sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۲ اُمبرتو اکو Umberto Eco زاده ۵ ژانویه ۱۹۳۲نشانهشناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رماننویس ایتالیایی است. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا در دانشگاههای تورینو، در دانشگاههای میلان، فلورانس، بولونیاو کولژ دو فرانستدریس کردهاست. اومبرتو اکو بیشتر به رماننویس معروف است. در حالی که او در وهلهٔ اول یک نشانهشناس و فلسفهدان است و در برابر بیش از ۴۰ کتاب علمی و صدها مقاله، تنها۵ رمان نوشتهاست. وی یکی ازمهمترین و پرکارترین اندیشمندان و روشنفکران دنیای معاصر است و از جمله مهمترین زبانشناسان و نشانهشناسان ساختارگراقرار دارد. اکو از طرفداران گفتگوی میان شرق و غرب است، از هواداران افزایش ارتباطات و فهم متقابل در محیط بینالمللی است و علاقه زیادی به زبان بینالمللی اسپرانتودارد. اکو هماکنون رئیس دانشکده انسانشناسی دانشگاه بولونیا است. او همچنین متنهای آکادمیک فراوانی در زمینه فلسفه، نشانهشناسی و نقد ادبیو کتابهایی برای کودکان نوشتهاست. اومبرتو در شهر آلساندریا در استان پیدمونت به دنیا آمد. پدرش جولیو که در خانوادهای با ۱۳ فرزند بزرگ شده بود، قبل از آن که به جبهه جنگ جهانی دوم برود، حسابدار بود. در طول جنگ اُمبرتو و مادرش جیووانا در دهکده کوچکی در کوههای پیدمونت زندگی میکردند. اکو پس از جنگ برای مطالعه فلسفه قرون وسطی و ادبیات وارد دانشگاه بولونیا شد. در سال ۱۹۵۴ مدرک لیسانس خود را با پایان نامهای که در مورد توماس آکویناس با عنوان مسایل زیباییشناسی در اندیشهٔ توماس قدیس نوشته بود، دریافت کرد. در همان سال اعتقاد به خدا را کنار گذاشت و از کلیسای کاتولیک خارج شد. او در سال ۱۹۵۶ با بسط دادن تز دکترای خود اولین کتابش را با نام «مسائل اخلاقی سنت توماس» Il problema estetico di San Tommasoمنتشرکرد.در سال ۱۹۵۹ کتاب تکامل زیباییشناسی سدههای میانه را منتشر کرد. کتابی که در حکم تکامل رساله پیشین اوست. کتاب سوم او در این مورد حدود سی سال بعد در سال ۱۹۸۷ با عنوان هنر و زیبایی در زیباییشناسی سدههای میانه است. در سال ۱۹۶۱ وی در داشنگاه تورینو، میلان و فلورانس و بولونیا فلسفه و نشانهشناسی تدریس کرد. اثر گشوده کتابی که با موضوع هنر مدرن در سال ۱۹۶۲منتشر شد شهرت وی را آغاز نمود. اکو در سپتامبر ۱۹۶۲ با رِناته رامگه (Renate Ramge)، یک معلم هنر آلمانی ازدواج کرد و از او یک پسر و یک دختر دارد. او در آپارتمانی در میلان و یک خانه ویلایی در ریمینی سکونت دارد، در اولی کتابخانهای با ۳۰ هزار جلد کتاب و در دومی کتابخانهای ۲۰ هزار جلدی دارد. اومبرتو اکو تاکنون بیش از ۳۰ دکترای افتخاری از دانشگاههای مختلف دنیا دریافت کردهاست. از میان پیشروان نشانهشناسی جدید و ساختارگرایی ادبی، اکو و ژولیا کریستوا رمان نویس نیز هستند. معروفترین اثر اکو رمان «نام گل سرخ» (Il nome della rosa) است که در سال ۱۹۸۰ به چاپ رساند و در سراسر دنیا بیش از ۱۰ میلیون نسخه فروش داشتهاست. او در مورد موفقیت حیرت انگیز این کتاب میگوید: «ناشر آمریکایی ام به من گفت با اینکه عاشق کتابم شده اما انتظار ندارد که بیش از سه هزار نسخه فروش کند. آن هم در کشوری مثل آمریکا که هیچ کس صومعهندیده یا لاتین نخواندهاست. برای همین به من پیش پرداختی برای سه هزار نسخه داد. کتابم در نهایت در آمریکا دو تا سه میلیون نسخه فروش کرد. کتابهای زیادی پیش از این درباره قرون وسطی نوشته شدهاند. من فکر میکنم موفقیت این کتاب یک راز است. هیچ کس نمیتوانست موفقیتش را پیش بینی کند.» شش سال بعد رمان بعدی وی، آونگ فوکو منتشر شد، که موفقیتی نظیر رمان نخست وی داشت. این دو اثر وی را به نویسندهای همهپسند تبدیل کرد. وی بر خلافآدورنو، هنر مردمیو هنر مدرنرا واقعیتهای روزگار به حساب میآورد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۲ «و من آوايي بياندام، بيجنسيت وبيتاريخم. از شما ميخواهم که در بازي من شريک شويد.» اَمبرتواِکو اَمبرتو اِکو کسي است که تزها، پژوهشها و پاياننامههايش را طوري تنظيم ميکند که انگار يک داستان پليسي نوشته است و رمانهايش راطوري مينويسد که انگار متني پژوهشي نگاشته است. او پژوهشگري روايتگر و رمان نويسي محقق است:«من هر صفحه از مقالاتم را دست کم ده بار نوشتهام، درست مثل هر برگ از رمانهايم.» نوشتن رمان را خيلي دير شروع کرد:«آدم براي اينکه بتواند در دنياي وحشتناکي مثل دنياي ما زندگي کند، بايد يا کتابي بنويسد و يا بچهاي پس بيندازد.» در سنين نزديک به پنجاه سالگي:«رولان بارت گفته بود هميشه دلش ميخواسته يک کار خلاقانه بکند که هيچگاه برايش پيش نيآمد و زودتر از آن مرد، ولي من به طور تصادفي شروع به نوشتن رمان کردم. رمان به من اجازه داد به شيوهاي حرف بزنم که در مقالاتم نميتوانستم. در مقاله بايد به تعاريف حتي تعريفهاي موقت ميدان داد و از ابهام دوري کرد، حال آنکه داستان طالب ابهام است. در مقاله قطعيت هست، ولي داستان جنبة پرسشي دارد و حقيقت را در تعليق نگه ميدارد و خواننده تفسير خود را خواهد داشت، تفسيري که به تأويل زبانِ رمان ارتباط دارد و نه به موجوديت نويسنده.» به باور اِکو مؤلف مهم نيست، بلکه آنچه اهميت دارد خود متن است:«مؤلف درست لحظهاي که نوشتن را به پايان ميرساند ميميرد تا در مسير متن مزاحمتي ايجاد نکند.» والبته اين نکتهاي نيست که بتوان ازآن سرسري گذشت. بايد به هنگام خواندن متن، به بيان دقيقتر، فهم نوشتههاي اِکو، کلمات را به صورت نشانههايي خواند که به خودي خود اهميت چنداني ندارند و در پي آن بود که به دلالت نشانهها، اينکه چگونه ميشود آنها را تعبير کرد و از معنايشان سر درآورد، دست يافت و اين معناي نظرية«نشانهشناختي اِکو» است. فهم شما از متن به درون چهارچوبي که اِکو آن را«دايرةالمعارف خواننده» مينامد، برميگردد و متن در نهايت نظارتي بر اينکه لغات چگونه خوانده و يا فهميده ميشوند ندارد، ولي به ظنِ اِکو اين به آن معنا نيست که متن را ميشود به هر شکل خواند. تفسير بيانتها نيست. هر متن يک رشته قواعد بازي دارد که خواننده در پذيرفتن آن شريک ميشود و به اين ترتيب است که از يک متن فهم يکدستتر و خواناتري به دست ميآيد. البته دادوستد دشواري بين متن و خواننده برقرار است. ميتوان گفت هرگاه«دايرةالمعارف شناخت خواننده» در جاي مناسب خود قرار بگيرد او به خواننده نمونه مبدل ميشود؛ خوانندهاي که ميداند با وجود آنکه متن شکلپذير است، تمام شيوههاي خوانش آن ارزش يکساني ندارد و فقط بعضي از آنها(به عبارت دقيقتر، شايد فقط يکي) او را به ايدههاي مرکزي و اصلي متن راهنمايي خواهد کرد. بنابراين از منظر اِکو معناي متن در درون آن نيست، در خواننده هم نيست، بلکه در تطابق يافتن گمانهزنيهاي مناسب و قابليتهاي مشترک ميان خواننده و متن است. براي فهم متن، وفهم اِکو، بايد در بازي متن شرکت کرد و با پذيرفتن قواعد بازي خواننده نمونه شد. اِکو درباره رمان«نام گل سرخ» که در چهلوشش سالگي نوشتن آن را شروع و درچهلو هشت سالگي آن را به پايان رساند، ميگويد:« براي نوشتن قاعده وجود ندارد، آتشفشان الهام هم. گونهاي ايدة اوليه و به دنبال آن فرآيند دقيقي هست که رفته رفته رمان را ميسازد.» اين رمان که به نظر گونهاي رمان پليسي ميآيد پر است از همه چيز؛ از مباحث الهي، سياسي، زيبايي شناختي و فلسفي گرفته تا مباني تاريخي و واکنشهاي اخلاقي. اين رمانِ پر حادثه، محيط اسرارآميز و مخوف يک دير قرون وسطايي را تصوير ميکند که در آن کشيش - کارآگاهي در مورد قتلهاي زنجيرهاي مشکوکي تحقيق ميکند. اِکو در مورد ساختار پليسي رمان ميگويد:«مردم رمان پليسي را دوست دارند، نه براي آنکه پراز جسد است و يا در آن هميشه نظم بر بينظمي پيروز ميشود، به اين دليل که اين نوع رمان پر است از حدس و گمان محض؛ چيزي که با دنياي واقعي متفاوت است. در واقعيت حدسيات به ناگاه اغفال ميشوند و نظمي بر آنها حاکم نيست. در واقع در زندگي واقعي فرآيند حدس پايان نميگيرد وفرجامي وجود ندارد.» اِکو انسان پر کاري است. يک رمان نويس انگليسي در بارهاش گفته:«من نميفهمم چهطور انساني ميتواند همة کارهايي را که اِکو انجام داده به فرجام برساند.» و شنيدن پاسخ اِکو خالي از لطف نيست:« به نظر ميآيد که من کارهاي زيادي انجام ميدهم، ولي تنها کاري که ميکنم اين است که در فضاهاي خالي کار ميکنم. مثلاً وقتي انتظار شما را ميکشم که با آسانسور از طبقة اول به طبقة سوم بياييد، مقالهام را مينويسم.» او معتقد است ادبيات از زبان، به مانند ميراث جمعي، پاسداري ميکند و با آنکه زبان به راه دلخواه خود ميرود، به پيشنهادهاي ادبيات حساس است و به اين ترتيب ادبيات، که خود در شکلگيري زبان سهم دارد، سرمنشاة وجودي هويت و اجتماع است:« يادمان باشد مردم بينوايي که مثلاً دختربچهاي را به آتش ميکشند، اگر به جهان کتاب، آموزش و تبادلنظر دسترسي داشتند، چه بسا اين کار را نميکردند.» به باور اِکو گوهر ذاتي ادبيات در ما جاري است و اين گوهر را ميتوان در قالب عادتهاي فرهنگي و گرايشات اجتماعي پيدا کرد، چرا که ادبيات به ما پذيرش سرنوشت و مرگ را ميآموزد و اين حقيقت را به ما يادآور ميشود که قهرمانان داستان، و ما آدمهاي معمولي، نميتوانيم از سرنوشت خود رها شويم؛ چرا که سالها، خواه از سرضعف ويا از عدم بصيرت، نادانسته به طرف آن گام برداشتهايم. در رمان«آونگ فوکو»، که نوشتن آن هشت سال طول کشيد، اِکو ما را در برابر اين پرسشها قرار ميدهد: آيا معنا جهانشمول است يا نسبي است و يا مصنوعي؟ آيا با ايمان ارتباط دارد؟ آيا ايمان واقعيت را مهندسي ميکند و يا به عکس واقعيت است که شکلدهندة ايمان است؟ آيا ايمان و باورهاي ما يک زندان است که در آن اسيريم و يا شکلي است از آزادي نهاني؟ چه قدرتي ما را به ايمان به چيزي وا ميدارد؟ اگر ماهيت چيزي پنهان باشد با پشتکار ميتوان آن را افشا کرد و يا صرفاً در شبکهاي تودرتو از دال و مدلولها، بيهيچ هدف واقعي، سرگردان خواهيم شد؟ آيا راز باور در اين است که فقط خواص آن را بدانند و نه عوام؟ و در نهايت اين پرسش که اگر حقيقت جهانشمولي وجود دارد چهطوري ميتوان در اين جهان پر از تصادفات آن را متحقق کرد؟ «آونگ فوکو» بر اساس چهارچوب انعطاف ناپذير «قباله» نوشته شده است؛«قباله» تفسير رمزي تورات است که تحت تاثير فلسفة نوافلاطوني، کلمات، حروف، اعداد واکسانها در آن معاني رمزي دارند. اين تفسير- يعني قباله- سرانجام به صورت بازي با حروف درآمد و منشاة قسمت اعظم سحر و جادو در قرون وسطا شد. در اين رمان اِکو عصارة نظامهاي سري و شيطاني چندين قرن را از طريق حروف ابجد، نشانه شناسي و راز و رمزها از نگاه کازوبن- راوي داستان- و دوستانش محک ميزند و طيف وسيعي از عناصر ناهمساز را کنار هم ميگذارد و با آن دنياي مدرن، دنياي باستاني و ماوراةالطبيعه را در کنار مطالب علمي قرار ميدهد. کامپيوتري که شخصيت مستقلي دارد و نامش«ابولافيا» است(احتمالاً اِکو اين نام را به کنايه و به سياق مافيا ساخته است) قدرتهاي فنآوري مدرن را در کنار فرمولهاي باستاني کيمياگري و نظامهاي شيطاني قرارميدهد و با برانگيختن خواننده، يعني ايجاد نوعي وحشت که به دنياي گوتيک مربوط است، او را در معرض افکاري قرار ميدهد که طي قرون متمادي(در هر قرن يکطور) به آدمي سيطره داشته است. در واقع خواننده در نوعي بازي عميق افکار خود را سرگشته احساس ميکند. اِکو نشان ميدهد آنچه ما با نمادها ميکنيم از تمايل ما نشأت ميگيرد و اين نمادها همواره به خودي خود حاوي معنا نيستند و خواننده را به اين پرسش مقدر ميرسانند که پس خود معنا چيست؟ سه قهرمان اصلي کتاب با بازيگوشي، شکل جديدي از معنا توليد ميکنند و در بازي خود غرق ميشوند. اين رمان پاياني ندارد، زيرا شرح پرسشهاي بينهايت ما براي يافتن علل موجوديت در دنيا است. رمان سوم اِکو«جزيرة روز پيشين» بخشي از قرن هفدهم و ارتباط بين عقل و علم و جدايي آن از جادو و خرافه را تصوير ميکند. ما در آن با فضاي زيستي نيوتن و گاليله آشنا ميشويم و در معرض آثار انديشة رنسانس، به خصوص تاثير انقلاب فرانسه، فيزيک و الهيات قرارميگيريم. شخصيتهاي اين رمان مصلحتانديش و پراگماتيک هستند، درست به عکس قهرمان ديگر رمان اِکو-«بودلينو» - که ماجراهاي تاريخي را به گونهاي اغراقآميز و گاه به دروغ روايت ميکند. برخي از منتقدان اين رمان را«کتاب دروغهاي اِکو» ناميدهاند. حضور شخصيتهاي تاريخي و واقعي در اين اثر بسيار پررنگ است؛ ولي مرز تاريخ و داستان آشفته است و خواننده مردد ميماند که کجا تاريخ است و کجا داستان. در نهايت اين پرسش را پيش ميکشد که آيا تاريخ يک دوران را ميتوان از اسطورههايش جدا کرد؟ آيا تاريخ رسمي سند دروغهاي بزرگ است؟ وقتي خواندن اين کتاب را تمام ميکنيم شايد آرزو کنيم همچون قهرمان پنجمين رمان اِکو«شعلة اسرارآميزملکه لوانا» حواس و حافظة خود را از دست بدهيم، تا با بازگشت دوباره به گذشته تاريخ را وابسازيم. گرچه ممکن است همچون قهرمان کتاب عاقبت در دريايي از توهمات عجيب و غريب غوطهور شويم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده