها بخش پیشینه واژهها كه به مقوله ریشهشناسی میپردازد، موردنظر است. سامعی در این باره جمعبندی زیر را ارائه كرده است: تنها دو فرهنگنویس به ریشهشناسی كلمات فارسی پرداختهاند: محمد علی داعیالاسلام در فرهنگ نظام و محمد معین در فرهنگ فارسی و متن ویراسته برهان قاطع. كار داعیالاسلام بسیار پراكنده، جسته گریخته و ناقص است. معین به اطلاعات بیشتری دسترسی دارد ولی باز هم ریشه بسیاری از واژهها ـ به ویژه واژههای قرضی ـ ناشناخته میماند. میزان اطلاعاتی هم كه در مورد واژههای مختلف ارائه میشود یكسان نیست. از سوی دیگراطلاعات لهجهشناختی نیز با ریشهشناسی در هم میآمیزد. در واقع این دو فرهنگنویس آنچه را كه خود میدانند آوردهاند و نه آنچه را كه باید بدانند وبیاورند (ص 75). وی در خصوص فرهنگهای این چنین مینویسد: «برخی از فرهنگهای دیگر این دوره تنها به ذكر زبانی كه لغت در اصل به آن متعلق است اكتفا میكنند». (ص 75) سامعی در ادامه همین بخش درخصوص ثبت اطلاعات معنایی همراه بااطلاعات ریشهشناختی چنین مینویسد: علاوه بر تاریخ تحول صورت كلمه، تاریخ تحول معانی نیز در دهههای اخیر، مورد توجه فرهنگنویسان اروپایی قرار گرفته است… اما این كار، كه مستلزم تحقیقات ومطالعات وسیع در زمینه تاریخ زبان است،هنوز به میان فرهنگنویسان فارسی راه نیافته است. هرچند اینان معانی مختلف واژه را ـ از كهنه و نو ـ ثبت میكنند، اما هیچگاه مشخص نمیشود این معانی كی و دركدام دوره پدید آمدهاند، گوئی همه آنها در آن واحد زندهاند و فعال (ص 75). در همین دوره فرهنگ تاریخی زبان فارسی (ناتمام، 1357، رك. كتابنامه) به دست جمعی زبانشناس به نگارش درآمد. سامعی این اثر را «تنها كار پرارزش این دوره» دانسته و چنین آورده است: این اثر با هدف دانستن اینكه هر لفظی در كدام دوره از تاریخ هزار ساله زبان فارسی دری مورد استعمال داشته، در چه زمان آن لفظ متروك و منسوخ شده، در زمانهای بعد چه لفظی به جای آن آمده، چه الفاظی و هر یك به چه معانیای ایجاد و یا اقتباس شده و در زبان فارسی رواج یافته، به پیریزی اصولی بنای تازهای میپردازد و در نخستین مرحله كار ثبت واژههای نخستین آثار زبان فارسی را تا پایان دوره سامانی محدوده كار خود قرار میدهد. دریغا كه این كوشش ناتمام میماند (ص 75). سامعی به اجمال بایدها و نبایدهای ریشهشناسی در فرهنگهای نامبرده را یادآور شده است. دراین مقاله برآنیم تا بر پایه اطلاعات وی به بررسی دقیقتر دادههای ریشهشناختی در فرهنگهای عمومی فارسی به فارسی بپردازیم. همانگونه كه گفته شد، پس از مقاله ایشان، فرهنگهای دیگری نیز انتشار یافته است كه در اینجا به جز فرهنگ بزرگ سخن1 به آنها نیز خواهیم پرداخت. اصولاً اطلاعات ریشهشناختی را در فرهنگهای زیر ثبت میكنند: 1ـ فرهنگ ریشهشناختی (كه خود انواع گوناگونی دارد از جمله فرهنگ واژههای بازسازی شده زبان مادر2، فرهنگ ریشهشناختی بر پایه مدخلهای یك فرهنگ عمومی، و مانند آن). 2ـ فرهنگ واژگان زبانهای باستانی (از جمله راهنمای زبان پهلوی، تألیف نیبرگ، 1974؛ فرهنگ كوچك زبان پهلوی، تألیف مكنزی، (1971) 1373؛ فرهنگ سغدی، تألیف بدرالزمان قریب، 1374 و مانند آن). 3ـ فرهنگ تاریخی (مانند فرهنگ تاریخی زبان فارسی كه ذكر شد). 4ـ فرهنگهای یك زبانه عمومی (مانند فرهنگ معین و فرهنگ بزرگ سخن). 5ـ فرهنگ وام واژهها (مانند اثر عظیم پروفسور دورفر به نام عناصر تركی و مغولی در زبان فارسی (در 4 جلد: 1963، 1965، 1967 و 1975)؛ وام واژههای ایرانی میانه غربی در زبان ارمنی، تألیف آیوازیان، 1371؛ واژههای دخیل در قرآن مجید، تألیف آرتور جفری، (1951) 1372). 6ـ فرهنگهای پراكنده دیگری كه در حوزههای خاصی به بررسیهای واژگانی میپردازند كه میتواند حاوی اطلاعات ریشهشناختی نیز باشد (از جمله فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار، قشون و نظمیه، تألیف یحیی مدرسی و دیگران، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1380). از میان فرهنگهای نامبرده، تنها فرهنگهای نوع چهارم در این مقاله موردنظر است. چنانكه پیشترآوردم، به گفته سامعی «تنها دو فرهنگ نویس به ریشهشناسی كلمات فارسی پرداختهاند: محمدعلی داعی الاسلام در فرهنگ نظام و محمد معین در فرهنگ فارسی و متن ویراسته برهان قاطع». (ص 75) ریشهشناسی در «فرهنگ نظام» داعی الاسلام در واقع نخستین كسی است كه دست به نگارش فرهنگی فارسی به روشی علمی و مبتنی بر اصول زبانشناسی زده است چرا كه وی پیوسته با مراكز فرهنگی و زبانشناسی ایران، نظیر فرهنگستان زبان، در تماس بوده است (سامعی، ص 72). با این حال اطلاعات ریشهشناختی فرهنگ او به مراتب ضعیفتر از ساختار علمی كل آن است. وی خود ادعا میكند كه: من اول كسی هستم كه میخواهم فرهنگ جامع زبان را بنویسم… در تكلم هم شعبی موجود است، هر شعبه خصوصیاتی دارد، زبان علماء علیحده است، زبان بازاری علیحده، مردان خصوصیاتی دارند و زنان در تكلم خود خصوصیات دیگر (1362، رك. كتابنامه). رویكرد عالمانه وی به دو مقوله زبان غیرشعری و زبان گفتاری و نیز توجه به تفاوتهای میان زبان زنان و مردان، جالب توجه است. همچنین از حق نباید گذشت كه داعیالاسلام در واقع مبتكر طرح ریشهشناسی در یك فرهنگ عمومی فارسی به فارسی است و با توجه به دانستهها و امكانات زمان خود كوششهایی، به قول سامعی «بسیار پراكنده، جسته گریخته وناقص»، كرده است. اما اگر همین روش ابتدایی او را نیز دیگران دنبال كرده و بهبود بخشیده بودند، امروز ریشهشناسی فارسی وضع بهتری میداشت. وی در صفحه 8، توضیحات مشروحی درخصوص پیشینه زبان فارسی آورده است، كه هر چند امروزه دیگر، به این صورت عالمانه به نظر نمیرسد، با این حال چون جزو نخستین نوشتهها در این زمینه است، درخور توجه است: … قبل از اسلام در ایران، سه زبان فارسی مقرر بوده، و بعد از اسلام یك زبان كه مجموع چهار زبان است: 1) فارسی اوستا؛ 2) فارسی كیانی3؛ 3) فارسی پهلوی؛ 4) فارسی اسلام. آنگاه توضیحاتی درخصوص زبان مادی و اوستایی داده، سپس حروف «تهجّی»4 اوستا را در جدول ص 9 آورده است. در صفحه 10، «فارسی كیانی» و جدول نویسههای آن را داده است. در صفحه 11، درباره زبان پهلوی توضیح داده وجدول حروف پهلوی را در صفحه 12 آورده است. در صفحه 12 درخصوص هوزوارش (هزوارش) و در صفحههای 30 تا 33 درباره كتاب دساتیر توضیحاتی داده است. در صفحه 38 روش كار خود را در این فرهنگ توضیح داده است. در صفحه 57 یازده علم زبان را ذكر كرده كه یكی از آنها تاریخ زبان است. اینك نمونهای از ریشهشناسیهای او عیناً نقل می شود: آئروپلان : مفرس… لفظ مذكور مفرس از فرانسه است. آب : فا. (فارسی)… لفظ مذكور دراوستا اَپ و در پهلوی آو. آبقر : معر (معرب)… شوره… لفظ مذكور معرب از فارسی است. آچار : فا… آپاردی : فا… آتشگاه : فا… آتی : عر (عربی)… الاخون و لاخون : عر… معلوم نیست لفظ مذكور از چه زبان است. برف : فا… بار : فا… (1) چیزی كه انسان یا حیوان آن را از جایی بجایی برد؛(2) دفعه، مرتبه؛ (3) رخصت و اجازه؛ (4) خالق… گویا لفظ بار در این معنی مخفف باری عربی است… بلغور : تر (تركی)… در مورد این مثالها، میتوان نكتههای زیر را اشاره كرد: 1ـ مؤلف اطلاعات را تا آنجایی كه داشته، آورده است؛ 2ـ اگرچه كوتهنوشتهایی برای نام زبانها و ویژگیهای زبانی در نظر گرفته است (در صفحه 63) با این حال، همه جا این نشانهها را به كار نبرده است؛ 3ـ هنوز از نشانههای خاص ریشهشناختی مانند ( ~، >، 4ـ در واژههای غیربسیط تجزیهای صورت نگرفته است؛ 5ـ پارهای از واژهها ریشهشناسی نشده است؛ 6ـ در ذكر ریشههای پهلوی و اوستایی ازخط پهلوی و اوستایی استفاده شده است؛ 7ـ در مورد ریشه واژههای بیگانه صورت اصلی آنها ذكر نشده است؛ 8ـ از ذكر اطلاعات معنایی خبری نیست، هر چند در بخشهای ضمیمه سعی كرده معنی واژههای اوستایی را به دست دهد؛ 9ـ به علت نداشتن اطلاعات كافی ریشهشناختی، تداخل درمدخلهای همآوا ـ همنویسه به چشم میخورد (مانند بار) 10ـ پارهای از واژهها به اشتباه ریشهشناسی شدهاند. همه موارد ذكر شده، ناشی از فقر اطلاع نسبت به علم ریشهشناسی و نداشتن روشی واحد در عرضه این اطلاعات است. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۲ ریشهشناسی در «فرهنگ معین» فرهنگ معین ظاهراً به این دلیل كه نگارنده آن «به اطلاعات بیشتری دسترسی دارد» (سامعی، ص 75) درریشهشناسی موفقتر بوده است. معین در بخش شیوه ریشهشناسی در فرهنگ خود، چنین آورده است: 1) داخل [ ] اصل هر كلمه از چه زبانی است با ریشه آن در زبان مذكور یاد شده است (با نشانه اختصاری). 2) در این طریق ما راه ایجاز پیمودهایم، بدین معنی كه در لغات ایرانی درصورتی كه «پهلوی» آنها در دست بوده فقط به ذكر لغت پهلوی اكتفا كردهایم (جز در موارد محدود كه لازم مینمود اوستایی یا پارسی باستان آنها هم ذكر شود) و اگر در دست نبود لغت سانسكریت آنها یاد شده. درلغات فارسی كه ریشهای برای آنها در زبانهای قدیم ایرانی به دست نیامده، یا هم ریشههای آنها در خود زبان فارسی نقل شده و یا ازلهجههای محلی ایرانی نمونههایی به دست داده شده است. 3) لغاتی كه اصلاً فارسی هستند طبق معمول فرهنگها باصل آنها ـ یعنی فارسی بودن آنها ـ اشاره نشده مگر در تركیب با لغات دیگر. 4) اگر كلمهای مخفف یا مزید علیه و یا مُمال كلمه دیگر است بدان اشاره شده است (1376، ص پنجاه و هفت، پنجاه و هشت، رك. كتابنامه)». وی همچنین، درصفحههای 4 تا 30، به معرفی منابع زبان فارسی پرداخته و زبانهای مادی، پارسی باستان، اوستایی، ایرانی میانه ـ پارتی (پهلوی اشكانی)، مانی، پارسی میانه وسغدی ـ را ذكركرده است. در بخش 2، مشخص نیست كه منظور از لغات ایرانی دقیقاً چیست؟ و رابطه پهلوی (نیز اوستایی و پارسی باستان) با آنها چگونه است؟ منظور از موارد محدودی كه لازم مینمود چیست؟ اگر منظور از لغات ایرانی این است كه آن واژهها غیرفارسی است ولی به خانواده زبانهای ایرانی ـ از جمله كردی، بلوچی، سكایی، سغدی و مانند آن (ابوالقاسمی، 1373؛ اشمیت، 1989، رك. كتابنامه) ـ تعلق دارد، لازم بوده است كه غیرفارسی بودن واژه ذكر شود، زیرا در غیر این صورت برای كاربر مشخص نخواهد شد كه این واژه چه رابطهای با زبان فارسی دارد و حتی ممكن است آن را فارسی به شمار آورد. موارد محدود هم احتمالاً مواردی است كه اطلاعی از صورت فارسی میانه واژه در دست نیست از جمله برزن [استـ. (اوستایی) ، پبـ. (پارسی باستان) vardana]. در موردی مانند پیدا چنان صورتهای ایرانی باستان، سنسكریت و پهلوی در كنار هم آمده است كه خواننده را سردرگم میكند: [ایبـ. (ایرانی باستان) patyaka* ، سنسـ. (سنسكریت) pratyanc و pratyaka، پهـ. (پهلوی) patyak, paotak, paitak]. كاربرد صورتهای بازسازی شده، از جمله همین مثال، در بخش توضیحات شرح داده نشده است ولی این صورت در اینجا آورده شده است. معلوم نیست ذكر صورت سنسكریت (و هندی) به چه منظوری است. برای مثال «4. بان ban [پهـ. (پهلوی) pan، هند. (هندی) behan]». در ادامه همین بخش توضیح داده شده است كه اگر ریشه واژهای در زبانهای قدیم ایرانی به دست نیاید، یا هم ریشههای آنها در خود فارسی آورده میشود یا اینكه از لهجههای محلی ایرانی نمونههایی به دست داده خواهد شد. برای مثال در واژه جاجیم… [= جاجم] و جاجم… [= جاجیم]، صورتهای درون كروشه هیچ دردی را دوا نمیكنند ـ در واقع این واژه اصلاً تركی است و باید ریشهشناسی میشد (منشیزاده: 1990، رك. كتابنامه). در واژههایی نظیر: پایین… [= پایان، گیلـ. (گیلكی) pain]، تالار… [= طالار، كر. (كردی) talar]، بالا (1)… [شهمیر. (شهمیرزادی) bala، گیلـ. (گیلكی) bala]، چَل (1)… [گیلـ. (گیلكی) cal]، cel (3)… [گلپایگان و بروجرد cel] و مانند آن، صورتهای گویشی درون كروشه برای نشان دادن اصل و ریشه كلمات فایدهای ندارند، به این فهرستها میتوان صورتهای گویشی دیگری را نیز افزود، بیآنكه اصل و ریشه اینگونه واژهها معلوم شود. در بخش 3 روشی شگفتانگیز در ریشهشناسی فارسی پیریزی شده است: «لغاتی كه اصلاً فارسی هستند طبق معمول فرهنگها به اصل آنها ـ یعنی فارسی بودن آنها ـ اشاره نشده، مگر در تركیب با لغات دیگر». چرا؟ لغاتی كه اصلاً فارسی هستند یعنی چه؟ از كجا معلوم است كه فارسی هستند؟ آیا ریشهشناسی نكردن، خود ریشهشناسی كردن است؟ اصلاً باید پرسید كه هدف از ریشهشناسی چیست؟ كاربر باید بداند كه هریك از این واژهها چرا فارسی است، ریشهاش چه صورتی و چه معنایی داشته، و در هر دوره زبانی چه وضعی داشته است، چه رابطهای با زبانها و گویشهای دیگر دارد و چه دگرگونیهایی را به خود دیده است. این روش غلط متأسفانه بعدها نیز پی گرفته شده است (نك. «نقد فرهنگ بزرگ سخن» در شماره گذشته نشر دانش). ازسوی دیگر این قاعده، باقاعده 2 كه براساس آن صورت «ایرانی» واژهها در هر مورد كه در دست بوده ذكر شده، در تضاد است، برای مثال مگر واژه باغ فارسی نیست؟ پس چرا در ریشهشناسی صورت پهلوی آن [پهـ. (پهلوی) bay…] را آورده است؟ (در مورد باغ باید گفت: باغ > فارسی میانه زردشتی bay؛ فارسی میانه مانوی bay، نك: مكنزی: 1373). در بخش 4 نیز چنان اصطلاحات عربی «مزید علیه» و «ممال» را ذكر كرده است كه گویی با ریشهشناسی زبان عربی سروكار داریم. افزون بر آنچه گذشت، موارد زیر را هم در این بررسی میتوان مطرح ساخت: 1) خلط آوانویسی و ریشهشناسی : این مورد در واژههای غیربسیط بسیار به چشم میخورد: بدنفسی b.nafs-I [ف. (فارسی) ـ ع. (عربی)؛ بدمنظری b-manzar-I [ف. (فارسی) ع. (عربی)]، آیا تكواژ I هم در اینجا عربی است؟ در این مورد میتوان به قرار زیر عمل كرد: بدنفسی (آوانویسی) [بد + نفس + ـ ی ( )]. در واژهای مانند برابر bar-a-bar معلوم نیست كه منظور از ـ a ـ چیست. این واژه را میتوان بدین صورت ریشهشناسی كرد [بر ( ) + ـ ا ـ + بر ( )] ـ این نشانه ( ) برایتعیین شماره مدخل به كار میرود. 2) تداخل اطلاعات ریشهشناسی و تعریف : برای مثال: الواط alvat [از ع. (عربی)] (اِ) ج لوطی (قیاساً) لوطی. ضح. ـ ا ـ بعضی «الواط» را محرف «الواد» جمع غیرقیاسی «الود» (alvad) دانستهاند. در اینجا اطلاعات مربوط به تعریف مدخل واژگانی و ریشهشناسی كاملاً درهم آمیخته است. 3) ریشهشناسی نشدن : بسیاری از واژهها ریشهشناسی نشدهاند ـ كه لابد به گمان فرهنگنویس، فارسیاند. از جمله : بنشن، بوجار، بوس/ بوسه، پاتیل، پارسا، پاسور، پایان و… 4) اشتباه در ریشهشناسی : از جمله اشتباهات ریشهشناسی میتوان موارد زیر را نام برد: بنگ bang [سنسـ. (سنسكریت) bhanaga، هند، (هندی) bhanga قس. پهـ. (پهلوی) mang]. حال آنكه > اوستایی ـ bangha (هرن، 1893، رك. كتابنامه). ایوان [= معر از فارسی ایوان؛ از پهـ. Pan؟]، حال آنكه > فارسی باستان apa-dana «كاخ». تالار [= طالار، كر. (كردی) talar]، حال آنكه > پارتی talawar (بویس: 1977 رك. كتابنامه). 5) عدم تفكیك مدخلها در واژههای غیربسیط: با وجود داشتن 9 مداخل برای با، 6 مدخل برای بار، 4 مدخل برای باد، 3 مدخل برای تاس، 3 مدخل برای چل، معلوم نیست در تركیبات زیر، كدام یك در نظر بوده است: باارزش، باآبرو، باابهت، بااصل و…؛ باربر، باربرداری، بارخانه، بارخدا و…؛ بادآور، بادآلود، بادآرنگ و…؛ تاس باز، تاس ماهی و…؛ یا در مورد چلمن [ چل]، كدام چَل/ چل؟ 6) تقطیع هم زمانی و صورت در زمانی : این قاعده به صورت یك دست رعایت نشده است. برای مثال باغبان [پهـ. (پهلوی) baypan] در واقع باید به این صورت باشد باغبان [باغ + ـ بان؛ فارسی میانه bayban]. 7) حذف اطلاعات لازم : برای مثال در واژههایی چون بچگی، بردگی و مانند آ“ علت تحول ـه 8) ارجاعات بیفایده : ظاهراً این ارجاعات تنها برای شانه خالی كردن از زیر بار سنگین ریشهشناسی آمده است؛ پایین [= پایان]، پایان؟؛ پخ [پخت]، پخت [ پخ]؛ باسمه [تر. (تركی) باصمه]؛ الو [= الا و آلاو]؛ بخاو … [= بخو]، بخو… [= بخاو]؛ جاجیم … [جاجم]، جاجم [جاجیم]. 9) ذكر نكردن زبانی كه واژههای غیربسیط در آن ساخته شدهاند، شماری از واژههای غیربسیط كه اجزای آنها ایرانی یا غیرایرانی است، ممكن است ساختی غیرایرانی داشته باشند. برای مثال الاغچی: تر. (تركی) > الاغ + ـ چی، و توپچی : تر. (تركی) > توپ + ـ چی (دورفر: 1965، رك. كتابنامه). هر دو این واژهها، در زبان تركی ساخته شدهاند، اگر چه بنا بر زایایی وند «ـ چی» در فارسی هم میتوانند ساخته شوند ولی چون شواهدی در زبان اصلی در این باره وجود دارد، باید آن صورت را ذكر كرد. با ذكر «الاغ + ـ چی» به تنهایی، اطلاع ازساخت تركی این واژهها نادیده گرفته میشود. 10) جدی نگرفتن ذكر تحولات معنایی : اگر معنای اولیه تغییر و تحول یافته باشد، باید آن را ذكر كرد. در موارد زیر برای مثال از ذكر معانی اولیه خبری نیست: پتیاره، ایاغ/ ایاق، باشی، چروك، آچمز و مانند آن. 11) اشتباه در آوانویسی (و نیز پیروی از شیوه كهن آوانویسی): بزرگ… [پهـ. (پهلوی) bazurg]، صورت درست آن wuzurg است (مكنزی، 1373، و بویس، 1977، نیز نیبرگ: 1974 wazurg، رك. كتابنامه). 12) در واژههای عربی، صورت اصلی عربی و ریشه آن ذكر نشده است: بلوغ… [ع. (عربی)، بُله … [ع. (عربی)]، بنت … [ع. (عربی)]، بلیغ… (عربی)]. 13) عدم ذكر زبان مبدأ (زبانی كه واژه را وام داده است) : برای مثال در واژه انجیل (كتاب مقدس) [معریو. (معرب یونانی) evayyelion بشارت = انگلیون] و انگلیون [ بخش 3]. در اینجا ذكری از صورت فارسی میانه تورفانی ewangelyon (بویس، 1977) كه احتمالاً این واژه، از آنجا به فارسی یا عربی راه یافته نشده است. حتی اگر این فرض نادرست باشد، یعنی این واژه مستقیماً از عربی به فارسی راه یافته باشد، باز هم ذكر صورت فارسی میانه آن ضروری است. در واژه پیستون نیز [فر. (فرانسه) piston، ایتالـ. (ایتالیایی) pistone]، زبان مبدأ كدام است؟ اینها مواردی بود كه به نظر رسید، با این حال كوششهای زیر از نكات مثبت ریشهشناسی در این فرهنگ است: 1) كوشش برای ذكر صورت(های) اولیه واژههای بیگانه: آزوقه [تر. (تركی) آزوق azoq, azuq ازوق]. 2) آوانویسی ریشههای ایرانی باستان و میانه : بزرگ… [پهـ. (پهلوی) bazurg]. 3) كوشش برای ذكر صورتهای بازسازی شده: پیدا… [ایبـ. (ایرانی باستان) patyaka*. 4) كوشش برای استفاده از ارجاعات ریشهشناختی با نشانههایی از قبیل ، قس، = . برای مثال: توتیا… (معرب) توتیا. قس. آلمـ. (آلمانی) tuthia] (؟). 5) كوشش برای روشن كردن اطلاعات با استفاده از زبانهای خویشاوند یا خواهر: باغ [پهـ. (پهلوی) bay؛ سغد. (سغدی) bay]. 6) كوشش برای ذكر تحولات معنایی: آچار [تر. (تركی) آچر. آچمق؛ باز كردن، گشودن]. 7) كوشش برای گرفتار نشدن در ورطه ریشهشناسی عامیانه ـ تنها چند مورد مشاهده شد ـ (در مورد ریشهشناسی عامیانه، نك. مقاله مبسوط ذاكری، 1372، رك. كتابنامه). به هر حال ریشهشناسیهای فرهنگ معین، كه یك تنه انجام شده، نكاتی را برای نخستین بار در زمینه ریشهشناسی در فرهنگهای فارسی مطرح ساخته است كه در خور توجه است. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۲ ریشهشناسی در فرهنگهای دیگر فرهنگ صبا (بهشتی، 1368، رك. كتابنامه) از جمله فرهنگهایی است كه به مبحث ریشهشناسی علاقه نشان داده است: بدون تردید كوشش در به كارگیری املاء صحیح و معانی دقیق به ارزش یك فرهنگ لغت خوب میافزاید و از طرفی به كار بردن اعراب صحیح و تعیین ریشه لغات اعم از فارسی، عربی، تركی و اروپایی خواننده را در اداء و تلفظ كلمات و یافتن معنی دقیق آنها كمك میكند (مقدمه). پس از این توضیحات نشانههایی برای نام زبانها در نظر گرفته است از جمله: آرا (آرامی)، آلمـ. (آلمانی)، پبـ. (پارسی باستان)، ت. (تركی)، پاز (پازند)، پهـ. (پهلوی) و مانند آن. مطالبی كه در این فرهنگ هست و میتوان آنها را از سنخ اطلاعات ریشهشناختی به شمار آورد عبارت است از همین نشانههای اختصاری با عباراتی نظیر مأخوذ از كه جز در مورد شماری از واژههای اروپایی كه صورت اصلی آن را آورده است، هیچ گونه اطلاع دقیقتر صوری و معنایی به دست نمیدهد. مثال : «اَچمز… مأخوذ از تركی»، «اَتو Atout»، «بادیه ـ ع (عربی)». در واقع ریشهشناسی در این فرهنگ پایه علمی در خور توجهی ندارد و بودن این اطلاعات مختصر نیز چیزی به فرهنگ نمیافزاید. در اینجا شایسته است پیش از پرداختن به فرهنگهای دیگر، نگاهی به فرهنگ تاریخی زبان فارسی بیفكنیم. در مقدمه این فرهنگ چنین آمده است: ابتدا در نظر بود كه ریشه كلمات نیز ذكر شود مگر برای دریافتن معنی اصلی یا معنی نخستین سودمند باشد. اما ملاحظه شد كه بسیاری از لغات فارسی اصل عربی دارد، و برای لغات عربی یافتن ریشه آنها متعذر است. از میان لغتهایی كه از عربی گرفته نشده است نیز غالباً به یقین نمیتوان گفت كه از كجا و چه زبانی آمده است. در این میان اگر میخواستیم به ذكر ریشه لغات بپردازیم از هر صد بلكه هزار كلمه، ریشه یكی یافتنی و در خور ذكر بود. بنابراین بهتر دانستیم كه در متن این كتاب از تحقیق «ریشهشناسی ـ Etymologie» چشم بپوشیم. به هرحال این مطالب كمی اغراقآمیز به نظر میرسد از جمله این كه «از هرصد بلكه هزار كلمه، ریشه یكی یافتنی و در خور ذكر بود.» از دیگر فرهنگهای این دوره، میتوان فرهنگ زبان فارسی الفبایی ـ قیاسی، تألیف مشیری (1369) و نیز فرهنگ فشرده زبان فارسی از همین نویسنده (1376)، كامل فرهنگ زبان فارسی (؟)، تألیف انصافپور (1373)، فرهنگ عامیانه زبان فارسی، تألیف ابوالحسن نجفی (1378)، فرهنگ فارسی امروز، تألیف صدری افشار (1373) و سرانجام فرهنگ بزرگ سخن، تألیف حسن انوری (1381) را نام برد. فرهنگ عامیانه ابوالحسن نجفی، فاقد دادههای ریشهشناختی است. صدری افشار نیز به این مبحث علاقهای نشان نداده است. نبود اطلاعات ریشهشناختی در این فرهنگها آسیبهای جبرانناپذیری به خـُرد ساختار (microstructure) آنها وارد كرده است. از جمله، صدری افشار در تفكیك مدخلها، معیار نشان دستوری را برگزیده است و بدین رو مدخلهای قلب 1 و 2، قرمز 1 و 2، شیر 1 و 2 و 3 قرینه 1 و 2 و مانند آن را در این فرهنگ میتوان دید. با اینهمه در مدخلهایی نظیر شیر و بار به دلیل نادیده گرفتن ریشه، دچار اشتباه در تفكیك مدخل شده است. مشیری در هر دو فرهنگ خود روشی یكسان برای ثبت اطلاعات ریشهشناختی برگزیده است، یعنی «در مقابل واژههایی كه از زبانهای دیگر وارد زبان فارسی شدهاند نام زبان منبع با استفاده از نشانههای اختصاری ذكر شده است… در مورد واژههای قرضی از زبانهای انگلیسی و فرانسوی، املای اصلی نیز اراده شده است» (1376، ص 11؛ 1369، ص دوازده). این دو فرهنگ نیز در واقع چیزی به نام اطلاعات ریشهشناسی ندارند جز همان چند نشانه اختصاری كه درست و نادرست، دانسته و ندانسته و خواسته ناخواسته، اینجا و آنجا در برابر مدخلهای واژگانی قرار گرفتهاند. نویسندگان این فرهنگها حتی مفهوم دورههای زبانی یك زبان خاص را نیز درنیافتهاند چرا كه «نشانههای اختصاری» نامبرده كه « در مقابل واژههایی كه از زبانهای دیگر وارد زبان فارسی شدهاند» قرار داده شده، شامل زبان پهلوی (پهـ.) نیز میشود ـ گویی كه پهلوی زبانی بیگانه است و نه دورهای از زبان فارسی. هر واژه اگر خود یا ریشهاش پهلوی باشد با نشان: ـ پهـ ـ، اگر عربی باشد با نشان : ـ ع ـ اگر تركی باشد با نشان : ـ ت ـ… اما كلمات مركبه فارسی عربی مانند انحرافنامه، خوش قلب،… چون با تركیب با اضافه فارسی در زمره فرهنگ رایج فارسی درآمدهاند دیگر مشخص كردن آنها را با نشان ـ فا.ع ـ مقتضی ندید. چنانچه كسی هم خواست ریشه آنها را بداند میتواند به هر یك از آن دو واژه تركیبی در جای خود مراجعه كند. گویی برای این ریشهشناس مقولهای به نام ساخت مطرح نیست. چه بسا واژهای غیربسیط كه اجزای آن از یك یا چند زبان است، ساختی از یكی از آن زبانها داشته باشد، برای مثال واژه الاغچی كه قبلاً هم ذكر شد ـ اگرچه میتواند در زبان فارسی از تركیب الاغ + ـ چی درست شده باشد ولی این ساخت به همین صورت از تركی به فارسی راه یافته است. [تر. > الاغ + ـ چی]. این موضوع البته نكتهای است كه هیچ یك از فرهنگنویسان توجهی بدان نكردهاند. انصافپور در صفحه هفده توضیحاتی درباره تداخل لغات فارسی و عربی (در یكدیگر) داده و منابع زبانهای ایرانی را هم ذكر كرده است. * از این بررسیها چنین برمیآید كه فرهنگنویسان بعد از داعیالاسلام و معین به دلیل ترس از انبوه ریشههای غیرفارسی (فرهنگ تاریخی زبان فارسی، نك. به قبل) و یا نداشتن دانش كافی در علم ریشهشناسی، یا ازاین مبحث بسیار مهم چشمپوشی كردند و یا آنچه در این خصوص آوردهاند، تكرار همان حرفها و روشهای داعیالاسلام و معین است (مانند فرهنگ سخن). حتی عدهای (مانند مشیری و انصافپور) از دستآوردهای گذشتگان نیز سودی نجستهاند و گروهی نیز به كلی از گام نهادن در این وادی هولناك چشم پوشیدهاند (مانند صدری افشار). در واقع، اگر چه فرهنگنویسی فارسی در دورهای از حیات دور و دراز خود ـ از فارسی میانه تا به امروز ـ به شیوههایی زبانشناختی و علمی روی آورده، با اینهمه در مقوله ریشهشناسی هیچ پیشرفتی صورت نگرفته است. با توجه به پیشرفت علم زبانشناسی در ایران و نیز پیشرفت چشمگیر زبانشناسی تاریخی و توفیق آن در كشف و بازخوانی متون باستانی و میانه ایرانی و غیرایرانی مرتبط با آن، استخراج واژههای این متون و تهیه واژهنامهها و فهرستهای واژگانی ازآنها، و شرح و توضیحاتی عالمانه و مفصل درخصوص ریشه لغات و ارتباطات خویشاوندی آنها با سایر زبانهای ایرانی و هند و اروپایی، و با توجه به پیشرفت گویششناسی ایرانی و نگارش آثار عظیمی چون راهنمای زبان پهلوی، تألیف پروفسور نیبرگ، عناصر تركی و مغولی در زبان فارسی، تألیف پروفسور دورفر، فرهنگ سكایی ختنی، تألیف پروفسور بیلی (1979)، فرهنگ سغدی، تألیف بدرالزمان قریب و مانند آن، جای شگفتی است كه چرا ریشهشناسی در فرهنگهای فارسی به بلوغ نرسیده است و فرهنگهای فارسی در این زمینه از قافله فرهنگهای بیگانه جا مانده است. شاید بتوان چنین استدلال كرد كه فرهنگنویسان ما نه زبانشناس بودهاند و نه با زبانشناسان پیوندی داشتهاند. ایشان زبانشناسانی فرهنگنویس و ریشهشناس نبودهاند، بلكه باید آنان را فرهنگنویسان ریشهشناس بنامیم. -------------- ----------------------- كتابنامه * به زبان فارسی ـ آیوازیان، ماریا. وام واژههای ایرانی میانه غربی در زبان ارمنی، تهران، پژوهشگاه، 1371. ـ ابوالقاسمی، محسن. تاریخ زبان فارسی، تهران، سمت، 1373. ـ انصافپور، غلامرضا. كامل فرهنگ فارسی، چاپ اول، تهران، انتشارات زوار، 1373. ـ انوری، حسین. فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، 1381. ـ بختیاری، آرمان. «ریشههای بزرگ سخن (نقدی ریشهشناختی بر فرهنگ بزرگ سخن)،»، مجله نشر دانش، سال بیستم، شماره اول، بهار 82، تهران، مركز نشر دانشگاهی، ص 46ـ42. ـ بهشتی، محمد. فرهنگ صبا، چاپ دوم، تهران، چاپخانه فرهنگ، 1368. ـ جفری، آرتور. واژههای دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، توس، 1371. ـ داعی الاسلام، محمد علی. فرهنگ نظام (فارسی به فارسی)، چاپ دوم، تهران، شركت دانش،1362. ـ ذاكری، مصطفی. «اشتقاق عامیانه و واژهسازی تفننی»، در مجموعه مقالات سمینار زبان فارسی و زبان علم، تهران، مركز نشر دانشگاهی، ص 373ـ345. ـ سامعی، حسین. « راهی كه تا امروز پیمودهایم»، مجله آدینه، شماره 33، تهران، 1368، ص 79ـ72. ـ صدری افشار، غلامحسین و دیگران. فرهنگ فارسی امروز، ویرایش سوم، تهران، نشر كلمه، 1377. ـ قریب، بدرالزمان. فرهنگ سغدی، سغدی ـ فارسی ـ انگلیسی، تهران، فرهنگان، 1374. ـ كیا، صادق. واژهنامه طبری، ایران كوده، شماره 9، تهران، انجمن ایوانویچ، 1316 (یزدگردی). ـ مدرسی، یحیی و دیگران. فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار: قشون و نظمیه، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1380. ـ مشیری، مهشید. فرهنگ زبان فارسی، الفبایی ـ قیاسی، تهران، 1369. ـ ــــــــ فرهنگ فشرده زبان فارسی، تهران، نشر البرز، 1376. ـ معین، محمد. فرهنگ فارسی، چاپ نهم، تهران، امیركبیر، 1375. ـ مكنزی، د.ن. فرهنگ كوچك زبان پهلوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، تهران، پژوهشگاه، 1373. ـ ناتل خانلری، پرویز و دیگران. فرهنگ تاریخی زبان فارسی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1375. ـ نجفی، ابوالحسن. فرهنگ عامیانه زبان فارسی، تهران، نیلوفر، 1378. * به زبانهای اروپایی - Bailey, Harold – W.; 1979: Dictionary of Khotan Saka, Cambridge. - Boyce, Mary; 1977: “A world-list of Manichaean, Middle Persian and Parthian”, Acta Iranica 9a, E. J. Brill, Leiden. - Doerfer, Gerhard; 1963, 1965, 1967, 1975: Turkische und Mongolische Elemente im Neupersischen, Franz Steiner Verlag, Wiesbaden. - Horn, Paul; 1893: Grundrib der Neupersischen Etymologie, Strassburg. - Monchi-Zadeh, Davoud: 1990, “Worter aus Xurasan und ihre Herkunft”, Acta Iranica, 29, E.J. Brill, Leiden. - Nyberg, H. S; 1974: A Manual of Pahlavi, Otto Harrassowitz, Wiesbaden. - Pokorny, j.; 1989: Indogermanisches etymologisches Worterbuch, Bern und Stuttgart. - Schmitt, Rudiger; 1989: Compendiom Linguarum Iranicarum, Dr. Ludwig Reichert Verlag, Wien. --------------------------------------------------- پانوشتها : 1) اطلاعات ریشهشناختی این فرهنگ را نگارنده در مجله نشر دانش، سال بیستم، شماره اول، بهار 82، ص 42 تا 46، نقد كرده است. 3) از جمله این فرهنگها میتوان فرهنگ زیر را نام برد: Pokorny, J., Indogermanisches stymologisches Worterbuch, Bern und Stuttgart, 1989. 3) منظور وی فارسی باستان است. 4) منظور نویسههاست. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده