Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ عبد صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت. از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که: « موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم میکوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم….؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار میکنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. » این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که: « احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. » شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت. خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها (شهید منتظری) قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست. یکی از فرزندان شیخ میگوید: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما میآیند، دیدارهای خود را در این اتاقها قرار دهید، فرمود: « نه! هر که مرا میخواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه ها بنشیند، من احتیاج ندارم. »این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت. لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی که او میپوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت. نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت، تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف میکند: « نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم …»! جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سیب زمینی و فرنی استفاده میکرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خمیده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت همیشه غذا را با اشتهای کامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از دوستان که دستش میرسید میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت میکردند. اگر کسی او را به مهمانی دعوت می کرد با توجه، قبول یا رد میکرد، با این حال بیشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیکرد. از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست . خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است. لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود. جناب شیخ برای اداره زندگی خود، این شغل را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود. یکی از دوستان شیخ میگوید: فراموش نمیکنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود: «عیال و اولاد را چه کنم؟! » در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند : « إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛ خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند. » 4 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال ۱۳۴۰ هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید. یکی از ارادتمندان جناب شیخ، که شب قبل از وفات، از طریق رؤیای صادقه رحلت ملکوتی وی را پیشبینی کرده بود، ماجرای وفات را چنین گزارش میکند: شبی که فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم که دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دلیل این حضور بیموقع سؤال کرد، جریان رؤیای خود را تعریف کردم. ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود: « کجا بودید این موقع صبح زود؟ » من خوابم را نگفتم، قدری صحبت کردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود: « چیزی بگویید، شعری بخوانید! » یکی خواند: خوشتر از ایام عشق ایام نیست صبح روز عاشقان را شام نیست اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود شیخ با اینکه خود اهل کشف و شهود بود میفرمود: « در مکاشفات یقین نداشته باشید و هیچ وقت بر مکاشفه تکیه نکنید. همیشه باید رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهید. »و میفرمود: « مقدسها همه کارشان خوب است، فقط « من » خود را باید با ( خدا ) عوض کنند. » و میفرمود: « اگر مؤمنین منیّت ( خودخواهی ) خود را کنار بگذارند به جایی می رسند. » براساس مسلک تعبد، شیخ در احکام مقلد بود، و از آیت الله حجت – یکی از مراجع تقلید معاصر خود- تقلید میکرد، و در ارتباط با انتخاب این شخصیت علمی برای تقلید خود میفرمود: « به قم رفتم، مراجع تقلید را دیدم، از همه بی هواتر آقای حجت بود. » جناب شیخ معتقد بود، کسانی که در سیر و سلوک از طریقه اهل بیت(ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر ریاضت از نظر قدرت روحی، به مقامات و توانهایی دست یابند، اما درهای معارف حقیقی بر آنان بسته است. یکی از فرزندان شیخ نقل میکند که: با پدرم به کوه « بی بی شهربانو» یکی از کوه های اطراف ری رفته بودیم، در بین راه اتفاقاً به شخصی از اهل ریاضت برخوردیم، وی ادعاهایی داشت، پدرم به او فرمود: « حاصل ریاضتهای تو بالاخره چیست؟ » آن شخص با شنیدن این سخن، خم شد و از روی زمین قطعه سنگی را برداشت و آن را تبدیل به گلابی نمود و به پدرم تعارف کرد و گفت: بفرمایید میل کنید! پدرم فرمود: « خوب! این کار را برای من کردی، بگو ببینم برای خدا چه داری؟ و چه کرده ای؟! » مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد … جناب شیخ معتقد بود اگر کسی حقیقتاً به احکام نورانی اسلام عمل کند، به همه کمالات و مقامات معنوی دست خواهد یافت. او با ریاضتهایی که برخلاف سنت و روش مذهب است، به شدت مخالف بود. یکی از ارادتمندان ایشان نقل کرده است: مدتی مشغول ریاضت بودم و با کناره گیری از همسر علویهام، در اتاقی جداگانه مشغول ذکر میشدم و همان جا میخوابیدم، پس از چهار پنج ماه، یکی از دوستان مشترک، مرا به دیدن جناب شیخ برد، پس از دق الباب، به محض این که شیخ مرا مشاهده کرد، بدون مقدمه گفت: « میخواهی بگویم؟! » من سرم را پایین انداختم، بعد شیخ متذکر شد که: « این چه رفتاری است با همسرت کرده و او را ترک کردهای؟ … این ریاضتها و اذکار را بزن گاراژ! یک جعبه شیرینی بگیر و برو پیش عیالت، نماز را سر وقت بخوان با تعقیبات معموله. »سپس شیخ به احادیثی که تأکید میکند اگر چهل روز کسی خالص عمل کند، چشمههای حکمت از دلش می جوشد اشاره کرد و فرمود: « طبق این احادیث، اگر کسی چهل روز به وظایف دینی خود عمل کند قطعاً روشنی خاصی پیدا مینماید. » آن شخص به توصیه شیخ ریاضت را رها کرد و به زندگی معمولی خود بازگشت. حساب خمس دکتر حمید فرزام – یکی از شاگردان جناب شیخ – در توصیف تعبد ایشان میگوید: شیخ، شریعت و طریقت و حقیقت را با هم داشت، نه این که مانند درویشها پشت پا به شریعت زند. اولین حرف ایشان به بنده این بود که: « برو حساب خمست را بکن » مرا فرستاد نزد مرحوم آیت الله آقا شیخ احمد آشتیانی – رحمه الله علیه – در « گذرقلی » و گفت: « باید بروی خدمت ایشان » و چه مردی بود! آیت حق بود و من از او چه فیوضاتی کسب کردم! و چه چیزها دیدم!… رفتم خدمت ایشان و حساب کلبه محقری که داشتم کردم. یکی از دستورالعملهای مهم تربیتی شیخ، برنامهریزی منظم برای خلوت با خداوند متعال و دعا و مناجات است که با جمله « گدایی در خانه خدا » از آن تعبیر میکرد، و تأکید میفرمود که: « شبی یک ساعت دعا بخوانید، اگر حال دعا نداشتید باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید. » و میفرمود: « در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها میتوان حاصل نمود، از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است. عاشق خواب ندارد و جز وصال محبوب چیزی نمیخواهد. وقت ملاقات و رسیدن به وصال هنگام سحر است. » دعای یستشیر، دعای عدلیه، دعای توسل، مناجات امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه، که با « اللهم إنی أسألک الأمان یوم لا ینفع مال و لا بنون » آغاز میشود و مناجاتهای پانزده گانه امام سجاد (ع) ( مناجات خمسه عشر)، دعاهایی است که جناب شیخ زیاد میخواند و به شاگردان هم خواندن آنها را توصیه میفرمود. در میان مناجاتهای پانزدهگانه امام سجاد علیهالسلام بر خواندن « مناجات مفتقرین » خصوصاً و « مناجات مریدین » تأکید داشت، و میفرمود: « هر یک از این پانزده دعا یک خاصیت دارد. » آیت الله فهری نقل میکند که: از جناب شیخ شنیدم که فرمودند: « به خدا عرض کردم: خدایا هر کسی با محبوب خودش راز و نیازهای دارد و تلذذی، ما هم میخواهیم از این نعمت برخوردار باشیم چه دعایی بخوانیم؟ در عالم معنا به من گفتند: دعای یستشیر بخوان. » این بود که ایشان دعای یستشیر را با حال و نشاط مخصوصی میخواندند. جناب شیخ بر این اعتقاد بود که هنگامی انسان شایستگی مناجات و گفت و گو با خداوند متعال را پیدا میکند که محبت غیر خدا را از دل بیرون کند، و کسی که هوس، خدای اوست نمیتواند حقیقتاً « یا الله » بگوید، و در این باره میفرمود: « گریه و مناجات موقعی ارزش واقعی دارد که انسان در دلش محبت غیر خدا را نداشته باشد. » جناب شیخ معقتد بود که راه انس با خدا، احسان به خلق است. اگر کسی بخواهد حال دعا داشته باشد و از ذکر و مناجات با خدا لذت ببرد، باید برای خدا، در خدمت خلق خدا باشد و در این باره میفرمود: آن چه پس از انجام فرایض، حال بندگی خدا را در انسان ایجاد میکند، نیکی به مردم است. » سایت رهبران شیعه | سایت صالحین 2 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ ماجرای فرار شیخ رجبعلی خیاط از دختر جوان! به گزارش رهبران شیعه به نقل از برنا، آیت الله روح الله قرهی در یکصد و هشتاد و هشتمین جلسه درس اخلاق خود که با موضوع “صفات مخلصین” در مهدیه القائم المنتظر (عج) برگزار شد، درباره دلیل رحمت خداوند به بندگان مخلص خود گفت: مخلَصین عالم، از گناه دورند! گناه عاملی است بر این که انسان به آن مقام الهی سرّ حضرت حق، نرسد. ایشان همچنین خطاب به افرادی که میخواهند به مقام مخلصین دست یابند، گفت: اگر میخواهی به اخلاص برسی، جزء مخلصین عالم شوی و برسی به آن مقامی که سر خداست راهش فقط و فقط دوری از گناه است. آنچه در ادامه میخوانید مشروح درس اخلاق آیت الله قرهی است: دلیل اینکه خدای متعال، اخلاص را به بندگان خاصش هبه کرده است و مخلصین عالم به درجات عالی رسیدند -که از سر حضرت حق، یعنی اخلاص، بهرهمند شدند- چیست؟ عرض کردیم حسب روایات، اخلاص سر خداست و ذوالجلال والاکرام این سر را به بندگان خودش، آن هم بندگان خاصش مرحمت میکند. دلیل اصلی و عمدهای که اولیاء خدا بارها و بارها برای قرب حضرت حق هم این مطلب را تذکار دادند، این است که مخلَصین عالم، از گناه دورند! گناه عاملی است بر این که انسان به آن مقام الهی سر حضرت حق، نرسد. لذا در باب این که چرا یک عده به این مقام میرسند، وجود مقدس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبن ابیطالب(ع) میفرمایند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ تَجَنبُ الْمَعَاصِی»(۱) اگر کسی بخواهد به اخلاص کامل برسد، تنها راه، دوری کردن از گناهان است! چه میشود مخلِصین عالم مخلَص میشوند؟ مولیالموالی(ع) میفرمایند: دلیل این است که گناه نمیکنند. وقتی جدی چشم، دست، زبان و یکیک اعضاء و جوارح گناه نکردند و بالجد از گناه دور شدند، آن موقع است که انسان لذت عبادت مخلصین را میچشد. اصلاً کسی که میخواهد دیگری عملش را ببیند، به تعبیر آن مرد عظیمالشأن و الهی، سلطانالعارفین، آیتالله العظمی سلطانآبادی غرق در گناه است؛ چون گناه یعنی آن چیزی که غیر از خدا باشد. مولیالموالی(ع) میفرمایند: مخلصین عالم به این خاطر به مقام اخلاص رسیدهاند که مراقبه کردند و اجتناب از گناه داشتند. دیدید پیش هر کدام از این بزرگان و اولیاء الهی که انسان میرود و میگوید: آقا چه کنم راه را سریع طی کنم؟ همه یک چیز میگویند و آن این که گناه نکنید. گاه انسان متعجب میشود، میگوید: بله، گناه نکنم، اما یک راه دیگری را به من نشان دهید! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: راه دیگری ندارد، تنها راه همین است! اگر میخواهی به اخلاص برسی، جزء مخلصین عالم شوی و برسی به آن مقامی که سر خداست – وقتی خدا سر قرار داده، معلوم است که به همه این مقام را نمیدهد. دیگر بالاتر از این نعمت که قلب کسی مرکز اخلاص شود، نعمتی نیست که خدا به بندهاش بدهد – راهش فقط و فقط دوری از گناه است «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ تَجَنبُ الْمَعَاصِی». اگر انسان قرب الی الله میخواهد، باید دوری از گناه داشته باشد. اگر اخلاص میخواهد، با دوری از گناه است؛ یعنی کلید واژه همه مطالبی که میتواند انسان را به اوج برساند، همین است. لذا نباید از این مقوله به شوخی بگذریم. محک اخلاص خدا حاج اسماعیل آقای دولابی را رحمت کند. ایشان میفرمودند: اگر خواستید امتحان کنید چه کسانی به مقام اخلاص رسیدند؛ یعنی کارشان فقط و فقط برای خداست، ببینید چقدر نسبت به مراقبه این که گناه نکنند، جدی هستند. هر چقدر آنها نسبت به این مطالب جدی شدند، بدانید طبعاً نسبت به مقام اخلاص نزدیکترند. این حال مخلصین عالم است! پس راه رسیدن به اخلاص، این سر الهی از دیدگاه مولیالموالی(ع) این است: گناه نکن، به اخلاص میرسی! چه زمانی انسان به کمال اخلاص میرسد و مقام مخلَصین عالم را پیدا می کند؟ – إنشاءالله عرض میکنیم که اگر کسی به مقام اخلاص رسید، چه خصوصیاتی برای او بهوجود میآید. یکی این است که روایات ما میفرمایند: آسمانها بر او سجده میکنند «وَ السمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِیَدِ الْمُخْلِص» – در فرمایش دیگری، حبیب خدا، طبیب دلها، محمد مصطفی(ص) میفرمایند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ اِجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ» آن موقعی که از محارم الهی اجتناب کند! یعنی مقام اخلاص به ذکر و دعا نیست. فقط به این است که انسان گناه نکند و دوری از محارم داشته باشد. در این صورت است که پروردگار عالم آن سر الهی خودش یعنی اخلاص را به او مرحمت میکند. در جلسات قبل عرض کردیم که چرا پروردگار عالم، اخلاص را به عنوان سر گفته و چیز دیگری را به عنوان سر بیان نفرموده است. به آن مباحث مراجعه بفرمایید. مگر آن سر عظمای حضرت حق را – با آن تعابیر و مسائلی که اولیاء هم تمثیلهایی زدند و عرض کردیم – به هر کسی میدهند؟! اگر بنا بود سر را به همه بدهند که دیگر سر نمیشد. به چه کسی میدهند؟ به آن کسی که گناه نکند و از محارم دور باشد. آنوقت ببیند که چقدر ذوالجلال والاکرام دربها را برای او باز میکند. معنای اجتناب از گناه آیتالله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی فرموده بودند: گاهی پروردگار عالم برای امتحان کردن بندگانش، ابواب گناه را هم به وسیله ابلیس ملعون، جلوی آنها قرار میدهد. کنز خفی الهی، آیتالله مولوی قندهاری به نقل از آیتالله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی میفرمودند: اتفاقاً آنها که میخواهند به سر عظمای خدا یعنی اخلاص برسند، بدانند که پروردگار عالم آنها را به ابوابی مبتلا میکند که در آن ابواب، امکان ورود به گناه است و اگر اجتناب کردند به اخلاص میرسند. جالب است که در هر دو روایت هم لفظ اجتناب است. مولیالموالی(ع) فرمودند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ تَجَنبُ الْمَعَاصِی» پیامبر(ص) هم فرمودند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ». آیتالله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی فرموده بودند: میرزای شیرازی بزرگ از برادر عرفانی و عالی خود آیتالله سلطانآبادی بزرگ پرسیده بودند: نظر شما راجع به اجتناب چیست که هرگاه میخواهند بگویند از گناهان دور شوید، هم پروردگار عالم و هم در روایات، لفظ اجتناب را آوردهاند؟ آیتالله العظمی سلطانآبادی بزرگ(۲) تعبیر بسیار زیبا و نابی را بیان فرمودند، فرمودند: اجتناب این نیست که پروردگار عالم میخواهد بگوید: در مقابل گناه قرار نگیری! برعکس، یکدفعه میبینید یک معامله شیرین برایتان پیش میآید، هیچ کسی هم از آن معامله شیرین خبر ندارد و میتوانید راحت هم در آن معامله لقماتی را به دست بیاورید که صورت ظاهرش هم قانونی و حلال است اما خودتان میدانید که این لقمه، لقمه حرام است. اجتناب یعنی این که پروردگار عالم میآورد آن را درب خانهات میگذارد، حالا شما باید بگویید: نه. اجتناب یعنی آن زمانی که شما تصمیم گرفتید دیگر گناه نکنید، برعکس میشود و وسایل گناه برای شما فراهم میشود. بارها شده است که جوانهای عزیز به ما بیان فرمودند: آن موقعی که دیگر تصمیم میگیریم چشممان را کنترل کنیم و دیگر گناه نکنیم، برعکس، یک کسی با عشوه و رفتار آن چنانی در مقابل ما قرار میگیرد. اجتناب یعنی آن لحظه که گناه برایتان فراهم شد، گناه نکنید. آیا اجتناب یعنی این که گناه را برای شما برمیدارند؟! خیر، برعکس، گناه در مقابل شما قرار میگیرد و شما نباید انجام دهید. «تَجَنبُ الْمَعَاصِی» یعنی اگر خواستید در مقام مخلصین عالم قدم بگذارید و به سر عظمای حق پی ببرید، گناهان برای شما پشت سر هم یکی، دوتا، ده تا، صد تا، مدام میآیند و شما باید آن قدر قوی باشید که این گناهان را انجام ندهید و از آنها دور شوید. بهدست آوردن لقمه حرام در معاملههای مختلف، برای شما پیش میآید. پولهای کلان جلوی پای شما قرار میگیرد. گاهی شاید تا آخر عمر هم هیچ احدی نفهمد. زمینه فراهم است، خودتان هستید و پروردگار عالم، اینجاست که باید اجتناب کنید؛ یعنی گاهی معاصی را جایی قرار میدهد که هیچ کس از آنچه که بین شما و خدا میگذرد، خبردار نمیشود. باز شدن ابواب گناه! لذا کنز خفی الهی، آیتالله مولوی قندهاری تعبیر بسیار عالی را داشتند. ایشان میفرمودند: به نظر میرسد اتفاقاً گاهی برای انسانی که میخواهد به سمت پروردگار عالم برود و قرب الهی را بگیرد، ابواب ذنب، معاصی و محارم (حرامها) بیشتر باز میشوند. اینجاست که شما باید مراقبه و اجتناب کنید. اجتناب یعنی راه باز است، راحت هم میتوانید گناه کنید. آشیخ رجبعلی خیاط راحت میتوانست گناه کند. منزل خالی بود، اما خودش میگوید: وقتی آن دختر به من اعلان کرد، وحشت کردم و از منزل فرار کردم. ابنسیرین جوانی بود که خدا جمال زیبا به او داده بود، ولی مقاومت کرد. شاگرد بزاز بود. آنقدر شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز میرفت، پارچه میخرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر میشد. یک روز رفت، چند طاقه پارچه خرید – شیطان هم حمایت و کمکش کرد – گفت: من نمیتوانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند. ابنسیرین آمد، درب را زد، زن گفت: پارچهها را داخل بیاور. همین که داخل آمد، زن درب را بست و خود را در مقابل ابن سیرین با بیحیایی برهنه کرد و اعلان کرد که اگر با من نباشی فریاد میزنم که این میخواست با من عمل منافی عفت انجام دهد. ابنسیرین چه کند؟! گناه جلوی او ظاهر شده است. اینجاست که «اجْتِنَابُ الْمَعَاصِی» معنا میدهد. او توکل به خدا کرد و از پروردگار عالم یاری خواست و به ظاهر اعلان کرد که من میروم تا آماده شوم. به بیتالخلاء رفت، در آنجا از آن کثافات برداشت – چون در قدیم چاهی نبود و آنها را برای کود حیوانی بر میداشتند- و به سر و صورت و لباس خود مالید. وقتی بیرون آمد، زن دید آن جمال زیبا به کثافات انسانی متعفن شده است، در را باز کرد و گفت: برو گمشو بیرون! ابنسیرین میتوانست به دامن گناه برود و بگوید: خدا! من دیگر چارهای نداشتم، او میخواست داد بزند و بعد هم به ظاهر اظهار توبه کند، اما این کار را نکرد. اجتناب از معاصی یعنی این که جلوی او گناه آماده بود، اما او از آن دوری کرد. آن مرد الهی و عظیمالشأن، آیتالله العظمی ادیب فرموده بودند: ایشان از گناه اجتناب کرد و رفت با یک درهم یا دیناری خود را شست و تمام شد، اما در مقابل، پروردگار عالم به او چهها که نداد! طوری شد که ابنسیرین هرجا میرفت بدون این که عطر بزند، بدنش بوی عطر میداد. تعبیر خواب پیدا کرد، ریاضیدان شد. یک شاگرد بزاز از گناه اجتناب کرد، خدا مقامی به او مرحمت کرد که همان مقام مخلصین است. لذا راه ورود به اخلاص، آن سر عظمای الهی، همین اجتناب از معاصی است؛ یعنی مهم این است که به گناه و حرام نه بگویی و محکم بایستی. سرعت جوان در رسیدن به اخلاص جالب این است که پیغمبر اکرم، حضرت محمد مصطفی(ص) برای مخلصین عالم چهار نشانه بیان میکنند و در نهایت هم میفرمایند: در جوانهاست که این نشانهها سرعت میگیرد و سرعت آن هم زیاد است. جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! شما راحتتر میتوانید، چون طبیعی است گناه سراغ شما بیشتر میآید. گرچه سراغ همه میآید، اما بیشتر سراغ جوان میآید. اگر جوان اراده قوی داشت و به گناه نه گفت، چنان پروردگار عالم او را بالا میبرد که اصلاً نمیشود حساب کرد. آیتالله العظمی ادیب که یکی دو تا جوان را انتخاب کرده بود تا آنها را تربیت کند، به آیتالله العظمی دزفولی فرموده بودند: من میخواهم اینها طوری شوند که منِ احمد در مقابل اینها شاگردی کنم. آیتالله دزفولی تعجب کرده بودند، فرموده بودند: چطور؟ فرموده بودند: چون جوان در رسیدن به این مطالب سرعت میگیرد اما همانطور که پیر در جسم پیر شده و نمیتواند خیلی حرکت کند، در آن حالت روحی هم دیگر نمیتواند آن سرعت را داشته باشد، مگر آن که کسی در جوانی یاد گرفته باشد، که چنین کسی در پیری هم این سرعت را دارد. دیدید یک کسی در کبر سن هم هست، میگویند: در زمستان یخها را میشکند و در آب سرد میرود؛ چون از جوانی تمرین کرده بود، جسم عادت کرده است. اگر انسان از جوانی اخلاص و دوری از گناه را تمرین کند، چه اوجی میگیرد! اگر راه اخلاص «اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ» و «اجْتِنَابِ الْمَعَاصِی» است، راه دیگرش این است که پیامبر(ص) میفرمایند: جوان میتواند سرعت بگیرد. برای همین آیتالله العظمی ادیب فرموده بودند: من میخواهم کاری کنم که این دو نفر خلص همه اولیاء الهی بشوند؛ چون جوان هستند. پس گفتیم: اینطور نیست که گناهی نباشد، اتفاقاً گناهان جلوی پای انسان قرار میگیرند، اما اگر از همان اول کنترل کردی و اجتناب از معاصی داشتی و محکم جواب نه دادی، برنده میشوی و راه رسیدن به اخلاص همین است. نشانه های مخلص پیغمبر اکرم، حضرت محمد مصطفی(ص) فرمودند:«اما عَلَامَةُ الْمُخْلِصِ فَأَرْبَعَةٌ»(۳) مخلصین عالم چهار نشانه دارند. ۱- دلسوزی برای بندگان اولین نشانه این است: «یَسْلَمُ قَلْبُهُ». مهم همین قلب است. میفرمایند: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ»(۴). انسان نباید کسی را در این حرم الهی قرار دهد. از نشانههای مخلصین این است که قلب سلیم دارند – اصلاً راجع به قلب سلیم یک بحثی داریم که به فضل الهی بعدها که به آن برسیم، بیان میکنیم که قلب سلیم یعنی چه؟ یکی از نشانههای قلب سلیم این است که برای بندگان خدا خیر میخواهد و هیچگاه بد کسی را نمیخواهد؛ یعنی برای بندگان خدا دل میسوزاند. شب ولادت حضرت ثامنالحجج(ع) روایتی را خواندیم که وقتی از حضرت راجع به «لَتُسْئَلُن یَوْمَئِذٍ عَنِ النعِیمِ» سؤال کردند و آنها طور دیگری گفتند، آن امام رئوف با یک حالت عصبانی و با صدای بلند جواب دادند: خیر، اینها نیست(۵). ذیل این مطلب شیخ مفید نکته بسیار عالی و بکری را دارند، ایشان میفرمایند: دلیل این که گاهی معصومین(ع) مطلبی را بلند بیان میکردند و داد میزدند درحالیکه مرکز رحمت و رأفت بودند، این است که دلشان میسوخت، آنها خوبی را برای مردم میخواستند. اگر آنها یک موقعهایی تشر میزدند، تشر آنها همان انذار است، «مُبَشراً وَ نَذیراً»(۶) که نکند بندگان خدا به گناه مبتلا شوند. چون آنها خیرخواه امت هستند. مگر خود خدا به حبیبش نفرمود: «لَعَلکَ باخِعٌ نَفْسَکَ»(۷) حبیب من! بس است دیگر، داری خودت را به هلاکت میاندازی «أَلا یَکُونُوا مُؤْمِنینَ» که چرا اینها ایمان نمیآورند. پس یکی از خصایص قلب سلیم این است که دلش میسوزد. گاهی دیدید پدر و مادر از روی دلسوزی این حالت را دارند. مثل الآن که زمستان است، اگر بچه پای بخاری برود، میگویند: جیز است، اگر یک موقعی متوجه نشود، گاهی روی دستش هم میزنند. آیا زدن روی دست دشمنی است؟ خیر، او را دوست دارند، به او عشق میورزند، نمیخواهند او بسوزد. او را میزنند که یادش باشد رفتن به سمت بخاری خطر است. قلب سلیم این خصوصیت را دارد. برای دیگران بد نمیخواهد. نمیگوید: برو خودت را در آتش بینداز. دلش میسوزد، میگوید: حیف است. اینها به سمت گناه نروند. پیغمبر(ص) و مولیالموالی(ع) دلشان برای من و تو سوخته است. این حالت آنها است. مخلصین عالم هم همین حال را دارند، قلبشان سلیم است. به خدا قسم اینقدر پیغمبر(ص) و مخلصین برای ما دلسوزی کردند که یک مواقعی آسید هاشم حداد میفرمودند: وقتی آیتالله قاضی میخواستند بفرمایند: «وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، گاه میدیدیم آقا به حالت ده دقیقه نمیتوانستند ادامه دهند، دائم میگفتند: «وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمد …»، « وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمد …» … و همینطور اشک اجازه نمیداد. یک مرتبه فرمودند: این دلسوزی نبی مکرم و قلب سلیم پیامبر(ص) جلوی چشمم میآید، کباب میشوم. این حبیب خداست. آنها اینطور هستند. چه کنیم مخلص شویم؟ «اجْتِنَابِ الْمَعَاصِی»، «اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ». آنوقت چطور میشود که قلبمان سالم شود؟ معلوم است قلبی که در آن گناه و حرام نبود، به سمت قلب سلیم میرود، یعنی سالم میشود. اصلاً اسلام هم از سلم است، یعنی سالم است. اگر گناه نکردی، سالم هستی. بعد ببین چه میشود! ملک مقرب چنان با اشتیاق میآید که عرض کردم آسید هاشم حداد – که خودشان هم همینطور بودند – فرمودند: آیتالله قاضی را میدیدیم گاه در نماز با دست اشاره می-کردند. میپرسیدیم: آقا چه هست؟ میفرمودند: ملائکهالله دور من هستند، رکوع میروم، به من رکوع میکنند. سجده میروم، به من سجده میکنند. قیام میکنم، رو به من قیام میکنند، نه رو به قبله. من برای این که حواسم پرت نشود، با اشاره دست میگویم بروید که حواسم به خدا باشد. خدا علامه طهرانی را رحمت کند، ایشان نکته بسیار نابی را به نقل از آسید هاشم حداد میفرمودند. میفرمودند: یک موقعی آیتالله قاضی در اواخر عمر فرمودند: هرچه ما به این ملائکهالله میگفتیم بروید، نمیرفتند، میگفتند: ما با اشتیاق کامل مِن ناحیه الله مأمور هستیم، به شما سجده کنیم. بنده خدا این است. خدا هم فرموده است: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»۸- اینها اشتیاق داشتند. ۲- تسلیم بودن اعضا و جوارح وقتی بنده خدا از گناه دور شد، قلبش سلیم شد و پاکِ پاک شد، دیگر معلوم است اعضاء و جوارح او هم تسلیم خداست. دیگر تسلیم گناه نیست، تسلیم خداست. لذا حضرت میفرمایند: دومین خصوصیت مخلص این است: «وَ یَسْلَمُ جَوَارِحُهُ» اعضاء و جوارحش تسلیم خداست. وقتی گناه نبود، معلوم است تسلیم نور است. وقتی ظلمات نبود، معلوم است این حرم (قلب)، حرم خدا میشود. حرم که حرم خدا شد؛ چون جایگاه امر به اعضاء و جوارح قلب است، اعضاء و جوارح هم الهی و تسلیم خدا میشوند، دیگر تسلیم شیطان نیستند، دیگر تسلیم گناه و حرام نیستند. آن مرد الهی، آیتالله العظمی ادیب تعبیر بسیار عالی را داشتند، میفرمودند: اینجاست که دیگر هر کسی خودش میتواند بفهمد که چقدر من به گناه علاقه یا تنفر دارم. در آن مباحث گناه بیان کردم، بعضی از اولیاء نمیتوانستند اسم گناه را به زبان بیاورند. مثلاً فقه تدریس میکردند اما اسم زنا را بیان نمیکردند، میگفتند: آن عمل شنیع! یک بار اسم آن را میآوردند، دیگر میگفتند: نمیتوانم! آنها از اسم زنا فراری و متنفر هستند، چه برسد نعوذبالله نستجیربالله به فکر زنا. اسمش برای آنها زشت جلوه میکند. در مثال مناقشه نیست، دیدید وقتی کسی در عشقهای مجازی دنیا – که گاهی خیلی هم بدبخت میشوند – از کسی ضربه میخورد، میگوید: دیگر اسمش را هم نیاور. یا یک کسی به مواد مخدرگرفتار شده بوده، حالا رفته آن دورهها را دیده جسمش پاک شده، میگوید: دیگر از اسمش بدم میآید و تنفر دارم؛ چون هرچه ضربه خورده، همسر و بچههایش را از دست داده، از این مواد لعنتی بوده، حالا میگوید: دیگر از اسمش هم متنفرم. مخلصین عالم از اسم گناه هم بدشان میآید. لذا اعضاء و جوارح آنها تسلیم خدا میشوند. وقتی اعضا و جوارح دیگر دست شیطان نبود، معلوم است دست کیست؟ دست خدا است. بالعکس اگر دست خدا نبود، دست شیطان است. معلوم است اگر دست خدا باشد، این ید، یدالله میشود. این عین، عینالله میشود و این لسان، لسانالله میشود. میدیدیم امثال آیتالله حقشناس یک روایتی را میخواندند، گاهی انسان این روایت را قبلاً خودش خوانده و به تعبیر طلبهها منبرش هم رفته بوده اما وقتی ایشان میخواند، کأن تازه بود، چرا؟ چون وقتی از قلب تسلیم شده خدایی بیرون بیاید این زبان هم زبان خدا میشود، بر دل مینشیند. ولو به این که لحظاتی به دل قسی من بنشیند بعد بروم فراموش کنم، اما حداقل آن موقع چنان آرامش به انسان میدهد که احساس میکند برای اولین بار است که این مطلب را میشنود؛ چون از لسانالله بیرون آمده. لسانی که گناه نکند، لسان خدا میشود. بلوتوث روشن! این که امام فرمودند: من از چهره آیتالله شاهآبادی بیشتر علم گرفتم، برای این است که وقتی وجه الله بشوی، همینطور میشود. آنوقت است که «النظَرُ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ»(۹) نظر به چهره عالم عبادت میشود، چرا؟ چون این وجه عالم الهی و ربانی، وجه خداست. این صورت دیگر صورت آشیخ محمدعلی شاهآبادی نیست، این وجه خدا است که نگاه به او علم میدهد. البته آن طرف هم زمینهاش را باید داشته باشد، مثل بلوتوث. برای بلوتوث کردن باید بلوتوث طرف مقابل هم روشن باشد و گیرایی داشته باشد. با این موبایلهایی که اصلاً بلوتوث ندارند، نمیشود. اگر وجود انسان هم گیرایی نداشته باشد که نمیشود. امام آن گیرایی را داشت، آیتالله العظمی شاهآبادی هم علم را میداد. خیلیها پیش آیتالله العظمی شاهآبادی بودند، چرا نگرفتند؟! این که وجه عالم مرکز عبادت میشود، همین است؛ چون صورت خدایی شده، زبان خدایی شده، چشم خدایی شده. عرض کردیم یک نگاه نافذ حاج میرزا علیاصغر هرندی آن شخص را که خودش قمارباز قهار، تلکهبگیر و به تعبیری رئیس قماربازها بود، نجات داد. خودش میگوید چنان نگاه نافذ این مرد الهی روی قلبم اثر گذاشت که همین که داشت به سمتم میآمد، فهمیدم میخواهد یک خبرهایی شود. البته خود ایشان هم ارادت به علما داشت. خودش میگفت: من هرجا عالم میدیدم، سریع تعظیم میکردم و میگفتم: سلام علیکم آقاجان! لذا یک نگاه نافذ این مرد الهی، او را دیگر از گناه بیرون آورد و تغییر داد. اینجاست که عین، عین الله النافذه میشود؛ چون اعضا و جوارح تسلیم خدا شده و این دومین خصوصیت مخلصین است. ۳- خیرخواه بندگان نشانه سومی که دارند، این است: «وَ بَذَلَ خَیْرَهُ» خیرخواه مردم هستند و بذل میکنند. عرض کردم آیتالله دزفولی از جمهوری الآن (شاهآباد سابق) رد میشدند. وقتی وضعیت آن خانمی را که به خاطر آن حالت مستی برهنهاش کرده بودند و خودکشی کرده بود و آنطور افتاده بود، دیدند، عبای خودشان را بر روی او انداختند و به او خیر رساندند، نگذاشتند حیثیت و آبروی او برود. مرحوم سراج در مورد ایشان میفرمودند: گاه مخصوصاً آیتالله دزفولی میرفتند ببینند اگر کسی یکخورده از این وضع بدمستی که خودش در آنجا پیدا کرده، حالت پشیمانی دارد و وضعش بد است – دعای مادری، کسی پشت سر اوست – سریع او را ببرند و روی او کار کنند. خیرشان میرسید. یکی هم این که انسان خیر مادیاش برسد، کمک کند و دست دیگران را بگیرد. مخلصین عالم خیرشان به دیگران میرسد. «وَ کَف شَرهُ» و شرش به هیچ عنوان به کسی نمیرسد و از بدی کردن خودداری میکند. مخلصین عالم اینگونه هستند. اصلاً از بدی بدشان میآید، آنوقت چطور میتوانند بدی کنند؟! آیتالله العظمی آسید احمد آقای خوانساری – که امام فرمودند: ایشان اتقیالاتقیاء هستند – همسری داشتند که خیلی آقا را اذیت میکرد. حتی اگر در خانه آقا میآمدند، میگفتند: با آیتالله العظمی خوانساری کار داریم. میگفت: کدام آیتالله؟ بروید و به آقا فحاشی میکرد! گاهی آقا را با خاکانداز میزد. یک مرتبه دیدند سر آقا شکسته، به خصیصینشان گفته بودند: این مرحمتی خانم است! مرحوم فلسفی تعریف میکردند: یکی از آقایان (ظاهراً آیتالله خندهآبادی) به ایشان گفته بود: آقا! شما چرا اینطور صبوری میکنید؟ طلاقش بدهید برود. گفته بودند: کجا رهایش کنم، بیچاره جایی را ندارد برود، من صبر میکنم! احساس میکردند اگر او را رها کنند، برایش شر میشود. مخلصین عالم اینگونه هستند. البته این امتحانها را خدا برای هیچ کسی نیاورد. یک موقع خانمی یک چیزی میگوید، آقا سریع موضعگیری میکند و نعوذ بالله … بشکند دست مردی که روی زنش بلند شود، او مرد نیست، نامرد است. مخلصین عالم شرشان به هیچ کس نمیرسد، مواظب هستند. این را پیامبر دارند میفرمایند. این فرمایش حبیب خدا، خاتم انبیاء، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) است. این حال مخلصین عالم است. اگر بخواهیم این حال را پیدا کنیم، باید از گناه و همه بدیها دور بشویم. اگر خواستیم به خدا نزدیک شویم راهش فقط اخلاص است. توسل شبانه یک نکته هم به ما که ضعیفیم گفتند و آن این که توسل داشته باشیم. از وجود مقدس آقاجانمان امام زمان(صلوات الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهیم. بگوییم: آقاجان، امام زمان! ما بلد نیستیم، ما جاهلیم، ما نمیدانیم چه کنیم. بارها عرض کردم، شبها موقعی که داری میخوابی، از بستر جدا شو، یک چند دقیقهای را با آقا جانت، امام زمان(صلوات الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) خلوت کن. حرف بزن. اینقدر آقاجان دوست دارد انسان با او حرف بزند. بگوییم: آقا جان! ما نمیفهمیم، ما جاهلیم. آقاجان! تو دست ما را بگیر. ما را به سمت اخلاص ببر. ما را به سمت بندگی خدا ببر. آنوقت چه مزهای دارد، چه شیرینی دارد، چه لذتی دارد که آقا دست ما را بگیرد و به این صراط مستقیم ببرد. یابنالحسن! آقاجان! به فدایت شوم، اگر یک آن، عنایتت از ما برداشته شود، بدبختیم. اما تو به ملائکهالله دستور بده – که همه چیز در سیطره خلیفه خداست – و بگو: این را کنترل کنید، تا به سمت گناه رفت، تنفر از گناه در دلش بیاورید تا اجتناب کند. آقا جان! ما را رها نکن. ما گدایان کوی توییم یابنالحسن! پی نوشت: ۱- بحارالأنوار، ج: ۷۴، ص: ۲۱۵، باب: ۸ ۲- فضایل آیتالله العظمی سلطانآبادی را در مباحث قبل عرض کردیم. شمهای از آنها این بود که این مرد الهی غیبگو و آیندهنگر بودند. به شیخ شهید، شیخ فضلالله نوری، درحالیکه جوان بود، فرمودند: تو همان شیخی هستی که در تهران به دارت میزنند! به آیتالله العظمی حائری یزدی هم در جوانی بیان فرمودند: تو مؤسس حوزه علمیه قم هستی! ۳- بحارالأنوار، ج: ۱، ص: ۱۲۱، باب: ۴ ۴- بحارالأنوار، ج: ۶۷، ص: ۲۵، باب: ۴۳ ۵- عیون اخبار الرضا، ج:۲، ص: ۱۲۹ ۶- اسراء/ ۱۰۵ ۷- شعراء/ ۳ ۸- یقره/ ۳۴ ۹- بحارالأنوار، ج: ۱، ص: ۱۹۵ سایت رهبران شیعه 2 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ سخنان شیخ رجبعلی خیاط.. ♦ قیمت تو به اندازه خواست توست،اگر خدا را بخواهی،قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی،قیمت تو همان است که خواسته ای رجبعلی خیاط ♦ دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود،ولی دو چیز کم دارد:یکی اخلاص و دیگری،دوستی خدای متعال رجبعلی خیاط ♦ هی نگو دلم اینطور می خواهد،ببین خدا چه می خواهد. رجبعلی خیاط ♦ خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است. رجبعلی خیاط ♦ قاشق برای خوردن غذا خوب است و فنجان برای چای نوشیدن و...انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. رجبعلی خیاط ♦ مقدسها همه کارشان خوب است فقط باید منیت خود را با خدا عوض کنند. رجبعلی خیاط ♦ اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود رجبعلی خیاط ♦ اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست. رجبعلی خیاط ♦ همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی. رجبعلی خیاط ♦ فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار،باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد،نه خود... رجبعلی خیاط ♦ از کلمه (ما) بگذرید،آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند،شرک است. رجبعلی خیاط ♦ وقتی خدا را شناختی،هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند. رجبعلی خیاط ♦ در هر نفس کشیدن،امتحانی است.ببین با انگیزه رحمانی آغاز می شود یا با انگیزه شیطانی آمیخته می گردد. رجبعلی خیاط منبع:jomalatziba.blogfa.com 3 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ خدا بیامرزدش چیزای عجیبی ازش شنیدم 2 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ خدا بیامرزدشچیزای عجیبی ازش شنیدم اره منم کتابشو تازه تموم کردم..دیدم قشنگه گفتم دوستان هم استفاده کنن.. 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ شخصیت جالبی هستن ایشون وبسیار بزرگوار خدا رحمتشون کنه خیلی قبولشون دارم این شخصیت های بزرگ خیلی مظلوم موندن 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده