رفتن به مطلب

"مرد>زن و زن>مرد"


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 128
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • 3 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

آیا شما نیز با چنین پدیده‌ای مواجه بوده‌اید؟اگر شما یک زن هستید که از وسایل نقلیه عمومی استفاده می‌کنید، این امکان وجود دارد که با این مشکل پیش‌تر برخورد کرده باشید: مردی که کنار شما نشسته، پاهای خود را با بی‌خیالی تمام، آنچنان از هم باز کرده که دیگر جایی برای نشستن شما باقی نمانده است.برخی از زنان ترکیه آنقدر از این رفتار مردان این کشور به تنگ آمده‌اند که کمپینی آنلاین علیه این رفتار مردان به راه انداخته‌اند تا به نوعی مردان را خجالت زده کنند و آن‌ها نیز دست از این کار بردارند. این کمپین با هشتگی به زبان ترکی به معنای «بازکردن پا‌هایت را متوقف کن» و «جای من را اشغال نکن» در شبکه‌های مجازی در حال داغ شدن است، تا جایی که این هشتگ نه تنها در ترکیه بلکه در نقاط مختلف دنیا جزء پرکاربرد‌ترین هشتگ‌ها شده است.

برخی از زنان حتی عکسی‌هایی نیز از مردانی که این رفتار نادرست را در وسایل نقلیه عمومی از خود نشان می‌دهند و تجربه‌های شخصی خود در این رابطه منتشر کرده‌اند. برخی از این زنان حتی این تصاویر را پرینت گرفته و در وسایل نقلیه عمومی چسبانده‌اند.

 

ey1c1byi8t8zaiyf2boz.jpg

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند.

وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به آنها رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد.. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همة کارهایمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم.. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلولة الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم. در دوئلی ناجوانمردانه و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو درمی آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود.

سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست.

وقتی زنی از شوهرش از بی ملاحظگی ها و درشتی های شوهرش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادر بزرگ خیلی آرام می گفت: مرد است دیگر، از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن نیست. مادربزرگ می دانست مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطیف است.

مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری بود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم.

به هر حال، ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می شویم. رئیس شرکت به مان بن فروشگاه سپه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت

نایلون ها را می بریم و با بقیة همکارهای شرکت که آن ها هم بن داشته اند و خوشبختی، داریم غیبت رئیس کارگزینی را می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را درمی آوریم و بلندبلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه. چقدر مادربزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شست و می پخت. حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم.

افتخارآمیز است که ما الان، هم راننده اتوبوس هستیم هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر می شویم. مردها مهارت جمع بستن ما را خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با همه کار انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ایستاده توی اتوبوس حفظ کنند، ما با یک دست دست بچه را می گیریم با دست دیگر خریدها را، گوشی موبایل بین گردن و شانه، کارهای اداره را راست و ریس می کنیم. افتخارآمیز است.

دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی مان شب توی رختخواب مثل کنده ای چوب راحت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند، چون دست و پاهایش درد می کنند. چون صورت اشک آلود بچه ای می آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهد کودک… همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

غنچه قوامی روز ۳۰ خرداد برای تماشای مسابقه والیبال تیم ایران مقابل ایتالیا به استادیوم آزادی رفته بود. او در این روز همرا‌ه با شمار دیگری از زنان که آن‌ها نیز می‌خواستند برای تماشای این مسابقه وارد استادیوم شوند، بازداشت و سپس با دادن تعهد آزاد شد.

اما روز نهم تیرماه، زمانی که برای گرفتن وسایل شخصی‌اش به بازداشتگاه مراجعه کرد، مجددا بازداشت شد و اکنون بیش از ۷۰ روز است که در زندان اوین به سر می‌برد و هر ماه بازداشت موقتش تمدید می شود. به گفته خانواده غنچه قوامی او ۴۱ روز از این مدت را در سلول انفرادی به سر برده است.

 

 

httuv1odlge57qyxc3b.jpg

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تو را چه کار است به لختــی زنها.

فرشته ها بي حجابند!

براي پاک بودن هيچ نيازي به پوشاندن نيست!

حجب و حيا ذاتي ست.

و خوشا بودن با آنان که ذاتشان پـــاک است.

 

"شریعتی"

4w7ev53em1q2isncvfcl.jpg

  • Like 15
لینک به دیدگاه

این پست رو تقدیم میکنیم به شیر زنان کردِ کوبانی که نه تنها پا به پای مردانشون در جنگ علیه وحشی ترین انسان ها در حال مقاومت هستن بلکه در خیلی از موارد گوی سبقت غیرت و مردانگی رو از مردان ربودن و با تمام وجود از موجودیت، سرزمین و داشته هاشون دفاع میکنن.

 

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

 

 

6atrvwqcnrqoqt0nmymi.jpg

  • Like 18
لینک به دیدگاه

هیچ زنی احــمق نیست

همیشه نمیشه زنهارو با پول شاد کرد

با ارزشترین هدیه که میشه به یک زن داد

تــــــوجه است

توجهی مداوم...

 

"پائولو کوئلیو "

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

26pkl7125zz1e8on5sek.jpg

  • Like 14
لینک به دیدگاه

وقتی جوان بودم و توی خیابون راه میرفتم و یک زن زیبــــا میدیدم قبل از هر برداشتی فکر میکردم خواهر یا مادر من هست.

نه اینکه آدم خوبی باشم ... نــــــه

فقط اعتقاد دارم هر حس یا رفتاری با دیگران داشته باشم جامعه هم همون حس و رفتارو با من خواهد داشت.

و این برای همه هــــست...

"خسرو شکیبایی"

 

 

 

 

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

 

yodc1sxvgkxtlxiarczu.jpg

  • Like 14
لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان

0.008114001324555097_irannaz_com.jpg

 

یک مرد بنگلادشی پس از آن که متوجه شد همسرش بدون اجازه‌ی او اقدام به ادامه تحصیل کرده است انگشتان او را قطع کرد! این مرد که یک کارگر مهاجر در امارات متحده عربی است، پس از بازگشت به بنگلادش به بهانه‌ی اینکه می‌خواهد با دادن هدیه‌ای همسرش حوا اختر را غافلگیر کند، چشمان و دهان او را بست و پنج انگشت دست راست او را قطع کرد.

 

 

 

0.008114001324555097_irannaz_com.jpg

 

این مرد ۳۰ ساله همچنین برای آن که از غیر قابل پیوند بودن انگشتان همسر ۲۱ ساله خود اطمینان حاصل کند، آن‌ها را به درون سطل زباله انداخت. حوا اختر در حال حاضر می‌خواهد نوشتن با دست چپ را تمرین کند، چرا که او همچنان مصمم به ادامه تحصیل است. پلیس بنگلادش این مرد را دستگیر کرده است و گروه‌های حقوق بشری خواهان حبس ابد برای او هستند.

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
غنچه قوامی روز ۳۰ خرداد برای تماشای مسابقه والیبال تیم ایران مقابل ایتالیا به استادیوم آزادی رفته بود. او در این روز همرا‌ه با شمار دیگری از زنان که آن‌ها نیز می‌خواستند برای تماشای این مسابقه وارد استادیوم شوند، بازداشت و سپس با دادن تعهد آزاد شد.

اما روز نهم تیرماه، زمانی که برای گرفتن وسایل شخصی‌اش به بازداشتگاه مراجعه کرد، مجددا بازداشت شد و اکنون بیش از ۷۰ روز است که در زندان اوین به سر می‌برد و هر ماه بازداشت موقتش تمدید می شود. به گفته خانواده غنچه قوامی او ۴۱ روز از این مدت را در سلول انفرادی به سر برده است.

 

 

httuv1odlge57qyxc3b.jpg

 

رباب شهریان، معاون وزیر ورزش ایران در تازه‌ترین اظهار نظر در مورد ورود زنان به ورزشگاه‌ها گفته که قرار است قسمتی از سالن‌های ورزشی به زنان اختصاص پیدا کند.

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

xml2d6zw1qepn7f8s8j2.jpg

  • Like 9
لینک به دیدگاه

به جهنم که پیر می‌‌شوی دیوانه !!!!!

چروکِ زیر چشمانت همانقدر زیباست که چینِ رویِ دامنت ...

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

n9b38miszv9a3bq7g42.jpg

  • Like 13
لینک به دیدگاه

پسری از مادرش پرسید:

چگونه می توانم برای خودم زنی لایق پیدا کنم؟

 

مادر پاسخ داد:

نگران پیدا کردن زن لایق نباش ؛

روی مرد لایق شدن تمرکز کن!

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

  • Like 10
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...