sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ سبک شناسی، از جمله علوم ادبی است که امروزه اهمیت خاصی دارد و یکی از شیوه های مهم برای پی بردن به ویژگیهای یک اثر و به دست آوردن معیاری از روش هنری یک هنرمند، تحلیل سبکشناختی آثار او بر اساس زبان و ویژگیهای ادبی و فکری است. در این جستار، نظرات مختلف صاحبنظران ایرانی و اروپایی و تعاریفی که از سبک دارند، مورد بررسی قرار گرفت. در مرحلة بعد، به ویژگیهایي که موجب ميشود تا اثر، هنری شـناخته شـود و بهوجود آورندة آن اثر، به عنوان صاحب سبک معرفی گردد، پرداخته شده است. از دیگر موضوعات مهم این پژوهش، پیشینة سبک شناسی علمی در ایران و اروپاست و در گام بعدی، دربارة معرفی سبک جمعی و شخصی و چگونگی شناسایی این دو نوع سبک که منوط به آشنایی با کدهای پیشین و پسین موضوعات مطرح شده میباشد و همچنین دربارة سبک به عنوان ابزار فردیت ساز، گفت و گو میشود و در مرحلة پاياني بازشناسی عناصر سبکی، به خصوص در حوزة زبانی و بلاغی مد نظر قرار گرفته است. کلیدواژهها: سـبک، پیشینة سبک شناسی، اثر هنری، هنرمند ادبی، زبان معیار، زبانشناسی، زیباشناسی، شعر. مقدمه سبک، نمودار گزینش و ترکیب شاعر و نویسنده از امکانات متعدد زبانی است. از دیدگاه تکنیکی، سبک یک هنرمند چیزی نیست جز آن شگردی که در آن، فرمهای هنری خویش را به کار میگیرد. این علم، از جمله علومی است که علمای آن، با وجود تلاش نتوانستند تعریف دقیقي از آن ارايه كنند. در این جستار سعی میشود به پیشینهای از چگونگی این تلاش علما پرداخته شود. سبک شناسی ادبیات، بخش پیچیده و ظریف و گستردهای از دانشهای ادبی است که پژوهشگر را به تشخیص و تمیز میان گونههای مختلف «بیان» در ادب یک ملّت و چونی و چگونگی آنها قادر میسازد. همین موقعیت ویژه است که همواره سبک شناسی را در معرض آمیخته یا مشتبه شدن با رشتههای گوناگونی از دانشهای دیگر قرار داده و سبب شده است که هر پژوهشگری سبک را از دیدگاه علمی موضع تخصصی خود بنگرد؛ در نتیجه، در هر دورهای یا به اقتضای دانشی، رنگ و انگ ویژهای به سبک شناسی زده میشود. تمامی محققان پدیدههای سبکی، اثر ادبی، اعم از نظم و نثر را به عنوان موضوع مطلق پژوهش سبک شناسی و از اهداف مهم این علـم میشـمارند. در ایران، سبک شناسی، پیوندی ناگسستنی با نام محمد تقی بهار دارد. او نخستين كسي است که در ایران به صورت علمی به کاوش دربارة مسائل سبک شناسی سخن فارسی پرداخت. بعد از این استاد گرانمایه است که محققان ایرانی با بهكارگيري روشهای علمی که برگرفته از آموزههای علمی اروپاییان که پایهگذاران واقعی سبک شناسی علمی بودند، به این مسأله توجه کردند. یکی از مسائل مهم در سبک شناسی شعر، چگونگی شناسایی عناصر سبکی و تشخیص سبک فردی شاعر از نرم ادبی زمانة آن شاعر میباشد که این وظیفه خطیر به عهدة علم سبک شناسی است که در این جستار به شاخصهاي اصلی این شناسایی اشاره شده است. معانی مختلف سبک و تعریف آن از نظر صاحب نظران این فن سبک شناسی، از جمله علوم ادبی است، اما مثل علوم ادبی مانند علم عروض و معانی و بیان، سابقة چندانی ندارد. البته باید متذکر شد که سبک به مفهوم شیوه و طرز، در آثار ادبی وجود دارد، ولی سبک شناسی علم جدیدی است و از اویل قرن نوزدهم میلادی به این سو، به صورت علمی مورد توجه علما قرار گرفته و دربارة مباحث مربوطه به آن بحثهایی صورت گرفته است. قبل از شروع بحث، نخست باید بدانيم که سبک چیست؟ «واژة سبک مصدر ثلاثی مجرد عربی است به معنی گداختن و ریختن و قالبگیری کردن زر و نقره، و «سبیکه» به معنی پارة زر و نقرة گداخته و قالب گیری شده مشتق ازآن است.»1 در کتاب «مقدمة الشعر و الشعرای ابن قتیبه در آیین نقد ادبی» واژة سبک به معنی طرز، شیوه، سیاق و طریقه به کار رفته است. مؤلف کتاب در مقدمه کتاب خویش ميگوید: «شعر را نیک بیازمودم و آن را بر چهارگونه یافتم. نوعی از آن دارای لفظی زیبا و معنای دلکش است ... نوعی دیگر هست که لفظی زیبا و شیرین دارد، اما اگر ژرف بدان درنگری در معنی آن فایدتی نخواهی یافت؛ و این نوع از شعر بسیار است قسمتی دیگر از آن دارای معنی نیکو است، اما لفظهای آن کوتاه و نارساست، مانند گفتة لبید بن ربیعه: ما عاتَبَ المرءُ الکریمَ کَنفسِهِ والمرءُیصلِحُهُ الجلیسُ الصالحُ این بیت گرچه در معنی «اسلوب نیکو باشد، لکن طراوت و روانی آن اندک است.»2 در لغتنامه دهخدا آمده است: «سبک شامل دو موضوع است، فکر یا معنی، صورت یا شکل»3 محمد معین در فرهنگ فارسی ذیل واژة سبک چنین آورده است: «روشی است خاص که شاعر یا نویسنده ادراک و احساس خود را بیان میکند، طرز بیان ما فی الضمیر است»4 محمد تقی بهار «سبک» را معادل «استیل» اروپایی و آن را مأخوذ از لغت «استیلوس» یونانی به معنی «ستون» بیان كرده است. «استیلوس» در زبان یونانی به وسیلة فلزی یا چوبی و یا عاج اطلاق میشده است که به کمک آن در زمانهای قدیم حروف و کلمات را بر روی الواح مومی نقش میکردهاند».5 درست است که امروزه به وسیلة قلم که واسطة نقش مقاصد بر روی کاغذ، دیوار، پارچه یا لوح است، منظور خود را بیان میکنیم، اما مفهوم «سبک» فراتر از آن چیزی است که در بالا بدان اشاره شد.از زمانی که بحثهای علمی سبک شناسی شکل گرفته، تعریفهای متعددی از «سبک» ارائه شده است. در این جستار به اشاره مختصری از آنها بسنده میشود. به اين منظور، ابتدا، تعاریف و نظرات اندیشمندان و صاحب نظران معاصر و سپس نظرات متفکران غربی ارايه ميشود. بهار در تعریف سبک نو میگوید: «سبک در اصطلاح ادبیات عبارت است از روش خاص ادراک و بیان افکار به وسیلة ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبیر. سبک به یک اثر ادبی وجهة خاص خود را از لحاظ صورت و معنی القاء میکند و آن نیز به نوبة خویش وابسته به طرز تفکر گوینده یا نویسنده دربارة حقیقت میباشد.»6 عبدالحسین زرین کوب دربارة سبک چنین نظری دارد: «سبک که عبارت است از شیوة خاص در نزد هرگوینده تعبیر صادقانهای است از طرز فکر و مزاج طبع او. اگر طبع شاعر تند و سر کش باشد، سبک بیانش غالباً سریع و کوتاه میشود و اگر طبعی داشته باشد خیال پرور و رویای سبک او در آکنده میشود از استعارات و مجازات دور و دراز... از طبع بلند سبک عالی بر میآید و از طبع حقیر سبک ضعیف.»7 غیاثی معتقد است: «سبک ادبی، از ذهن و اندیشة نویسنده و شاعر مایه میگیرد و آنچه بدان رنگ فردی میدهد نگرش و بینش هنری و واقعیتهای عینی وسبک زندگی فکری است، چه عملی که از نیروی خلاقة آدمی سر میزند از فعالیتهای نظری و عملی او گسسته نیست بلکه در گرو تأثیرهایی است که از جهان بیرون میپذیرد و آنها را به رنـگ نظر گاههای فکری یا عاطفی خود در میآورد.»8 او در جای دیگر میآورد: «سبک گوهری ذهنی و فلسفی نیست که تعریفی فشرده باشد. سبک پدیدهای انسانی و همانند آدمی چند وجهی است. به همین جهت شناخت سبک خود واقعیتی محسوس و عینی، ولی تعریف سبک شناسی نظری است.»9 محمود درگاهی، منتقد ادبی، اعتقاد داردکه: «سبک جلوه گاه درون است. به عبارت روشنتر، سبک نمودار روحانیت آفریننده است»10 خسرو فرشیدورد، نویسندة کتاب «دربارة ادبیات و نقد ادبی» دربارة سبک میگوید: «سبک هرشاعر یا نویسنده، مانند رنگ و بویی که در یک گل یا میوه وجود دارد، اثر او را هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ نشانههای بیرونی آن، از دیگر آثار ادبی جدا میکند؛ یعنی تفکر و اندیشههای هنرمند پا به پای زبان و تعبیر، در آثار وی حضور دارد.»11 فرشید ورد در جای دیگر میگوید: «سبک شیوه خاص یک سخنور یا یک اثر یا مجموعة آثار ادبی است.»12 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ به اعتقاد شفیعی کدکنی: «هیچ نوشتهای نیست که سبک نداشته باشد و هیچ سبکی را جز از طریق مقایسة نرم و درجه انحراف آن از نرم، نمیتوان تشخیص داد و در یک کلام سبک یعنی انحراف از نرم»13 بعد از نگاهي اجمالی به تعاریف صاحب نظران ادبی معاصر، به ذکر نظرات پژوهشگران ادبی غرب می پردازیم. نخستین نظریهپردازی در مورد سبک را، در آثار باز مانده از یونان باستان ودر کتابهای مربوط به فن خطابه میتوان دید. در مجموع، در آثار اروپاییان دو دیدگاه افلاطونی و ارسطویی قابل تشخیص است. «بنا بردیدگاه افلاطونی، سبک کیفیتی است که در بعضی از آثار ادبی وجوددارد و در بعضی وجود ندارد؛ بنابراین دیدگاه، سبک به معنی هماهنگی کامل میان الفاظ و اندیشه است؛ بنابراین نویسنده و شاعری صاحب سبک است که برای بیان اندیشة خود واژههای مناسب و شیوة بیان درست یافته است. در دیدگاه ارسطویی، سبک، محصولی از عوامل متعدد است که در اثری جمع میشود و آن را از سایر آثار متمایز میکند؛ بنابراین دیدگاه، به تعداد آثار، سبک وجود دارد.»14 نخستین کسی که در دوران رنسانس تعریفی دقیق و علمی از سبک به دست داده، بوفُن (1707-1788) طبیعی دان فرانسوی است. وی در آغاز خطابة خود آورده است:«سبک جز نظم و تحرکی که مردم در اندیشههای خود پدید میآورند، چیزی نیست.»15 درجای دیگر از این کتاب به نقل از بوفُن در تعریف سبک آمده: «سبک خود شخص است.»16 مراد بوفن این است که سبک هر اثر، عیناً همان شخصیت انسانی، بلکه نفس آدمی است و شیوه نگرش او را به جهان و پدیدهها فاش میکند. آبرامز،17 سبک را منشی زبانشناختی در نظم و نثر میداند و میگوید: «یک اثر بر مبنای انتخاب کلمات، ساختمان جمله و نحو، میزان غلظت و نوع کاربرد آرایههای ادبی، وزنهای آهنگ و صورت و خصوصیات بلاغی مورد تحلیل قرارمیگیرد. او در یک تقسیمبندی کلی، جملات را به دوگروه پیوسته18 و ناپیوسته19 تقسیم میکند. در جملات پیوسته اجزای جمله تا آوردن بخش پایانی آن معلق میماند، اما درجملات نا پیوسته اگر قسمتی به کل جمله اضافه گردد، لطمهای به نحو و ساختمان جمله وارد نمیآید.»20 محمود درگاهی در کتاب خود به تعدادی از تعاریف متفکران ادبی غربی اشاره كرده است؛ از جمله اينكه: - سبک انحرافی است از کلام ادبی21 - سبک صدای ذهن نویسنده است.22 - سبک همان شکل و محتوا هر دو است و سبک آمیزهای است از شیوههای هنری، درونمایه و عقاید...»23 ژرف اندیشی بیشتر در مجموعه تعاریف فوق از سبک، ما را به این نتیجه میرساند که زمینة مشترک یا وحدت، یعنی سبک، فقط منوط به عوامل لفظی (زبانی) نیست، بلکه در تفکر و بینش هم، وحدت یا تکرار عوامل و عناصرخاص فکری حضوردارد و برخی در مطالعات سبکی عملاً زبان را به نیابت از فکر مورد دقت قراردادهاند. سبک، حاصل نگاه خاص هنرمند به جهان درون و بیرون است که لزوماً در شیوة خاصی از بیان تجلی میکند، به همین لحاظ، مسألة تغییر سبکها فقط تغییر زبان و پس و پیش کردن قافیه و یا کوتاه کردن مصراعها نیست؛ بلکه مسأله دانشها و بینشها و نگرشها هم هست و بین یک نوشته و روحیّات، خلقیات و افکار صاحب نوشته، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. امروزه، کسانی که به کمک علم روانشناسی دربارة روحیّات و خلقیات نویسندگان گذشته نظر میدهند، بر این مسأله مهر تأیید میگذارند و باید به این مسأله نیز اشاره شود که اگر چه ادبا دربارة سبک، بحثهای زیادی کردهاند، ولی تا به امروز تعریف جامع و مانع از آن بهدست نیامده است. علت اساسی این امر نيز از خصوصیت دو وجهی سبک شناسی ناشی میشود؛ یعنی سبک شناسی نظامی است بین زبانشناسی و ادبیات. از این جاست که جانبداران سبک شناسی ساختاری- زبانشناسی و موضوع ادبی، هر کدام با در نظر گرفتن روش خاص خویش، برای این علم تعریفهای گوناگون ارائه داده اند. سبک، زمانی شکل میگیرد که اثری و آفرییندهای وجود داشته باشد؛ زیرا هر پدیده و اثر هنری، بیانگر نوعی سبک است و سبک، پیوندی است که ذهن و زبان آدمی در گفتار و نوشتار مییابد. سبک، در واقع کنش و واکنش معنی و شکل در گفتار و نوشتار است و در اینجا این سؤال پیش میآید که ویژگیهای یک اثر ادبی چیست و خالق آن اثر باید برای ایجاد یک اثر ادبی چه نکاتی را رعایت کند تا آن اثر در زمرة آثار سبک ساز تلقی گردد؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید ویژگیهای اثر ادبی و هنرمند ادبی را که به وجود آورندة آن اثر است، بدانیم و بشناسیم. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ اثر ادبی و هنرمند ادبی تنها آثاری که نیکو نگاشته شده باشد به آیندگان نیز خواهد رسید. میزان معارف، غرابت و جالب توجه بودن کارها و حتی تازگی اکتشافها نیز ضامنی مطمئن برای جاوید ماندن اثر نیست. تألیفی که محتوای این گونه مطالب است، اگر بدون چاشنی ذوق و اصالت و ابتکار و دهاء نگاشته شود، بیتردید از میان خواهد رفت. شاعر یا نویسنده در نتیجه مطالعة آگاهانه و قانونمند یک زبان، مجموعهای از واژگان را به اختیار خود بر میگزیند و فراهم میآورد. در عین حال، بیشتر کلماتی که یک شاعر یا نویسنده نمیپذیرد و به کار نمیبرد، ممكن است در زمرة بهترین کلمات دایره واژگان شاعر یا نویسندهای دیگر باشند. ذوق و سلیقهای که سبب میشود صاحب اثر به انتخاب یک مجموعه معین از واژگان دست بزند، خود محصول جهانبینی، ادراک و احساس مخصوص و منحصر به فرد اوست، وی پیوسته در جست و جوی وسیلهای است که بتواند آنچه را که میخواهد به شکلی شایسته بیان کند. بدین ترتیب برای خود مجموعه واژگانی فراهم میسازد که بتواند به خوبی بیانگر احساسات و روحیات اصیل او باشد. در عین حال نیز ممکن است که گاهی ذهن به نوعی، متمایل به کاربردهای فضل فروشانه باشد، این امر به سود آثار ادبی نیست و هنرمند واقعی هرگز بدان فرصت دخالت نمیدهد. او پیوسته این نکته را به یاد دارد که زیباییهای موجود در سبکهای ادبی از ذات آن نشأت میگیرند؛ این نکته دربارة حتی یک واژه نیز صادق است و به خوبی میتوان به این نکته پیبرد که چیزی در یک اثر زاید يا ضروری است. این زیبایی، هم در شعر و هم در نثر از تمام پیرایههای زاید و زدودنی، جداست. این زیبایی میتواند در نهایت کمال و درخشندگی باشد. موضوع سخن این رساله سبک شناسی شعر است که در آن سه عنصر سبک، شعر و به تبع آن زبان، مندرج است. این هر سه، مفاهیمی سیّال و دستخوش تحوّلاند. حتّی خواص کیفیت شعر و زبان نوعاً در هر دورة ادبی فرق میکند. زبان در دورههایی ایستائی و در دورههایی پویائی بیشتری دارد. مفهوم شعر، در شعر مدرن نسبت به شعر سنّتی تغییر کرده است. به عنوان مثال، اگر بخواهیم شعر فارسی را در دورهای سنّتی تعریف کنیم، عناصر وزن و تساوی و ساختارهای قالبی و قافیهبندی در تعریف وارد میشوند و حال آنکه در شعر مدرن این عناصر بعضاً(تساوی) حذف میشوند و بعضاً(وزن، قافیهبندی، ساختار) ماهیت دیگری پیدا میکنند. براي مثال، وزن در شعر سپید به نوعی موسیقی درونی کلام تبدیل میشود. جای قافیه محدود به پایان هر پاره نیست و حتّی ممکن است در میان پارهای بنشیند. ساختار، در هر اثر شاعرانه و در هر قطعه شعر نو، به مقتضای محتوای آن، عوض میشود و دیگر کلیشهای و قالبی نیست؛ اما سبک، هر چند در هر دورهای کیفیتی و خصلتهایي پیدا میکند و دسخوش تطوّر است، به لحاظ مفهوم ثابت میماند و تعریفهای متعدد بر آن بار نمیشود. با توجه به تحول این عناصر، معیارهای اطلاق شعر در هر دوره متفاوت است. از این رو، برای اطلاق عنوان شعر بر هر اثر کلامی، باید به رستاخیز گذشته متوسل شد. مثلاً، نمیتوان اشعار دوره سامانی یا سلجوقی را با معیارهای شعر مدرن سنجید. محقق باید خود را در جوّ و زمان نشأت اثر قرار دهد و رفتار و رویکرد گذشته را اختیار کند و معیارهای همان زمان را بپذیرد و در را به روی پیشداوری خود ببندد. هر دورهای دارای شعر ویژه خویش است. این کار گزینشی و ارزش سنجی، مستلزم تلاش تخیلی است برای انس و آشنایی عمیق پیدا کردن با سنّتهای عصر و نيز با ذوق و سلیقهای که از میان رفته است. محک موفقیت اثر در عصر خودش وجود دارد، اما آثاری هستند که به سنت جاودانگی ممتاز شدهاند و از عصر خود فراتر رفتهاند. حتی آثاری هستند که نه در عصر خود، بلکه در دورههای بعدی از نعمت موفقیت بر خوردار گشتهاند. از این امر چنین میتوان نتیجه گرفت که در اثر شاعرانه، چه بسا مایههایی وجود دارد که از آفت کهنه شدن مصون میماند. در این آثار، معانی بلند و متعالی و رویین تنی در مرکز توجّه جای گرفته که زوال و مرگ نمیشناسند. این معانی به ذواتی تعلّق دارند که در هر دورهای حضور دارند و میتوان آنها را در انسان و خدا خلاصه کرد. آثار در هر دورهای در پرتو نقد آن دوره، حیات تازه پیدا میکنند. ما نمیتوانیم هنگام قضاوت گذشته، متعلق به قرن خود نباشیم. ازاین رو، نظر گاه امروزی از چشمانداز تاریخی متمایز میگردد. بنابراين، ارزش هر اثر ادبی، نا گـزیر نسبت به ارزشهای عصر خود و نيز ارزشهای همة اعصار بعدی سنجیده میشود. بدینسان، اثر ادبی، در عین حفظ هویت خود، به لحاظ تاریخی دارای ارزشی نسبی است. هنگامی که اثر، مستقل از تاریخ، زمان و محیط تولد، با معیارهای نو، نه با معیارهای دوره خود بررسی شود، ارزشی پیدا میکند که با ارزش زمان ظهور آن فرق دارد. پیداست که در بررسی تاریخی، معیارهای دورهای اعتبار پیدا میکند. اما، در نقد اثر، ملاکهای تازهای خواه نا خواه دخیل میگردد که به اثر معنا و ارزش دیگری میبخشد؛ چون ذائقه ادبی تغییر کرده است. در مطالعه سبکی اثر ادبی، مثلا ًشعر حافظ، هدف ما این نیست که وجوه مشترک آن را با اشعار دیگر پارسی گویان بیابیم، بلکه هدف ما بیشتر آن است که آنچه را در این اثر، ویژة اثرآفرین است، مشخص كنیم. همچنین در مطالعه یک دورة ادبی یا یک جریان ادبی یا ادبیات یک قوم، علاقة ما متوجّه جنبههای فردی و وجوه تمایز است.اما آنچه اثری ادبی را از آثار ادبی دیگری یا دورهای و جریان ادبی را از دورهها و جریانهای ادبی دیگر و حتی ادبیات قومی دیگر متمایز میسازد، عمدتاً خصایصی سبکی ـ سبک فردی و خصلتهای ادبیات قومی- است. هر اثر ادبی، مانند هر موجود انسانی دارای مشخصات خاصي است كه در عین حال، در پارهای از صفات و خصال با آثار دیگر مشترک است. سبک شناسی، به جنبههای فردیِ اثر ادبی یا دوره و جریان ادبی توجه دارد، اما برای آنکه سبک دورهای را مشخص سازد به ناچار باید، از سویی، مشترکات آثار ادبی اصیل و غالب آن دوره را بیابد و از سوی دیگر، در مقایسه با مشترکاتِ آثار دورههای دیگر، آنها را متمایز سازد. در یک دیدگاه کلی، آثاری که زیباشناسی عصر را تحقق میبخشد یا به آن نزدیک میشوند، قدر میبینند و آثاری که از برآوردن توقعات آن عاجزند، ملامت میشوند یا مطرود میمانند. در حقیقت، هنرمند، در نهایت برای جمهور خریداران اثر کار میکند؛ حتی هنگامی که میپندارد جز در پی رضای خاطر و اجابت توقع درونی خویش نیست. هنرمند، اگر هم پسند عامه مردم را از نظر دور بدارد، به جماعت برگزیدگان، بهتر بگوییم به مخاطبان فرضی خود میاندیشد؛ به عنوان مثال، «استاندال، نویسندة فرانسوی قرن نوزدهم و خالق كتاب صومعة پارم»24 آرزو میکرد که مخاطبان اثر او هر روز پر شمارتر گردند.»25 هنرمند، حتی اگر در زمانة خود مشوقاتی سراغ نگیرد، چشم به آیندگان دارد تا داد او را بستانند. رابطة اثر آفرین و خریداران اثر، چندان هم ساده نیست. البته هنرمند به شهرت و از آن بیشتر به تأثیری که به جا میگذارد، حسّاس است؛ اما کامیابی یا ناکامی در نظر هنرمندی که شایسته این نام باشد، فرع است. هنرمند واقعی تابع احکام دیگری جز آرمان زیباشناسی جمع است و خواهان آنکه از هنجارها و قوانین منصوص به هنجارها و ضوابط نامنصوص برسد. چه بسا، لازم آید که هنرمند، برای پیروی از الهام شخصی خود، در برابر فشار جمع ایستادگی کند و حتی خشم و تحقیرجمع را برتابد و از مواهب خود غافل نماند. در حقیقت، هنرمند، به اعتبار آفرینندگی، به جمع تعلق دارد که فرهنگی را میسازد نه به جمعی که فرهنگی بر او بار میشود. اثر آفرین، تابع ذائقه جمعی مخاطبان نیست، بلکه با نوآوری خود ذائقه ساز است و از این راه، دیر یا زود، ستایشگرانی و مریدانی پیدا میکند که به مبلغان او تبدیل میشوند و به نوبة خود جماعات تازهای را مسخّر میکند و به دنبال خود میکشاند. هنرمند از این حیث به مجدد و مصلح دینی شباهت پیدا میکند. بیهوده نیست که شاعر را مُغ خواندهاند و رسالت پیامبرانه برایش قایل شدهاند. درحقیقت، شاهراههای هنری، نخست باریک راههای بیرهرو بودند که هنرمندانِ نوآور دل به دریا زدند و در آنها گام نهادند. رفته رفته این راه، رهروانی یافت، کوبیده و هموار شد و پهنا گرفت و به شاهراه بدل شد. از این هنرمندان بزرگ میتوان در دوره مورد مطالعه این تحقیق، به عرفی شیرازی، نظیری نیشابوری و چند تن دیگر اشاره کرد که گذشته از رسیدن به حد کمال در غزل، در قصیدهسرایی نیز جمعی به تقلید از اساتید سلف و تنی چند به ابتکار ذوقی خود، همت گماشتند؛ به عنوان مثال، کسی مثل عرفی توانست ابداعاتی در قالب قصیده ایجاد کند که در دورههای گذشته سابقه نداشت. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ سبک و سبک شناسی علمی در اروپا و ایران در متون و آثار ادبی فارسی اشارههایی اجمالی و گذرا به مفهوم سبک را میتوان يافت. عنصری در ستایش غزل سرائی میگوید: غــزل رودکــی وار نـیـکـو بــود غـزلهــای مـن رودکی وار نیست (عنصری بلخی: ص 327) و در پی آن، مراد خود را از رودکی وار، هرچند باز به تعبیر کلی، چنین بیان میکند: اگـرچـه بکـوشـم به باریک وهـم بـدیـن پـرده انـدر مــرا راه نیست (همان) و ناصرخسرو نزدیک بودن سبک شعر فارسی و عربی خود را به شیوة عنصری و بحتری و جریر چنین بیان کرده است: نـظام سـخـن را خـداونـد دو جـهان دل عـنـصری داد و طـبـع جــریــرم (ناصر خسرو، ص289) بخـوان هـر دو دیـوان مــن تــا ببینی یکـی گـشتـه بـا عنـصـری بحتری را (همان، ص15) اما ازقرن ششم، واژههای«طریق»، «شیوه»، «طرز» و امثال آن معادل «سبک» به معنی امروزین آن به کاررفته است: شیوه غریـب اسـت مشـو نـا مجیــب گـر بـنــوازیــش نــبـاشــد غـریب (نظامی گنجوی: ص230) منصفان استاد دانندم که از معنی و لفظ شـیـوة تازه نـه رسـم باسـتان آوردهام (خاقانی: ص176) خاقانیا خسان کـه طریـق تـو میروند زاغـند زاغ را روش کـبـک آرزوسـت (همان، ص636) خاقانی در قطعهای، در پاسخ به کسی که شعر عنصری را به تعریفی بر شعر او برتر دانسته بود، گفته است: مرا شیوه خاص و تازه اسـت و داشت هــمان شـیـوه بــاسـتــان عنــصریزده شیوه کـان حیـلت شـاعـری است به یــک شـیــوه شـد داستان عنصرینه تحقیق گـفت و نـه وعظ و نه زهد که حرفـی نـدانست از آن عـنـصـری (همان، 707) و در بیت دیگری گفته است: جـز این طــرز مـــدح و طـراز غزل نــکــردی ز طبــع امتـحـان عنصری (همان) محمدجعفر محجوب، «شیوه» را در این ابیات خاقانی به معنی معانی و اغراض شعری دانسته و به جز پنج مفهوم مدح، غزل، تحقیق، زهد و وعظ که خاقانی برشمرده است، از پنج مفهوم شعری دیگری نیز نام برده است.26 اما از آنجا که هر یک از معانی شعری، شیوه بیان حامی خود را دارد، میتوان شیوه را در این قطعه خاقانی نیز مجازاً به همان معنی سبک و طرز دانست. در شعر دورههای صفوی، طرز به معنای سبک و شیوة سخنوری نیز هست. صائب، طرز را بارها و بارها به معنای سبک شعر بهکار برده است. از جمله: به طـرز تــازه قسم یاد میکنم صائب که جای بلبل آمل در اصفهان پیداست (صائب تبریزی: ج2، ص817) منظور از طرز تازه، همان سبک هندی و منظور از بلبل آمل، طالب آملی شاعر نامور همین سبک است. از جمع نخستین مدافعان تجدد ادبی، تقی رفعت را دارای تصور فرهیختة روشنی از این نهضت مشاهده میکنیم و تنها اوست که به اسلوب، به عنوان یکی از عناصر اساسی این تجدد توجه خاصی دارد.27 از نوپردازان به شاملو اشاره میکنیم. شاملو در سخن از زبان شعر، بهطور تلويحي به سبک توجه دارد که تماماً در زبان بازتاب مییابد. وی مینویسد: «شعر باید زبان خود را پیدا کند و این زبان را لازم دارد. یک شبه نمیتوان زبانی را به شعر تحمیل کرد.»28 چنانکه از مطالعة آثار تدوين شده دربارة سبک شناسی و مباحث مربوط به آن در تألیفات محققان سبکشناس بر میآید، همه از افکار سبک شناسی اروپایی بهره برداشتهاند. بعضی از محققان مانند محمد تقی غیاثی، آثار تحقیقی خویش را دربارة مباحث سبک شناسی، در تقلید از اروپائیان به سامان رسانیدهاند. اساس کتاب غیاثی، با عنوان درآمدی بر سبک شناسی ساختاری، جزوة درسی عناصر سبک شناسی به شیوة ساختاری نوشتة آقای باروکو استاد دانشگاه نیس است.29 غیاثی کوشیده است که با توجه به نظریات موجود، شعر فارسی را مورد بررسی قرار دهد. علم سبک شناسی در اروپا، پس از پیدایش زبانشناسی گسترش یافته است. با توجه و الهام از پدیدههای زبانشناسی، شارل بالی،30 شاگرد زبان شناس معروف فریدنان دوسوسور، «جان تازهای به کالبد سبک شناسی دمید»31 و سبک را نحوة ابزار بیان دانست. به این طریق او تلاش كرد که «سبک شناسی را شاخهای از زبانشناسی محسوب دارد و بدین لحاظ به آن وجههای علمی بخشید. شاگردان و پیروان او هم، همین شيوه را طي کردند و روز به روز سبک شناسی از حوزة نقد ادبی قدیم خارج شد و به طرف زبانشناسی رفت.»32 همانطور که در بالا به آن اشاره شد، سبکشناسان شعر فارسی به خوبی از روش شارل بالي و پيروان او استقبال و از آن پیروی کردند. آراء شارل بالی را به اصطلاح «مکتب سبک شناسی فرانسوی» مینامند. دومین مکتب اروپایی سبک که مورد توجه ادبا قرار گرفته، «مکتب آلمانی سبک شناسی» است. یکی از معروفترین نمایندگان این مکتب که کوشید بین سبک و روان نویسنده ارتباط پیدا کند، لئواسپيتزر33 است. او عقیده داشت، که «سبک شناسی باید بین مختصات متکرر سبکی و فلسفه نویسنده ارتباطی بیابد.»34 اگر چه نقطه نظرات لئواسپیتزر را سبکشناسان شعر فارسی در مکتب خویش تکرار کردهاند، اما با این روش شعر فارسی را مورد بررسی سبکشناسانه قرار ندادهاند. منظور از «سبک شناسی ساختاری» که عنوان یـکی از کتابهای مربوط به سبک شناسی هم هست، روش ویژهای است که ابتدا از سوی مکتب پراگ ارائه شده است. روش ویژهای که در این جا یاد شده، بر مبنای کاربرد ساختارهای گوناگون واژههاست. رومان یاکوبسان*، نامدارترین نماینده سبک شناسی ساختاری است. او به عنوان زبانشناس آمریکایی معروف شده، امّا اصالت روسی دارد.35 مقولة سبک شناسی در ایران با نام محمّد تقی بهار پیوند ناگسستنی دارد. او برای اولین بار مسائل سبک شناسی سخن فارسی را مورد بررسی علمی قرار داد. موافق گفتة شمیسا، بهار توانسته است، «بدون اطلاع از جریانات سبک شناسی در غرب ... به مدد نبوغ خود، این علم را در ایران پایهگذاری کند و ادبیات کهن سال فارسی را به نحوی به لحاظ سبک شناسی مورد مطالعه قرار بدهد.»36 شمیسا برای این گفتة خویش دلیل نیاورده و در کتاب بهار نیز به نکتهای در این مورد اشاره نشده است، ولی نقش جریانها و انجمنهای ادبی دوره بازگشت ادبی را در سبک شناسی بهار مؤثر میداند. طبق نوشته بهار در مقدمة «سبک شناسی» انجمن ادبی ندیم باشی «متخلص به خجسته» که اکثر اعضای آن از هواداران سبک خراسانی بودند، نقش مؤثری در تکامل عقاید سبک شناسی بهار داشته است.37 شاعران دورة بازگشت ادبی، برای تقلیدهای درست، مجبور بودند به همه جوانب مختصات زبانی، فکری و ادبی آثار قدما دقیق شوند و آنها را به خوبي بیاموزند. نه اعضای انجمن ادبی مذکور و نه شاعران دورة بازگشت ادبی، حاصل تجربههای خود را به صورت مقاله یا کتاب در نیاوردند. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ اولین کتاب دربارة جستار سبک و بررسی علمی سبک سخن ادبی، به قلم محمدتقی بهار است. کتاب «سبک شناسی» براي نخستين بار در سال 1331هـ. ش و در سه مجلد انتشار يافت و سپس بارها تجدید چاپ شد و شامل نتایج تجربیات و دیدگاههای سبکشناسانة بهار است. هر سه جلد این کتاب به مباحث سبک شناسی نثر اختصاص دارد. محمد تقی بهار به جز اندکی در مقدمة کتاب، درباره سبک شناسی شعر بحث نکرده است. او قصد داشت تا با انجام تحقیقی جداگانه به بررسي درباره سبک شعر فارسی بپردازد. خود وی مینویسد: «مقرر فرمودند (ریاست وزارت فرهنگ دور در سال 1318هـ.ش) که نثر و نظم هر یک جداگانه مورد بحث و تحقیق قرار گیرد و نثر بر نظم مقدم داشته آید.»38 بنابر همین امر، بهار کار سبک شناسی نثر را در مرحلة اول به آخر رسانید، اما به علتی که بر ما روشن نیست، مرحلة دوم کار محقق، ناتمام مانده است. گمان غالب بر آن است که اگر مرحلة دوم کار بهار انجام میگرفت، بیشبهه، تا زمان ما علم سبک شناسی به پيشرفتهاي بيشتري نایل میشد. خوشبختانه کار ناتمام بهار را شاگردانش پيگرفتند و بعد از او، با توجه و پیروی از روش کتاب «سبک شناسی شعر فارسی»، کتب و مقالات متعددی انتشار دادند. توجه خاص بهار به سبک خراسانی و برشمردن ویژگیهای آن به طور اخص، باعث شد که این روحیه نیز در پیروان او حفظ شود. از جمله پرارزشترین آثاری که در این زمینه تأليف شد، کتاب «سبک خراسانی در شعر فارسی» از محمد جعفر محجوب است. از دیگر آثار میتوان به «سبک شعر در سده دهم (چهارم هجری)» اثر محمد نوری عثمانوف و «شیوههای بیانی در شعر شاعران سبک خراسانی» (پایاننامه دکترا) از یحیی طالبیان، اشاره کرد. در حوزه عام پژوهشهای ادبی دانشگاهی نيز پژوهشهای مختلفی صورت گرفته که هریک به روشی و با اتکا به نظرگاهی و از زاویهای به مطالعه بخشی از مسائل ادبی پرداختهاند که این تحقیقات ميتواند جنبه کمکی و مکملی برای یافتههای سبک شناسی باشد که در این قسمت به نام آنها اکتـفا میشـود و علاقهمندان سبک شناسی را برای کسب اطلاعات بیشتر به این آثار ارجاع میدهیم. این آثار عبارتند از: 1- شعر بی دروغ شعر بینقاب، با کاروان حله و نقد ادبی، اثر عبدالحسین زرین کوب. 2- دیدار با اهل قلم، برگهایی در آغوش باد و کاغذ ادبی اثر غلامحسین یوسفی. 3- تاریخ ادبیات در ایران، 7ج، اثر ذبیح اللّه صفا. 4- تاریخ ادبیات ایران، 2 ج، اثر یان ریپکا. 5- تاریخ ادبیات ایران، 4ج، اثر ادوارد براون. 6- صور خیال، شاعرآینه ها و حزین لاهیجی شاعری در هجوم منتقدان، اثر محمدرضا شفیعی کدکنی. 7- درباره ادبیات و نقد ادبی، 2 ج، اثر خسروفرشیدورد. و ... اما از آثار مهمی که بعد از محمد تقی بهار و محمد جعفر محجوب به صورت مستقل و به شیوة نظرات پژوهشهای غربی به مطالعه سبک در ایران پرداختند، میتوان به «سبک شناسی» سیروس شمیسا در سه جلد (کلیات سبک شناسی، سبک شناسی نثر و سبک شناسی شعر)، «در آمدی بر سبک و سبک شناسی ادبیات» اثر محمود عبادیان و چندین اثر دیگر اشاره کرد. عبادیان، به عناصر معنایی و زبانی (شکل) و روانشناختی اثر توجه کرده و مبنای تألیف کتاب خود را بر این اساس قرار داد. شمیسا نیز علاوه بر این عناصر به مقایسة واحدهای فکری یک اثر توجه کرد. او در این رابطه نیز میگوید: «زبانشناسان در بررسی سبکشناسانه معمولاً به سطح فکری توجه ندارند. بهار هم در سبک شناسی خود فقط به سطح زبانی توجه داشته است. به عقیدة من، دقت و کند و کاو در سطح فکری اثر راحتتر میتواند سبکشناس را به تعیین سبک دوره و حتی سبک شخصی برساند. مضافاً بر این که بررسی سبک از این دیدگاه جذابتر و از طرف دیگر مفیدتر است.»39 به عقیده شمیسا، مقایسه واحدهای فکری بعد از بررسی مختصات زبانی و ادبی «جهت وضوح تشابهات و تفارقات سبکی میتواند موضوعات مشابه را در آثار شاعران بزرگ دورههای مختلف سبکی با یکدیگر بسنجد؛ به عنوان مثال تلقّی از عشق و کیفیت آن، توصیفات مختلف از مظاهر طبیعت چون طلوع و غروب خورشید، آمدن و رفتن بهار و پائیز، تلقی از حقیقت در دورههای مختلف، مفهوم زندگی و امثال اینها مسائلی است که در آثار شاعران بزرگ به انحاء مختلف بیان شده است.»40 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ سبک جمعی و سبک شخصی سبک، گاهی بر دستگاه وسایل و قواعد دلالت دارد- که امروزه به آن کد یا رمزگان میگویند41ـ وسایل و قواعدی تجویزی یا نوآورده که در فراروی اثری به کار برند. سبک وقتی «جمعی» تلقی میگردد که تأکید بر سابقه و مقبولیت دستگاه مذکور (رمزگان) باشد و در گروهبندی آثار به مثابه ابزار تعمیم به کار رود و زمانی «شخصی» شمرده میشود که بر خلاف، برتخطی از رمزگان و برنوآوری در رمزگان تأکید شود و نقش فردیت آفرین گیرد. سبک، در نقش تعمیم دهنده، امکان میدهد که آثار متعدد ذیل یک عنوان جای گیرند و در این صورت می تواند بر دوره ای تاریخی اطلاق شود. امّا به وفور دیده میشود که این راه و روش را تنها پس از جا افتادن سبک و پدید آمدن آثار متنوع در آن میتوان به کار بست و نقش تجویزی به آن داد. وانگهی، در دورهای تاریخی، چه بسا چند سبک جمعی در کنار همدیگر جای گیرند. اصل دیگری که برای گروه بندی سبکی میتوان سراغ گرفت، نوع اثر است که تا حدّی ورای تاریخ است. مثلاً در معماری: انواع دینی، مدنی، نظامی، کشوری؛ یا در نقاشی: تاریخی، منظره، شمایل، صورت، طبیعتِ بیجان، یا در شعر: غنایی، حماسی، نمایشی. امّا باید سبک خاص یک نوع، در آثاری جلوه گرشود که در آنها خصایص ساختاری تمایز دهنده تفوّق داشته باشد ـ مثلاً در تراژدی، جدی بودن طرحِ کلی رفعت شأن چهرههای داستانی، فخامت و شکوه سخن. سبک، در حالت جمعی، نظامی خواهد بود پیش نهاده از راه و روشها و دستورالعملهایی که در دسترس اثر آفرین گذاشته میشود تا اثری پدید آورد که بتوان آن را در نوعی و گروهی جای داد. با این تلقی، سبک تعریفی تعمیم دهنده پیدا میکند و در طریق عملی آفرینش اثر، دستگیر است و این در حالتی است که اثرآفرین پذیرای ایدئولوژی حاکم و دستگاه قواعد و وسایلی باشد که جامعه در دسترس او میگذارد. با این توضیح، اگر هنر تحول مییابد، تنها به این علت نیست که ایدئولوژی، با تغییر ساختار اجتماعی که پدید آورندة آن است، دگرگون میشود، بلکه چه بسا، به این علت هم باشد که هنر، در خود آثار هنرمندان، اصل تغییری سراغ میگیرد. عمل هنرمندان سبکها را به حرکت در میآورند. از این رو، در نهایت و در آخرین تحلیل، سبک را باید فردی دانست و فردیت ساز تعریف کرد. سبک به عنوان ابزار فردیّت ساز درحقیقت، آزادی هنرمند تنها در آن به ظهور نمیرسد که از پیش سبکی را برگزیند، بلکه چه بسا، در مخالفت با خصایصی ظاهر گردد که سبک از لحاظ نظري با آنها تعریف میشود و يا قواعدی که در عمل سبک از آنها تبعیت میکند. این مخالفت از طريق ابداع خصایص و قواعد جدید صورت میگیرد. بدینسان، ممکن است انواع و سخنهایی تازه آفریده شوند و جانشین انواع و سخنهای کهنه گردند؛ لیکن آنچه در این مقام مورد علاقة هم سبکشناس و هم صاحب سبک است، لحظة ابداع، یعنی همان لحظة عمل است. هر اثـر هـنری بلـند پایهای، آفرینشی است فردی و حتی میتوان گفت که اعتبار و ارزش آن با میزان فردیّت سنجیده میشود. تفرد و سبک، لزوماً قرین فروپاشی قواعد نیست، امّا حداقل لازمة آن در جدایی از آزادی در عمل به قواعد است. اثر آفرین، غالباً میثاقی را میپذیرد که او را با جامعه پیوند دهد. در هر حال «سبک، شیوهای است خودبسنده که فردیت اثرآفرین در آن بازتاب دارد، بیانگر میثاقی است که روی به طبیعت دارد و جسم را به جهان گره میزند، از اعماق وجود برمیخیزد و اثری از آثار حرکت است. لیکن، در این حرکت مهارت و استادی نیز هست، از این رو، هر قدر هم طبیعی باشد باید تسخیر شود.»42 پس، اثر است که بر حرکت و عملی متفرد که خالق آن پدید آورده است، گواه است و اثرآفرین، جز فرزند آثار خویش نیست. بنابراین، لازمة مطالعه سبک، مطالعه اثر است و به قول دوفرن «مطالعه مُهر صانع است نه خود صانع»43 و این مطالعه ناظر است به بیان آنچه در اثر، قیاس ناپذیر و بیهمتاست، ناظر است به مایهای که اثر با آن از در آمـدن به زمـرة نوع، گریزان است و خواهان آن که در بیهمتایی جایگزین شود. جستوجو برای یافتن عناصری که به اثر فردیت میبخشد را تا چه حد میتوان به صورت نظریه درآورد؟ آیا دانشی برای شناخت نمونههای منفرد وجود دارد؟ اینها پرسشهایی هستند که در برابر سبک شناسی علمی مطرح میشوند و آن را بین دو مفهوم سبک- جمعی و شخصی- مردد میگذارد. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۲ بازشناسیِ عناصر سبکی از آنچه گفته شد این نتیجه حاصل میشود که نوآوری در سبک با انتخاب یا هنجارگریزی و یا هر دو مقارنه دارد. لذا، مطالعه سبکی باید مسبوق به آگاهی از هنجار و کدهای پیشینی یا دستگاه وسایل باشد؛ یعنی نخست باید دید که شاعر در کدام چارچوب زبانی و سنتی جای گرفته، کدام امکانات زبانی، بیانی و ساختاری در دسترس اوست تا از این طریق پیبرد که از این امکانات چه عناصری را برگزیده، در آنها چه تصرفاتی کرده و نقش این تصرفات در پیام او چیست. سبک، در زبان شاعر پرتو میافکند و بُن مایه زبان شاعر در هر دورهای همان زبان معیار آن دوره است. البته شاعر این زبان را عیناً به کار نمیبرد، بلکه، به ضرورت و گاه به تفنّن، در آن کمابیش تصرف میکند تا هم پیام خود را منتقل سازد و هم زیبایی آفرینی کند؛ در واقع میتوان گفت که زبان معیار را به زبان هنری تبدیل میکند. شاعر نمیتواند محدودیتی را که زبان معیار بهطور قهري به او تحمیل میکند، تماماً برتابد و بپذیرد. اما، به هر حال فضای هرگونه دستکاری او همان عرصة زبان معیار با همة ضوابط دستوری و واژگان بنیادی آن است. وی به چنبر زبان معیار گرفتار است و برای رهایی از آن، در وهلة نخست میکوشد تا با رعایت قوانین ساختاری آن، ترکیبات تازه بسازد. در این مرحله، به آرایشهای دستوری زبان مقید میماند. اما، این نوع ابداع همواره افاقه نمیکند و شاعر در هرگام خود را ناگزیر میبیند که برای افادة مقصود، و از آن حساستر، انتقال تجربة عاطفی و هنری، الگوهای جديدي بسازد و رمزگان ناآشنایی پدید آورد که کلید آن را در قواعد دستوری و قاموسی زبان معیار نمیتوان سراغ گرفت. روشنتر بگوییم، شاعر خود را ناگزیر میبیند، از سویی، آرایش دستوری عناصر زبانی را به مقتضای وزن و دیگر عناصر شعری، دگرگون سازد و از سویی دیگر، برای نزدیک ساختن زبان به دلالت طبیعی، از انواع صورخیال بهره جوید. برای آنکه این گونه تصرفات و کد بندیهای ابداعی شاعر را باز شناسیم و انواع آن را مشخص سازیم، چه معیاری را میتوانیم اختیار کنیم. معیاری که در قیاس با آن نتوان چند و چون هنجار شکنی شاعر را تمیز داد، جز زبان معیارِ عصر شاعر نمیتواند باشد. بنابراین، لازمه بازشناسی نوآوریهای زبانیِ شاعر، در درجه اول، آشنایی با زبان معیار جامعه زبانی اوست. اما، این زبان را، هنگامی که سخن از قرون گذشته باشد، در کجا باید سراغ گرفت؟ در بادی نظر، چنین می نماید که در متون منثورِ هر دورهای میتوان این زبان را یافت. به عنوان مثال، زبان معیار عصر سامانی را در تاریخ بلعمی یا التفهیم ابوریحان بیرونی و از آن عصر غزنوی را در پارههایی از تاریخ بیهقی میتوان جست. ولی گره مشکل در همین حد گشوده نمیشود، زیرا زبانِ نثر از تأثیر زبان شعر فارغ نمیماند. همواره عناصر شعری در زبان نثر وارد میشود و حتی این جریان به صورتی در میآید که نثر، کیفیت مصنوع و موزون پیدا میکند. متقابلاً بسیاری از تعبیرات شاعرانه به کنایات مشهور و امثالِ سایر بدل میشوند و خاصیت شاعرانگیِ خود را از دست میدهند. بدینسان، مرز کاملاً قطعی و روشنی میان کلام منثور و شعرِ ادوار ادبی نمیتوان رسم کرد. علاوه بر آن، تحول زبانِ معیار به کیفیتی صورت نمیپذیرد که بتوان خصوصیات آن را از دورهای به دورة دیگر به قطع تعیین کـرد؛ زیـرا همواره عناصری از ویژگیهای زبان معیار هر دوره در دوره و حتی دورههای دیگر باقی میماند. در واقع ، زبانهای معیار، دورههای متوالی پیوستاری میسازند و نمیتوان حد فاصلی روشن میان آنها فرض کرد. از سویی دیگر، زبان مشترک فرهنگی از زبانهای محلی متأثر میگردد و عناصری از زبان محلّی در آن رخنه میکند، به خصوص زبان شعر با آزادی بیشتری، از این عناصرِ محلّی مایه میگیرد. نمونة عالی این تأثیر پذیری از عناصر محلّی را میتوان در اشعار کلیم همدانی از شاعران بزرگ سبک هندی دید. کلیم چون مدتی را در هند و دربار گورکانیان گذراند، از عناصر محلی هند به خصوص زبان محلی آنجا تأثیر پذیرفت؛ بهعنوان مثال در مثنوی زیر: مـنـه بروعــدة تــنــپــولــیــان دل که جز خون خوردن از وی نیست حاصل ز حســن شستة دوبی چــه گــویــم از آن بــیپــرده مـحبـوبـی چـگـویـم غــرور حســن بــا جــهــل پـتـانی چــو گــردد جـمـع نتــوان زنــدگانی بــنـــان راجـپــوت و شــیــخ زاده شــکیــب عــاشـقــان بــر بـــاد داده چه چنپه شعلــه شمـعی است بی دود کــه آتــش میزنــد در خـرمـن عـود زمـــوزونــان نـــظر دریـــوزه دارم که وصــف بــولســری را بـرنـگــارم گل گُدهَل نه فهـمیــده اســت موسم شـکفــته چــون رخ یــاراســت دایـم نهال نیمش از بس خوش نسـیم است دل طوبــی زرشــک آن دو نیــم است (کلیم همدانی: صص143، 144) صائب نیز این تأثیرپذیری از زبان محلی هندی را با ردیف قرار دادن کلمة (بَسَنت) به معنی بهار و نوبهار که اوائل اسفند در هند شروع میشود، نشان داده که مطلع آن به قرار زیر میباشد: تــذرو بـال فشان گردد از غبار بَسَنت رود بهــار بگــرد از گـل عذار بَسَنت (صائب تبریزی: ج6، ص 3623) با همة این احوال، زبان غالب هر دوره را میتوان ملاک نسبتاً مطمئن برای سنجش و تشخیص انحرافهای زبان شعر برگزید. از این رو، در بازنمود سبک دورهای، ناگزیريم ابتدا خصایص بارز زبان معیار آن دوره را مشخص سازیم و این همان راهی است که ملک الشعرای بهار، با نبوغ خود در سبک شناسی، در پیش گرفت و پس از او هر کس در این عرصه گام نهاد، خواه و نا خواه پیرو طریق شد. امکان اساسی که در دسترس هر شاعری قرار دارد، زبان ادبی زمان اوست. این امکان، شاعر را هم محدود میسازد و هم خیزگاهی برای نوآوریهای او فراهم میآورد. بدون این سرمایه، پیدایش اثری ادبی به تصویر هم در نمیآید. از این رو، در سبک شناسی، مطالعة خصوصیات زبان و سخن ادبی هردوره ضرورت پیدا میکند و آرزوی همین خصوصیات است که میتوان تعلّق شاعری را به دورة ادبی معیّنی معلوم ساخت. به این پدیده نیز باید توجه داشت که گاهی سخن ادبی، عیناً یا با اندک تغییر و تبدیلی، از زبانی به زبانی دیگر یا از رشتهای به رشتة دیگر- مثلاً از نقاشی به ادبیات- منتقل میگردد. در مطالعات سبکی، شایسته است به این نکتة اساسی توجه شود که سبک- خواه در مرتبة انتخاب، خواه در مرتبة نوآوری هنجارگریزانه- در همه شئون زبانی از جمله دستگاه آوایی، عناصر و الگوهای واژگانی، روابط نحوی، ساختار سخن، ساختِ بلاغی، عرصه فنـون شـعری، بیـان جـهانبینی و گرایش بینشی جلوهگر میشود. در واقع، همین جلوههای سبکی است که به آثار شاعرانه تنوّع بیحد و حصر میبخشد و آنها را با الوان و صوّر بیشمار به نمایش میگذارد، از جهاتی به هم نزدیک و از جهانی دیگر از هم دور میسازد. هرگاه بخواهیم در بررسیهای سبکی به ظرایف این تنوع دستیابیم، نباید به شاخصها و نامگذاریهای کلی اکتفا کنیم؛ بلکه، باید ضمن دقيق شدن در عناصر و اجزای اثر و روابط و مناسبات آنها، به عناوین راهنمای هر چه مشخصتر و متمایزتر، دست یابیم. به عنوان مثال، در حوزه آوایی، به بسامدِ واجی معیّن در بیت، صامتها و مصوتها و نوع آرامش آنها، نوع هجاها، موسیقی درونی، تکیه و مکث، ضربا هنگ، گسست آن، همنوایی و خوشنوایی و تنافر، تناوب، افت و خیز آهنگ، خلاصه هر آنچه که به بازگویی و جنبة موسیقائی کلام مربوط میشود، توجه نماییم. در سطح واژگانی، خصایص متعدّد واژه، از قبیل درجة نزدیکی آن به واژگان زبان محاوره، تعلّق آن به مجموعهای خاص (گیاهی، جانوری، جغرافیایی و جز آن)، خصلت فنی آن، الگوی ترکیبی آن، نوواژگی، کهنگی و نظایر آنها و همچنین مقولة دستوری، محدودیت یا وسعت و تنوع و میزان دقت در انتخاب آنها بايد مد نظر قرار گيرد. در سطح نحوی، به نظم و ترتیب و آرایش کلمات، انواع گروههای اسمی، وصفی، قیدی و فعلی، بسامد و تنوع صفات و قیود، نوع جملهها (فعلی، اسنادی، غیر فعلی، ساده و مرکب)، چگونگی کاربرد ضمایر و امثال آن باید توجه شود. در حوزة فنون شعری، انتخاب وزن، کلمات قافیه، ردیف و نوع آن (کوتاه، بلند، ساده، دشوار، عبارت، جمله، عبارات قالبی عربی) قالبهای مختار و نوع تسلط آن، ساختار و تناسب آن باید در نظرگرفته شود. در عرصۀ بلاغی، بايد به صنایع ادبی و صوّر مسلط و پر بسامد و مصالح و موادّ آنها و این که گرایش شاعر به کدام بیشتر است، نظر داشت. به عنوان مثال، میتوان ملاحظه کرد که سنایی حسامیزی و سعدی به ایجاز حذف و جناس اشتقاق تمايل دارند و حافظ به ایهام و شاعران سبک هندی به تشبیه تمثیل. در بررسی سبک، جایگاه اثر در سلسله آثار دارای موضوع واحد از شاعران متعدّد، همچنین در آثار ِخود شاعر حائز اهمیّت است. مثلاً داستان خسرو و شیرین و فرهاد یا یوسف و زلیخا موضوع منظومههای متعدّد شاعران در دورههای ادبی گوناگون بوده است و هر شاعری رویکردی به آن داشته که با بینش و علاقه او سازگار بوده است. به عنوان مثال، جامی به داستان یوسف و زلیخا رنگ عرفانی بخشیده و عشق زلیخا و پایداری او را در این عشق در مرکز توجه قرار داده است. یا در داستان خسرو و شیرین و فرهاد، این که شاعر کدام شخصیت را چهره اصلی اختیار و عَلَم کرده باشد، مهم است و بر نگرش و بینش او دلالت دارد. در همین مرتبه بینش، دنیای شاعر و دامنه و وسعت ِدید یا جهان بینی او ارزش و اعتبار دیگری دارد. در زبان و بـیان و رویکـرد شاعر نشانهها و قراین و اماراتی میتوان یافت که بر جهانبینیِ او دلالت داشته باشد و برساند که شاعر برونگراست یا درونگرا؛ انسان محور است یا خدا محور؛ واقعگراست یا آرمانگرا؛ بر روی خاک زیست میکند یا در آسمانها به پرواز است؛ تعقلگراست یا شهودی و اشراقی؛ متعصب است یا متساهل؛ همرنگ جماعت است یا عصیانگر؛ قلندر صفت و قوم پرست است یا جهان وطن؛ سنتگراست یا تازه جو. این را هم باید افزود که گاهی مایههایی از سبک یک دوره- نه به عنوان عناصر اصلی و غالب، بلکه به عنوان عناصر فرعی، موضعی و اتفاقی- در دورههایی پس از آن مشاهده میشود که نباید آنها را در خصوصیات سبک ِدورهای درج کرد. به عنوان مثال، نشانههايی از سبک هندی مانند تعقید و پیچیدگی، نازک اندیشی و خیالپردازی، ارسال المثل و تمثیل، تشبیهات دور از ذهن و... در شعر شعرای دورة اول بازگشت ادبی مثل طبیب اصفهانی، هاتف اصفهانی، صباحی بیدگلی و آذر بیگدلی دیده میشود، اما این نشانهها به عنوان عناصر شاخص در دورة بازگشت ادبی محسوب نمیشوند. همچنین ردّ عناصر از شعر یک شاعر را در آثار شاعران پیش از او یا در اثر دیگری از خود او میتوان یافت. چنان که این معنی به عنوان مثال، درمورد بسیاری از مضامین و حتی تعبیرات و ترکیبات مندرج در غزلهای حافظ مصداق دارد یا معانی متعددی در مثنوی مولانا میتوان سراغ گرفت که شرح و بیانی از آنها در فیه مافیه او یا در معارف بهاءولد، پدر او، آمده است. درست است که متن را باید اصل شمرد و پیام و روابط اجزای آن را به کمک کُدهایي که خود آن به دست میدهد کشف یا اخذ کرد، اما کلید این کُدها چه بسا، در اثر دیگر اثرآفرین از جمله خاطرات و مکاتیب او یا حتی آثاری باشد که نویسنده با آنها اُنسی داشته است. به این اعتبار، گام بیرون نهادن از حریم متن را نمیتوان تحریم کرد، نهایت آن که باز متن است که اصالت دارد و آن دیگران در حاشیه جا میگیرند و مدد رسانند. سرانجام خاطر نشان سازیم که در مطالعة سبکی، طرح همة عناصرِ کلام اثر شاعرانه نه ضرورت دارد ونه رواست. تنها آن مصداقهایی از این عناصر را در تعیین سبک و کیفیت آن باید دخالت داد که در ابلاغ پیام و ایجاد فضای شعر صاحب نقش باشند و دنیای فکری و روحی شاعر را بنمایانند. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۲ یادداشت *رومان یاکوبسان، که اکنون به عنوان زبانشناس آمریکایی شهرت دارد، در اصل روسي است. وی پس از اتمام تحصیلات خود در مسکو، در آن شهر یک انجمن زبانشناسی دایر کرد و با صورتگرایان روسی آشنا شد و تحت تأثیر تروبتسکوی قرار گرفت. وی از سال 1928 تا 1938 در پراگ به تدریس پرداخت و به همراه تروبتسکوی، مکتب زبانشناسی پراگ را بنیاد نهاد. در سال 1949 در دانشگاه هاروارد با لوئی استروس آشنا شد.44 نتیجه گيري سبک شناسی، یکی از علوم ادبی است که در قرون اخیر به آن توجه شده است. بحثهای علمی در مورد آن در اروپا و پس از پیدایش زبانشناسی آغاز شد و در ایران نیز برای اولین بار محمدتقی بهار به این کار اقدام نمود و بعد از او، شاگردانش به تبعیت از اروپاییان وجهههای مختلف سبک شناسی را مورد بررسی قرار دادند و کم کم آن شیوههای علمی را در سبک شناسی آثار نخبگان ادبی زبان و ادبیات فارسی بهكار بردند. در تعاریف علم سبک شناسی، تعریف دقیقی از این علم ارايه نشده است و علت آن را در خصوصیت دو وجهی آن باید دانست؛ یعنی سبک شناسی نظامی است بین زبانشناسی و ادبیاتشناسی. اثر هنری، اثری است که زادة ذوق و ابتکار و دهاء هنرمند ادبی است و هنرمند ادبی معمولاً واژگانی را در اثر به کار میبرد که محصول جهانبینی ادراک و احساس منحصر به فرد اوست؛ به گونهای که بر مخاطب خود تأثیر گذارد. این آثار هنری و به وجود آورندة آن زمانی ارزش پیدا میکند که در دورة حیات خود مورد نقد قرار گیرد و ارزش آن شناخته شود و آن اثر با آثار قبل و بعد از خود مورد مقایسه قرار بگیرد و برتری و ضعف آن اثر آشکار گردد. در سبک شناسی شعر، سه عنصر سبک، شعر و به تبع آن زبان مندرج است و این هر سه مفاهیمی سیّال و دستخوش تحولاند. در مطالعه سبکیِ اثر ادبی هدف این نیست که وجوه مشترک آن را با آثار ادبی دیگر بیابیم، بلکه آن است که آنچه در آن ویژة اثر آفرین است، مشخص سازیم. در مطالعة یک دورة ادبی یا یک جریان ادبی یا ادبیات یک قوم، علاقة ما متوجه جنبههای فردی و وجوه تمایز است که همان سبک فردی یا دورهای و یا خصال ادبیات قومی است. با ظهور علم زبانشناسی در قرن بیستم، سبک موضوع، یکی از شاخههای اصلی آن شده است. در سالهای اخیر، بین مطالعات زبانشناختی و ادبی نوعی نفاق و جدایی افتاده است، اما عمق این جدایی رو به کاهش دارد و اکنون محققان بسیاری در عرصة زبانشناسی ادبی کار میکنند. در مطالعة زبانشناختی، سبکهای جمعی و شخصی را متمایز ساختهاند. تأکید، در سبک جمعی بر سابقه و مقبولیت دستگاه وسایل و قواعد و در سبک شخصی بر تخلص از آن است. سبک، در حقیقت آفرینش است و با کار پدید میآید؛ لذا، آنان که سبک را «کیفیت بینش» تعریف میکنند در میانة راه میمانند، چون تا این بینش به بیان هنری در نیاید، سبک متحقق نمیگردد. هنگامی که بخواهند آثار را بر حسب دورهها یا انواع گروهبندی کنند، بر سبک جمعی تأکید میشود. سبک شعر، در زبان شاعر پرتو میافکند و بن مایههای زبانی شاعر در هر دورهای همان زبان معیار آن دوره است و برای پی بردن به چند و چون تصرف شاعر در این زبان، باید آن را شناخت و زمانی که زبان معیار دورههای ادبی گذشته مطرح باشد، این کار دشوار خواهد شد. بنابراین، زبان منثور غالب هر دوره را که تا حدّی از تأثیر زبانی شعر فارغ مانده باشد میتوان به عنوان ملاک نسبتاً مطمئنی برای سنجش و تشخیص انحرافهای زبانی شاعر پذیرفت. پي نوشت ها 1ـ غلامرضایی، محمد: سبكشناسي شعر پارسي از رودكي تا شاملو، صص15-16 2- آذرنوش: 1363، صص91-92 3- دهخدا، علياكبر: لغتنامه، ج 8 ،ذیل واژه سبک. 4- معین، محمد: فرهنگ فارسي ذیل واژه سبک. 5- بهار، محمدتقي: 1376، ص 18. 6- بهار، محمدتقي: سبكشناسي، ص18. 7- زرینکوب، عبدالحسين: شعر بي دروغ، شعر بينقاب، ص175. 8- غیاثی، محمد: درآمدي بر سبكشناختي ساختاري، ص16. 9- همان، ص38. 10- درگاهی، محمود: نقد شعر در ايران، ص173. 11- فرشید ورد، خسرو: دربارة ادبيات و نقد ادبي، ص564. 12- همان، ص654. 13- شفیعی کدکنی، محمدرضا: شاعر آينهها، ص38. 14- غلامرضایی، محمد: سبكشناسي شعر پارسي از رودكي تا شاملو، ص 15-16. 15- محجوب :1373، ص37. 16- همان، ص36. 17-A.H.Abrams 18- Periodic Sentence 19- Nonperiodic Sentence 20- معین زاده: 1381، صص137ـ 136. 21- درگاهی، محمود: نقد شعر در ايران، نقل از شارل بالی، ص173. 22- همان، (نقل از امرسون)، ص173. 23- همان، نقل از کووالف، ص170. 24- la chartreuse de parme 25- توکل، عبدالله: ميشائيل زايدل استندارل، ص 76. 26- محجوب: 1373، صص 7-8. 27- آرین پور، از صبا تا نيما، ص435. 28- نیکبخت، محمود: مشكل شاملو در شعر از انديشه تا شعر، ص34. 29- غیاثی، محمد: درآمدي بر سبكشناختي ساختاري، ص8. 30-Charels Bally 31- همان، ص18. 32- شمیسا، سيروس: 1378، ص115. 33- leo spitzer 34- کاتونا، جيمزو: سبكشناسي، ص114. 35- غیاثی، محمد: درآمدي بر سبكشناختي ساختاري، ص54. 36- سيروس، شمیسا: 1378، 147. 37- بهار، محمدتقي، سبكشناسي، ص11. 38- همان، ص13. 39- شمیسا، سيروس: 1378، ص157. 40- شمیسا، سيروس: 1385، ص346. 41- دوفرن، ميكل: سبك، ص 64. 42- همان، ص91. 43- همان، ص92. 44- غیاثی، محمد: درآمدي بر سبكشناختي ساختاري، ص54. منابع آرین پور، یحیی: از صبا تا نیما 2ج، تهران: زوار، 1372. بهار، محمد تقی: سبک شناسی 3ج، تهران: امیرکبیر، 1369. توکل، عبداللّه: میشائیل زایدل استندال، تهران: نسل قلم، 1372. خاقانی شروانی، افضل الدین بن علی: دیوان، مطابق با تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، به اهتمام جهانگیر منصور، تهران: گل آرا، 1379. درگاهی، محمود: نقد شعر در ایران، تهران: امیرکبیر، 1377. دوفرن، میکل: سبک، ترجمة احمد سمیعی(گیلانی)، نامة فرهنگستان، ش 21، صص 86-102، تابستان 1386. دهخدا، علی اکبر: لغتنامه، ج8، زیر نظر محمد معین و سید جعفر شهیدی، تهران: دانشگاه تهران، 1373. زرین کوب، عبدالحسین: شعر بیدروغ، شعر بینقاب، تهران: جاویدان، 1356. شفیعی کدکنی، محمد رضا: شاعر آینهها، تهران: آگاه، 1387. شمیسا، سیروس: کلیات سبک شناسی، تهران: فردوس، [بيتا]. صائب تبریزی، محمد علی: دیوان، 6ج، تصحیح محمّد قهرمان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1371. عنصری بلخی، ابوالقاسم حسن بن احمد: دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: کتابخانه سنایی، 1363. غلامرضایی، محمد: سبک شناسی شعر پارسی از رودکی تا شاملو، تهران: جامی، 1387. غیاثی، محمّد: درآمدی بر سبک شناختی ساختاری، تهران: جهاددانشگاهی، 1368. فرشیدورد، خسرو: دربارة ادبیات و نقد ادبی، 2ج، تهران: امیرکبیر، 1378. کاتونا، جیمزو: سبک شناسی، ترجمه فرزین قبادی، نامة فرهنگستان، صص 112-121، زمستان 1384. کلیم همدانی، ابوطالب: دیوان، به تصحیح و مقدمه و تعلیقات محمّد قهرمان، مشهد: آستان قدس رضوی، 1369. معین، محمد: فرهنگ فارسی، ج2، تهران: امیرکبیر، 1382. ناصر خسرو قبادیانی، ابومعین حمیدالدین: دیوان، تصحیح مجتبی مینوی، تعلیقات علی اکبر دهخدا، تهران: دنیای کتاب، 1372. نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف: دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران: فروغی، 1362. نیکبخت، محمود: مشکل شاملو در شعر از اندیشه تا شعر، اصفهان: هشت بهشت، 1374. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده