رفتن به مطلب

نامه عاشقانه من


ارسال های توصیه شده

نگارم

 

دلم تنگ است...

 

به وسعت هفت دریا
و بی نهایتی آسمان باران های بی‌اجازه‌...

 

پاهايم را روي ردپاي تو مي گذارم...

 

چشمان نمناکم را به باران می سپارم...

 

نقطه چین پاهایت ناگهانی تر از سایه قامت ریبایت محو می شوند...

و من ناباورانه تورا کم می آورم...

 

غریب است اما...دلم نبودنت را ... نیامدنت را...باور نمی کند...

چشم به جاده دارد...

به خیابانی که هر روز پرتردد تر از پیش است

و عابرانی که ترنم احساسم را باور ندارند ... به اشک هایم بی تفاوت می نگرند...

کاش...یه روزی...یه وقتی...یه جایی...یکی از عابران تو باشی...

 

نازنین فاطمه
جمشیدی

 

 

0373Hot-Love.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

آینه و شمعدانی از آب, رو به رویم نقش می بندد...پرچینی از برگ روی سرم قند می سایند...

 

 

و چشمان تو آیه وصال را می خوانند...

 

 

انتظار همه جا را فرا می گیرد...

 

 

من با سپردن دستم به دستانت...

 

 

نه می خواهم گل بچینم... نه گلاب بیاورم...نه برای بار سوم بله را بگویم...

 

 

نگاه من, دیر زمانی است که تورا شاهزاده قصر شیشه ای قلبم می پندارد...

 

 

و عطر نفس هایت را ریباترین هدیه خود می داند...

 

 

دیگر چه نیاری به اقرار زبان!

 

 

همه هستی من گویای این حقیقت انکار ناپذیراست

 

نگارم! من دوستت دارم و تا ابدبیت عاشقت می مانم!

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

 

yj2n6ye2e18qsetbh2.jpg

  • Like 5
لینک به دیدگاه

حس خوبي است! ديدن و بودن تمام آنهايي كه دوستشان داري . آنان كه از آغاز گرماي نفسهاشان

 

 

تلخي هايت را زدود و بارها چيدن خوشه ي بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره كردي ...

 

 

چه نعمتي است اينجا قدم زدن و سر مستانه از درد خويشتن رهايي يافتن و اندكي آسوده گشتن .

 

 

اينجا مي شود غبار را زدود . خاك عكسهاي كهنه را تكاند . انار هاي سرخ را دانه كرد و گلپر پاشيد .

 

 

پرده ي خاطرات را تكاني داد و از پيله ي تنهايي بيرون خزيد . مي شود

 

 

نگاه كرد و به شمار انگشتان دست نفس كشيد بي درد ، بي بغض ، بي شك ....

 

 

اينجا مي شود خانه كرد . آذين بست و خوش پوشيد . سيب سرخ آورد و كمي اشتياق !

 

 

مي شود گوش داد و صداي گام هاي مسافر را شنيد .

 

 

در بگشا !

 

 

اينجا مي شود ميزبان شد عابران پر اميد را ....

 

 

همين ...

 

سبز ترين باشيدicon_gol.gif

 

از تمام دوستانی که نامه های مرا می خوانند...

 

 

یا با تشکر ها و همراهی های بی شایبه خود مرا شرمتده می کنند...

 

 

متشکرمicon_gol.gif

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

ورق پاره های دیروزم را برمی دارم...

 

تمامی سطرها پر از دلتنگی من است...

 

جایی میان کلماتم باز می کنم ونام تازه تورا می نویسم...

 

تورا همه می می شناسند... حتی سنگ هایی که قلبی ندارند...

 

همه گلهاعطر تورا می دهند وشمیم نفس های تورا تداعی می کنند...

 

حتی باران به عشق دیدن تو درخیابان ها قدم می زند و برای تو دلربایی می کند...

 

من از وقتی خودم را شناختم مشقهایم پر از نام تو بود...

 

انسانی به پاکی ورلالی فرشته و خاص بودن ماه...

 

نگارم...

 

تو سالهاست که همدم همیشگی رویاهای من هستی و حال به واقعیت پیوستی

 

دوستت دارم...

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

 

  • 1320945971940438_large.jpg


     

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

با خوردن سیبی از بهشت, به آغوش تو بخشیده شدم...

 

تا خود عاشق شوم و معنای بوسه های پروردگارم را دریابم...

 

مهربانی را در بند بند وجودم به نمایش بگذارم...

 

و کرامت را به چشمانم هدیه دهم!

 

پس تو را در ازای پر بها ترین آفریده هستی (قلب) به دست بیاورم...

 

زندگی ام را بدون چشم داشتی به پاهایت بریزم...

 

تا همیشه با تو بمانم... تکیه گاه و سنگ صبوری برای ناگفته هایت باشم...

 

تا ابدیت خیانت را به خاطر معصومم راه ندهم و وفاداری را به معرض دید همگان بگذارم...

 

من آمده ام تا قطره ای زلال از دریای بی کران فرمانروای متعالم باشم!

 

و به آب بمانم و تمام توجه ام را به روح لطیف محبت و احساس بدهم...

 

حتی به خاطر نا سپاسی هایت از تو دلگیر نشوم و از تو نگریزم...

 

آری من آمده ام تا آینه ای صیغلی از لطف لایزال خدایم باشم...

 

و در هر گوشه از وجودم, شکل او...جسم او... آثار او را به نمایش بگذارم!

 

باورم نداری؟! مرا بشکن و ببین چطور در تکه تکه ی جسم شیشه ای م پروردگار نمایان می شود...

 

تا تو بتوانی ایمان و عشقی را که, از نفس های آفریننده ام در وجودم گنجانده شده, ببینی...

 

شاهزاده ی احساس من!

 

من تا آخرین نفس پاک, مطهر و عاشق گام بر می دارم

 

تا خاک تیره با زمین سرد و رازپوش در آمیزد

 

و تابوت مرا که با تاجی از گل و برگ تزیین شده در برگیرد...

 

و من اینبار باتو, به بهشت دعوت شوم و عروس بهشتی بمانم!

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

oyimtgn71dma3w77x6bl.jpg

 

 

 

0ba7f85c05c5.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﯼ ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ!

ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ لاﻣﻨﺘﻬﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ...

 

ﻭ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻧﮕﺎﺭﻡ...

ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﻨﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ...

 

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...

 

ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻼﻗﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ

 

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﺩﻣﯿﺪ...

 

ﺍﺣﺴﺎسماﻥ،ﺁﺭﺯﻭﻫﺎیماﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺖ....

 

ﻣﻦ ﻟﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ!

ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺼﻞ ﺷﻔﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ...

فصل بی مانند عشق, دلدادگی, محبت, خوشبختی, جاودانگی

 

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯿﻢ...

 

ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺩلاویز ﯾﮑﺪﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﯿﻢ

 

ﻭ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻣﻬﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯾﻢ...

 

ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻋﺎﻡ ﺷﻮﺩ...

 

ﻣﻦ ﻫﺮﺗـﭙﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﻤﯽ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ...

 

ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﺯﻻﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺶ

ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﻧﻘﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ...

 

ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﻡ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ!

ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ, ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

 

ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

 

ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

 

ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...

 

ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

 

ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﻮﺝ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...

ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﻣﺨﻤﻠﯽ ﺗﻮ, ﺩﺭﯾﭽﻪ ﯼ ﺷﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ...

 

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﯾﺪ بی همتای ﻣﻦ!

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺪﺍﻣﯿﻦ ﺻﺪﻑ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ...

 

ﺍﻣﺎ ﻧﻪ،ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﻑ ﺯﻣﺎﻥ ﺳــــــﭙﺮﺩ

 

ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﻓﯽ ﻻﯾﻖ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﮑﺮ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ...

 

ﭘﺲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻬﺎﺩ

 

ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺳﺖ...

ﺍﯼ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﻠﻮﺭﯾﻦ ﺟﺎﻧﻢ!

ﻗﺼﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﺯ ﻫﺮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﺸﻌﻮﻑ ﺍﺳﺖ...

 

ﺍﯼ ﺑﯿﻨﻈﯿﺮ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪی

%28%28asal-0026%29%29.gif

2189%2B4.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

حالم را دوست دارم...

 

حال این روز هایم را می گویم!

 

من لبریزم ازتو، از آرامشی بی وصف...

 

از عشقی لایزال در کالبد دو تن...

 

من، تو، در میعادگاه آغوش هم...

 

در مامن گاه قاصدک های خوشبختی...

 

به همراه ترنم دلنواز لبخند....

 

کتیبه ای از احساس را می خوانیم...

 

و معاشقه ای به ظرافت گلبرگهای گل یاس را به تفسیر می نشینیم...

 

در این لحظات ناب، هستی ام مملوء از یه دنیا خواهش...

 

در حصار دستانی از جنس نوازش...

 

روح ام را به آسمان می فرستم...

 

و به جسمم معنای آسودگی می بخشم...

 

با من بمان ای اهورایی!

 

که جز عطر سکر آور نفسهایت، مرا جانی نیست...

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

fleur_035.gif

Saharam%20bekhoda%20hamishew%20doset%20daram%20va%20behet%20vafadaram%20aziiiiiiiiiizam%20ashgheam%20bekhoda%20ishala%20hamishe%20sahiho%20salem%20ba%20eshgho%20mohebat%20kenare%20ham%20bashim%20azizam%206%20aban%2090%20sa%20at%2011_32%20am.jpg

لینک به دیدگاه

بر روی نمیکتی که روز نخست آشناییمان نشستیم، گل می گذارم

 

تا نبودن هایت را جبران کند

 

و جای خالی ات را کتمان...

 

اما این گلها تا یه زمانی نفس می کشند

 

و عطر حضورت را جبران...

 

تا رمقی در جسم لطیف این گلبرگهای شیداست

 

باز گرد و عاشقانه هایت را زمزمه کن

 

این نیمکت دیرزمانی است که هیچ عاشقی را میزبانی نکرده

 

هیچ آوای مردانه ای را نشنیده...

 

و در حسرت نوازش های بی دریغت مانده

 

بازگرد....

 

نازنین فاطمه جمشیدی

fleur_035.gif

 

bahar.jpg

 

 

fleur_035.gif

 

 

 

0ba7f85c05c5.jpg

لینک به دیدگاه

در زیر آلاچیقی از
عشق و باران...

 

حلقه ی وصال را هدیه می گیرم...

 

و با لمس انگشتان مردانه ی تو،خوشبختی را در زندگی ام می آرایم

 

چه سهل و آسان فرمانروا شدم و قلمرو احساس خود رایافتم...

 

دیگر عاشقانه هایم را با
جوهر وجود تو
می سرایم

 

و کتیبه ای از دل را به دنیا می آورم

 

شاهدان عقدمان آسمان پاک و بی آلایش است...

 

و هلهله ی ما شدمان رعد ابرهای عاطفه...

 

تعهدی جاودانه، کلبه ی معاشقه ی صادقانمان را می سازد

 

و انحصار بازوان تو، وفاداری را به هر عشاقی می آموزد...

 

نازنین فاطمه جمشیدی

fleur_035.gif

 

 

 

 

 

 

87038878284674779115.jpg

 

fleur_035.gif

0ba7f85c05c5.jpg

  • Like 1
لینک به دیدگاه

کنار دریا که می نشینم تو را به کام دل می بینم...

 

 

 

در پی عیشی مدام، جرعه ای از محبت را نفس می کشم...

 

 

 

ساحل مرا در آغوش می گیرد...

 

 

 

نسیمی از جنس نوازش، اندیشه ها ی مواج را بی تاب می کند
...

 

 

 

 

قاصدک های متلاطم، خاطراتم را می پراکنند...

 

 

 

و من به سِحر عشق، به تو... به منتهای آرزوی خود می رسم...

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

fleur_035.gif

gifpic_persian-Star.org_03.gif

fleur_035.gif

0ba7f85c05c5.jpg

لینک به دیدگاه

ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ، ﺑﻪ
ﻣﺤﺮﺍﺏ
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ...

ﺁﯾﻪ ﯼ ﻭﺻﺎﻝ
ﺭﺍ ﺗﻼﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ
ﺭﺍ ﺗﻔﺴﯿﺮ...

 

ﺩﺭ ﺳﺠﺪﮔﺎﻩ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻣﻦ،
ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﺗﻮ...ﻣﺮﺍ ﺟﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ

 

ﻗﻨﻮﺕ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ
، ﺭﻩ ﺗﻮﺷﻪ ﯼ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ...

 

ﻋﺸﻖ ﻣﻦ؛ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ...

 

ﺑﺎﺗﻮ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ،
ﺟﺮﻋﻪ ﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺭﺍ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ

 

ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

 

ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎﺳﺖ!

ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﺎﺯﻭﺍﻥ ﻧﯿﮏ ﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮ...

 

ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ....

 

ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺍﻋﺠﺎﺯﯼ
ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺑﺨﺸﺶ ﻻ ﻳﺰﺍﻝ ﭘﺮﻭﺭﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...

 

ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﻧﯿﺎﯾﺸﯽ
ﺑﺎ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻭﺻﺎﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍ ....

 

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ!

 

ﮐﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ، ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ

fleur_035.gif

 

 

 

 

otnosheniya.jpg

 

fleur_035.gif

 

 

0ba7f85c05c5.jpg

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بستری از آب مرا فرامی خواند...

 

و آغوشی ازمهر مرا می پوشاند...

 

میعادگاه من، آغوش با سخاوت توست که دریا را از سکه می اندازد

 

و ساحل را به ورطه ی حسادت می کشاند...

 

سایه ی تو را که بالای سرم می ببینم، تهی می شوم از هر آنچه که بودم

 

و با رقص انگشتان تو برکمر ظریفم، بار دیگر متولد می شوم...

 

اما نه بر روی زمین، در آسمان سیاه چشمان تو...

 

نه به عنوان یک انسان...

 

به عنوان یک ستاره ی تماشایی...

 

که با آوای لبخند بارانی تو، به کهکشان راه عشق ملحق می شود...

 

 

دوستت دارم...

 

نازنین فاطمه جمشیدی

fleur_035.gif

Click here to view the original image of 900x600px.

39155376522788319572.jpg

fleur_035.gif

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯿﺴﺮ ﺷﺪ...

322.gif

ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﻭ ﺟﻤﻌﻪ 18ﻭ 19ﺍﺭﺩﺑﯿﻬﺸﺖ

 

 

ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﮐﺘﺎﺏ

 

ﺳﺎﻟﻦ ﺷﺒﺴﺘﺎﻥ- ﺭﺍﻫﺮﻭ 30- ﻏﺮﻓﻪ ﯼ 4

 

ﺳﺎﻋﺖ 17 ﺍﻟﯽ 19

 

ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻧﮕﯿﻤﺎ(ﻧﮕﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﻤﺎ)

 

ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎ ﺭﻣﺎﻧﯽ ﺭﺋﺎﻟﯿﺴﻢ ... ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ... ﺍﻣﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﻤﻮﺱ

به صورت حرفه ای ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺮﺻﻪ ﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﯽ ﺷﺪ...

 

ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺭﻫﺎ، ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ

ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﺭﭘﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺘﯽ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮ

 

در آستانه ی مکتوب کردن روایتی دیگر از زندگی و سرنوشت عاشقانه، احساسی مملوء از فراز و نشیب زنان و دختران آریایی....

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﯼ ﺭﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﺨﺎﻃﺐ "ﺭﻫﺎ "

ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ

ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ...

ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﮐﺘﺎﺏ 1393

 

 

profilepic154984_72.gif

43352573566493774305.gif

 

 

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...
AM 00 : 1

Hour
Minutes
AM PM
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12