رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

مرواریدهای استخوانی

آی عشق، حتی بر آشفته،حتی در گور،

 

مراقب خواهم بود ـ چپ می نگرم ـ مقدس خواهم بود ـ ومی شتابم.

دلبندم! نه در غارهای برفی جدا خواهیم شد

نه در گورستانِ ابرهایی که سرانجام باید جدا شویم!

***

خجسته شده ایم با این دو بال شکوهمند،

و می پرهیزم مبادا بار قلبم را این وزنه ها بار کنم،

ومن تکثیر نخواهم کرد تیره روزی روستاییانِ

سفت پوشیده و کور وبی صدا و پست را.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مرواریدهای استخوانی

[h=4]

دستانم را آزاد خواهم گذاشت! ـ[/h]وآن گاه پیچ وتاب زمختم

بیرون از جامه هایت،ای مرگ، درست با یک فوت!

ویکهزار یارد جنگل

خاکستر خواهد شد وبرفِ افتاده می گدازد.

***

وحتی اگر، ـ بفشرند بالها،و شانه هایم،

و زانونم، می گذارم مرا به آرامگاه ببری، ـ

این را فقط این سان انجام خواهم داد،

که بعداً خندان بر، خاکستر، ـ بر خواهم آمد

 

همان گونه که شعری یا شکو فه ای.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مرواریدهای استخوانی

[h=4]

چگونه است با دیگری به سر بردن؟ ( از سر رشک)[/h]چگونه است با دیگری به سر بردن؟

ناشیانه تر ؟ ضربه ی پارویی!

خاطره هایم بزودی

بر می آیند مانند رشته خیزابهایی بر کرانه ای.

***

جزیره ای هستم در دوردستها

( نه بر آب. ـ در آسمان!)

ای جانها! ـ نا گزیرید خواهرانی باشید

و نه دلدادگانی در این زندگانی!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

مرواریدهای استخوانی

 

فاصله ها : کیلومترها، فرسخها....

 

آنها زدودندمان تا بپراکنیم،

کردارمان آن چنان است که ما را گفته اند

در دو گوشه ی جهان.

***

فاصله ها،فرسخها،فضاها...

از جا به در می برندمان، جابه جایمان می کنند،

می گسلانندمان،مصلوب در معرکه،

و در آنجا حرمت می گذاشتیم،به بزدلی شان.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

مرواریدهای استخوانی

 

چه سان پی هایمان پیوست، باور هایمان گسترد...

 

بی هیچ کژی، ـ درست در آشفتگی،

درهم برهمی.....

گسسته با دیوار و بندی.

به هم می ریزندمان همچنان که

***

عقابها ـ دسیسه گران : فرسخها،فضاها....

نه نا همبسته، ـ رهایمان می کنند.

در میان زاغه هایی ُکپه ُکپه

مانند یتیمان، برهم می ریختیم.

***

مگر چند ماه مارس، قلبهایمان را

می بُرند چون ورقهای بازی؟

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﺁﺧﻤﺎﺗﻮﺍ

ﺍﻳﺰﺩﺷﻌﺮ ﺳﻮگ، ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ

ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﺰﺩﻫﻨﺮﺍﻥ، ﺗﺠﻠﻲ ﺷﻮﺭﻳﺪﻩ ﻭﺍﺭ ﺷﺐ ﺳﻔﻴﺪ،

ﺗﻮﻓﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺑﺮﻑ ﺳﻴﺎﻩ ﺑﺮ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ.

ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﻱ ﺯﺍﺭﻳﻬﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺧﻠﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

 

***

ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺳﺒﺎﻧﻲ ﻟﮕﺎﻡ ﮔﺴﻴﺨﺘﻪ ﺭﻡ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ.

ﺑﺎﺭﻫﺎ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ- ﺁﺥ!- ﺁﻧﺎ

ﺁﺧﻤﺎﺗﻮﺍ- ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻡ ﺁﻫﻲ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻜﺮﺍﻥ

ﻛﻪ ﺩﺭ ژﺭﻓﻨﺎﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﻧﺎﻡ ﻓﺮﻭ ﻣﻲ ﺭﻭﺩ.

 

***

ﻭ ﺗﺎﺝ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻳﻢ ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺭﻩ ﻣﻲ ﺳﭙﺮﻳﻢ

ﺑﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻛﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ، ﻭ ﺯﻳﺮ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯﻣﺎﻥ.

ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭﺕ ﻫﻤﺪﻡ ﺍﺳﺖ

ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻏﻨﻮﺩ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺳﻮﻱ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮔﺶ.

 

***

ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺷﻨﻮﺍﻳﻢ ﮔﻨﺒﺪﻫﺎ ﻣﻲ ﺳﻮﺯﻧﺪ

ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﮔﺎﺭ ﺩﺭﺧﺸﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﻱ ﻛﻮﺭ ﻣﻲ ﺳﺘﺎﻳﺪ.

ﻣﻦ ﺷﻬﺮ ﻧﺎﻗﻮﺳﻬﺎﻱ ﺑﻲ ﺷﻤﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻢ

 

ﺁﺧﻤﺎﺗﻮﺍ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺸﻜﺸﻲ: ﻗﻠﺒﻢ

 

برگردان:شاپور احمدی

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

مرواریدهای استخوانی

درست دیروز بود، زل می زدید به من.

اکنون اما روی می گردانید،عبوس وتاریک.

تا پرتو بامدادان می ایستادید، ـ

اکنون غرابها جای چکاوکها را گرفته اند.

 

***

براستی ابلهی هستم،وتو نیز همان قدر فرهمندی،

زندگانی را می گذرانی ومن دیر زمانی است کرخت گشته ام.

آی زاریهای بی سن وسال زنان :

« دلبندم،آخر چه کرده ام؟ »

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

مرواریدهای استخوانی

 

همه ی خونها واشگها صرفاً آب اند

او در آنها حمام می کند، و پاکیزه می شود.

عشق نامادری است ـ نه مادر :

ستمگر است وبی انصاف،هیچ رحمی ندارد

 

***

 

کشتیها دلدادگان ما را می برند وبادبان بر می افرازند.

به راهی سفید آنها می رانند و ره می سپرتد.

سراسر زمین، زنانشان شیون می کنند :

« دلبندم ،آخر چه کرده ام؟ »

 

***

 

دیشب در کنارم ،دراز کشیدی،

می سنجیدی ام با قدرت چین!

بعد ناگاه گذاشتی بروم، ـ

وزندگی ، ـ سکه ای ـ افتاده بر خاک.

 

***

 

گویی در محکمه ای برای کشتن طفلی،

آنجا ایستادم،سر درگم بودم.

حتی از میان جهنم، بر تو گلایه خواهم کرد :

« دلبندم ،آخر چه کرده ام؟ »

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

مرواریدهای استخوانی

فقط یک خورشید وجود دارد ـ

اما هر روز دنیا را دور می زند.

این خورشید به تمامی از من است

وهرگز از دست نخواهمش داد

 

***

ساعتی از گرمایش را نخواهم بخشید،

ونه پرتویی از نورش را.

می گذارم شهرها در شبی پایدار و دگرگون نا شدنی نابود شوند.

 

***

بادستانم آن را بر خواهم گرفت،

تا از چرخیدن دست بردارد.

اهمیتی نخواهم داد اگر دستانم،لبانم وقلبم بسوزند

 

***

بگذار در تاریکی نابود شود وبگریزد،

من راهش را پی می گیرم.

عزیزم،آفتابم، هرگز از دست نخواهمت داد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

مرواریدهای استخوانی

 

می دانم از همه ی آنچه بود

 

وهمه ی آنچه خواهد بود،

 

می دانم راز کر وگنگ را،

 

آنچه به زبان مردم عامی والکن

 

می نامند ـ زندگانی.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...