رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

di6yxh6vfhni9w2zsoh2.jpg

 

متولد ۱۰ تیرماه ۱۳۰۸ تربت حیدریه

پژوهشگر،و شاعر برجستۀ خراسانی‌است.

علاقۀ محمد قهرمان در سرودن شعر، در غزل و به‌ویژه سبک هندی به اندازه‌ای بود که

يكی از شعرای به‌نام غزل‌سرای هندی شد

درگذشت ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

 

یادی می کنیم از این تازه در گذشته...:icon_redface:

 

از تو ای راحت جان تا من بیدل دورم

گردبادم که ز آسایش منزل دورم

 

بند بندم چو نی از ناله ی جانسوز پر است

کز دم گرم تو ای همنفس دل دورم

 

شبنم پاکم و از بوسه ی گل محرومم

موج بی تابم و از دامن ساحل دورم

 

مجلس افروز شب تار عزیزان بودم

من که چون شمع سحر دیده ز محفل دورم

 

در بیابان طلب ناله کنان همچو جرس

راه می پویم و پیوسته ز منزل دورم

 

گرچه دل قطره ی خونی شد و بر خاک چکید

می زند جوش که از دامن قاتل دورم

 

ای جنون خاطرم آسوده اگر هست ز توست

که به تایید تو از مردم عاقل دورم

 

لینک به دیدگاه

از راه های دور خبر دیر می رسد

 

 

چون می ز دست ساقی تقدیر می رسد

درد ته پیاله به این پیر می رسد

 

در انتظار پیک و پیامم ولی دریغ

از راه های دور خبر دیر می رسد

 

شش روز هفته چونکه گذشتند همچو باد

لنگان ز راه جمعه ی دلگیر می رسد

 

دانی که چیست بی خبر از ره رسیدنت

خواب ندیده ای که به تعبیر می رسد

 

از آه گرم سینه ی من باش بر حذر

کاین شعله از زیارت تاثیر می رسد

 

غافل مشو ز معجزه ی عشق ای عزیز

آخر مس وجود به اکسیر می رسد

 

خواهد رساند گرمی عشقت به پختگی

بی آفتاب هر ثمری دیر می رسد

 

بیرون کش از نیامش و بر قلب خصم زن

دستت اگر به قبضه ی شمشیر می رسد

لینک به دیدگاه

دزدیده می خرامی و پاورچین رشک نسیم ترد سحرگاهی

جان تازه می شود ز دم پاکت بوی بهار آمده از راهی

 

ما دست اگر دهیم به دست هم از آسمان گذشتنمان سهل است

من شوق پر کشیدن یک فریاد تو قامت کشیده ی یک آهی

 

در کوچه باغ های خیال و خواب شاید که برخوریم به یکدیگر

من رهسپار کوی توام هر شب تو عابر کدام گذرگاهی

 

چرخ بلند اگر که ز چشم افکند روزی تو را چو اشک مبادت غم

خواهی شدن عزیز تر از اول تو یوسف برآمده از چاهی

 

از خاطرت چه می گذرد آیا آمیزه ای ز شادی و غم شاید

گه سرخ تر ز لاله ی شادابی گاهی پریده رنگ تر از کاهی

 

بیرون میا ز خانه که می ترسم چشم مه دوهفته فتد بر تو

ای چشم تشنه ام نگران تو بشنو ز من که ماه تر از ماهی

 

با جلوه های چشم نواز خود باغی پر از شکوفه ی گیلاسی

از جان و دل اگر که تو را خواهم جرم از من است یا که تو دلخواهی

 

چون چشمه در کویر شگفت آور چون آب در سراب تماشایی

مانند عشق در دل پیر من تصویر یک تصور ناگاهی

 

پیش تو سفره ی دل خود را چند از سادگی گشایم و برچینم

حاجت به باز کردن و بستن نیست کز آنچه رفته بر سرم آگاهی

 

غرق عرق شود تن سرد من هر شب ازین خیال که می دانم

گیرا تر از تبی که به جان افتد مانند بوسه گرم تر از آهی

 

از داغ کهنه ای که به دل داری خون می چکد هنوز خدای من

گاهی نشان آه جگرسوزی گاهی اسیر ناله ی جانکاهی

 

از شادی شنیدن حکم تو دیگر نه سر سر است و نه پایم پا

من بنده ام مریدم و فرمانبر تو مرشدی مراد منی شاهی

 

رویای قد کشیدنت ای ناله ترکید چون حباب و دلم افسرد

در تنگنای سینه تو را دیدم عمرت دراز باد چه کوتاهی

 

بی دست و پا اگرچه شدی ای دل مگشای از میان کمر خدمت

پیرانه سر مباد که پندارند از بندگان رانده ز درگاهی

لینک به دیدگاه

رهنوردان را به پای سعی منزل دور نیست

موج ها را دست از دامان ساحل دور نیست

 

دانه ی امیدواری خوشه در دل بسته است

گر دلم را باشد از آن چشم حاصل دور نیست

 

در بیابانی که دامش از رگ هشیاری است

بند اگر پیچد به پای صید غافل دور نیست

 

هر که رفت از دیده می گویند از دل می رود

دلبر ما از نطر دور است و از دل دور نیست

 

شهد جان پرور طمع کردم ز چرخ سنگدل

از پشیمانی خورم گر زهر قاتل دور نیست

 

از خطا ایمن نه ای در این چهار انگشت راه

چشم و گوش خویش وا کن حق ز باطل دور نیست

 

چون نهال خشک دل کندم ز حق آب و گل

ریشه ام را گر برون آرند از گل دور نیست

لینک به دیدگاه

در ملک بی نشانی راندیم کام خود را

تا اوج طاق نسیان بردیم نام خود را

 

ما را به خوردن دل باشد مدار چون ماه

بر خوان خویش خوردیم رزق تمام خود را

 

لطف زبانی او کم شد چنانکه چندی ست

نشنیده ام جوابی زان لب سلام خود را

 

در عین تشنه کامی مستان چو ناز بینند

بر سنگ بی نیازی کوبند جام خود را

 

تا چند باز ماند مانند چشم حسرت

زین خاکدان گسستیم پیوند دام خود را

 

همچون اجل به سر تاخت موی سفید ناگاه

سر کرد پیک پیری با من پیام خود را

 

جان را به صیقل عشق از تیرگی بر آور

پیوند جاودان کن با صبح شام خود را

 

تا ساغرت درست است مانند جام لاله

از لحظه های فرصت پر ساز جام خود را

 

چندان که ناله کردیم یک دل ز جا نجنبید

بر سنگ آزمودیم سوز کلام خود را

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

همچون ستاره شب چشم به راهم نشانده اند

مانند شب به روز سیاهم نشانده اند

 

گرد خبر نمی رسد از كاروان راز

شد روزها كه بر سر راهم نشانده اند

 

 

در مرگ آرزو نفس سرد می زنم

چون باد در شكنجه ی آهم نشانده اند

 

 

غافل گذشت قافله ی شادی از سرم

آن یوسفم كه در دل چاهم نشانده اند

 

 

هر روز شیونی ست ز غمخانه ام بلند

در خون صد امید تباهم نشانده اند

 

 

از پستی و بلندی طالع چو گردباد

گاهم به اوج برده و گاهم نشانده اند

 

 

از بیم خوی نازك تو دم نمی زنم

آیینه در برابر آهم نشانده اند

 

 

شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز

صد دزد در كمین نگاهم نشانده اند

 

در ماتم دو روزه ی هستی به باغ دهر

تنها بنفشه نیست مرا هم نشانده اند

لینک به دیدگاه

این غزل را بیست و شش سال پیش محمد قهرمان برای مرحوم اخوان ساخته است .

 

 

از گفتگوی باد با خاك آشفت خواب شاخساران

نجواى گنگ برگها را خاموش كرد آواز باران

 

برگى كه خواب آب مى ديد آبش ز سر بگذشت در جوى

ديگر گره بستن بر آب است پيوند او با شاخساران

 

چون كاغذين كشتى كه راندم در خردسالى بر سرِ آب

از هر حبابى كشتيى خرد ديدم روان بر جويباران

 

تن شست باغ خاطراتم در زير بارانى كه مى ريخت

شد سبزه زار ذهن صافم سرسبزتر از جو كناران

 

كردم ز بس از كودكى ياد وان روزهاى رفته بر باد

در شادى و اندوه غرقم مانند عيد سوكواران

 

در شاهراه بى خيالى بر باد پيشى مى گرفتم

مى تاختم چون اسب چوبين در پيش پيش نى سواران

 

در روزگاران جوانى شب زنده دارى پيش چشم

كيفيت خواب سحر داشت در ديده ی اختر شماران

 

در چشم من ياد جوانى هر دم به رنگى جلوه گر شد

نقش آفرين باغ روياست رنگينى خواب بهاران

 

پيشانى ام را ديرگاهى ست چين مى نشيند بر سرِ چين

غير از خط باطل چه ماند ؟ از نقش پاى روزگاران

 

در شام پيرى مى شود گم هر لحظه يادى از دل من

در طول ره كاهش پذيرد آواز پاى رهگذاران

 

چون رشته سر از پا ندانم در پيچ و تاب نااميدى

دستى مگر آرند بيرون از آستين اميدواران

 

ديوانه اى عاقل نمايم اما جنونم نيست كامل

در عين مستى هوشيارم اما نيم از هوشياران

 

در گوشه ی تنهائى و غم با ياد ياران مى زنم دم

اميد من ! يادى كن از من اى بهترين يارم ز ياران

لینک به دیدگاه

شب از آغوش گل بالین و بستر می کند شبنم

سحرگاهان سفر با دیده ی تر می کند شبنم

 

نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را

به سوی آسمان پرواز بی پر می کند شبنم

 

اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتد

سحر از چشمه ی خورشید سر بر می کند شبنم

 

مرا از این دل ناکام شرم آید چو می بینم

شبی تا صبح در آغوش گل سر می کند شبنم

 

جدایی سخت باشد آشنایان را ز یکدیگر

وداع بوستان با دیده ی تر می کند شبنم

 

نمی کاهد اگر از عمر عاشق وصل گلرویان

چرا از خنده ی گل عمر کمتر می کند شبنم؟

لینک به دیدگاه

دامن ز تماشای جهان چیده گذشتیم

چون باد ازین باغ خزان دیده گذشتیم

 

رفتیم به گل چیدن و از ناله ی بلبل

از خیر گل چیده و ناچیده گذشتیم

 

گامی ننهادیم که عیبی نگرفتند

از همرهی مردم سنجیده گذشتیم

 

بس پند که ناصح ز ره لطف به ما داد

ما گوش گران کرده و نشنیده گذشتیم

 

ما غنچه ی بی طالع ایام خزانیم

از شاخه دمیدیم و نخندیده گذشتیم

 

از طعنه ی بی حاصلی از بس که خمیدیم

چون بید سرافکنده و رنجیده گذشتیم

 

معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم

بی خواست رسیدیم و نفهمیده گذشتیم

 

از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد

ما از سر این معنی پیچیده گذشتیم

 

از هیچکسی در دل کس جای نکردیم

در یاد نماندیم چو از دیده گذشتیم

لینک به دیدگاه

رخ تو پیش نظر داشتیم و دم نزدیم

صفای خاطر آیینه را به هم نزدیم

 

به دوش بی خودی از کوچه ات گذر کردیم

به پای خویش درین بوستان قدم نزدیم

 

درین بساط گرت نقش خوش نشست بخند

که ما ز طالع بد غیر نقش کم نزدیم

 

کدام روز درین شعله زار همچو شرار

ز بی وجودی خود خنده بر عدم نزدیم

 

به اعتقاد چو از بت پرست کم بودیم

چه جای سنگ که گل نیز بر صنم نزدیم

 

بیان شوق اگر از قلم نمی آمد

به دست آه چرا نامه ای رقم نزدیم

 

قلم ز شکوه طرازی به شکر گرداندیم

به لوح خاطر احباب نقش غم نزدیم

 

اگرچه دخل کم ما وفا نکرد به خرج

زدیم مهر به لب دم ز بیش و کم نزدیم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...