رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

امروز سه تایی(من و مینا و فاطمه) رفتیم نیکوصفت و البته قبلشم پارک لاله:ws37:

خیلی خوب بود

 

جای مریم و صبا خالی:w16:

09654097273104028041.jpg

  • Like 23
  • پاسخ 56
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

دلم آش خواست:ws37:

  • Like 19
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

درود :icon_gol:

 

یه روز خوب و عالی همراه با فاطمه ی عزیزم:hapydancsmil:

 

جای دوستان همیشگی واقعا خالی بود و لحظه به لحظه بیادتون بودیم :icon_gol::ws37:

 

اینم ناهارمون در یک جای بسیار شیک و مجلسی:whistle:

 

s4182kzcjdlu5j6535.jpg

 

45182na88u576ah0jgf.jpg

 

 

93/01/10 کبابسرای بازارچه قدیمی شهر ری.

  • Like 17
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

:ws3:

 

من بد جور دوباره هوس کباب کردم ........... بیا بازم برییییییییییییییم :w02:

  • Like 4
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

سلامی دوباره ...

 

93/04/17 یهویی فاطمه زنگ زد بهم شروع کرد شلوغ بازی که میم شیمی میگه افطار بریم بیرون و....

 

بعد از جستجوهای فراوان اینکه کجا بریمُ کی بریمُ چی بخوریمَ و ...:banel_smiley_4: به این نتیجه رسیدیم که رستوران هتل پارسیان و رزرو کنیم برای 24تیر :w02:

 

==========

 

یک هفته بعد مورخ 93/04/24

من و فاطمه زودتر به سمت هتل حرکت کردیم چون من یکم خرید داشتم گفتم تنهایی نرم فاطمه رو گول زدم که بیا با من بریم اونم سریع گول خورد و اومد:gnugghender:

بنابراین جریان (که قرا بود میم شیمی و فاطمه با هم برن ) دیگه میم شیمی خودش تنها اومد:whistle:

بعد از انجام خرید های من رفتیم جلو هتل منتظر سرکار خانم میم شیمی ، حالا هی منتظر شو که ایشون تشریف بیارن:banel_smiley_4:

خلاصه بعد سبز شدن ما ایشون تشریف فرما شدن:ws3:بعد از مراسم مرسوم ماچ و بوسه رفتیم داخل هتل و فضای باز و انتخاب کردیم و نشستیم:w16:

حالا هی منتظر شو اذان بده :banel_smiley_4:مگه میده:banel_smiley_4:بـــــــــــله بالاخره یه صداهایی به گوش رسید :ws3:

 

ly0et81pxcrfxa3gp9k.jpg

 

 

o6ebqftvh5iwjiv0a4.jpg

 

 

بعد از خوردن افطار (جاتون خالی خیلی خوشمزه بود ):gnugghender: یکم از اینور اونور حرف زدیم و گفتیم برامون شام بیارن :w02:

 

 

yn1ifckqrcilrnpnr7tv.jpg

 

 

بعد از شام هم که تقریبا ساعت 10:30تموم شد به سمت منزل حرکت کردیمhiker.gif

 

جای تمام دوستانی که نبودند سبز مریم نازنین که خیلی یادش کردیم صبا گل که دقیقه 90 یه مشکلی براش پیش اومد نتونست بیاد و ....:icon_gol:

 

تشکر از تمام دست اندر کاران و پرسنل رستوران نارون :ws3:و....:w02:

 

خلاصه یه شب عالی با دوستان عالی ...:icon_gol:

 

تا برنامه بعدی شما عزیزان رو بخودتون میسپارم :ws3:

 

nrzedse8688qf0nob0j.jpg

  • Like 12
ارسال شده در

وای که چقد خوب بووووووووووووود :ws3:

 

بچه ها دمتون گرم .... خدایی خیلی خوش گذشت :hapydancsmil:

  • Like 5
ارسال شده در

دلم واستون عجیب تنگ شدهههههههه:ws37:

  • Like 5
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

منم میخوام عضو این گروه بشم ، مدارک چیا میخواد؟ :ws3:

  • Like 1
ارسال شده در
منم میخوام عضو این گروه بشم ، مدارک چیا میخواد؟ :ws3:

 

 

 

کارت ملی ، شناسنامه ، زضایت نامه ی ولی ، تاییدیه ی بچه های گروه رد پا :w02::ws3:

  • Like 3
ارسال شده در
کارت ملی ، شناسنامه ، زضایت نامه ی ولی ، تاییدیه ی بچه های گروه رد پا :w02::ws3:

 

پس اگه میشه شما همون تاییدیه رو اول بگیرید بعد اگه اوکی بود من برم بقیه مدارک رو بیارم الکی تو زحمت نیفتم :ws3:

 

راستی ازمایش DNA برای تعیین جنسیت لازم نیست؟ پسر هم میتونه عضو گروه بشه؟ :ws3:

  • Like 1
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در
این دستنبد ها رو برای صبای نازنینم بافتم ( همین امروز ):ws3:

 

تقدیم به تو دختر نازنین :ws37:پیش من محفوظ اند تا ببینمت:ws3:

 

c6a3hy8kyo1xgcn98k.jpg

 

چه بافتای نازی heartshape2.gif

افرین به این سلیقه و هنرdancegirl2.gif

  • Like 6
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

درود :icon_gol:

 

مورخ 93.10.01 یه روز خوب و بیاد ماندنی برای من و فاطمه عزیز:heartshape2:

جای بقیه دوستان خیلی خالی بود کلی بیادتون بودیم :ws37::icon_gol:

 

----

از صبح ساعت 10 زدیم بیرون و مثل همیشه قرارمون همون جای همیشگی ( تجریش ) بود

رفتیم امامزاده و بعدش قدم زدن تو بازارچه و خرید های خانم خونه :whistle:

خیلی زود گشنه شدیم و رفتیم که ناهاربخوریم جاتون خالی :gnugghender:

 

zgxaygovka6im3x7hw.jpg

 

بعد از ناهار هم طبق معمول همیشه و بساط همیشگی به راه بود :w02:

 

9iir4y0jpwft7g79b.jpg

 

wgecfof7xz01p12d1ti.jpg

 

 

یه آقایی میز کناریمون بود داشت چای می نوشید فاطمه یه نگاه به چای آقاهه می کرد ( البته بیشتر مد نظرش لیوان چای بود :ws3: ) یه نگاه بمن و من تسلیم نگاه اش شدمُ چای هم سفارش دادیم !:ws37:

 

40w0re3h9mazq3zeztv.jpg

 

صبا هم قرار بود بیاد که متاسفانه کاری براش پیش اومد و نتونست برسه ..

روز خیلی خوبی بود خوش گذشت :hapydancsmil:

  • Like 6
ارسال شده در
درود :icon_gol:

 

مورخ 93.10.01 یه روز خوب و بیاد ماندنی برای من و فاطمه عزیز:heartshape2:

جای بقیه دوستان خیلی خالی بود کلی بیادتون بودیم :ws37::icon_gol:

 

----

از صبح ساعت 10 زدیم بیرون و مثل همیشه قرارمون همون جای همیشگی ( تجریش ) بود

رفتیم امامزاده و بعدش قدم زدن تو بازارچه و خرید های خانم خونه :whistle:

خیلی زود گشنه شدیم و رفتیم که ناهاربخوریم جاتون خالی :gnugghender:

 

 

 

بعد از ناهار هم طبق معمول همیشه و بساط همیشگی به راه بود :w02:

 

 

 

 

 

 

یه آقایی میز کناریمون بود داشت چای می نوشید فاطمه یه نگاه به چای آقاهه می کرد ( البته بیشتر مد نظرش لیوان چای بود :ws3: ) یه نگاه بمن و من تسلیم نگاه اش شدمُ چای هم سفارش دادیم !:ws37:

 

 

 

صبا هم قرار بود بیاد که متاسفانه کاری براش پیش اومد و نتونست برسه ..

روز خیلی خوبی بود خوش گذشت :hapydancsmil:

 

 

مینــــــــــا عاشقتم من:heartshape2:

 

 

کلـــی خوب بودو خوش گذشت .... ممنون که اومدی !

 

اون چای هم خیلی چسبید :w02:

 

 

دم شما گرم خانووووووووووم .... دوستت میدارم خفن :hapydancsmil:

  • Like 3
ارسال شده در
مینــــــــــا عاشقتم من:heartshape2:

 

 

کلـــی خوب بودو خوش گذشت .... ممنون که اومدی !

 

اون چای هم خیلی چسبید :w02:

 

 

دم شما گرم خانووووووووووم .... دوستت میدارم خفن :hapydancsmil:

 

قربونت عزیزم :hapydancsmil:

 

شماااا جوون بخواه ....

 

نوش جونت:w02:

 

من بیشتر :heartshape2:

 

+ هنوز سر حرف ام هستم هاا شالُ و این حرفا :ws3:

  • Like 3
ارسال شده در
قربونت عزیزم :hapydancsmil:

 

شماااا جوون بخواه ....

 

نوش جونت:w02:

 

من بیشتر :heartshape2:

 

+ هنوز سر حرف ام هستم هاا شالُ و این حرفا :ws3:

 

 

مهدی میگفت چیه که انقدر جدی دارید بهم تعارف میکنید !؟!؟:ws28:

  • Like 3
  • 3 سال بعد...
ارسال شده در

رد پا ما شاید تو دنیای مجازی کم شده باشه ولی با تمام گرفتاری ها رابطه حقیقی حفظ کردیم :ws37:

 

بله تصمیم گرفتیم بریم شیراز شلوغ پلوغ بود نشد بریم اینطور بود که بار و بندیلُ جمع کردیمُ زدیم به جاده و رسیدیم به اولین شهر خشتی جهان :w02:

 

[h=1]Yuhana@[/h]

[h=1]M!Zare@[/h]

باشد که سفرهای بیشتری با هم تجربه کنیم :w16:

 

oc8cpw2dnqrkp9r5lsqm.jpg

ارسال شده در
مهدی میگفت چیه که انقدر جدی دارید بهم تعارف میکنید !؟!؟:ws28:

 

 

جات خالی بود دختر:w02::icon_gol:


×
×
  • اضافه کردن...