رفتن به مطلب

ناصر فیض


ارسال های توصیه شده

7bpziumdx46og6g7f3c.gif

 

زندگینامه: او در 2 خرداد سال 1338 در قم متولد شد؛ و دارای مدرك كارشناسی زبان و ادبیات فارسی است. تا سال 1373 ساكن قم بوده و بعد از آن در تهران ساكن شد ، اولین تجربیات ادبی او مربوط به دوران دبیرستان وی می‌باشد، و اولین آثار چاپ‌شده‌اش چند رباعی در اطلاعات هفتگی در سال 1365 می‌باشد، اولین كتاب چاپ‌شده‌اش، ترجمه اشعار و بیوگرافی 40 شاعر ترك در سال 1380 است كه انتشارات مركز آن را به چاپ رسانده است. اولین اثر وی" گزیده ادبیات معاصر "( سال1365) می‌باشد. او دارای مسئولیتهای متعددی نظیر مسئول واحد ادبیات حوزه هنری قم، حدود 3 سال مسئول صفحه شعر مجله شعر، همكاری با هفته‌نامه مهر، عضو شورای عالی شعر و موسیقی صدا و سیما، عضو شورای شعر آذربایجانی صدا و سیما، همكاری با شبكه فرهنگ (سردبیر و نویسنده شبی با فرهنگ)، و مدرس هنرستان موسیقی زبان و ادبیات فارسی عضو دفتر طنز حوزه هنری ، ترانه‌سرایی برای كاست و صدا و سیما، و سردبیر و نویسنده شبكه 1 سیما به مدت 6ماه، بوده است.

 

آثار:

 

دستهایم را برای تو می‌آورم (ترجمه)

اگر كمونیسم بیاید (ترجمه، نویسنده: مظفر ایزگو)

نامه‌هایی به تارانتا بابو (ترجمه، نویسنده: ناظم حكمت)

ستون نیشتر (5شنبه‌ها،روزنامه جام جم)

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

این شعر هیچ ربطی به نماد انتخاباتی هیچ نامزد و ستادی ندارد.

وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بُوَد با شما کلید

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

" از اتفاق های درون اتاق ها "

" دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید "

"در ها همیشه مسئله دارند " جالب است!

از راه قفل رابطه دارند با کلید

هرگز گشودن در بسته گناه نیست

وقتی که آفریده برایش خدا کلید

تا بوده،بوده یک تنه مشکل تراش،قفل

تا بوده،بوده یک سره مشکل گشا ٬ کلید

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش

حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید

گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد

باید که اندکی بشود جا به جا،کلید

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد

قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید

گاهی که در به سعی خودش باز می شود

یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید

این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!

حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

آدم برای کار مهم، گاه لازم است

از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است

حتی درون قفلش ، ندارد صدا،کلید

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد

بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست

یعنی بدون قفل ندارد بقا ٬ کلید

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق

کی می شدند این همه درگیر با کلید

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را

آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید

هرگز جدا نمی کند آن قفل را زخویش

وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

هر قفل با کلید خودش باز می شود

دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

مشکل گشودن است و گره باز کردن است

کارش همیشه هست در این راستا کلید

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش

هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست

بردن درون مسئله تا انتها، کلید

یا، نه ! کلید مسئله دارد، بدون شک

از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

وقتی کلید می شکند در درون قفل

از در بلند می شود آواز واکلید!

با این شکستن است که یکباره می کند

در راه قفل جان خودش را فدا،کلید

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام!

باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها

وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

یارب روا مدار که بیگانگان کنند،

هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید!

روزی گره ز کار دلش باز می شود

قفلی که می کند همه شب ذکر یا کلید!

بی شک کلید هست شریک گناه قفل

وقتی مسلم است برایش خطا،کلید

از قفل، با کلید،درست استفاده کن

کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید

یک عمر میتوان سخن از قفل یار گفت

پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی

در ذهن آن کسی که نیفتاده جا،کلید

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم

چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید

تا وا کنم طلسم مضامین بکر را

کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر

صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید!

صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند

تا صبح می دهد همه شان را شفا، کلید

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا

ای مظهر رفافت و مهر و وفا ،کلید!

افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من

کردم میان قفل مضامین بسا، کلید

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان

یارب عنایتی کن و بفرست ،شاکلید!

لینک به دیدگاه

اینم معروف ترین شعر استاد فیض

 

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

 

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

 

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

 

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

این بار شکل در زدنم را عوض کنم

 

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

باید که قیچی چمنم را عوض کنم

 

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

 

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

 

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

 

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

 

مرگا به من که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

 

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند

باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

 

عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام

امروز می روم لگنم را عوض کنم

 

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

روزی هزار بار فنم را عوض کنم

 

با من برادران زنم خوب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

 

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

 

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می شوم کفنم را عوض کنم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...