z.b 6335 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۲ ما انسانها بدون سلاحهای طبیعی یا وسایل دفاعی قوی و پر ابهت به دنیا میآییم؛ همچنین ما قویترین، سریعترین، یا بزرگترین گونه نیستیم. با این حال ما به طور شگفتانگیزی موفق هستیم. برای مدت زیادی تصور میشد که این موفقیت وامدار مغز بزرگ شدهی ما است که به هر کدام از انسانها این امکان را میدهد که از رقیبان خود باهوشتر باشد: بهتر بودن در تفکر انتزاعی، استفادهی بهتر از ابزار و بهتر بودن در تطبیق دادن رفتارمان با رفتارهای شکار و شکارچیها. ولی آیا اینها واقعاً کارآمدترین مهارتهایی هستند که مغز ما در اختیارمان قرار میدهد؟احتمال دیگر این است که ما به این خاطر موفق هستیم که میتوانیم روابط طولانی مدت گوناگون و منعطف با بسیاری از افراد دیگر جامعه برقرار کنیم، و این توانایی در برقراری روابط اجتماعی، در ترکیب با هوشمندی ذاتی ما، چیره شدن گونهی هومو ساپینس بر این سیاره را توضیح میدهد. در مقایسه با هر گونهی دیگر از هر نظر، از آموزش به کودکان گرفته تا تقسیم صنعتی کار، ما گونهای هستیم که به طور گسترده و به شدت همیاری و همکاری کننده است و به رابطهها و شبکههای ارتباطی بزرگتر و متنوعتر وابسته است. در سال ۱۹۹۲، رابین دانبار، انسانشناس بریتانیایی، مقالهای چاپ کرد که نشان میداد در نخستیها (primates)، نسبت اندازهی بخشی از قشر مغز، که نئو کورتکس (Neocortex) نام دارد، به اندازهی بقیهی مغز به طور ثابت و همواره با افزایش اندازهی گروه اجتماعی، افزایش مییابد. مثلاً، نسبت اندازهی مغزی میمون تامارین (Tamarin monkey) در حدود ۲/۳ و اندازهی متوسط گروه اجتماعی این گونه در حدود ۵ عضو است. در حالی که میمون ماکک (Macaque monkey) دارای نسبت اندازهی مغزی حدوداً ۳/۸ است، اما اندازهی متوسط گروه اجتماعیاش بسیار بزرگ و در حدود ۴۰ عضو است. دانبار از این نتایج، آن چه را که امروزه به «تئوری مغز اجتماعی» معروف است پایه گذاری کرد. اندازه ی نسبی نئوکورتکس با بزرگ شدن گروههای اجتماعی زیاد میشود برای این که بتواند مجموعهی پیچیدهی روابط اجتماعیای را، که برای در کنار هم زندگی کردن پایدار لازم است، حفظ و نگهداری و مدیریت کند. همچنین دانبار پیشنهاد کرد که با در نظر گرفتن نسبت مغزی انسان، اندازهی مورد انتظار گروه اجتماعی برای ما انسانها حدود ۱۵۰ نفر است، و این تقریباً تعدادی است که دانبار به آن طایفه (clan) میگوید. اکنون در مجلهی «Proceedings of the Royal Society B»، دانبار و همکارانش نشان دادهاند که اندازهی شبکهی اجتماعی هر فرد با حجم نورونها در منطقهی جلویی مغز (orbital prefrontal cortex) هر فرد نسبت خطی دارد. این امر شواهد محکمی را در سطح فردی برای فرضیهی اولیهی دانبار، که قبلاً بر اساس دادههایی در سطح گونه پیشنهاد شده بود، فراهم میکند. فرضیهی دانبار این بود: مغزهای ما به این خاطر بزرگ نیستند که به هرکدام از ما توانایی محاسباتی صرف بدهند که بتوانیم با تفکر مشکلات را حل کنیم؛ بلکه اندازهی مغز ما به هرکدام از ما کمک میکند که شبکهی بزرگ و پیچیدهی رابطههایمان را، که برای نمو و موفقیت و شکوفا شدن به آنها تکیه میکنیم، مدیریت کنیم. مسئلهی دیگری که نویسندگان مقاله توانستند نشان دهند این است که چیزی بیشتر از حضور مواد خام نورونی در منطقهی مناسب و درست مغز مورد نیاز است. در طی همان آزمایش آنها به هر فرد مورد مطالعه یک آزمون روانشناختی از مهارتهای اجتماعیاش دادند و یافتهی آنها این بود که حتی اگر فردی قشر پیشین مغزی (orbital prefrontal cortex) بزرگتری داشته باشد، این اندازه لزوماً با شبکهی اجتماعی بزرگتر ارتباط و همبستگی ندارد. داشتن شبکهی گستردهی اجتماعی علاوه بر این نیازمند است که فرد مهارتهای روانشناختی مشخصی را به دست آورده باشد، به طور خاص توانایی فهمیدن وضعیت ذهنی شخص دیگر. این مهارت شناختی (cognitive skill) «تئوری ذهن» نامیده میشود، و توانایی تشخیص این امر است که سایر افراد وضعیت ذهنی مختص به خودشان را دارند، مانند دانش مبنی بر واقعیتها، احساسات و باورها، و این که وضعیتهای ذهنی افراد میتوانند با وضعیت ذهنی ما تفاوت داشته باشند. این طور به نظر میرسد که در بین نخستیها، انسانها دارای پیشرفتهترین «تئوری ذهن» هستند. میشل توماسللو و همکارانش پیش از این در تحقیقی نشان دادهاند که در حالی که شامپانزهها، که یکی از نزدیکترین گونهها از نظر ژنتیکی به ما هستند، دارای «تئوری ذهنی» هستند، آن تئوری به اندازهی تئوری ذهنی انسانها قدرتمند نیست؛ و این فقدان توانایی اجتماعی شناختی، در ترکیب با نتایج تحقیقات دانبار، پیشنهاد میکند که این فقدان، دلیل گروههای اجتماعی کوچکتر آنها است. پس این چه معنایی برای افکار منطقی و تحلیلی ما میتواند داشته باشد؟ آیا هرکدام از ما به سادگی بخشی از یک ذهنِ اجتماعی بزرگ هستیم، که از شبکههای اجتماعی ما تشکیل شده است و توسط آن حفاظت میشود، اما با این حال با فریب دادن خودمان فکر کنیم که فردیت ما مهم است؟ پاسخ تقریباً به طور قطع نه است. پیشرفتهای ما در علم، فنآوری و مهندسی وامدار تفکر انتزاعی و تحلیلی ما به عنوان افراد مجزا هستند. با این حال، آن چه که دانبار و همکارانش توجه ما را به آن جلب کردند این است که تقریباً تمام پیشرفتهای ما به یک جمعیت اجتماعی پایدار وابسته هستند که این پیشرفتهای تکنولوژیک را ممکن میسازد و تقویت میکند، اما معمولاً این کار از طریق استعدادهای تخصصی شدهی افراد انجام میشود. این تحقیق مقداری را که رشد اجتماعی ما به هومو ساپینس به عنوان یک گونه، و در نهایت به رشد و پیشرفت هرکدام از ما به عنوان یک فرد کمک کرده است برجسته میکند. منبع: سایت رشد 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده