sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۲ آر. اچ. سامپون برگردان: کامران فانی رمان پلیسی ممکن است داستانی بلند یا قصهای کوتاه باشد و به هرحال زمانی واقعاَ یک رمان پلیسی خوانده میشود که شامل نکات زیر باشد:- جنایتی رخ دهد؛ احتمالاَ این جنایت به وسیلة یک یا چند شخص انجام گرفته باشد و سرآخر جنایت به وسیلة کارآگاهی حرفهای یا آماتور کشف شود. در بعضی از آثار کلاسیک مانند ادیپ شهریار یا فصلی از کتاب انئید ویرژیل آنجا که قصة کاکوس و هرکول نقل میگردد، کموبیش برخی از عناصر تشکیل دهندة رمان پلیسی را باز مییابیم. دانیال وقتی سوزانا را از دست شیوخ قبیله نجات میدهد و کهنه معبد بعل را لو میدهد به تعبیری نقش یک بازپرس و کارآگاه را بازی میکند؛ اما در اساس این قصهها در چارچوب تعریف رمان پلیسی نمیگنجند. همچنین است انواع قصههای جدیدی که ارتباط بسیار نزدیکی با رمان پلیسی دارند: نخستین گونه از این دست همان جانی قهرمانیست که برجستهترین مثالش را در آرسن لوپن موریس لبلان و رافلز هورنانگ بازمییابیم. و آخرینش یحتمل گونهایست که در آن نه در ارتکاب جنایت شکی هست و نه از اثبات آن خبری و نیز انواع بسیار دیگر. باری در حالیکه این گونه داستانها در واقع خارج از دایرة رمانهای پلیسی واقعیاند، بعضی قصهها- مثلاَ قصههای موحشی که در آن قتلی رخ نداده یا قصههای جاسوسی و ماجراجویانه و قصههای ارواح- در واقع اصلاَ داستان پلیسی نیستند. تاریخ پیدایش رمان پلیسی نسبتاَ متأخرست و با اندکی مسامحه میتوان اختراع آن را به ادگارآلنپو نسبت داد. محل وقوع داستان راز ماری روژه در پاریس است ولی در اصل پو شرح قتل مری سیسیلیا که در همان زمان در نیویورک اتفاق افتاده بود، میدهد. پو راه حل کشف جنایت را در این داستان ارائه داده و همین راهحل سرانجام در یافتن قاتل حقیقی با موفقیت به کار گرفته میشود. با اینکه نخستین قصة کوتاه پلیسی از امریکا برخاسته، اما اولین قصة بلند پلیسی اصلی فرانسوی دارد. در سال 1866 امیل گابوریو ماجرای لوروژ را نوشت و با این داستان و داستانهای دیگر گابوریو رمان پلیسی رونق گرفت. تقریباَ مقارن با همین زمان بود که کتاب ماه سنگ نوشتة ویلکی کالینز در انگلستان منتشر شد و کالینز با خلق گروهبان کاف و علاقة مفرطی که وی به گل سرخ نشان میداد رشتهیی دراز از کارآگاهان غریب انگلیسیمآب را وارد دنیای رمانهای پلیسی کرد. نخستین اقبال عظیم خلق به داستانهای پلیسی به تاریخ 1891 برمیگردد که سری داستانهای شرلوک هلمز در مجلة استراند چاپ شد و سرآخر نویسنده آن کونان دویل همة آن را در کتابی به نام ماجراهای شرلوک هلمز یکجا نشر داد. جز در داستانهای شرلوک هلمز که جرم اغلب دزدی( بیشتر دزدی جواهرات و عکسهای مهم و پردردسر) و یا گیج کردن اسبهای مسابقات است و گاهی هم اصلاَ خبر از جرمی نیست، عملاَ در تمام رمانهای پلیسی فقط یک نوع جرم به چشم میخورد- قتل و جنایت. احتمالاَ علت را باید در این حقیقت جستجو کرد که داستانهای پلیسی امروزه با داستانهای اخلاقی یکی شده و به آن پیوسته است. در این نوع قصهها سخن از شر میرود- اما سرآخر خیر است که باید پیروز شود وبرای آنکه دلهرة خواننده به اوج خود برسد چه چیز مهمتر و دلهرهانگیزتر از زندگی انسان که به بازی گرفته شود. به همین خاطر است که جز قتل هیچ موضوع دیگری کافی به نظر نمیرسد. قتل همیشه پیچیده و بغرنج نیست، چه بسا قتلی ساده که کشفی طولانی و پردردسر به دنبال دارد. بعضی نویسندگان که از موضوعات تکراری خسته شدهاند، با استعدادی خارقالعاده شیوههای جدید کشف میکنند: مثلاَ در داستان نه خیاط نوشتة دوروتی سایرزجنایت درواقع توسط زنگ کلیسا انجام گرفته است. یکی از قراردادهای رمان پلیسی که به ویژه از طرف خواننده به آن تکیه میشود، حدی است که برای اختراعات نویسنده باید قائل شد. مسأله اساسی قابل قبول بودن قصه است. اگر سمی به کار میرود ، باید سمی باشد که علم طب از آن باخبر است؛ ضرباتی که بر مقتول وارد آمده، باید واقعاَ وارد آمده باشد. اسلحههای مبهم و ناشناخته و اختراعات جدید علمی جز آنکه منطقاَ بتوان امکان وجود آنها را قبول کرد، نباید به کار گرفته شود. وقایع ساختگی باید ظاهری قابل قبول داشته باشد. تجربیات پلیس در زندگی واقعی روزمره نشان داده که به ندرت قتلی رخ میدهد که بیش از یک نفر در ارتکاب آن دخیل باشد. کوشش پلیس اغلب به دنبال یافتن مدرکی قانونیست که مآلاَ به حل جنایت و یافتن جانی ختم میگردد. در جریان پیگیری قتل چه بسا روشهایی به کار رود که مورد علاقه خاص نویسنده داستانهای پلیسی است. اما کار پلیس اغلب کشدار و کند و خستهکننده است و خیلی به ندرت با قتلی روبرو میشود که علت واقعیش میان ده دوازده علت ممکن دیگر گم شده باشد. پس روشن است چرا نویسندة داستان پلیسی برای خود آزادی بیحد قائل است. معشوقة باجگیری به او خیانت میکند و در همان زمان وارث گمشده ثروتی بیکران میشود؛ آدم خلوتگزین و بیآزاری تنها صاحب منحصر بفرد سکه سیاه یک پشیزی در سراسر انگلستان است که میانش قلب شده و رمز کشف دسته قاچاقچیان مواد مخدر در آنست. تا جایی که به مسأله مهم قابل قبول بودن خدشه وارد نشود و خواننده چنین احساس نکند که از سادگیش سوءاستفاده شده، هر شگردی ممکن است در داستان پلیسی به کار گرفته شود. بهترین داستان داستانیست که خواننده اصلاَ متوجه جعلی بودن آن نشود. در رمان پلیسی، البته تا آنجا که منطقی جلوه کند، قاتل حق دارد جنایت اولش را با جنایت دیگر بپوشاند و البته هیچ لزومی هم ندارد که جنایت دومی بوسیله قاتل اصلی انجام گیرد. به نظر برخی بهکار گرفتن این شیوه حکایت از ضعف نویسنده میکند و آن را نقص فنی کتاب میدانند در حالیکه به عقیدة برخی دیگر این کار به داستان تحرکی بیشتر میدهد و از یکنواخت شدن آن جلو میگیرد. در آمریکا بیش از انگلستان نیاز به خشونت و وحشیگری به چشم میخورد. لازمست که قتل سرانجام کشف شود و کشف قتل برای خواننده قابل قبول نماید و باورکردنی باشد. این مسأله که دادگاه هم اثبات جرم را قبول کند یا نه اهمیتی ندارد ، مگر آنکه دادگاه خود جزوی از داستان باشد. با در نظرگرفتن این مسأله قاتل باید جنایتش را به دقت و هوشیاری انجام داده باشد اما جنایتش هم نباید کامل و بیعیب باشد. عیب کار یا اشتباه مجرم باید با صداقت تمام در مقابل خواننده قرار گیرد و این عیب باید واقعاَ برای خواننده قابل قبول و باورکردنی باشد. اگر حرف آخر خواننده این باشد که« خوب معلوم بود ، اگر من هم بودم میفهمیدم»، آنگاه او( نویسنده) هر دو راضی هستند. اگر راهحل را همان اوایل کتاب حدس بزند بقیه کتاب برایش کسلکننده خواهد شد و اگر دریابد که گول خورده است طبعاَ حق دارد که خشمگین گردد. پس نویسنده از میان بسیاری نکات این نکات را باید درنظر داشته باشد: 1 – نباید دو جمله متناقض در کتابش بهکار ببرد مگر آنکه این تناقضگویی خود جزوی از داستان باشد. 2- نباید حقایق حیاتی را تا آخر کتاب مکتوم دارد. 3 – نباید حرفهای دروغ یا گمراهکننده بگوید مگر از زبان شخصیتی که قبلاَ معلوم شده آدم دغلی است. 4 – نباید در مسائل علمی و پزشکی و حقوقی و زمینههای نظیر آن اشتباهی کند مگر آنکه چنین اشتباهی ارادی باشد. 5 – باید به خواننده یک یا چند راه حل بدهد. 6 – به هر حال مجاز است هرقدر راهحل که میخواهد بکار گیرد به شرط آنکه سرآخر علت و عیب آنها را بگوید. پایان لوس و خنک واقعاَ مذموم است. 7 – روانشناسیاش باید درست و شخصیتآفرینیش کموبیش خوب باشد، اما در مورد قاتل اصلی میتواند آزادیهایی برای خود قائل شود. یک قاتل ایدهآل در اول داستان شخصیتی سمپاتیک و دوستداشتنی است ولی کمکم این حالت را از دست میدهد و کارآگاه به عکس. 8 – خوب نوشتن و اندکی طنز و طیبت لازمست. ماجراهای عشقی مجاز است اما اجباری نیست. 9 – اواخر کتاب باید پیچوتابی غیر منتظره بگیرد. 10 – سرآخر، مگر به عللی خاص و موجه، داستان باید با توقیف یا اعتراف قاتل خاتمه یابد. داستان پلیسی را میتوان برحسب وضع کشف کننده ماجرا توضیح و تعبیر کرد. درواقع این یک مسأله بینالمللی است و وضع آن بستگی به اختلاف و تفاوت بین ملتها دارد. بهطورکلی رمان پلیسی با آنکه اصل و منشأ آمریکایی و فرانسوی دارد در انگلستان بیش از هر نقطة دیگر رونق گرفته و با اقبال روبرو شده است. این مسأله البته تا حدی بستگی به روحیة این سه ملت دارد ولی بیشتر به علت وضع پلیس این کشورها، سازمانهای پلیسی و واکنش مردم در مقابل پلیس است. در انگلستان پلیس محلی است، به دولت وابستگی ندارد و مسلح هم نیست. بنابراین از حمایت کامل اکثریت مردم برخوردار است. کارآگاه پلیس بهطور کلی شخصیتی سمپاتیک و محبوب است. بهعلاوه دستگاه پلیس از مزایایی برخوردار است، تعدادش زیادست، مجهز به تجهیزات علمی است و پروندههای کامل و مرتبی از متهمین در اختیار دارد. به همین خاطر است که به نظر خواننده انگلیسی کارآگاه حرفهای بیش از کارآگاه آماتور امکان کشف جنایات را دارد. در آمریکا وضع کاملاَ فرق میکند: مردم نظر خوشی به پلیس ندارند. رئیس پلیس باید از خود کفایت نشان دهد والا اخراج میشود؛ قاضی محل باید به هرحال مجرمی پیدا کند وگرنه حزبش رأی نمیآورد. احتیاجی مبرم و شدید برای رسیدن به نتیجه و سرعت عمل هر چه بیشتر همه جا به چشم میخورد. پس کارآگاه آماتور لازمست: این نیاز حتمی است. کارآگاه آماتور حتی ترغیب میشود که کارآگاه رسمی و دولتی را درهم بکوبد؛ کارآگاه پلیس معمولاَ در رمان آمریکایی ضعیف و خشن توصیف میشود. حتی رمان نویس اجازه دارد او را بکشد. این کارآگاه آدم بافرهنگ و کتابخوان و دانایی نیست؛ زبانی که بکار میگیرد خشن و عامیانه است و انسانی بیرحم است. رمان پلیسی جدید در فرانسه آنقدر تحت تأثیر ژرژ سیمنون است و آنقدر به این یک نفر محدود میشود که دادن طرحی کلی از آن مشکل مینماید. به هرحال در فرانسه هم مردم نظر خوشی به پلیس ندارند؛ به پلیس اطمینان نمیکنند، بهعلاوه در رمان فرانسوی گرایش به روانکاوی، به فلسفه و ازهمه بالاتر به منطق بیش از پیش به چشم میخورد. بهطور کلی رمان پلیسی فرانسه نیاز به تفکر بیشتری دارد و در این زمینه بهویژه آثار موریس مگره قابل اعتناست. معمولاَ رمان پلیسی را از روی تیپ کشفکننده ماجرا و روشهایی که بکار میگیرد طبقهبندی میکنند. آماتور خلصی که فقط و فقط به یک نوع ماجرا دلبسته باشد و آنهم به علتی خاص سخت نادر است. آماتور متفکر که بهترین نمونهاش را در پدر روحانی براون مخلوق چسترتون بازمییابیم، شخصیتی غیرمعمولی است. حتی آماتور نیمه حرفهای هم که مشغولیتش به دنبال کشف جنایت رفتن است چندان معمول نیست. آثار لرد پیتر ویسمی و هرکول پوآره از نظر کلی رمان پلیسینویسی بیشتر از آثار فیالمثل آگاتا کریستی و دوروتی سایرز که بسیار جذاب اما کموبیش غیر محتمل و نادرند، مورد قبولند. در رمان پلیسی جدید گاهی که گره سخت به هم پیچیده مینماید، داستاننویس یکی از کارآگاهان کتابهای قدیم را از بوته فراموشی و از حالت بازنشستگی بیرون میآورد ولی این تدبیر چندان متقاعدکننده نیست. خلاصه در رمان پلیسی مشکلی پیش کشیده میشود و راهحلی پیشنهاد میگردد. کتاب باید منصفانه، دقیق، جالب و گیرا نوشته شده باشد. موضوع اصلی یا طرح و توطئه داستان باید فشرده وخالی از هر گونه انحراف و پراکندگی ، و تازه و بکر باشد و لزومآ پایانی غیرمنتظره داشته باشد. منبع: مجله الفبا شماره 2- به سردبیری غلامحسین ساعدی حروفچین: شراره گرمارودی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده