M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۲ این هم دستبندی که مینا چند وقت پیش به من داد...هر چی بهش میگفتم من اهل این چیزا نیستم قبول نکرد...یک روز به اصرار دوستم استفاده کردم و خوشم اومد. 19 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۲ میناااااااااااااااااااااا من عاشقتممممممممممممممممممممممم 9 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۲ یکشنبه .5.6 به بهانه خرید پاستیل صبا ، من و مینا هم باهاش رفتیم انقلاب، اما صبا بهانه بود و آش نیکو صفت مقصد(اخه مینا کی رو آش شله قلمکار، کشک میریزهحس میکنم دارم کشک و بادمجون میخورم) ردپای مینا، صبا و من 19 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۲ این سری عکاس گروه نبود و همین چند عکس رو به سختی تونستیم بگیریم...گل ردیف اول کادوی مینا جون به من هستش روایت هست در یکی از دیدارهای گروه ردپا بیش از 450 تصویر گرفته شده 20 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۲ از چند روز پیش قرارمون مبنی بر رفتن به انقلاب و همراهی صبا برای خریدن وسایل نقاشی بود قرار شد یکشنبه ساعت 5:30 انقلاب باشیم حالا من رفتم رسیدم هی منتظر که صبا بیادمگه میاد این بچهمثل همیشه خوش قول خلاصه من و مریم رفتیم پیش عمو نیکو و تو صف بودیم که صبا رو از دور دست ها دیدیم اومد پیشمون و تو اون صف شروع کرد لاو ترکوندن بعد که از عمو نیکو اومدیم بیرون با سطل های در دست از این مغازه به اون مغازه میرفتیم برای خریدن وسایل خلاصه که باز هم حماسه آفریدیدبچه ها مچکریم یکشنبه 92/5/6 21 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۹۲ روزی که برای دیدن نمایشگاه نقاشی ننه حسن به خانه هنرمندان رفتیم ، دو نمایشگاه دیگه رو هم دیدیم....مجسمه های سلیکونی و قطرات آب...تصاویری زیبا از قطرات آب، یک قرعه کشی هم بود که هر کس شماره یک تصویر رو پیامک میزد و بعد از قرعه کشی به یک نفر یکی از تصاویر داده میشد، امروز پیغامی دریافت کردم که قرعه کشی انجام شده و برای دیدن نتایج میتونید به سایت عکاس مراجعه کنید...هیچکدام از ما برنده نشده بودیم ولی چند نمونه از تصاویر رو اینجا قرار میدم. 19 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ قرار بود بعد از عید ماه رمضان با دوستان بریم همیشگی و یک جشن تولد کوچیک داشته باشیم.....دیروز که رفتم کیک رو سفارش بدم، گفتن کمتر از سه کیلو رو سفارش نمیگیرن و بنابراین در ایجاد طرح پیشنهادی خودمون با شکست روبرو شدیم....امروز نیم ساعت زودتر از قرار به ونک رسیدم و صبا هم سریع خودش رو به من رسوند...قرار بود بریم باغ ایرونی در ده ونک، که یکدفعه مینا تماس گرفت که برنامه عوض شده و بریم همیشگی، با اصرار فراوان من و صبا راضی شدیم بریم ولی مینا خانم خداییش هدفت چی بود باز من و صبا زودتر از بقیه رسیدیم و بعد از ما دو تا فاطمه ها که در همان لحظه دیدار قبل از هرگونه احوالپرسی صبا به فاطمه گفت اولین عکس رو بگیر (چه عکسی شد) مینا هم بلاخره با کلی تاخیر، رسید در همیشگی یک جشن مختصر گرفتیم و کلی کادو مبادله شد که دوستان واقعا متشکرم صبا هم که یک ژله درست کرده بود و همش نگران آب شدنش بود، و هر پنج دقیقه یکبار تیک داشت که بگه آب میشه... این سری قرار شد خودمون غذا ببریم و برای ناهار به باغ ایرانی رفتیم...یک فضای عالی و سرسبز، حیف که زیر انداز نبرده بودیم...دستپخت دوستان عالی بود باز هم یک روز عالی در کنار دوستان خوب، جای دوستان مخصوصا مدیر محترم تالار شیمی بسیار سبز:icon_gol: دوشنبه ، مرداد 92 17 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ خبببب اینم یه قرار دیگهه تو همه ی عمرم یه بار زود رفتم سر قارامون این مینا ی تنبل جای قرار رو عوض کرد حالا من و مریم عنر عنر () پا شدیم رفتیم قیطریه همون همیشگیییییییی تا بچه ها بیان و اینا کلی منتظر موندیم. در بدو ورود مینا خواستم دستبندشو در بیارم که متاسفانه نشد بعدشم رفتیم همیشگییییی و کلی خوش گذرونیییییییییی و البته کادوووووووووووو وای دستتون درد نکنهههههههههه بعدشم همون بساط همیشگی و نگرانی من ازینکه ژله اب میشه. بعدشم پا شدیم با مترو بریم باغ ایرانی تو مترو ، تو ایستگاه میر داماد یهو فکر کردم که با تاکسی بریم راحتتریم گفتم بچه ها پیاده شید مینا تا خواست پیاده شه ، موند بین در بعدشم اوردیمش داخل و مجبور شدیم بریم حقانی:ws28: از حقانی هم با اتوبوس رفتیم میدان پیروزان که بریم باغ ایرانی و نگرانی من از ژله که مریم جان تو همون اتوبوس خورد از ژله هه رسیدیم باغ ایرانی و یه فضای زیبا و رفتیم یه جا نشستیم که نهار بخوریم که دیدیم ژله اب شده مینا باید همشو سر میکشید نهار رو خوردیم. دستپخت مریم بانو خوووب بود، الویه عه مینا هم که حرف نداشت غدا رو خوردیم بعدشم نشستیم به غیبت و بعدشم کلی عکس انداختیم و تصمیم گرفتیم که برگردیم. خلاصه سوار ماشین شدیم و دو تا فاطمه ها وسط راه پیاده شدن و منم ازونجایی که مامانم خونه نبود مجبور بودم برم خونه اقای مصطفوی عزیز و ازونجایی که من بی اندازه به ایشون ارادت دارم تصمیم گرفتم با مریم برم تجریش بعد دوباره برگردم خونه خلاصه رسیدیم مترو و از مینا هم جدا شدیم و ما به سمت تجریش رفتیم کلی حرف زدیم و بعدشم رفتیم تجریش و اب زرشک خوردییییییییییییممممممممممممممم بعدشم من رفتم خونه و مریمم رفت خوابگاه یه روز فوقالعادههههههههههههه 15 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ از صوبتای مامانمم بگم. صب که پا شدم اماده شم ، میگه صبا لباس نمیبری؟ میگم واسه چی؟ میگه مگه نمیری تولد؟ نمیشه که با مانتو بشینی ، لباس مهمونی وردار دو ساعت به حرفش خندیدم بعد میگه صبا کفش پاشنه بلنداتو ببر، زشته داری میری تولد خلاصه که خونواده سوژه ای هستن واسه خودشون، واسه مامان توضیح دادم که تولد تو همیشگی و بزن و برقص نداریم که لباس لازم باشه بعدشم که خواهرم میگه منم میام، اون رو هم توجیح کردم که گلم نمیشه تو بیای ، 11 سالشه، نمیشد ببریمش همیشگی از الان با بساط ما اشنا بشه، والله به قران مریم یاد حرفت دم مترو حثانی میوفتم خندم میگیره، اومدم خونه به مامان میگم که اره مریم میگه چون حسن اومده باهاش کاری ندارن؛ کلی ازت خوشش اومد مریم بهم میگه اینکه دیگه دوستته ، یکم درست بگرد 13 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۲ اینم عکسای تولد یه عکس خانوادگیم هست که بعدا میزارم البته اگه خواهان زیاد بود 23 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۲ این هم ژلــــــــه جادویی که بعدا شد آب میوه 21 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۲ جای همتون خالی بسیار خوشمزه بود کیک و قهوه 21 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۲ و باز هم ردی از با هم بودن در باغ ایرانی... از چپ : صبا ، خودم ،فاطمه ،و ؟؟ 22 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۲ با هم بودن و در کنار هم لذت بردن ... باغ ایرانی 18 لینک به دیدگاه
mim-shimi 25686 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۲ و باز هم ردی از با هم بودن در باغ ایرانی... از چپ : صبا ، خودم ،فاطمه ،و ؟؟ وااااااااااااااااااااااای چقد دلم براتون تنگ شده همینطور برای "و ؟؟":ws3: دستنبند پایینی ها رو که من ندارم 7 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۲ وااااااااااااااااااااااایچقد دلم براتون تنگ شده همینطور برای "و ؟؟":ws3: دستنبند پایینی ها رو که من ندارم میدونستم دلت تنگ شده گذاشتم اینو ما هم دلمون برات تنگ شده خو نمیای که بهت بدم 7 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۲ سه شنبه 9 مهرماه 92... قرار بود دوشنبه با بچه ها بریم چیتگر دوچرخه و قایق سواری...بدلیل اینکه یکی از بچه ها نمی تونست بیاد انداختیمش سه شنبه...شبش من مسافر بودم و با دانشگاه میخواستیم بریم مشهد.. هر چی دو تا چهارتا کردم دیدم نمیشه به چیتگر برسم و صبح ساعت 6 به همه بچه ها پیغام دادم که بریم بوستان بانوان (بهشت مادران)، همه موافقت کردن (بازم همین جا ازتون ممنونم) قرار بود ساعت 9 پارک باشیم..صبا 8.30 رسیده بود...من هم 9 سید خندان منتظر فاطمه و مینا که با هم بریم و متوجه شدم ستاره هم میاد....ساعت 10 دوستان عزیز به سیدخندان رسیدن...وقتی متوجه شدیم دیگه بوستان دوچرخه نداره..تیرهای خشم دوستان بود که به سمت من روانه شد قرار بود ساعت 12 برگردم که صحبت از همون همیشگی شد و من هم در این زمینه اصلا طاقت ایستادگی ندارم و تا 4 با دوستان بودم...مثل همیشه روز خوبی بود....سپاس از حضورتون دوستای گلم 11 لینک به دیدگاه
asiabadboy 510 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۲ و باز هم ردی از با هم بودن در باغ ایرانی... از چپ : صبا ، می نا ،فاطمه ،و ؟؟ 10 لینک به دیدگاه
setare.blue 23086 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ 1روز رفتم پیششون اما خیلی روز خوبی بود،پر از انرژِی بودند. خیلی خوب بود ،بچه ها ممنون 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده