رفتن به مطلب

نامه عاشقانه من


ارسال های توصیه شده

زمانی که اسم نامه به میان می آید

 

تصور می کنیم که نامه باید با یه سلام بی روح آغاز شود و با ملالی نیست به جز دوری

 

از شما ادامه یابد...

 

منظورم من از نامه.... این نامه نیست!

 

نمی خواهم به صلیب کلمات کلیشه ای کشیده شویم...

 

نمی خواهم خودرا در دنیای جملات تکراری ... محبوس کنیم...

تاپیک نامه عاشقانه من

 

هر کلمه ... هر جمله ... هر شعر... هر متن عاشقانه ای است

 

که لازم است معشوق... یا معشوقه مان بداند...

 

چرا که معتقدم گاهی دلاویزترین کلمه دنیا
(دوستت دارم)
به همراه یک عکس... یک

 

نگاه.... می تواند به خوبی گویای همه
چیز باشد و
ترنم درونت را بیان کند...

 

دیگر چه نیازی به نامه ای بلندبالا و خسته کننده... مملوء از عبارات دیر فهم....

 

من در این تا پیک نامه های خود را با یک عبارت عاشقانه آغاز می کنم... و با یک عکس

 

احساسی به پایان می برم...

 

تو نیز به شیوه خود نامه بتویس دوست خوبم...

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

Click here to view the original image of 800x600px.

67210179209118254108213167301102131985023795.jpg

  • Like 37
لینک به دیدگاه

باز هم بستری از امنیت مرا فرامی خواند...

 

تن ظریفم را به آغوش تو می سپارم...

 

روح لطیفم را به آرامش...

 

دستانم را در دستانت قفل می کنم

 

تا سمفونی صدایت گوشم را بنوازد و به دیدار فرشته خواب روم...

 

براستی که هیچ کجا آرام تر از آغوش تو نیستم!

 

آغوش تو
،
هستی بارانی ام را به بوسه ای می بخشد...

 

و گهواره ای از جنس نوازش... سکوتی پر از خواهش مهیا می سازد...

 

مگر نه این است که می گویند:

 

" باید فارغ از آلام درون باشی
،
تا آسوده بخوابی"

 

من تنها در کنار عطر نفسهایت
،
از بوی گریه هایم که هر کاغذی را آتش می زند
،
تهی می شوم...

نگارم!

 

امشب و همه شب
،
مرا در میان خویش پنهان کن

 

تا
عروسک ﮔـِلی
عاشق پیشه ات
،
در حضور آسمانی تو...

 

ستاره ی دنباله دار عشق را ببیند
و
با رویای شیرین
،
به گپی دوستانه بنشیند!

 

 

loovee_112_.jpeg

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 29
لینک به دیدگاه

با
ز هم عطر حضورت به مشامم رسید!

 

قاصدکهای بی قرار هم آغوشی به دیدارم آمدند...

 

و من به سرزمین آغوشت کوچ کرده ام!

 

می دانی، محبت حس غریبی است که معاشقه تورا به من مژده می دهد.

 

حال که
پیچک عشق
در وجودم محصور شده...

 

می خواهم باتو یکی شوم

 

و از لابه لای احساسم
،
کتیبه مهر را بخوانم.

دوستت دارم!

 

تو با سمفونی صدایت گوشم را می توازی...

 

با یک نگاه
،
شمع هستی ام را آنش می زنی و مرا محسور می کنی.

 

من در کنار تو به آرامش می رسم و در زندگی تو به امنیت ...

 

نگارم!

 

مرا بنگر.چه آسوده نفس می کشم...

 

در بهشت هستم!بهشت من اینجاست...

 

جایی که تو مرا در میان خود گرفته ای

 

و با شمیم نفسهایت
ظامن
خوشبختی ام
می شوی...

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

13201865503.jpg

  • Like 16
لینک به دیدگاه

تو...آنقدر بی همتایی... که بایک نگاه عاشقت شدم...

 

 

عطر نفسهایت را با تمام وجودم احساس کردم و به قلب وفادارت نبعید شدم...

 

 

آنقدر صداقت و روراستی در کلامت است که باور کردم

 

 

انسان نیستی...فرشته ای...!!!

 

 

تو محبت را براي هوسرانان معنا کردي و نشان دادی که چقدر به عشقمان وفاداري...

 

 

یک اعجاز دیگر با باران نفس های مهربان تو!

 

 

اعجاز خوشبختی با تو اي نگارم!

 

 

چقدر شور انگیز و چقدر خواستنی

 

 

آنقدر بی آلایش و بی ریایی که در همان لحظه اول شاهزاده قصر شیشه ای دلم

 

 

شدی

 

 

مهرت مثل یک پروانه بر گل ، مثل قاصدکی از سوي تو ، چه صادفانه بر گلزار

 

 

هستی ام نشست...

 

 

بن بست عشق را گریزی نیست...

 

 

تو بی نظیری ای بهترینم...

 

 

تواز تبار مجنونی ...

 

 

این زندگی تا انتها با تو به شکوه سبزه زاران است...

 

 

 

تو مرا به گل می نشانی...

 

 

 

آنقدر برایم اهمیت داری...

 

 

 

که قلبم با هر تپش تو را می خواند و منتهای آرزویش زیستن در آغوش تو بودن است...

 

 

 

عزیزم، از عمق جان می خواهم ... زمانی که در کنار تو هستم....

 

 

 

ترنم وجودم را حس کنی ... مرا مرحم راز خود بدانی و از دلتنگی هایت بگویی...

 

 

 

من مستانه آسمان سیاه چشمانت را ستاره باران می کنم... دستان با سخاوتت را

 

 

می فشارم...

 

 

 

و
نتدیش عشق را گرامی می دارم...

 

 

چه زیباست آن لحظه که شبنم های احساس کلبه عاشقانه مان را می پوشاند...

 

 

 

لحظه اي که تو غزل سرایی چشمانم را می خوانی و من نیز با ترنم وجودم نجوا

 

 

می کنم
دوستت دارم

 

 

و سکوت را با این کلام دلاویز به نیستی می سپارم...

 

 

نگارم!

 

 

اگر بگویم تا آخرین نفس لیلی قصه های توهستم ، اگر بگویم که هیچ زمانی را بی تو

 

 

نمی خواهم باورمی کنی؟

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

knie2hu7lbqbonjp7nd.jpg

 
  • Like 17
لینک به دیدگاه

نگارم...

 

مرا از خنده هایت دور نریز...

 

 

به شعله های هم آغوشی ام نفس بده...

 

 

پیراهنی از یاس بر تنم کن...

 

 

تاجی از خورشید بر سرم بذار...

 

 

و تختی از نور مهیا کن...

 

 

به نسیم بگو پرده ها را بکشد...

 

 

باید به بهشت
برویم
...

 

 

ماه در باغش برایمان جشن گرفته...

 

 

صدای
ﮐـِ
ل
زدن فرشتگان را
می شنوی
؟

 

 

هلهله و پایکوبی شان را چطور
؟
به خاطر می آوری...

 

 

امروز روز وصالمان است, بهترین روز دنیا...

 

 

روزی که هستی ام پیشکش توست...

 

 

جسمم... روحم... تمام زندگی ام...

 

 

همه را سخاوتمندانه به پای تو می ریزم...

 

 

و حلقه عشق را به دستانم می بخشم...

 

 

تو آنقدر پاک, زلال ,
مهربان
و بی آلایشی...

 

 

که اگر
مـُـ
هر
تعلق به تورا برپیشانی ام حک کنم....

 

 

خوشبخت ترین و آزاد ترین انسانم!

 

 

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

در هر کوی و برزن, ترنم دلنواز باران, نبض حیات را می نوازد...

 

باران شورانگیز, بر سر و روی کوچه ها بوسه میزند...

 

شیمیم نفسهای عشاق, با نوای دلاویز آسمان, در هم می آمیزد...

 

محفلی رویایی ترتیب می دهد...و هم آغوشیمان را جشن می گیرد...

 

تو مرا در حصار دستانت می فشاری...

 

با بوسه هایت...با نوازشهایت روح خود را در کالبد بی جانم می دمی

 

و به من فروغی تازه می بخشی...

 

باران شادمانه این لحظات ناب را در دفتر خاطرات زمان تبت می کند,

 

تا معاشقه مان زبانزد خاص و عام شود

 

و رنگین کمان روشن سرنوشت , تحفه دلدادگی مان به حساب آید...

 

 

25027949196034601550.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دستانم شــاید ...

امــا دلــم نمی رود به نوشتن ...

این کلمات به هــم دوخته شده کجـا ....

احسـاسـات مــن کــجــا ...

ایــن بــار ....

نخــوانــده مــرا بفهــم ! !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

 

عمری است خلوت نشین خاطرات تو شده ام..

 

 

و در کوچه پس کوچه های خیال, به دنبال سایه ی تو می گردم...

 

 

غافل از اینکه تو خود, نور شده ای

 

 

و من تنها تر از همیشه

 

 

اشک را در دیده گانم... آه را در قفس سینه ام...

 

 

حبس کرده ام و به تو می اندیشم...

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

 

 

 

421269_285483684893426_206726667_n.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

رویای شب فرا رسیده است...

بستری از آرامش... از امنیت... مرا در بر می گیرد...

به منتهای آرزوی خود رسیده ام...

 

مستانه نگاه تورا می کاوم...

غزل سرایی چشمان تورا می خواهم...

 

در این سکوت راز آلود

زبان نگاه، گویای همه چیز است...

 

نگار من،
اشتیاق نگاهم را بخوان... ترنم احساسم را بدان...

 

این منم که تورا می خوانم... این منم که آغوش تو را می خواهم...

 

وتو همه هستی من... مرا به کام وصال سپار

 

که محتاج ت
سکینم...

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

548831-118228888343106-994820078-n.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تن ابریشمی ام مثل برگ گل لطیف است...

 

طاغت تنهایی ندارد... مهر آغوش تورا می خواهد...

 

مرا در آغوش بکش... تا از شبنم بوسه هایت بر گلبرگ های وجودم آرامش بگیرم...

 

تشنه ام... تشنه ی شمیم نفس های بارانی تو...

 

تشنه ی ترنم دلاویز آوای عاشقانه تو...

 

بگذار طنین روح نواز لبخندت مرا شوری دوباره بخشد...

 

و غزل سرایی چشمانت خوشبختی ام را بنوازد...

 

مرا در میان حصار دستانت محصور دار...تا نفس نفس بزنم... تا از تو نفس بگیرم...

 

کاش ثانیه ها دست از لجبازی بردارند... کاش زمان محسور هم آغوش مان شود... کاش اینجا تابوت دنیا

 

باشد...

 

من در کنار تو رهسپار بهشت شوم...

 

و زیر سایه درخت طوبی وجودت فاخرسرنوشت باشم!

 

نگارم!

 

حال که نور حضورت بر برگ برگ تنم می تابد دیگر آرزویی ندارم...

 

حال که اعجاز عشق میان من و توست ...

 

خورشید هستی بخشم!دیگر از پروردگارم چه بخواهم؟

 

هنگامی که مردي از جنس باران...به زیبایی آسمان

 

به با احساسی رنگین کمان را به من بخشیده...

 

و خاطراتی زلال تر از دریا ها را به من ارزانی داشته...

 

من را با عشق تو آشنا نموده...

 

تنهایی را از من به یادگار گرفته و محبت تورا به قلب من پاشیده...

 

امیدمن به زندگی را در چشمان تو پنهان کرده...

 

دستان من را به تصور دستان تو در آورده و آغوش تو را مامن من خطاب کرده...

 

روح مقدس تورا در کالبد بی جان من دمیده...

 

تو را به عنوان نیمه گمشده من برشمرده...

 

و بخشش لامنتهاش را به تصویر کشیده...

 

براستی که خداوند براي من سنگ تمام گذاشته...

 

و به من, بسان بندگان خاصش توجه نموده...

 

من باید با هر تپش, شکرگذار باشم و با صداي رسا بگویم:

 

فرمانروای مهربان جهان، متشکرم... من تکیه گاهم را دوستت دارم

 

و یک تار موی او را با دنیا معاوظه نمی کنمicon_gol.gif

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

1428160926.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

به موهای زیبایت
که
چنگ
می اندازم...

 

دستانم قفل می شود, صورتم رنگ می بازد...

 

ماهی قرمز قلبم بی تابی می کند و آرامش برکه وجودم را برهم می زند!

 

عاشق می شوم...

 

لیلی می شوم...

 

در پیچ و تاب موهایت مجنون می شوم!

 

تو عاشقانه می چرخی و من به دور تو طواف می شوم!

 

با پریشانی موهایت پریشان می شوم!

 

با بند بند وجودم به طره ابریشمی ات دخیل می بندم!

 

و با نوازش هر حلقه که به برگ گل لطیف است...

 

جسمم را, روحم را, همه هستی ام را می بازم...

 

سمفونی محبت لایزال زنانه ام را می نوازم...

 

و ترانه دلدادگی ام را جاوانه می سازم!

نا روزگار دریابد

 

که من
حتی
در آخرین تپش هایم هم , حاضر نیستم یک تار موی تو را با
دنیا
معاوظه کنم!

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

 

 

 

1185297_589120204480542_813196740_n.jpg

 
  • Like 4
لینک به دیدگاه

نگارم

دلتنگ که می شوم

 

بی قرار نر از همیشه ... تو را در خود می کاوم...

 

به آغوش باران پناه می آورم...

 

دلم کوچ می کند به مکانی که تو هستی .... تورا درقلبم می یابم...

 

سکوت می کنم...

 

با چشمانم تورا می خوانم... با نگاهم تورا می نویسم...

 

عطر حضورت بر خاطراتم می نشیند...

 

قاصدکهای معطر نفسهایت را می ستایم...

 

و مستانه دل به خوشبختی ات می سپارم

 

من همین جا، کنار بوسه های بیکران باران برگونه های زمین منتظرت می مانم...

 

نیک بختی ات را دربر بگیر و بازگردد...

من چشم در راهم...

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

happy_rain_by_Lucem.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پرنیان دستان تو...اندام ظریف مرا متبرک می کند...

 

 

نگارم!

 

در آغوش تو...چقدر آرامم...چقدر خوشبخت...

 

 

به دور از هرگونه هیاهو!

 

 

در امن ترین جای زندگی ام ایستاده ام...

 

 

دلتنگی را نمی شناسم...

 

 

با غم بیگانه ام...ناامنی را به خاطر نمی آورم...

 

 

تنها به تمنای تپش قلب تو...سر به سینه ات می سایم...

 

 

مرا لمس کن...این منم که احساس تو را می فهمم...

 

 

گر تب کنی خود را به نیستی می سپارم...

 

 

پس...حصار دستانت را تنگ تر کن...تا نفس نفس بزنم...تا از تو نفس بگیرم...

 

 

تو اعجاز زندگی منی عزیزترینم...

 

 

من! یک لحظه هم بی تو دوام نمی آورم...

 

 

تو شاهزاده منی...مگر می شود فراموشت کنم...مگر می شود رز های سپید محبتت را نادیده

 

 

انگارم و ترکت کنم...

 

 

من...با هر نفس...در پی عیشی مدام...عطر یاس های بی قرار حضورت را می بلعم...

 

 

این یاس ها طراوت هستی...ترنم وجود...آوای روح و اعتبار احساسمه...

 

 

هرگز...محال است...که روزی بیاید و من بتوانم تو را به دختر دیگری هدیه دهم...

 

 

تو...تا آخرین نفس...مالک و مجنون تمام منی...

 

 

و من...تا آخرین نفس...مملوک و لیلی قصه های تو...

 

 

شک نکن!

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

 

در این لحظات سرد و تاریک...فراق تو...آتش به جانم زده....

 

 

اما همین آنش...مرا گرم نمی کند...گویی با من سر جنگ دارد!!!

 

 

تورا در فصلی سرد...در هوایی ابری و دلگیر... در میان همهمه پر اندوه و وهم بر انگیر سکوت به

 

 

جدایی سپردم...

 

 

حال پشیمانم!

 

 

دلم به اندازه تمام ستارگان آسمان...به اندازه تمام کلمات عاشقانه...که در صفحات سپید کاغذ

 

 

حبس شدند...

 

 

و به حرمت شب هایی که به یاد تو...خواب را به چشمانم حرام کردم و در دل گریستم...تنگ شده...

 

 

همسفرم!

 

 

بازگرد به دنیای من و همیشه باش...که بی تو تاب نمی آورم...

 

 

نمی توانم...یک تنه...کولبار سختی ها را بر دوش کشم...

 

 

من تا قیامت مملوک توام...و تو تا ابدیت مالک من!!!

 

 

مرا دریاب...که تا آخرین نفس به تو مدیونم!

 

 

در آن لحظاتی که کمرم...زیر بار کالبد بی جان تنهایی ام...خم شده بود...

 

 

تو برایم عشق را معنا کردی و با نفسهایت به هستی ام اعتبار بخشیدی...

 

 

پس آرام جانم!

 

 

بازگرد...بمان...و همراهی ام کن...

 

 

سخاوتمندانه در برهوت تلخی ام قدم بزن و باران محبت را بر کویر دلم بپاش...

 

 

در آسمان زندگی ام اوج بگیر و در این شبهای خاکستری فراق...تا سپیده دم...همدم همیشگی

 

 

رویاهایم باش...

 

 

عزیزترینم! نگذار دلم زیر پای غرور و خود خواهی رورگار لگد مال شود...

 

 

تاب شکسته شدن را ندارم...فرصتی هم برای دوباره ساختن نیست!!!

 

 

مهربانم!

 

 

بازگرد به آغوش من...و همیشه بمان...

 

 

نگذار نفس نفس بزنم...دیگر قدرت رویارویی...با هیچ تلنگری را ندارم...

 

 

دلم رهن عشق توست...جز تو کسی را نمی خواهم...

 

 

شاهزاده ی من!

 

 

بازگرد به سرنوشت من...و همیشه بمان...

 

دستانم را روی قلبت بگذار...مرا...ترنم وجودم را...شمیم احساسم را باور کن

 

 

و تا آخرین روز دنیا...عاشقم باش...

 

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

 

%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9-%D8%B7%D8%A8%DB%8C%D8%B9%D8%AA-4.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

لمس نگاهت لکنت می اندازد بر زبانم...

 

دردت به جا... دردت به جا... دردت به جانم...

 

من اینجاهستم درست در کنار تو, ماه آسمانم!

 

کافی است دستانت را پیش آوری و دستانم رابگیری...

 

مرا در آغوشت رها کنی...

 

دستانت را دور پیکر من بپیچی...

 

و نگاهت را به چشمان منتظر من بدوزی!

 

آنگاه خواهی دید با چه شوری به سویت می آیم...

 

عطرحضورت را تضمیمی برای خوشبختی ام قلمداد می نمایم

 

و برای آرامشت سنگ تمام می گذارمicon_gol.gif

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

dp7o7m.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه

چقدر دلم بی تاب است

 

آنقدر که عطرنفسهایت بر تار و پود وجودم می نشیند...

 

 

و مرا در حسرت آغوشت می گذارد...

 

نگار زیبای من...

 

 

اي کاش مي شد با اشک هایم تمام گلها را آپاشی کتم...

 

 

 

تا تو رنگین کمان مهر را در آسمان چشمانم نظاره کنی...

 

 

 

اي کاش مي شد فقط يک بار فریاد بزنم...

 

 

 

سالهاست که در معبد دلم همجون عابدی پرهیزگار تورا می پرستم...

 

 

 

و تو صدايم را مي شنيدي...

 

 

 

نمي دانم باید کدامین آیه را بخوانم... در مقابل کدامین کشیش زانو بزنم...

 

 

 

و چه کاری برای سرنوشت انجام بدهم...نا دنیا راه رسیدن به تو را نشانم دهد...

 

 

 

اي کاش به جاي قاب کهنه روی دیوار... دستان نوازشگرت در دستانم بود ...

 

 

 

دلت پیش رویم!

 

 

 

و تو نجواهای عاشقانه ام را از سکوتم می خواندی...

 

 

اما افسوس...

 

 

تنها
باید
دلم را به جایی تبعید کتم که تو حضور داری...

 

 

شاید آرام شوم...

 

 

براستی که تو فرمانروای هستی ام... هستی
...

 

و من بی تو هیچم!

 

 

نازنین فاطمه
جمشیدی

 

 

 

 

 

 

 

07152503245067248279.jpg

 
  • Like 3
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

در این محفل خاص و رویایی...

 

 

تورا به سرزمین قلبم فرا می خوانم...

 

 

آنجا که عشق, تنها کلام زندگی است...

 

 

و شمیم احساس, زینت بخش لحظات ناب هم آغوشی...

 

 

نازنین فاطمه
جمشیدی

 

 

 

 

 

 

 

 

yj2n6ye2e18qsetbh2.jpg

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نگارم!

 

نه شعری دارم...نه متنی...و نه حرفی!

 

یک نگاه با چشمانی اشکبار...

 

یه دل شکسته...و یک شاخه گلicon_gol.gif

 

دیگر هیچ!

 

نو حضورت را, راه نفوذ در قلبت را, از من دریغ کرده ای...

 

پس همه چیز را از تندیس شکسته هستی ام بخوان...

 

نه تاب نوشتن ندارم... نه گلایه ای و نه فرصت دوباره ای...

 

غروب لحظه هایم فرا رسیده است

 

باید بروم ... باید بروم...

 

تا بینهایت تنهایی!

 

آنجا که من هستم و عکس تو و یک سکوت بارانی

 

البته! با نگاهی که مدت هاست آرزویش را دارم...

 

دیگر هیچ!

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

 

anhdepblog.com_snow19.gif

 

anhdepblog.com_snow20.gif

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نگارم

 

 

خورشید تن طلایی معشوقش را...جاده سبز را... در آغوش دارد ... و من تورا...

 

 

هر دو مستانه، همچون پیچکی به دور نگار خود پیچیده ایم...

 

دلمان رهن عشق است

 

 

ونگاهمان کتیبه احساسی، از جنس نوازش... از سکوتی پر از خواهش...

 

 

نگاهم را بخوان... احساسم را بدان...

 

 

این منم که در آغوش تو می لغزم... و تو... شاهزاده امارت شیشه ای قلبم...

 

 

محسور شده ام...دیگر خودم نیستم...تو زیباترین احساس منی.. نه، تو خود منی...

 

 

ومن لیلی قصه های تو...

 

 

همه هستی من...

 

 

در این پایکوبی نور و احساس, مرا رها کن در اعجازخوشایند عشق...

 

 

که قصر حریرتنم... جز تو، کسی را شاهزاده خود نمی داند...

 

 

نازنین فاطمه جمشیدی

 

 

 

pareja-enamorada-9.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نگارم

 

قلمم کاغذ را می فرساید

آوای درونم، واپسین لبخندت را ... آخرین نگاه فریبنده ات را... به نگاه باران می بخشد...

 

اشک آسمان در بغضم نهان است

 

و دستان ظریف مرا می لرزاتد... طوفان درونم را برنمی تابم...

 

در انتهای فصل عاشقی هستم

 

غریب است...

هنوز صاعقه وار

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
زیستن در آغوش تورا می خوانم...

 

نازنین فاطمه جمشیدی

photo1369774932_555.jpg
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...