رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

m5t2pfpbfwr8ho56g1tb.jpg

تاپیک آثار

.

.

.

استفان مالارمه ( 1898_1842 ) از شاعران سمبولیست فرانسه است . وی موجزگو بود و در آثارش ابهام شعری فراوان دیده می شود . مالارمه در پی آن بود تا شعر را از بند اور مادی و محسوس برهاند .

 

مهم ترین دفتر های شعر او « بعد از ظهر یک فون » و « نظم » و « نثر » است .

 

استفان مالارمه Stephane Mallarme شاعر نوگرا و انقلابی بزرگ ادبیات فرانسه، بین سالهای 1842 و 1898 زندگی نمود. او دو نظر عجیب پیرامون شعر مدرن سمبولیک داشت. نخست اینکه، شعر هیچگونه نقش اجتمایی، اخلاقی یا ایدئولوژیک ندارد. و دوم اینکه چون زبان واقعی روزمره، بورژواز زده شده و مبتذل است، شاعر باید با زبان سنبلیک، نمادین و رمز و رازی، با خوانند گان خود سخن بگوید.

 

او مینویسد که امکانات استفاده از توانایی های زبان باید وزنه ای دربرابر زبان روزانه شود. مالارمه خودرا مخالف شعر اعترافی یا مانیفستی میدانست. او موضوع و محتوای اصلی شعرخودرا، توانایی ها و ظرفیت نامخدود استفاده از زبان سمبولیک دانست و میگفت باید تا عمق استفاده ازچندمعنی بودن واژهها پیش رفت، . بکارگرفتن چندمعنی داشتن واژهها همیشه حق شعروشاعر بوده. او ابائی نداشت که بگوید اشعار تیره و پیچیده اش برای یک قشربرگزیده روشنفکر غیراجتمایی سروده شده اند. درنظراو هنرفقط برای گروه خاصی قابل فهم وقابل دسترسی است وشاعر باید ازاین گنج هنر، بشکل سزاواری محافظت نماید تابه نظر اوهربی پدرومادری! وارد سرزمین هنرنشود، یعنی هنربرای کسانی است که معنی سنبل، نشانه، نماد، تصویر، رنگ و آهنگ را بفهمند. و هنر سمبولیستی، هنری است برای برگزیدگان وازما بهتران!.

 

ریشه مکتب سنبلسم فرانسه راباید درفلسفه رمانتیک آلمان جویاشد، چون آن با تکیه برفلسفه شوپنهاور، نیچه، پلاتون، برگسن، و موسیقی واگنر بوجودآمده بود. سمبولیستها موضع خود را در برابر ناتورالیستها می دانستند، . یعنی هنری که هدف و منظور: اجتمایی، اخلاقی، ایدئولوژیک و سیاسی و رابطه ای باواقعیات ندارد و انعکاس احساسات شخصی هم نیست و میخواهد به ادعای خود، یک جهان زیبای ذهنی با کمک تصاویر و نمادها بسازد. سمبولیست ها بعدها مکتبهای ادبی خردگریزانه دیگری مانند: فوتوریسم، دادائیسم، سوررئالیسم، هرمنوتیک و شعر مطلق را نیز تحت تاثیر خود قرار دادند و با مطرح کردن شعار “هنر برای هنر“ به رد رابطه ذهن و عین پرداختند. سمبولیسم میخواهد با کمک نمادها به شناخت و فهم مقوله مطلق برسد، آن یک زبان محافظ است که میخواهد خود را از سطحی گرایی و روزمره گی نجات دهد. جنبه فرهنگی و زیباشناسی اشعار مالارمه تکیه بر یک زبان تصویری و سمبولیک دارد. والری شاگرد مالارمه از شعر مطلق سخن می راند که نه وابسته به زبان و نه وابسته به شرح واقعیات است.

 

در نظر او شعر مطلق، جادوی زبان است که فقط متکی بر استفاده از آهنگ زبان می باشد. مکتب سنبلیسم، درام و رمان اروپا را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. مشهورترین شاعران سنبلیک فرانسه، غیر از مالارمه، والری، کلاودل، ژید، و پرزه هستند. مارکسیست ها، تمایلات مکتب سمبولیستی را: ذهنی، ایده آلیستی، خداجویانه، عرفانی با ایده های مجازی و صوری معرفی نمودند. پلخانف می نویسد که آن قشری که از هنر سمبولیسم استفاده نماید، نمی تواند در تحولات اجتمایی، اثری بگذارد، چون خود را با بکار بردن زبانی گنگ و نمادین، ازچشم مردم قهرمان پرور! مخفی، پوشانده و طرد می کند.

 

 

مالارمه شکایت میکرد که با وجود این همه شاعر در طول تاریخ، انسان نتوانسته تا کنون یک زبان خالص روشن مطلق بیابد که از ورود مزاحمین و مهمانان ناخوانده در جهانش جلوگیری نماید. شاعر سنبلیک درشعر او همیشه درجستجوی معنی و هدف هستی و وجود بوده و وظیفه شاعر است که مفهوم مطلق را بیابد و آن را بشناسد.

 

 

پیرامون بیوگرافی خصوصی او باید اشاره کرد که مالارمه پنج ساله بود که مادرش را ازدست داد، در جوانی با دختری آلمانی ازدواج کرد و سال ها دبیر انگلیسی در مدارس فرانسه بود. او رنگ آبی لاجوردی را رنگ رمز و رازی میدانست که قابل شناخت نیست. مالارمه در زمینه شعر، تا سال 1884 در میان فضای ادبی فرانسه ناشناخته ماند. آندره ژید حکایت می کرد که خانه محقر مالارمه سال ها پاطق شاعران جوان بود، گرچه اطاق نشیمن و آشپزخانه او یکی بودند!.

 

 

هستی شناسی شعر مالارمه بدین دلیل ایده آلیستی بود، چون او می نویسد که شناخت و واقعیت با همدیگر رابطه ای ندارند. پیرامون آثار مالارمه، برشت گفته بود که چون اشعارش معنی و هدفی را دنبال نمی کنند، آن ها را یا باید پرستید، و یا باید به سطل زباله انداخت، او می خواست با سبکی مبتذل به جنگ ابتذال زبان برود، اشعارش ترس او از ابتذال را نشان می دهند. مالارمه مانند بودلر در هنر جویای ایده آل بود، ولی خلاف بودلر، برای او هنر کلید ورود به دنیای ایده آل ها نیست، بلکه قفلی است که هنرمند خود را در جایی محبوس و محصور میکند تا دور از کنجکاوی های مزاحمین به جستجوی ایده آل های خود بپردازد. مالارمه، شاگرد بودلر، پایه گذار شعرمدرن درغرب است و در جوانی به سبک بودلر و محفل ادبی پارناس به سرودن شعر آغاز کرد و او از جنبه های کلاسیک شعر بودلر تقلید نمود. مالارمه تاثیر بزرگی روی والری، شاعر دیگر فرانسوی گذاشت. آن ها در روزهای چهار شنبه درخانه مالارمه، محفل: والری، ژید، کلاودل را تشکیل میدادند. درآغاز، آثار آلن پو و بودلر به مالارمه الهام می دادند.

 

او با زولا دوست بود، و آثار آلن پو را به فرانسوی ترجمه نمود. فهم اشعار مالارمه حتا امروزه نیز غیرممکن است. سارتر او را نویسنده ای مسئول می دانست و میگفت که او شاعر بزرگ ما است، چون اشعارش هم اجتمایی و هم شاعرانه هستند. اسکار وایلد در نامه ای می نویسد که شعر فرانسه چند نوکر و گماشته و فقط یک استاد دارد وآن مالارمه است. مورخین ادبی بر این نظرند که چنانچه غرب بخواهد بعد از نمایندگان شعر مدرن یعنی: والری، لورکا و بن وارد مرحله پست مدرن شود، ابتدا باید به نقد و بررسی آثار بودلر و مالارمه بپردازد. در یک طنز دیالوگی، زولا که همیشه با تکیه به علم صحبت می کرد، می گوید که تپاله گاو و پشکل گوسفند دو شیئی واقعی هستند!. و مالارمه با اشاره به مکتب سمبولیسم خود جواب میدهد که: طلا و نقره نیز دو عنصری هستند که در دامن طبیعت، ولی متاسفانه به ندرت یافت می شوند. منظور او این است که هنرمند باید به کشف و جستجوی کمیاب ها بپردازد و طلا را از مس جدا کند!.

 

 

از جمله آثار استفان مالارمه:پنجره ها، نسیم دریا، حاشیه گویی ها، آبی لاجوردی، چند مجموعه شعر، ایگیتو، طاس انداختن، رویاهای عصرانه الهه حاصلخیزی، آرامگاه ادگار آلن پو، و غیره هستند.

 

مالارمه در رابطه با شعر سمبولیسم میگفت که هر پدیده مقدسی خود را با چادر رمز و راز می پوشاند و طبیعت واقعی خود را از چشم تماشاگران مخفی می نماید. و در زیر ظاهر وجود، ماهیت حقیقی یعنی ایده آل های مطلق، خود را مخفی کرده اند. در نظر او، شاعر باید با هنری فراوان و ایدئولوژی ناچیز حرف بزند. مالارمه برای جستجوی مقوله مطلق، نیاز به زبان خالص و پاکی داشت. در نظر او، خواننده شعر باید خود را برای شناخت سنبل ها بگشاید و برای جلوگیری از هجوم زبان عامیانه مبتذل غیرشاعرانه بورژوازی، خود را جوری محصور نماید. امروزه، بعضی ها او را شاعری فیلسوف می دانند، چون مشکل شعرش در سبک نیست، بلکه در درک و محتوا است. غیر از نظم، آثار نثری او را ترجمه زیباشناسانه مد روز و روح زمان بشمار می آورند. موضوع اصلی شعر مالارمه، یعنی شعر مطلق او، معرفی پوچی و نیستی سمبولیک زبان بود.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

لینک به دیدگاه

برگردان: رضا سيد حسيني

استفان مالارمه درگذشت- قلب ما آکنده از اندوه است چگونه مي‌توانم امروز از چيز ديگري صحبت کنم. چهره‌اي چنين زيبا که ناپديدي مي‌شود هنوز تقريبا زنده‌ است. حالا بيشتر احساس مي‌کنيم که او چقدر يگانه بود. پيش از اينکه از ما چنين فاصله بگيرد، به ويژه از او بود که مي‌خواستم سخن بگويم و از سر مشق ستايش بر انگيزش . پس از اين به قدر کافي وقت داريم که دربارۀ اثر او حرف بزنيم. اثرش اين نام بسيار محبوب را از افتخاري بي سر وصدا اما ناب مي‌پوشاند. همه چيز دراين اثر زيبايي بي‌اندوه وشايد هم بي‌هيجان بشري دارد. نوعي آرامش در آن هست ونوعي صفاي جاودانه- زيباترين افتخارها- زيباترين وتلخ ترين افتخارها.

 

زيرا حتي در برابر مرگ، تمسخرها وبدخواهي ها خلع سلاح نشده‌اند ومي توان انديشيد که هنوز تا مدت‌هاي دراز، حماقت، جلفي روح و خود بيني، آن چيزي راکه تنها با درخشش وفقط با ظهور خود آنها راتحقير مي‌کند نخواهد بخشيد!

 

با نوعي مناعت سختگيرانه، اما به صورتي طبيعي وتنها با پاکي انديشۀ زيبايش، استفان مالارمه، آثار دورۀ زندگيش را حفظ کرده بود. اين آثار مانند شطي که برگرد کشتي لنگر انداخته‌اي جريان يابد، برگرد او جريان داشت. خود او هرگز همراه جريان کشيده نشده‌بود. همين مزاحم بودن آثارش باعث خواهد بود که او گذرا نباشد. هم اکنون، پيشاپيش خارج از زمان حال، اثر او مانند اثري دور دست ظاهر مي‌شود که از چنبر زمان گذشته است وزمان ديگر اختيار آن راندارد. ومن يقين قاطع دارم که تقريبا همۀ آثار مالارمه به طور کامل دوام خواهد يافت. چه مدحي کمياب‌تر از اين، براي ذهني کميابِ منزوي درميان جامعه‌اي از ادبيات که معامله مي‌کنند، افتخار وموفقيت را با هم اشتباه مي‌کنند، يکي رانمي‌پذيرند مگر به شرط طرد ديگري ومديون شهرت ظاهري‌ اثرند وصداي کف زدن‌هاي آني، ابتذال طرفداران بي خاصيتش وبعد نفرت جاودانه ويا فراموشي جاودانه که به دنبال مي‌آيد. خواننده گمان مي کند که نويسندگانش را انتخاب کرده است.

 

ولي نه! هنرمند است که خواننده‌اش راانتخاب مي‌کند. ولي هميشه شايستۀ همديگرند. بعضي ها که علاقه‌اي به طرفداران بازاري ندارند، درميان جماعت عظيم وپر تلاش، خوانندگان بسيار کمي شايستۀ خودشان پيدا مي‌کنند. بازهم به انتخاب بيشتري احتياج دارند، درجماعتي باز هم وسيع تر وپراکنده‌ درجاهاي دور دست. بي اعتنايي به خوانندگان عامي اعتنا به چند نفر محدود را از آن ميان ايجاب مي‌کند. کجا بايد آنها رايافت؟ در استمرار زمان طولاني است که مي‌توانند خودشان، يکي اينجا، يکي آنجا، وهر کدام آنها را درگوشه‌اي تنها انتخاب کند. و به اين ترتيب به تدريج از ميان نسل‌هاي پياپي گروه خوانندگاني به وجود مي‌آيد که خود همان‌قدر ستودني است.

 

گذشت زمان همۀ آن چيزهايي راکه به او وابسته بود، با خود مي‌برد. خارج ار زمان است که لنگر مي‌اندازد. مالارمه جسورانه بر ضد همۀ انحراف‌ها، از مدت ها پيش، خارج از دنيا، از حرکت مانده بود. از اين رو اثر کاملا انتزاعي او، بي‌آنکه از بيرون تغذيه شود، از درون خود فوران مي‌کند واز دنيا فقط به عنوان وسيلۀ ارائه استفاده مي‌کند، و در نظر هر کسي که بخواهد رابطۀ آن را با « زمانش» پيدا کند، به کلي بيهوده جلوه مي‌کند. اما براي کسي که بخواهد صميمانه وآهسته، قدم به قدم، چنان که گويي درنظام بستۀ اسپينوزا يا لاپلاس و يا درنظام هندسي وارد مي‌شود، درآن نفوذ مي‌کند، يکپارچه مي درخشد.

 

مهم اين است که به زودي بتوانيم چاپ کاملي از آثار استفان مالارمه داشته باشيم. بجز چند شعر زيبا وجداگانه (تقريبا همه از دوران قديم) آثار مالارمه براي اينکه فهميده شود، به راز آموزي بسيار کند وتدريجي نياز دارد. آخرين سروده‌هاي او کساني را که با مطالعۀ آثار پيشين آماده نشده‌اند سرخورده مي کند. کلمات فقط بر اثر مطالعۀ دقيق مي‌توانند غلظت ترساننده‌اي را که تامل دروني نصيب آنها مي‌کند آشکار کنند. چون، ارزش آنها نه بر اثر جاذبه‌اشان ونه حاصل هيجان مستقيم است، بلکه فقط بر اثر آني است که از خوانندۀ بي حوصله‌اي که مي‌خواهد نوشته به سرعت با او سخن بگويد فراري است. چنين خواننده‌اي ديگر چيزي در برابر خود ندارد، هيچ چيز مگر کمي سياهي بر روي سفيدي: “words!words!words!”

 

 

اما توجهي که از زندگان دريغ مي‌دارند با کمال ميل به مردگان نثار مي‌کنند. ما طبعا به خود نمي‌باليم که همۀ آثار مالارمه را« درک کرده ايم» عبارات متعددي هست که بايد مطالعه‌اشان کرد. ديگر اينکه در ذهن ما مقاومت مي‌کند واغلب مدت مديدي نمي خواهد انديشه‌اي را که با انديشه او متفاوت است از خود براند. (زيرا اغلب به نظر مي‌رسد که در اينجا راز به عنوان پاداش تعقيب مصرانه‌اي خود راتسليم مي‌کند) اما من مي دانم که دنبال کردن هرگز بي‌هوده نبوده است وهر قدر اين عمل صبورانه انجام گرفته آرامش بعدي در تماشاي اين تخيل ناب وزيبا، ژرف، شادمانه، بارآور وآکنده از لذت بوده است.

 

 

بر عکس بايد به خشمي که برخي ستايندگان ساختگي شاعر در من ايجاد مي کنند اعتراف کنم. اينان با سهولتي که بيشتر به سبکي روحشان حمل مي‌شود تا به نيرويشان، واقعا «مي‌فهمند». اينان که معمولا خودشان نويسنده‌اند، از فهميدن زياد راضي نيستند، بلکه تقليد مي‌کنند. يک مالارمه ناگهاني درجسم آنها حلول مي‌کند - در نظر يکي از آنان مالارمه طنزي بسيار لطيف وکمي اندوهبار داشت واين هنر در کار او چنان مخفي بود که ناقل آن به من ونويسنده‌اي که اين حرف‌ها به اوگفته شد آن را مانند مدحي تکرار مي کرد: « استاد مي‌گفت آنچه اينجا براي من ستايش انگيز است، اين است که آنچه من سي سال صرف جستجويش کردم، شما با همين بيست سالي که داريد، در يک سال آنرا کشف کرده‌ايد.» تقليد مالارمه ديوانگي است – گذشته از آن، براي گرفتن نتايج ديگري مي‌توان روش صبورانه او را در پيش گرفت، اما تقليد از نتيجه اين روش در عجايب خارجي که گاهي بروز مي‌کند، چنان ابلهانه است که کسي با لباس غواصي در کوچه قدم بزند يا به بهانه اينکه عاشق طرز نگارش لئوناردو داوينچي است بر عکس بنويسد. مالارمه در اين رابطه خوبي فراوان و نيز بدي فراوان کرده است. همان طور که هميشه هر ذهن قوي انجام مي‌دهد.

 

خوبي فراوان، زيرا عده‌اي دزدان ادبي ابله را در معرض نيشخندي که در خودشان بود قرار داد، وبدي فراوان، زيرا قدرت اين ذهن جادويي، استبداد ناخواسته‌اش که هر چند نقابي از ملايمت داشت ولي به همان اندازه هم ترساننده بود، بعضي از اذهان قابل توجه اما بسيار انعطاف پذير يا بسيار جوان را که هنوز شکل نگرفته بودند، متمايل کرد به اينکه وضعي نا صميمانه به خود بگيرند، نحو خاص وشيوه نگارش خاصي براي خود انتخاب کنند که طبعا به روش احتياج داشت وبدون روش فقط ادا وتظاهر محض بود. چگونه مي‌توانست گونه ديگري باشد؟ آنهايي که خواهند آمد وآنهايي که از سه سال به اين‌سو آمده اند، نمي‌توانند تصور آن ناکامي رابکنند که در انتظار ذهن جوان تشنۀ هنر وهيجان هاي روحي او به هنگام ورود به « جامعه ادبي» آن روزگار بود. رنان، لوکنت دوليل وبانويل مرده بودند، رمبو گم شده بود، ورلن وحشي و رمنده دور از دسترس بود، گفتگوهاي هرديا، آکنده از ظرافت وزيبايي ولي بسيار کم حاصل بود. سولي- پرودوم اشتباه مي‌کرد. برخي شيفتگي‌هاي تحقيرگر مانع اين مي‌شد که خصوصيات شاعر حقيقي را در موره‌آس بشناسند وقدر بدانند، رنيه و گريفن تازه قدم در اين عالم گذاشته بودند...پيش چه کسي مي‌شد رفت؟ چه کسي را مي‌شد ستود خداي بزرگ؟

 

 

وارد خانه مالارمه مي‌شدي، غروب بود. بالاخره از هرچيزي با سکوت مطلق روبروي مي‌شدي، پشت در همۀ صداهاي کوچه خفه مي‌شد. مالارمه با صدايي لطيف، آهنگدار و فراموش نشدني – که افسوس براي هميشه خاموش شده است – شروع به سخن مي‌کرد. چيز عجيب: او قبل از اينکه حرف بزند فکر مي‌کرد!

 

 

وبراي اولين بار، درحضور او بود که انسان واقعيت انديشه را احساس مي‌کرد و لمس مي‌کرد: آنچه ما مي‌خواستيم، آنچه ما در زندگي مي‌پرستيديم وجود داشت. مردي در آنجا همه چيز رافداي همين کرده بود.

 

براي مالارمه ادبيات هدف بود، بلي، حتي غايت زندگي بود. انسان در اينجا ادبيات اصيل و واقعي احساس مي‌کرد. براي اينکه همه چيز را فداي آن کني، چنان که او کرد، مي‌بايستي فقط به آن ايملان داشته باشي.

 

من گمان نمي‌کنم که در تاريخ ادبيات ما نمونۀ اعتقادي چنين بي‌گذشت وجود داشته باشد.

چون نمي توانستيم صداي ديگري را بشنويم، نتوانستيم او را به عنوان آخرين و کامل‌ترين نمايندۀ «پارناس» ،اوج آن، کمال آن وپايان آن ببينيم. او را نوعي معلم ومراد ديدند وشايد به همين علت بود که در سال‌هاي اخير، عکس‌العمل ها آن همه تند و به طور ديوانه‌واري پر شور بود. هر قدر اين روح آرام ورزين، لنديشيدن را به خود تحميل کرده بود، ديگران راهم مجبور ساخته بود که او را بستايند. از اين رو اين تصور به وجود آمده بود که وي خواهان نوعي آزادي مصالحه است. در برابر او مقاومت کردند، تظاهر کردند به اينکه از او متنفرند. و تاييد تسلط او بيشتر از جانب کساني بود که خود را از قيد او رهاندند: و اين کار را با سر وصداي فراوان انجام دادند. خواستار حق زندگي شدند. چنان که گويي مالارمه به آنها اجازه نمي‌داد که در دنيايي بجز دنياي او زندگي کنند. تنها با اعلام آرام نوعي زيبايي معنوي خارج از دنيا، وخيره‌کننده مانند فرد تنهايي که مالارمه از او صحبت مي‌کند، فرد تنهايي که دنياي خارج را تنها با قدرت ايمان خود نفي مي‌کند.

و من موافقم که خشونت و شور عکس‌العمل هاي اخير زائيده خشونت وشور برخي از ستايندگان بود که ما باشيم.

و در عصري که ما احتياج به ستودن داشتيم، فقط مالارمه بود که ستايش مشروعي را برانگيخت: چگونه ممکن بود که اين ستايش سخت وپر شور نباشد؟..

 

اکتبر 1898

 

 

نقل از کتاب: بهانه ها وبهانه‌هاي تازه- آندره ژيد- گرد آوري وترجمه: رضا سيد حسيني- انتشارت نيلوفر

حروف‌چين: فرشته نوبخت

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...