sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۲ تاپیک زندگی نامه . . . آه جانم به جانبِ پيشانيت آنجاكه در رويا، خواهرِ آرام، پاييزى پوشيده از لكه هاى سرخگون، و به جانبِ آسمانِ سرگردانِ چشمت فرشته سرشت، بر مى شود، همچون در باغى محزون، وفادار، جهشِ سپيدِ آب آه كشان به جانبِ لاجورد! به جانبِ لاجوردِ تُردِ اكتبرى رنگ پريده و ناب كه ناتوانى بى انتهايش را بر تالاب ها مى تاباند و مى گذارد كه بر مرده آب، آنجا كه احتضارِ حناييِ برگ ها يله در باد حفر مى كند شيارى سرد، پرسه زند كشيده پرتوى از خورشيدِ زرد لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۲ نوشباد هيچ، همين كف، دوشيزه شعر، تنها براى نماياندنِ جام؛ چنانكه در دور غوطه زن در آب فرو فوجى از پريان دريا بيشمار پشت و رو در مى نورديم دريا را ،اى دوستانم گونا گون، من ديگر در عقبِ كشتى شما دماغه ى پرشكوه كه مى شكافند خيزاب هاى تندر و زمستان را برمى انگيزدم مستى دلانگيزى تا بى پرواى نوسانش كژ و راست برخاست نوشبادى بياورم بجا تنهايي، صخره و ستاره نثار هر آنكه خريد به جان سوداى سپيدِ ماش بادبان لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۲ بادبزنِ مادام مالارمه با انگار براى زبان تنها تپشى در آسمان شعرِ آينده مى رهاند خود را از جايگاهى بس والا بال خموشانه پيام آور بادبزن اگر كه جنبيد همو ست كه از او در قفايت آيينه اى درخشيد زلال (زانجا ديگر بار مى ريزد تارانده در هر غبار كمى خاكسترِ ناپيدا اوست تنها كه غمينم مى سازد) هميشه اينچنين بادا به تجلى ميان دستانت بى تأنى لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۲ بخشش شعر از شبى شرقى كودك را مى آورمت! سياه، با بالى خونريز و پريده رنگ، پركنده، از راهِ شيشه ى سوخته از روايح و از زر، از راهِ جام هاى سرد، افسوس! ديگر باره دلتنگ، سپيده افتاد روى چراغِ فرشته سرشت، خوش آمد! و هنگام كه فروهشته ى متبرك را به پدرِ در تقلاى لبخندى دشمن نماياند ، تنهايي آبى و نازا لرزيد. هلا لالايي، با دخترت و معصومىِ پاهايتان سرد، بپذير تولدى شوم را: و صدايت يادآور آواى چنگ و رباب، با پژمرده انگشت خواهى فشردن آيا سينه كزان با سپيدىِ معمايي جارى شود زن براى لب هايي كز هواىِ بكر لاجورد گرسنه؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده