رفتن به مطلب

روابط خانوادگي در ادبيات عامه ايران به قلم ل.پ.الول ساتن


sam arch

ارسال های توصیه شده

ل.پ.الول ساتن

برگردان: علي بلوکباشي

 

قانونگزاري تازة ايران توجه را به فکري معطوف داشته که براي توضيح و تدوين روية جاري در زمينة قانون خانواده در اين کشور به کار برده شده است. هر چند پيدا است که بسياري از اصلاحات در قانون خانواده از قوانين غير ايراني، بخصوص از قوانين اروپايي ريشه گرفته، اما دست‌کم حقوق شيعه اثني عشري در اصل، منبع اساسي قوانين کنوني خانوادة ايراني بوده است. 3

 

مع‌هذا ما ناگزيريم منبع ديگر تأثير گذاري، يعني سنت و عرف را در تأويل و تعبير قوانين خانواده، ولي نه در طرح و زمينة آن، بشناسيم. قصد اين مقاله پژوهش در اين زمينة گسترده نيست، بلکه قصد آن بيشتر ارائة نشانه‌اي کوتاه از گرايش‌ها در روابط خانوادگي ميان زنان و شوهران، والدين و فرزندان و جز آن است که در ادبيات عامة جاري هنوز متجلي است. با اين که ممکن است در بيشتر موارد، ماية اصلي ادبيات عامه بسيار کهنه باشد، وليکن با اندکي ترديد مي‌توان گفت که ادبيات عامه از سويي عقايد عامة اين روزگار را منعکس مي‌کند، و از سوي ديگر بر عقايد عامه تأثير مي‌گذارد. بنابراين ارزيابي اين موضوع، و تعيين مقبوليتي که احتمالاَ ادبيات عامه در اين زمينة حساس به اصلاح و قانونگزاري اجتماعي مي‌دهد، بايد ارزشمند باشد. 4

 

براي قصه‌گو ماهيت سلسله مراتبي خانواده مسلم است. اين موضوع با ظرافتي بسيار در داستان تقسيم غاز خلاصه شده است (آرن- ثامسون، گونة 1533)؛ در اين داستان سر غاز را به شوهر مي‌دهند که سرپرست خانواده است، دلش را به زن مي‌دهند که مظهر عشق است، ران‌هايش را به پسران مي‌دهند که پا جاي پاي پدرشان مي‌گذارند، و بالهاي غاز را به دختران مي‌دهند؛ چون از خانه بيرون مي‌روند و دور مي‌شوند. کدخداي ده نيز، که در تقسيم غاز داوري مي‌کند و بدن غاز را براي خود برمي‌دارد، بي‌شک بازتابي است از جنبة پذيرفته شده‌اي در جامعة روستايي.

 

در اين داستان، و در همة قصه‌هاي عامه، ما تأکيد را بر خانوادة هسته‌اي که در تقابل با خانوادة گسترده است، مي‌يابيم. گر چه در مرور داستاني که نخستين بار در مرزبان نامه آمده، و هنوز هم در ادبيات شفاهي رايج است، زني را مي‌بينيم که وقتي مخير شد که شوهر، يا پسر، و يا برادر خود را براي زنده ماندن انتخاب کند، برادرش را برمي‌گزيند، چون براي او فقط برادر جانشين ناپذير بود.5 با همه اين‌ها در قصه‌ها به طور کلي ازدواج مرکز ساخت خانواده است.

 

اقتدار از آغاز در خانواده نقش عمدة خود را بازي مي‌کرده است. توقع والدين، بخصوص از دختران، و تا حد زيادي از پسران، اين است که انتخاب همسر براي آن‌ها را به ايشان واگذارند. البته گاه‌گاهي از آن‌ها در اين باره نظري مي‌خواهند. در داستان اسب دريايي (کرة دريايي) سه دختر شاه با فرستادن سه خربزة لکدار، رسيده، تازه‌رس به حضور پدر، توجه او را به آمادگي خود براي ازدواج معطوف مي‌دارند. اقتدار و اختيار والدين، نيز هميشه نافذ و موفق نيست. مخالفت جوانان با خواسته‌هاي والدين، يا مخالفت پادشاه، به عنوان قدرت مطلق، با خواسته‌هاي ديگران يک موضوع هميشگي در قصه‌هاست. در يک داستان گونه منظر زيباي پسري فقير چنان شاه را مجذوب خود مي‌کند که دختر خود يا دختر ملک‌التجار را، بي توجه به نامزدهاي قبلي يا خواسته‌هاي والدين و دختر، به ازدواج او در مي‌آورد. وليکن در بيشتر قصه‌ها شاه همچون يک ميانجي‌گر از جانب عاشق واقعي ظاهر مي‌شود. در يک قصه شاه والدين دختر و پسر را به سبب کوتاهي در شناخت و قبول خواسته‌هاي فرزندانشان عملاَ سرزنش و توبيخ مي‌کند.

 

ازدواج رمانتيک کمتر معمول است، وليکن از ازدواج‌هايي ميان دختران و پسران فراري و ملاقات‌هاي پنهاني آن‌ها خبر داريم. عمومي‌ترين عقيدة رمانتيک عشق با نخستين نگاه است، گاهي به شخص مورد نظر، و بيشتر به طور يکسان به تصوير صورتي يا بازتاب صورتي در يک استخر يا آينه.

 

ازدواج‌هاي اجباري، با وجود استثناي مهمي که در نخستين داستان از مجموعة داستانهاي حاتم طايي هست، ظاهراَ به طور کلي مورد تأييد داستان‌سرايان قرار نمي‌گيرد. در اين داستان نخست شاه خرس‌ها حاتم را مي‌ربايد و او را به ازدواج دخترش درمي‌آورد، و بعد يک پري دريايي او را مي‌ربايد و به ازدواج با خودش وادار مي‌کند. چون حاتم هر دو زن را بسلامت باز‌مي‌گرداند، پس مي‌توان چنين پنداشت که اين دو ازدواج موفقيت آميز شمرده شده است.6

 

 

همچنين ممکن است زني به جايزه داده شود. در چنين مواردي، معمولاَ دختر چيزي در باره اين موضوع ندارد که بگويد. قهرمان يا برندة جايزه احتمالاَ کاري مفيد براي پدر دختر انجام داده يا اين که در شفاي بيماري مرموز دختر مورد نظر، البته به کمک جادو، موفق شده است. همچنين ممکن است تکاليف يا آزمايش‌هايي، گاهي يکي دشوارتر از ديگري و معمولاَ از نوع تکاليفي که تنها با وسايل ماوراي طبيعي مي‌توان به آن دست يافت، به عهدة او بگذارند. اين آزمون‌ها در چهارچوب داستاني مجموعة حاتم طايي عملاَ توسط خود عروس آينده همچون وسيله‌اي براي مأيوس کردن خواستگاران ناخواسته، مطرح مي‌شود. اين تا حدي يک ترفيع استثنايي براي زن در مقام قدرت است.

 

بالاخره ممکن است انتخاب همسر به بخت و اقبال سپرده شود. مثلاَ شاهيني بر فراز سر جمعيتي رها مي‌شود و بر سر قهرماني فرود مي‌آيد، شاهزاده‌اي يک نارنج يا توپي را همين‌طوري در هوا پرتاب مي‌کند، و آخرين کسي که مي‌رسد آن را مي‌گيرد.

 

يک موضوع در قصه‌ها براي قصه‌گويان کاملاَ روشن است. موضوع اين است که دو طرفي که ازدواج مي‌کنند اخلاقاَ موظف‌اند که وقتي پيوند ازدواج بسته مي‌شود آن را بپذيرند. مثلاَ «دختري پسر عمويش را دوست دارد، اما او را نامزد کس ديگري مي‌کنند. در شب عروسي، شوهرش به او اجازه مي‌دهد که اول برود و پسر عمويش را ببيند. دختر در راه خانة پسر عمويش با يک دزد و يک شير برخورد مي‌کند. دزد و شير و هر دو پس از شنيدن داستان دختر، مي‌گذارند تا او راهش را ادامه دهد. وليکن پسر عمويش دختر را نمي‌پذيرد و او را مستقيماَ نزد شوهرش باز مي‌گرداند. اين سؤال در بارة اين داستان مطرح است: از اين سه تا (يعني دزد و شير و شوهر) کدام يک با دختر شرافتمندانه‌تر رفتار کرده‌اند؟ شنونده‌اي دزد را برمي‌گزيند، شنونده‌اي ديگر شير را، و يکي نيز شوهر دختر را. خردمندي (يا شاهزاده‌اي) مي‌گويد پاسخ دهندة اول بايد خود يک دزد باشد، دومين يک شکم باره، و سومين بي‌شرف، و فقط پسر عموي دختر واقعاَ مرد شريفي بوده است.»

 

 

تکه‌هاي رمانتيک به همين جا خاتمه مي‌يابند. براي کشف اين که پس از ازدواج چه اتفاقي مي‌افتد، بايد به گونه‌اي ديگر از قصه، يعني قصه‌هاي خنده‌دار، هزل، يا حتي حکايت غم‌افزا باز گرديم. بعضي از اين گونه قصه‌ها بسيار قديمي هستند، در حالي که بعضي ديگر ممکن است در مقولة « فُلکلر7» (فرهنگ عامة) معاصر قرار بگيرند. اين چنين داستان‌هايي احتمالاَ چيزهايي از ديدگاه‌هاي مرسوم در بارة نقش و منش زنان و شوهران براي ما بيان مي‌کنند.

 

علي‌رغم رمانتيک بودن آغاز ازدواج‌ها در قصه‌هاي عامة ايراني، روابط ميان زنان و شوهران در بيشتر قصه‌ها زياد هم رضايت‌بخش به نظر نمي‌آيند. اگر صرفاَ اين منبع از قصه‌ها را مورد بررسي و قضاوت قرار دهيم، بيشتر شوهران مستبد، ستم‌گر، خودخواه، و بد گمان و بيشتر زنان نادان، شلخته، نق ‌نقو، و خدعه‌گر مي‌باشند.

 

« تاجري چنان در بارة زن‌هايش سهل‌انگاري مي‌کند که دو تا از آن‌ها از تنهايي و بي‌کسي مي‌ميرند، زن سوم خود را به صورت يک عروسک کامل عيار جاندار در‌مي‌آورد. اين جاست که تاجر به خطاي خود پي مي‌برد.» « آهنگري زنش را به سبب اين که براي خودش غذا مي‌پزد و او را با آن سهيم نمي‌کند کتک مي‌زند.» « شوهري زنش را به سبب پخش شايعه‌اي رسواکننده در بارة او طلاق مي‌دهد.»

 

شخصيت عمدة بيشتر داستان‌هاي ابلهانه زني احمق است. « زن بقالي کوچة گلي را با قالب‌هاي صابون فرش مي‌کند، يا شکاف ترک‌هاي بام خانه را با روغن خوراکي مي‌گيرد. زن سبزي فروشي انگور مي‌خورد و در سينه کش آفتاب مي‌نشيند تا از انگور شراب بسازد. زني ديگر آرد، روغن، شربت و زغال را در چاهي مي‌ريزد تا براي مهمانش کاچي بپزد. همچنين زن ديگري از سلماني مي‌خواهد تا موي سرش را بجاي موي سر شوهرش بتراشد، چون شوهرش از خانه بيرون رفته بوده است. زن جواني هم به تلخي مي‌گريد زيرا خر همسايه کره الاغي بي‌دم زاييده است.»

 

 

شلختگي زن چيزي مسلم و عادي است. «مردي دو زن داشت، يکي از زنان خانه را پاک و پاکيزه نگه مي‌داشت، غذاي شوهر را مي‌پخت و از او مراقبت مي‌کرد وليکن به خودش نمي‌رسيد. در حالي که زن ديگر کاملاَ خلاف زن اول عمل مي‌کرد. داستان‌سرا مي‌گويد که با همه اينها شوهر هر دو را يکسان ارج مي‌نهاد.» عامترين تصويري که از زن ترسيم شده محققاَ تصوير زن غرغرو است. بي درنظر گرفتن اين که داستان‌سراي آن زن است يا مرد. برخي از اين داستان‌ها جنبة بين المللي دارند. مثلاَ روايت ويژه‌اي از داستان شرط خاموشي (گونة 1351 ) و بلفاگور(گونة 1164 ) با رنگ و بوي ايراني و اسلامي در ايران وجود دارد. از جمله داستان‌هاي گونة نخست مثلاَ داستان شوهري ساکت و خاموش است که ريش و سبيلش را تراشيده و لباس زنانه پوشيده و مثل يک زن بزک کرده است.

 

مثالي از گونة دوم: «مردي زن غرغرويش را د ر چاهي مي‌اندازد. وقتي که مي‌خواهد او را از چاه بيرون بکشد و آزاد کند، ماري به‌جايش از چاه بيرون مي‌آيد، مار به آن مرد قول ياري مي‌دهد، به شرطي که زن را بگذارد در همان چاه بماند. مار دور گردن شاه مي‌پيچيد، و فقط به فرمان آن مرد از گردن او باز مي‌شود: شاه آن مرد را براي انجام اين کار وزير اعظم خود مي‌کند. مار به آن مرد (که اکنون وزير شده است) هشدار مي‌دهد که ديگر چنين چيزي از او نخواهد. مار به گردن پادشاهي ديگر مي‌پيچيد. شاه از نخستين شاه که در محنت جنگ است، درخواست مي‌کند که وزير اعظمش را بفرستد تا مار را از گردن او جدا کند. مرد اين بار در گوش مار به نجوا مي‌گويد که زنش از چاه گريخته است. مار از خوف زن غرغروي او گردن شاه را رها مي‌کند.»

 

 

داستاني که تداول کمتري دارد، داستان زن جاه‌ طلبي است که به شوهرش، که حلاج بيچاره‌اي است، آنقدر غرولند مي‌کند که مرد به کار طالع بيني رضا مي‌دهد و به استخدام شاه درمي‌آيد. خوشبختي‌هاي پياپي، او را قادر مي‌سازد تا از مصيبت و بدبختي برهد. سرانجام حلاج تصميم مي‌گيرد که شهر را ترک کند. به اين منظور ترتيبي مي‌دهد تا گزارش مرگش به شاه برسد. بالاخره اين گونه به سلامت از دست شاه خلاص مي‌شود.

 

« واعظي خطاب به جمع مردان دربارة لزوم حفظ روابط حسنه با همسران‌شان صحبت مي‌کرد. از همه کساني که در طول 24 ساعت گذشته با زنانشان دعوا کرده بودند خواست تا به پا خيزند. همه ايستادند به‌جز يک مرد، که نشسته بود. واعظ به او تبريک مي‌گويد. وليکن بعد مي‌فهمد که اين چنان کتک سختي از زنش خورده که نمي‌تواند به روي پايش بايستد.»

 

 

داستان‌سراي ايراني مي‌گويد که هرگز نبايد به رازداري زن اعتماد کرد. « پدري پسرش را پند مي‌دهد که: اولاَ با پاسبان رفاقت نکند، ثانياَ هرگز از بيگانه پول قرض نگيرد، ثالثاَ هرگز به زنش اطمينان نکند. پسر براي آزمودن اين پند پدر با پاسباني دوست مي‌شود، از يک آشناي بازاري پول قرض مي‌کند، و به زنش مي‌گويد که مردي را کشته است. بعد از منازعه‌اي با زنش، زن از خانه بيرون مي‌رود و شوهر را به جنايت متهم مي‌کند. پاسبان راه خانة او را نشان مي‌دهد، و طلبکار تقاضاي استرداد پولش را مي‌کند.»

 

 

داستان‌هاي خيانت همسر يه همان اندازه که در ايران عموميت دارد در قسمت‌هاي ديگر جهان نيز معمول است، وليکن در بيشتر داستان‌هاي ايراني باز ما رنگ مسلماني مي‌يابيم. اگر زني رويش را پيش حيواني، مثل خروس، در هنگامي که دارد تخم مرغ جمع مي‌کند، بپوشاند اين کار مي‌تواند نشانة مطمئني از ريا و بي‌وفايي زن پنداشته شود. يک چنين زني خود را به تعارض مي‌زند و شوهرش را ابتدا به بهانة آوردن نخود سياه به هندوستان مي‌فرستد، بعد براي آوردن خيار به مراکش. شوهر به زنش بد گمان مي‌شود و او را با معشوق غافلگير مي‌کند. «زني ديگر جامة خواهرش را به معشوق مي پوشاند و او را به شکل خواهرش درمي‌آورد. شوهر به اصرار از زن مي‌خواهد که با خواهرش بخوابد. بعد شوهر اين مرد را در جامة معمولي اش غافلگير مي‌کند. زن به او مي‌گويد که اين مرد شوهر خواهرش است و به سراغ زنش آمده است. شوهر نيز مرد را مطمئن مي‌کند که زنش تمام شب در خانة آنها بوده است.»

 

 

«زني غازهايي را که شوهرش به خانه مي‌آورد با معشوقش مي‌خورد و هر بار به شوهرش چيزي مي‌گويد. مثلاَ گربه يا لاشخور آن را دزديده، يا غاز پرواز کرده و رفته، يا اصلاَ خواب ديده که غازي به خانه آورده است. سرانجام هم بهانة ديگري به فکرش مي‌رسد و شوهرش را به مسجد مي‌فرستد و به او سفارش مي‌کند تا هر مردي را که در طرف راستش نشست، او را دعوت کند و به خانه بياورد. از بخت بد، مرد ديگري پيش از معشوق زن به مسجد مي‌آيد و در کنار راست شوهرش مي‌نشيند. وقتي شوهر مرد را به خانه مي‌آورد، زن به مهمان ناخواسته مي‌گويد که شوهرش قصد دارد اتهامي به او بزند و آبرويش را ببرد. مردک مي‌گريزد. شوهر زن به تصور اين که او غاز را ربوده تعقيبش مي‌کند. در اين هنگام زن و معشوق او غاز را بار ديگر با هم مي‌خورند.»

 

 

اغلب ممکن است، قصه منبعي ارزشمند دربارة رسم و آداب ازدواج، يا منبعي دربارة گرايش‌هاي عامه به چنين موضوع‌هايي باشد. اشارات چندي به چند زني شده است، که در هر دو صورت معتبر بودن يا بي‌اعتبار بودن آن‌ها، بندرت ستوده شده است.

 

« مردي براي هر يک از سه زنش هديه‌اي مي‌خرد، وليکن به زنان چنين وانمود مي‌کند که هر يک فکر کند که او تنها مورد لطف شوهر قرار گرفته است. سرانجام زنان به ماجرا پي مي‌برند و شوهرشان را کتک مي‌زنند. چندي بعد زن بزرگتر به کربلا مي‌رود، و زن کوچکتر به سبب اين‌که شوهرش از پخت‌وپز دوم (زن مياني) ستايش مي‌کند، از خانه مي‌گريزد. بنابراين ميدان براي زن دوم خالي مي‌ماند. « پينه دوزي دوزنه به همسايه‌اش، که آهنگر است، مي‌گويد به سبب انداختن رقابت ميان دو زن و بر انگيختن يکي عليه ديگري از او بخوبي مواظبت مي‌شود! آهنگر زن دومي مي‌گيرد و از دعواي هميشگي ميان دو زن بستوه مي‌آيد و به مسجد پناه مي‌برد. در مسجد پينه‌دوز را مي‌بيند و در مي‌يابد که او اين قصه را فقط براي اين گفته بوده است تا مصاحبي در مسجد داشته باشد.» « دو زن بر سر ارثية شوهر متوفاي خود دعوا مي‌کنند. شوهرشان، که در واقع نمرده بود، از گور مي‌گريزد و به خانه مي‌آيد و در مي‌يابد که در خانه چه مي‌گذرد. پس از شنيدن موضوع هر دو زن را فوري طلاق مي‌دهد.» مرحوم صادق هدايت از اين قصه (در نوشتن يکي از داستان‌هايش) بهره گرفته است. 8

 

 

طبق قانون حمايت خانواده مصوبة 1967 ( برابر با 1346 شمسي) اگر مردي بدون رضايت همسر خود با زن ديگري ازدواج بکند، زن مي‌تواند طلاق بگيرد. زنان قصه از چنين حمايت قانوني‌اي برخوردار نيستند، وليکن براي تأمين چنين هدف و خواستي تدابيري به کار مي‌برند.« بازرگاني مي‌خواهد زن ديگري بگيرد. زن اولش به خانة مجاور نقبي مي‌زند و خود را همچون نوعروس جا مي‌زند. زن با خدعه و نيرنگ شوهرش را وادار مي‌کند تا ميان او و زن اولش (يعني خودش) مقايسه بکند و از او بد بگويد و به اين گونه شوهر را رسوا مي‌کند.»

 

 

در حکايتي مطايبه‌آميز، زني چنان ترتيب مي‌دهد که بتواند هر شب از هفته نزد شوهري باشد. روايت چنين است که چهارتا از اين شوهران عقدي و سه تا صيغه بودند. ازدواج به گونة صيغه (ازدواج قراردادي يا موقتي) رسمي بسيار قديمي ميان شيعيان ايران است که در قانون مدني سال 1928 (برابر با 1307 شمسي) به رسميت شناخته شده است. صيغه نه تنها در مواد قانوني مربوط به ازدواج در سالهاي 1931 و 1937 ( 1310 و 1316 شمسي) و مادة قانون حمايت خانواده در سال 1967 ( 1346 شمسي) لغو گرديده ، بلکه حتي به آن اشاره‌اي هم نشده است. رسم صيغه، همچون بسياري از جنبه‌هاي ديگر آداب و رسوم ازدواج در ايران، مضمون مطلوبي در نوع قصه‌هاي مطايبه‌آميز است. از طلاق نيز در قصه‌ها عموماَ به عنوان امتيازي براي مردان ياد شده و در موارد بسيار اندک، توجيه‌پذير بشمار رفته است: شوهر زن را نه تنها به سبب خلاف‌هايي جدي، مانند بي‌وفايي يا بي‌عفتي در پيش از ازدواج بلکه به دليل حماقت، شايعه و افترا و شلختگي طلاق مي‌دهد. علي بونه‌گير( بهانه‌گير) زن‌هايش را يکي پس از ديگري طلاق مي‌دهد. يکي را براي اينکه اتاق را جارو نمي‌کند، يکي ديگر را براي اين که جارو مي‌کند. يکي را چون وقتي خورشت فسنجان مي‌خواهد به او خورشت بادنجان مي‌دهد، يکي را براي اين که صورتش را بزک نمي‌کند يا اين که بزک مي‌کند و و و. سرانجام رام يک زن اصفهاني مي‌شود (و دست از بهانه گرفتن برمي‌دارد.)

 

 

رسم محلل‌گيري در ايران طبق مقررات جديد قانون حمايت خانواده معلوم نيست که هنوز عملکرد داشته باشد! هر چند اين رسم در ادبيات عامه هنوز به رسميت شناخته مي‌شود.

 

داستان غياث خشتمال پيرامون همين مضمون پرداخته شده و توجه صادق هدايت را به خود جذب کرده است.9 مضمون داستان چنين است که« گشاينده»اي (محللي) با زني سه طلاقه ازدواج مي‌کند تا او را بار ديگر براي شوهر اصليش حلال کند. بعد به سبب تحريک خود زن، محلل از طلاق دادن زن امتناع مي‌‌ورزد.

 

بچه نداشتن حالتي ناشاد پنداشته مي‌شود. « بازرگاني بي‌فرزند عروسکي بلورين براي زنش مي‌خرد. عروسک را در گهواره‌اي کنار پنجره مي‌گذارند. از قضا پسر پادشاه عروسک را مي‌بيند و عاشقش مي‌شود. بازرگان و زنش نمي‌دانند چگونه مسئله را حل کنند. خوشبختانه خواهر زن بازرگان نشان مي‌دهد که مي‌تواند جاي عروسک را بگيرد و مقبول طبع شاهزاده قرار گيرد. »

 

 

داستان‌هايي چند با سرگذشت پادشاهي بي‌فرزند که موهاي سفيدش را در آينة سلماني مي‌بيند، آغاز مي‌شود. درويشي نزد پادشاهي مي‌آيد و به او پيشنهاد کمک مي‌دهد، به شرط اين که پادشاه پسر خود را در سن چهارده سالگي به او تسليم کند. درويش سيبي به شاه مي‌دهد که با زن سوگلي‌اش بخورد. پس از موعد مقرر پسري به دنيا آوردند. چهارده سال بعد باز درويش پيش شاه مي‌آيد، و علي رغم استغاثة شاه، پسر را با خود مي‌برد. نياز به گفتن نيست که اين داستان پاياني خوش دارد.

 

 

گاهي فرزند خواندگي تنها راه چاره شناخته شده است. « پادشاهي هنگام شکار گم مي‌شود و شب را در دهکده‌اي مي‌گذراند. شاه فرشته‌اي را روي بام خانة کدخدا مي‌بيند که به او مي‌گويد بچه‌اي امشب در آنجا به دنيا مي‌آيد که سرنوشتش اين است که در سن هيجده سالگي به وسيلة گرگي پاره پاره مي‌شود. شاه آن پسر را به فرزندي قبول مي‌کند و مي‌کوشد تا بلکه سرنوشت او را تغيير دهد، وليکن موفق نمي‌شود.» « پسر چوپاني خدمتکار بازرگاني است. دختر بازرگان، که بزودي ازدواج مي‌کند، نيم‌تنه‌اي « برودري» دوزي شده براي نامزدش و نيم‌تنه‌اي ساده براي پسر چوپان مي‌فرستد. اتفاقاَ نيم‌تنه‌ها عوض مي‌شوند. شاه پسر چوپان را با نيم‌تنة برودري دوزي شده در عروسي مي‌بيند و او را به فرزند خواندگي قبول مي‌کند. بعد شاه پسر چوپان را به ازدواج با دختر بازرگان ( يا به روايتي ديگر با دختر خود) وادار مي‌کند. از مجموعة داستانهاي مدون حاتم طايي، سرگذشت دختر يتيمي است که درويشي او را اغفال مي‌کند و از خانه‌اش فرار مي‌دهد.

 

 

دختر در خواب به گنجي هدايت مي‌شود و بدين گونه مي‌تواند که بخت بسته‌اش را بگشايد. سرانجام دختر راز درويش را فاش مي‌کند و شاه او را به فرزند خواندگي مي‌پذيرد.

در قصه‌هاي ايراني والدين خيلي خوب ترسيم نمي‌شوند. پدران غالباَ بي‌رحم، سهل‌انگار و بد گمان تجسم يافته‌اند. «پدري پسرانش را براي چراندن بز مي‌فرستد. بز به دروغ به پدر پسران شکايت مي‌کند که به او علف داده نشده است. پدر پسرانش را از خانه بيرون مي‌کند.» « بازرگاني به هنگام رفتن به سفر، دخترش را به ملايي مي‌سپارد تا از او مواظبت کند. ملا سعي مي‌کند تا دختر را اغوا کند. دختر از خانه مي‌گريزد. ملا با اتهامات دروغين خود پدر دختر را گول مي‌زند. دختر پس از تحمل يک رشته حوادث به خانه باز مي‌گردد. بعدها پدرش به حقيقت پي ميبرد و ملا تنبيه مي‌شود.» « هيزم‌شکني مهماناني به خانه دعوت مي‌کند. ولي زن و مادرزنش، پيش از آمدن مهمانان، غذاي مهيا شده براي آنها را مي‌خورند و دختران هيزم‌شکن را در خوردن غذا سرزنش مي‌کنند. پدر خشمگنانه دخترانش را از خانه بيرون و در بيابان رها مي‌کند.»

 

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بعضي از والدين براي خشم خود علت‌هاي بسياري مي‌تراشند. پدري پسرش را به دليل مي‌گساري از خانه بيرون مي‌کند.( هر چند داستان بر اين امر اخلاقي تأکيدي ندارد، زيرا سرانجام پسرک با دختر وزير اعظم ازدواج مي‌کند!) دختران هيزم‌شکني سهم حلواي پدر را مي‌خورند و جاي آن گل مي‌گذارند. پدر دخترانش را در بيابان رها مي‌کند، ليکن بخت به ايشان رو مي‌کند. شاه آن‌ها را مي‌يابد و با دختر کوچکتر ازدواج مي‌کند و دو خواهر ديگر را هم به وزيرانش مي‌دهد.» « پادشاهي دستور مي‌دهد تا دختر نازش را بکشند. پسرش دختر را محرمانه پنهان مي‌کند تا به سن چهارده مي‌رسد. شاه حقيقت را در مي‌يابد و پسر و دختر را تبعيد مي‌کند.»

 

 

نمونه‌اي عجيب از ميل والدين به قرباني کردن فرزند در داستاني از موسي آمده است. اين بار بي‌تقوايي و نداشتن دين بيش از بي‌رحمي مطرح است.« موسي با يک زاهد دعوا مي‌کند و به يک‌ديگر مي‌چسبند. تنها راه درمان ريختن خون سر فرزند يک زرتشتي صد ساله و زن نود سالة اوست. چنين زوجي را پيدا مي‌کنند و زن و شوهر به قرباني کردن پسر خود رضا مي‌دهند. بعد پسر به طور معجزه‌آسايي دوباره زنده مي‌شود. خدا به موسا مي‌گويد که يک کافر شريف بهتر از يک مسلمان بي‌دين است!»

 

 

از سويي ديگر پدر و مادري به پسر خود، که مقدرش اين است که عزرائيل در شب عروسي جانش را بگيرد، قول مي‌دهند که آن‌ها به جايش خواهند رفت. وليکن در آخرين دقيقه او را ترک مي‌کنند و تنها عروس جوان است که ميل دارد خود را قرباني او کند. سرانجام خداوند مرگ هر دو را به تأخير مي‌اندازد.

 

گرايش فرزندان به والدين گرايشي بهتر از والدين به فرزندان نيست. « ماه پيشاني به آساني فريب ملا باجي خيانتکار را مي‌خورد و مادرش را مي‌کشد. ظاهراَ نبايد او را به سبب قتل مادر زياد سرزنش کرد، زيرا مادرش پس از مرگ به شکل ماده گاوي در مي‌آيد و هم‌چون يک پري به او کمک مي‌کند. دختر درويشي با کچلک رفيق مي‌شود و به کمک او به پدرش خيانت مي‌کند. و عاقبت او را مي‌کشد. ديوي دختري را که در بيابان گم شده مي‌يابد و با او ازدواج مي‌کند. فرزندي نيمه ديو و نيمه انسان از آن دو زاده مي‌شود. دختر و ديو با يک‌ديگر طرح قتل برادر معصوم زن را مي‌ريزند، وليکن بچه ديو هر دو را مي‌کشد و زندگي دايي خود را نجات مي‌دهد.»

 

 

در روابط ميان خواهران و برادران نيز صفات بي‌اعتبار و خفيفي مانند بي‌رحمي، خيانت، حسادت و تقلب ظاهراَ برجسته و مسلط‌اند. غالباَ جوان‌ترين پسر قرباني مي‌شود. دو برادر، کوچک‌ترين برادر خود را در چاهي مي‌اندازند. دختران حسود پادشاه نقشة قتل برادر جوان‌تر خود را مي‌ريزند. مردي دو برادر کوچک‌تر خود را بر سر ميراث فريب مي‌دهد. برادري خواستگاري را به خاطر کمک به خواهرش رد مي‌کند. زن ثروتمندي خواهر فقيرش را به دروغ متهم و از خانه بيرونش مي‌کند. دختر حسودي که مي‌خواهد خواهر تازه عروسش را مسموم کند، اشتباهاَ با همان سم خود را مي‌کشد.

 

گه‌گاهي مي‌بينيم که از خويشاوندان ديگر نيز در قصه‌ها ذکري مي‌رود. عمو و دايي و عمه و خاله مانند پدران و مادران غير صلبي ( ناپدري‌ها و نامادري‌ها) شخصيت‌هاي بدخواهي انگاشته مي‌شوند. در داستان گل خندان، در روايت‌هاي گوناگون، به‌درستي جاي عمة بي‌رحم با نامادري عوض مي‌شود. داستان سه برادر، از عمو نقشي شبيه به نقش غول در ادبيات عامة غربي، يا درويش بدنهاد در قصه‌هاي ايراني ترسيم مي‌کند. «هر پسري بايد يک سال به نوبت به عموي خود خدمت کنند. اگر پسري وظيفه‌اش را بدون خطا انجام دهد، مي‌تواند با دختر عمو ازدواج کند، و اگر از عهدة انجام آن برنيايد خواهد مرد. دو برادر بزرگ‌تر زندگيشان را بر سر آن مي‌بازند. کوچک‌ترين برادر وضع را عوض مي‌کند. او هم وظايف بزرگ و دشواري، که به عهده‌اش گذاشته شده، انجام مي‌دهد، و هم کاري مي‌کند که زندگي بر عمويش چنان تنگ شود که به‌ستوه آيد و تسليم او شود.»

 

 

زن پدرهاي بي‌رحم در قصه‌ها بسيار زياد‌اند. تمام قهرمانان زن داستان‌هاي سيندرلا، گل خندان، ماه‌ پيشاني، و قهرمان سنگ صبور از نامادري‌هاي خود در رنج و عذاب‌اند. شاهزادة جوان داستان کره دريايي از دست زن پدر حسودش زجرکش مي‌شود. مادرزن‌ها نيز، آن‌چنان که در حکايت مطايبه‌آميز زير نشان داده شده است، هدف و آماج طبيعي اين جامعة مردزده مي‌باشند. « بازرگاني فقط به شرطي راضي به زن گرفتن مي‌شود، که زن هيچ خويشاوندي نداشته باشد. اين بازرگان زني را پيدا مي‌کند که فقط يک مادر دارد. مادرزن قول مي‌دهد که هيچ‌گاه دخترش را نبيند. پس از يک سال، بازرگان به مادرزنش اجازه مي‌دهد از دخترش ديدار کند. بازرگان گوش مي‌ايستد و مي‌شنود که مادرزنش، زنش را مي‌آموزد که چگونه شوهر را بفريبد. بازرگان قرار را به هم مي‌زند و مادرزنش را از آمدن به خانه‌اش منع مي‌کند. از آن پس زن و شوهر پيوسته به خوشي زندگي مي‌کنند.»

 

 

آن‌چه گذشت نمونه‌هايي از شخصيت‌ها و گرايش‌هاي سنخي در قصه‌هاي عامة فارسي بود که به روابط خانوادگي مربوط مي‌شد. بديهي است که کسي نمي‌خواهد ادعا کند که اين نوع تحقيق را مي‌توان جايگزين تحقيق جدي‌تر جامعه‌شناختي در رفتار واقعي کرد.

 

مع‌هذا دنياي قصه و مردمي که در اين دنيا زندگي مي‌کنند براي خردسالان، و حتي بسياري از بزرگسالان، در نخستين بار که آن را از زبان مادربزرگ‌ها يا دايه‌هايشان مي‌شنوند، کاملاَ واقعي مي‌نمايد. زماني که کودکان به اندازة کافي بزرگ شدند و طبيعت افسانه‌اي قصه را دريافتند، اصول اخلاقي و معنوي اي که تلويحاَ در قصه آمده، و از پيش عميقاَ در ضمير ناخود‌آگاه کودکان جاي گرفته، با رشد طبيعي بعدي‌شان از ميان نمي‌رود، بلکه فقط پر بارتر مي‌شود. پس براي اين که بدانيم مردم در يک فرهنگ معين چگونه مي‌انديشند، دانستن آن چيزهايي که در کودکي به آن‌ها گفته شده است سودمند خواهد بود.

يادداشت‌هاي مترجم

1- لورنس پل الول – ساتن Laurence Paul Elwal – Sutton استاد زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه ادينبورگ است. او يکي از ايران‌شناسان بنام در بريتانيا به شمار مي‌رود . آقاي الول- ساتن سفرهايي چند به ايران کرده، و کتابها و رساله‌ها و مقاله‌هايي در باره ايران و تاريخ و ادبيات و زبان و فرهنگ عامه ايران، بخصوص قصه‌ها و افسانه‌هاي فارسي، نوشته و چاپ و منتشر کرده.

 

داستان‌هاي عاميانه ايران، سپيده فردا، ( مجله دانشسراي عالي) دوره سوم، سال 6 ، شماره 5-6 فروردين 1338 ، صفحه 57-66 .

 

نسخه‌هاي خطي فارسي در اسکاتلند، ترجمه مهوش ابوالضياء، راهنماي کتاب، سال 7 ، شماره اول ، پاييز 1343 ، صفحه 36-44 .

 

حيوانات در ادبيات فارسي، آرش، دوره 2- شماره 4 ( مسلسل 17)، ارديبهشت و خرداد 1347 ، صفحه 79-81 .

 

افسانه هاي ايراني، ترجمه علي جواهر کلام، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341.

 

2- اين مقاله زير عنوان انگليسي Family Relationships in Persian Folk-Literature در شماره دوم مجله فلکلر، نشريه انجمن فلکلر The Journal of the Folklore Society در سال 1976 ميلادي، برابر با سال 1355 شمسي چاپ و منتشر شده است.

 

3- اشاره نويسنده به قانون حمايت خانواده است که در 23 ماده و 1 تبصره نوشته شد، و در خرداد 1346 به تصويب دو مجلس قانون‌گذاري در رژيم پهلوي رسيد.

 

4- ادبيات عامه ، يا ادبيات شفاهي، بخش بزرگي از فرهنگ عامه و آفريده توده مردم است. ادبيات عامه در ميان مردم جامعه رشد مي‌کند و کمال مي‌يابد، و در رابطه با گروه‌هاي گوناگون اجتماعي و قومي و زباني، و متناسب با زمان و مکان، دگرگوني‌هايي در شکل و محتواي آن پديد مي‌آيد. ادبيات عامه همه گونه روايت‌هاي منثور و منظوم شفاهي را در ميان جامعه‌هاي ايلي، روستايي، و شهري مانند قصه يا افسانه ، حکايت، ترانه، تصنيف ، لالايي، چيستان، مثل، و متل و و و در بر مي‌گيرد.

 

قصه يا افسانه از برجسته ترين و رايج‌ترين اين گونه‌ها، و همچون گونه هاي ديگر ادبيات عامه با طبيعت و زندگي مردم پيوند نزديک دارد. گوناگوني يک قصه و نقل آن به روايت‌هايي چند بيشتر به اين سبب است که ادبيات عامه اولا صورت شفاهي دارد و سينه به سينه از فرد به فرد و يک نسل به نسل انتقال يافته است، ثانيا براي بقا و استمرار در هر عصر و دوره، و در هر جامعه و فرهنگ ، خود را با نظام اجتماعي رايج تطبيق داده و با الگوهاي اجتماعي آن جامعه و آن دوره هم‌نوا کرده است.

ساخت معنايي قصه بر دو اصل واقع‌گرايي و خيال‌پردازي نهاده شده است. آميختگي اين دو اصل يا دو خصلت، قصه را زيبا و دلپذير و مقبول طبع عام و خاص کرده است. قصه انگاره‌ها و تصويرهايي از زندگي مردم زمانه، شيوه کار و توليد، مناسبات ميان افراد و گروه‌ها و طبقات، تضادهاي طبقاتي و ستيزه‌جويي‌هاي اجتماعي، رفتار و روابط خانوادگي و خويشاوندي، گرايش‌هاي قومي و مذهبي، سنخ تفکر و احساس، آداب و رسوم و شعاير متداول در جامعه‌ها را به زبان ساده يا به زبان نمادي (سمبليک) و به صورت‌هاي جد و طنز، هجو و هزل ترسيم و بيان مي‌کند. در گذشته قصه براي اقوامي که خط و نوشته نداشتند نوعي تاريخ بود. امروز نيز قصه در تاريخ نگاري، به ويژه در نگارش تاريخ اجتماعي جامعه‌ها، به منزله سندي معتبر و سودمند به کار مي‌رود.

 

قصه چون گونه‌هاي ديگر ادبيات عامه نقش‌ها وکارکردهاي گوناگوني در جامعه دارد که عبارتند از: نقش سرگرم کنندگي، نقش و اهميت آموزشي ، نقش و اهميت نظم دهي، نقش اعتبار و اقتدار بخشي، نقش و اهميت روان‌شناختي و نقش و اهميت تداوم و ثبات بخشي به فرهنگ.

 

5 - اشاره به داستاني است که در باب اول کتاب مرزبان نامه به نام حکايت هنبوي با ضحاک آمده است.

 

6- حاتم پسر عبدالله بن سعد طايي ، از قبيله معروف طي بود. او پيش از اسلام و در زمان جاهليت مي‌زيست. حاتم در شاعري و کرم و بخشش در جهان اسلام نام‌آور و مشهور است. ايرانيان و اعراب مرد جوانمرد و بخشنده را به او مثل مي‌زنند. نوشته‌اند که او به‌جز اسب و سلاح چيزي با خود نگه نمي‌داشت و هر آنچه را به دست مي‌اورد مي‌بخشيد.

از حاتم اشعار فراواني به عربي بازمانده است. داستان‌هاي بسيار در رادمردي و سخاوت او به زبان فارسي نقل کرده‌اند. مجموعه اي از اين گونه داستان‌ها به نام قصه حاتم طايي در 99 صفحه به قطع بزرگ در سال 1818 ميلادي در کلکته چاپ شده است . وفات وي را در سال 605 ميلادي يعني 34 سال پس از تولد حضرت محمد(ص) نوشته‌اند.

 

7- در اعتماد نکردن به زن و زن را رازنگه‌دار و محرم اسرار ندانستن حکايت‌هاي بسيار زيادي در ادبيات مکتوب و شفاهي ما امده است.

 

8- صادق هدايت از مضمون اين قصه عامه در نوشتن و پرداختن داستان مرده خورها بهره گرفته است. داستان مرده خورها در مجموعه داستان‌هاي او زير نام زنده بگور چاپ و منتشر شده است.

 

9- اشاره نويسنده به داستان معروف محلل نوشته صادق هدايت است. محلل در مجموعه داستان‌هاي کوتاه هدايت زير نام سه قطره خون چاپ و منتشر شده است.

نقل از کتاب به نگار به کوشش علي دهباشي

حروف‌چين شراره صادقي گرمارودي

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...