رفتن به مطلب

بریده‌ایی از روزنامۀ سفر میمنت‌اثر به ایالات متفرقۀ امریکا


ارسال های توصیه شده

این واژه ها رو می شناسین؟...معناش رو می دونین؟..ادبیاتی نمکین و زیبا..:icon_redface:

 

بیایین مروری کنیم...:icon_redface:

.

.

.

 

احمد شاملو

 

امروز ـ شنبه 25 شهر رمضان‌المبارك ـ قرار است از دارالعلم برقلي راهي اِل اِي شويم.

 

صبح كه از خواب بيدار شديم درد پا قدري شدت كرده بود. باري به هر جهت. به هر والذّارياتي كه بود لباس پوشيده آمديم در تالار اندروني جلوس فرموديم تا پيش از حركت بَنات سلطنت با كنيزان و خواجه‌هاي حرم به پابوس ما تشريف حاصل كنند.

 

سياه‌خان ـ خواجه مطبح ـ ناشتايي مخصوص ما را برابرمان نهاده خود در گوشه‌اي ايستاده بود. ديديم چيزی نمانده از زور خنده قِزل‌قُرت كند. باهوش سرشاري كه در ذات ما پادشاهان موهبت الهي است شست مبارك‌مان را خبر شد كه بايد واقعه‌اي شنيدني برايش اتفاق افتاده باشد. در دل سخت مشتاق دانستن بوديم اما از آنجا كه حفظ هيبت سلطنت با هِرتِه‌كِرتِه منافي است ابرو در هم كشيده پرسيديم:

 

ـ خنده‌ات براي چيست...؟ بدهم جلاد باشي لب‌هايت را قيچي كند كه تا عمر داري نيش منحوست باز بماند؟

 

سلطان‌بانو مونس‌الدوله كه در اين سفر از او اعمال وقيحه و اطوار قبيحه متعدد به منصّه بروز و ظهور رسيده و از آن جمله مدام در كمين فرصت است كه لنتراني بار ما كند، همان طور كه خم شده شانه‌هاي ما را مي‌ماليد محرمانه زير گوش ما عرض كرد:

 

زنبوررررر!

 

به رو نياورديم. در عوض سبيلي تاب داده غبغبي گرفتيم و به خواجه نهيب زديم:

 

ـ خب. سياه دبوري! اين وقت روز چه چيز خنده‌داري زهرمار كرده‌اي؟

 

بيچاره از هيبت ما هفت بند تنش لرزيد. به خاك افتاد و با حال نزديك به گريه گفت:

 

جانم فداي خاك پاي قبله عالم! غلام را تصدق بفرمائيد! براي خريد لوازم سفره‌خانه همايون رفته بودم يِدّي اون بير... از فرط غضبي كه ناگهان مستولي شد نيمروي به آن خوشمزگي و خوش نمكي را همان طور نجويده و نچشيده فروداديم، طوري كه نزديك بود خفه‌مان كند. دادمان درآمد كه: يدي اون بير مي‌شود هفت يازده، پدر سوخته، حالا ديگر در حضور ما با رمز اعداد اختلاط مي‌كني! مچت را گرفتم نمك بحرام، جاسوس شده‌اي. زير تركه حاجب‌السلطنه مُقِرّت مي‌آريم.

 

ديلماج‌باشي تعظيم‌كنان به عرض رسانيد سِه وِن اِلِه وِن كه معنيش همان‌جور كه ما به فراست دريافته بوديم هفت يازده باشد اسم يك رشته دكان است كه قمپاني است و لبنيات و بَقولات و نان و گوشت مي‌فروشد.

 

از اينكه علي‌العجاله خطري پايه سرير اعلا را تهديد نمي‌كند مختصر آرامش خاطري حاصل شد. فرموديم: غريبه اسمي است براي بقالي!

 

سلطان‌بانو درآمد كه: يك دقيقه زبان به دهن بگيريد مرخص بفرمائيد سياه‌خان بيچاره مطلبش را عرض كند.

 

در كمال هيبت فرموديم: سياه، بنال ببينيم!

 

به عرض رساند: مكافاتِ كُلي داشت خريد ماست. سر آخر معلوم شد در زبان اين بورهاي بي‌نمكِ عوضي، ماست به معني بايد است... هي ما مي‌گفتيم «ماست» هي آنها مي‌پرسيدند: «آخه چي‌چي را must؟»

 

فرموديم: غريب مردمي هستند! آن از قبله عالم‌خوره خورده‌شان، اين هم از زبان مرده‌شور برده‌شان. يعني واقعاً عقلشان قد نمي‌دهد كه وقتي به جاي بايد به اين آساني بگويند ماست، لابد به جاي ماست هم بايد بگويند پالان؟ حتي ما هم كه يك ظل الله قدرقدرتِ حرفه ئي تشريف داريم و موضوعات پيش پا افتاده‌اي از قبيل زبان و نحوه ارتزاق و وضع سكونت رعايا مطلقاً به عالم ما مربوط نيست اين را مي‌دانيم.

 

سياه‌خان عرض كرد: غلام براي اينكه به نحوي مطلب را حالي بقالباشي كند با پشتگرمي قدرت لايزال سلطنت داد زد: بَبَم! تركي بيليرسن؟ يُغورت!، يُغورت!، كه يكهو نيش بي‌نوشش تا زير لاله‌هاي دو گوشش وا شد و گفت: «اوه، يس، آفكورس، يوگِرت، يوگِرت،... معلوم شد كه اينها تركي راحت‌تر از فارسي حالي شان مي‌شود. غلام كه اين جور ديد فكر كرد بهتر است اسم بقالي را هم يدي اون بير بگويد كه اگر يك وقت مجبور شديم نسيه بياريم رعايت‌مان كند.»

خنده مبسوطي دست داد به طوري كه درد پا يادمان رفت.

 

 

امروز غروب نوکرهاى مـا با چند تن از علمـاى ينگه‌‏دنيا مجلس کرده ‏بودند تا در باب دولت و سلطنت در اين گوشه ‏ى پرت عالم سروگوشى آب بدهند و چيزهائى بفهمند و اخبار و اطلاعاتى کسب کنند. نيت ما اين بود که ببينيم چند امتيـاز از قبيل لاتارى و خـط ماشين‏ دودى و کشتی ‏رانى و استخراج نفت و احداث لقانطه و امثال آن می ‏توانيم به اين‏ها بيندازيم و به کسب چه مقـدار يوفانـاج از اين جماعت مـی‌توانيم بکوشيـم، اما آن‏چه از حاصل گفت وگوها به عرض ما رسيـد کما هو حقه سنگ رو يخ‌مان کرد. سلطـنت ينگه‌دنيا از قرار مسموع نه موهبت الاهی‌ست نه داشتن فـر شاهنشهی.

 

از واجبات ‏آن ‏است نه دائمی‌ست نه موروثى. سلطان اين سرزمين نه خزانه‏ ى‏ عامره دارد نه قدرت فـائقه. نـه نوکرى دارد که حکومت ولايتى را به او بفروشـد نـه قدرت و اختيارى که عندالاقتضا رعايا را بدوشـد. خلاصه چس‏ فيل ‏است: نه بو دارد نه خاصيت. چيز بی ‏مصرف عجيبى است. ارواح پدرشـان ما که يک قلم اهل‏ش نيستيم: مدينه باد به اهل مدينه ارزانى! سلاطين‏ حقيقی ِ اين ‏ملک از قرار معلوم مشتى يار دانقلى ‏باشند که جمله از اجله‏ ى اجامر و اوباش‏اند و هر کدام‏شان سلطان بی ‏تاج‏ وت خت چيزى ‏می ‏باشند: يکى سلطان نفت ‏است، يکى سلطان منسوجات است، يکى سلطان پسته ‏ى شامى‌ست، يکى سلطان کاغـذ استنجاست که خاج‏پرست و غير خاج‏پرست در مقام لولهنگ به‏ کار می ‏برند، يکى سلطان تنقـلات است از قبيل حلواى ماما جيـم‏جيـم و آب‏نبات قيچى و لواشک آلو، يکى سلطان کاغـذ اخبـاراست، يکى سلـطان کباب‏خانه ـ از قبيـل همان حاج مک‏دانلد تخم حرام و آن پالکونيک معلوم‏الحـال ، يکى سلطـان البسه‏ ى خواتين است که هر سـال زنان عالم را با تنگ و گشاد و بلند و کوتاه کردن آستين و دامن و يخه‏ ى‏ پيراهن و پاچه ‏ى‏ شلوار، بی ‏دنبک و کمانچه و تار می رقصاند.

 

يکى سلطان رقاص‏خانه‏ است يکى سلطان طرب، يکـى سلطان انواع مسکرات است يکى سلطان قمارخانه و اقسام مناهى و منکرات… خلاصه، سلطان تو سلطان واقعی ‏است اين ديـار.

 

بارى، اين پاچه ‏ورماليد‏گان هر چهارسالى يک‏بـار مجلس‏ می ‏کننـد الدنگ بى‌تدبيرى را پيش‏ می ‏اندازند که “اين قنديداى ماست”، و وجوه معتنابهى به دست او می ‏دهند بالغ به ‏هزارها کرور که خرج شناساندن خود به ‏حمقا و بلهاى قوم کند. بی‏چاره را چنان گيج وگول می ‏کنند که به‏ عقلش نمی ‏رسد آن وجوه ‏را برداشته بگريزد و سلطنت بی ‏اعتبار چندساله را جلو سگ بريزد که

 

 

مــصـــراع

 

حيف از طـلا که خرج مطـلا کنـد کسى

 

نکته ‏ى غريب‏ تر انتخاب شعاری ‏ست که مبناى تبليغ و خودنمائى ِ هر قنديدا قرار می ‏دهند. فی ‏المـثل معلوم‏ شد بابائى که براى تبليغ قنديـداى دوره‏ ى ديگر شعـار “حريت‏ نسوان” را پيش آورده سلـطان روسبیی ‏خانه است که چند فوج قواد دوره ديـده‏ ى متخصص دارد و چند سد عشرت‏خانه‏ ى متشخـص .ـ داکتر شل‏کن‏هـايم حکيم را عقيده بر آن ‏است که ‏شعار حريت ‏نسوان او سنجيده ‏ترين شعـار ممکن‏ است، چرا که گرچه مفهومى به‏ ظاهر ضعيف دارد با رونق آن کسب‏ و کار ارتباطى بس ظريف دارد .

 

اين شخص اصـلا‌ً از يهوديان جرمانيه است که پدرش در سال‏هاى جهودکشى بـا خـانواده به ينگه‏ دنيا گريخته سال‏هـا دسته‏ جمعى جلو دهنه ‏ى کنيسه‏ ى بزرگ نيايـارک گدائى ‏می ‏کرده ‏اند تا سرانجام بر اثر حسن‏ شهرتى که‏ در حرفه‏ ى جيب‏ برى و کيف ‏زنى به ‏دست می ‏آورد به ‏مقام پدرخواند‏گى ِ گداهاى ساحل ‏شرقى انتخاب‏ می ‏شود و با پشت‏کارى عجيب به رياست مافيهاى کـل ايالات متفرقه‏ ى امريغ می ‏رسد.

 

پسرش ملا يزقل شل‏کن‏هايم که در پدرنامردى گوى سبقت از هم‏گنان ربوده، امروزه با اسم ساختگى ِ قيسينجر دست راست حکومت‏ است (۱). اين شخص و شخص ديگرى ‏که پرافسور سفکن‏برگ نام دارد و اصـلا‌ً از مردم نزديک قطب شمالی‌ست سال‏هـا پيـش بـه ‏دست مرحوم مبرور ابن ديـلاق منجـم سنت ‏شـده دين حق پذيرفته‏ اند و الحال به شيلـنغ که نوعى لولهنگ باشـد طهارت می ‏کنند.

 

Candidat

Sholkonhaym Ph.D.

N.Y.

Mafia

Prof.Seftkonberg

۱. در ولايت ‏خودمان ‏هم ‏مى‏گويند: “اگر طالب ‏جاده‏ ى ‏امن ‏و امانید راهزن ‏را راه‏دار كنيد.”

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...